نقد و تحلیل مبانی اخلاق اشعری با رویکرد در قرآنی (4)

نقد و تحلیل مبانی اخلاق اشعری با رویکرد در قرآنی (4)

نویسندگان: مجید یاریان کوپایی(1)، مهدی حسام هرندی(2)

ج) نسبت هدایت و اضلال به حق

در چند آیه از آیات قرآن کریم، گمراهی مردم به حق تعالی نسبت داده شده است (3) و اگر این آیات بر حسب ظاهر معنا شوند، مفهوم مجبور بودن خلق در گمراهی یا هدایت، از آنها استخراج می گردد.
1ـ (أَ تُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضلَّ اللَّهُ )(4)
«آیا مى‏خواهید کسى را که هدایت کنید که خدا در گمراهش کرده است؟»
2ـ (وَ مَن یُضلِلِ اللَّهُ فَلَن تجِدَ لَهُ سبِیلاً)(5)
« هر که را خدا گمراه کند، برای او هدایتی نخواهى یافت.»
3ـ (فَیُضِلُّ اللَّهُ مَن یَشاءُ وَ یَهْدِى مَن یَشاءُ)(6)
« پس خدا گمراه می کند کسی را که بخواهد و هدایت می کند کسی را که بخواهد»
4ـ (مَن یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ)(7)
«هر که را که خداوند هدایت کند، هدایت یافته است.»
به مقتضای آیات فراونی در قرآن کریم، خواست خداوند، موافق نظام کلّی عالم است؛ یعنی خداوند، دوام ضلالت و گمراهی را برای کسی می خواهد که خود، روی به هدایت نیاورد. خدای تعالی، عالم را پدید آورد و برای هر چیزی سبب یا اسبابی قرار داد که مسبّباتش از آن جدا نمی گردد و این سنّت الهی است. پس هر کس چیزی را اراده کند باید به اسباب آن متمسّک گردد؛ زیرا خداوند اشیاء را به تبع اسبابشان آفریده است. حال، اگر آدمی از این اسباب، در طریق شر و گمراهی بهره جست، خداوند نیز اسباب را از او قطع نکرده و او را منع نمی نماید.(8)
هدایت به معنای نشان دادن راهی است که به مقصود می رساند و از مفاهیم عامّه ای است که مصادیق بی شمار و درجات و مراتب بسیار دارد و با رجوع به عقل فطری می توان دریافت که هدایت و راهنمایی، لطف و عنایت الهی نسبت به تمام بندگان است و مرتبه ی خاص آن تنها به مؤمنان اختصاص دارد. هدایت عامّه، که شامل تمامی بندگان می شود عبارتست از اقامه ی دلایل خیر و افاضه ی مقتضیات آنها، همچنین بیان زشتی ها و قدرت دادن بر اجتناب از آن ها؛ چنان که می فرماید: (وَ هَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ)(9)؛«هر دو راه خیر و شر را بدو نمودیم.»
هر کس هدایت و رستگار می شود از روی دلیل و برهان است و هر که گمراه می گردد بی دلیل نخواهد بود. این هدایت، جبر آور نیست، بلکه با اختیار آدمی سازگار است. هر که بخواهد، راه راست را اختیار می کند و هر که بخواهد، راه گمراهی و ذلّت را. اما هدایت خاصّه، لطف و عنایت بیشتری است که خداوند نسبت به بندگان مؤمن و آنان که هدایت عامّه را پذیرفته اند عطا می کند و توفیقات و نعمی را که اسباب اعمال خیرند، به آنها عنایت می فرماید؛ چنان چه که در مورد اصحاب کهف فرمود: (إِنهُمْ فِتْیَهٌ َامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى)(10) «آنان جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم.»
اضلال، در مقابل هدایت خاصّه است و اختصاص به کسانی دارد که در راه هدایت عامّه گام نگذاشته و ناسپاس گشته اند. در این هنگام، بصیرت و بینایی آنها قطع می گردد و در بیابان حیرت، سرگردان می شوند و نیکی ها را زشت و زشتی ها را نیکو می پندارند و مصداق این آیه ی کریمه می گردند که: (فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضًا)(11)؛«خداوند مرض آنها را افزود.» اینان، این همه ذلت و خواری را به اختیار گرفته اند و کوری را بر بینایی ترجیح داده اند.
معنی دیگر اضلال، خذلان و مجبور نکردن بر ایمان است. خداوند متعال می فرماید: (فَلَوْ شاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ) (12) «پس اگر خدا می خواست، تمامی شما را هدایت می کرد»؛ یعنی به اجبار هدایت می یافتید، امّا چنین هدایتی با عدالت الهی، سازش ندارد و چنین ایمانی بها و ارزش نخواهد داشت. انسان ها پس از هدایت و راهنمایی، اگر تخلّف نمودند، در کار خویش مسؤولند و هدایت و اضلال، هیچ کدام، باعث سلب اختیار انسان نشده، جبر را ثابت نمی نماید.(13)
5ـ (وَ لا یحْسبنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلى لَهُمْ خَیرٌ لاَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلى لَهُمْ لِیزْدَادُوا إِثْماً )(14)
«کافران تصور نکنند که مهلت دادن ما به آنها برای آنها نیکوست؛ فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه خویش بیفزایند.»(15)
6ـ (سنَستَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْث لا یَعْلَمُونَ)(16)
«آهسته آهسته از جایی که ندانند، به سوی عذابشان خواهیم برد.»
کافران گمان می کنند این مهلت، نیکوست، امّا چنین نیست. از آنجا که آنان توبه نمی کنند ما نیز اختیار را از آنان سلب نمی کنیم. این که خداوند، داوم و ضلالت را برای هواپرستاران می خواهد به این دلیل است که خواست و اراده ی خداوند، موافق نظام کلّی عالم است. خداوند، هدایت را برای کسی می خواهد که خواهان آن باشد. قرآن مجید، اضلال را بر اعمالی مترتّب می داند که انسان، انتخاب یا ایجادشان نموده است. اگر انسان هوای نفس خویش را معبود خود ساخت و نفس امّاره را عبادت نمود و از راه راست گمراه شد، باری تعالی اسبابی را که به او بخشیده از او سلب نمی کند و همین ادامه ی اسباب و عدم سلب آنها به معنای اضلال است و چنین اختیاری هرگز از انسان، سلب نمی گردد.کفر یا ایمان، مختار انسان است و به تبع اعمال بندگان. انسان چون خلیفه الله است باید در نظام عالم، نسبت به افعال خود کاملاً مختار باشد تا هر عملی، بدون الزام و اکراه از او صادر شود. در این صورت است که اختیار واقعی تحقّق می پذیرد.(17)
7ـ (یُضِلُّ بِهِ کثِیراً وَ یَهْدِى بِهِ کَثِیراً)(18)
«خدا بسیاری را با آن گمراه و بسیاری را با آن هدایت می کند.»
8ـ (وَ لایَزِیدُ الظلِمِینَ إِلاخَساراً)(19)
«و ستمگران را جز زیان نمی افزاید.»
توضیحات ارایه شده پیرامون آیات قلبی، خود، گویای مقصود و مفاد این آیات است. خدا کسانی را که به سوی او بازگشت و توبه نموده اند، هدایت نموده و تبهکاران را گمراه می نماید. خداوند، انسان ها را به گمراهی یا رستگاری اجبار نمی کند، بلکه عده ای که خود، به توجّه خدا داشته و در صدد تحصیل کمالات بر آمده اند، وسایلی که خداوند خلق فرموده، برای آنها اسباب هدایت می شود، و آنان که از خداوند اعراض کرده اند، همان اسباب برای آنها وسیله ی تبهکاری خواهد بود. پس خداوند هیچ کس را به ضلالت یا هدایت اجبار نمی کند.
ممکن است گفته شود خدا آنها را گمراه یا رهبری نکرده، بلکه وسایل، چنان کرده اند، پس چرا خداوند، ارشاد و اضلال را به خود نسبت می دهد؟
در پاسخ باید گفت: این اسناد دادن به جهت این است که بروز گمراهی یا رستگاری به سبب وسایلی بوده که خداوند مهّیا کرده است.
محور مسئولیت، میزان و چگونگی راهنمایی است. وجود این راهنمایی برای همه ی مردم، یکنواخت انجام نگرفته است؛ پس مسؤولیت ها نیز یکنواخت نخواهد بود. وسایل هدایت، مخلوق خداوند است، و بنابراین، نسبت گمراهی و هدایت به خدا، بدان نحو که موجب اجبار انسان ها باشد صحیح نیست.(20)
9ـ (فَمَن یُرِدِ اللَّهُ أَن یَهدِیَهُ یَشرَحْ صدْرَهُ لِلاسلَمِ وَ مَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یجْعَلْ صدْرَهُ ضیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصعَّدُ فى السمَاءِ کذَلِک یجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْس عَلى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ)(21)
«پس کسى را که خدا بخواهد هدایت نماید، دلش را به پذیرش اسلام مى‏گشاید؛ و هر که را بخواهد گمراه کند، دلش را سخت تنگ مى‏گرداند؛ چنان که گویى در آسمان بالا مى‏رود. این گونه، خدا پلیدى را بر کسانى که ایمان نمى‏آورند قرار مى‏دهد.»
در این آیه، جمله ی (کذَلِک یجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْس عَلى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ)(22) می گوید: ضیق و حرجی که بر گمراهان وارد می آید نتیجه ی ایمان نیاوردن آنهاست. به عبارت دیگر، این جمله، پلیدی را که نتیجه ی ضیق و حراج است، معلول بی ایمانی آنها معرفی می کند. پس خداوند، در نتیجه ی ایمان نیاوردن ایشان، سینه ی آنها را تنگ کرده و آنان از خیرات به دور می افتند و به پلیدی ها مبتلا می گردند. اکنون که ضلالت آنها به اختیارشان منوط است، هدایت آنان نیز بسته به اختیار آنهاست. کسانی که به اختیار خود در راه هدایت، گام بردارند، خداوند آنان را از وسایل هدایت خویش بهره مند می سازد؛ (23) چنان که می فرماید: (وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنهْدِیَنهُمْ سبُلَنَا)(24)؛ «کسانى که در راه ما کوشیده‏اند، به یقین راه‏هاى خود را بر آنان مى‏نماییم».
10ـ (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سوَاءٌ عَلَیْهِمْ أأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصرِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ)(25)
«در حقیقت کسانى که کفر ورزیدند،چه بیمشان دهى و چه ندهى بر ایشان یکسان است؛ نخواهند گروید.خداوند بر دلها، و بر شنوایى ایشان مُهر نهاده؛ و بر دیدگانشان پرده‏اى است؛ و آنان را عذابى بزرگ است.»(26)
این یک پدیده طبیعی است که کسانی که کفر می ورزند و آیات الهی را نادیده می گیرند و در مقام عناد بر می آیند، انذار و تبلیغ در آنها اثری نخواهد بخشید؛ ولی در این آیه نیز دلیلی بر این که انسان ها در کفر و عناد ورزیدن مجبورند، وجود ندارد. این کافران با اختیار خویش در یک وضعیت روانی قرار می گیرند که اثر و نتیجه ی آن، مقاومت در مقابل هر گونه تبشیر و انذار خواهد بود و چون این راه غلط را پیش می گیرند و به راهنمایی های الهی ترتیب اثر نمی دهند، ثمره ی طبیعی عمل آنها گاهی چنان شدید است که تسلّط بر نفس را از آنها ساقط کرده و آنها را به پرتگاه شقاوت می برد. این مهر بر دل های آنها اثری طبیعی است که با مشیّت الهی پدیدار گردیده است. مسؤولیت این اشخاص جنبه ی اختیاری دارد. چنین اشخاصی در منطق همه ی عقلای عالم مسؤولند؛ زیرا با اختیار خود، خود را مجبور به سقوط کرده اند.(27) بنابراین، پس از این که چشم و گوش و قلب آنها به دلیل تبعیت از هوی و هوس ازکار افتاد، سرنوشت آنها جهنم خواهد بود.(28)
11ـ (وَ لا یَنفَعُکمْ نُصحِى إِنْ أَرَدت أَنْ أَنصحَ لَکُمْ إِن کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَن یُغْوِیَکُمْ)(29)
«و اگر بخواهم شما را اندرز دهم، در صورتى که خدا بخواهد شما را بیراه گذارد، اندرز من شما را سودى نمى‏بخشد. »
از ظاهر آیه چنین استنباط کرده اند که سود نبخشیدن تبلیغ حضرت نوح(علیه السلام) برای قومش از آن جهت بوده که خداوند، ضلالت و غیِّ آنها را می خواسته است. لذا چون اراده ی خداوندی به اعمال قوم نوح تعلّق گرفته، آنها در راهی که می رفته اند، مطابق اراده ی الهی مجبور بوده اند. امّا ماده ی «غیّ» فقط به معنی ضلالت و گمراهی نیست، بلکه به معنای یأس و ناامیدی و عقاب نیز استعمال می شود.در این صورت، مضمون آیه چنین است: اگر اراده ی خداوندی چنین است که می خواهد شما را مأیوس و ناامید سازد، اندرزهای من به شما سودی نخواهد بخشید. یأس و ناامیدی که در نتیجه ی کارهای اختیاری انسان ایجاد می شود مورد اراده ی خداست و اراده ی نتیجه، غیر از اراده ی عمل است؛ چنان که خداوند متعال می فرماید: (وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا)(30)؛ «مأیوس و ناامید شد کسی که نفس خود را تباه کرد.»
اگر «غیّ» به معنای عقاب باشد، واضح است که خداوند همان گونه که پاداش را برای کارهای نیک اراده کرده، عقاب را نیز برای کارهی بد خواسته است، ولی خواستن نتیجه، غیر از خواستن عمل است.در عالم هستی، کارهای اختیاری، متعلّق اراده ی انسان است، ولی نتایج کارهای او به طور طبیعی، تحت اراده ی خداوندی است.(31)
12ـ (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَب بِسمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ)(32)؛
«اگر خدا می خواست، شنوایی و بینایی شان را بر می گرفت.»
13ـ (لَّوْ یَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاس جَمِیعاً)(33)؛
«اگر خدا می خواست، قطعاً همه ی مردم را به راه می آورد.»
در حدود 54 آیه بدین مضمون در قرآن موجود است. بعضی از این آیات، هیچ نظری به کارهای اختیاری انسان ندارد و آن آیاتی که به کارهای انسانی مرتبط است، نه تنها دلالتی بر جبر ندارد، بلکه دلالت آنها بر اختیار، بیشتر است؛ زیرا این مضمون که «اگر خدا می خواست، همه ی آنها را هدایت می کرد» خود نافی این است که خداوند، جبراً مردم را هدایت کرده باشد؛ یعنی خداوند نمی خواهد که مردم بدون اختیار، رستگار شوند.(34)
14ـ (فَأَلهَْمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا)(35)
«پس پلید کارى و پرهیزگارى‏اش را به آن الهام کرد.»
مذهب جبریه، این آیه را که در آن خداوند، الهام کننده ی نفس در تبهکاری و پرهیزکاریست به معنای تحت اللّفظی آن گرفته و به غلط نتیجه می گیرد که افعال ما از پیش مقدّر شده است. در نظر معتزلیان، خداوند، نفس را در باب خیر و شر، هدایت کرده تا یکی را پیشه کند و از دیگری بپرهیزد. او نه پرهیزکاری را بر انسان تحمیل کرده و نه گناه را، و به همین خاطر، انسان می تواند آزادانه به راهی که اختیار کرده است برود. انسان، نماینده ی خدا بر روی زمین است. برای جبریون، نقش انسان، محدود به اجرای بی کم و کاست احکام خداست. مذهب عدلیه، به عکس، بر آن است که رسالت انسان، مبتنی بر اعتمادی است که به او سپرده شده است و او تنها در صورتی می تواند آن را بر عهده گیرد که بدون اجبار آن را بپذیرد.(36)

پی نوشت ها :

1ـ کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه اصفهان.
2ـ دانش آموخته حوزه ی علمیه ی اصفهان و دانشجوی کارشناسی ارشد کلام اسلامی مرکز تخصصی حوزه ی علمیه.
3ـ غیر از آیاتی که بدانها اشاره خواهد شد آیات دیگری نیز بر این معنا تأکید دارند مانند: اعراف /178 و 186، روم /29،نحل /93، کهف /16، اسراء/99، ابراهیم /27، جاثیه /23، غافر /34و…
4ـ نساء/88.
5ـ نساء/143.
6ـ ابراهیم /4.
7ـ کهف /17.
8ـ موسوی غروی، سیّد محمّد جواد، چند گفتار، صص 166 و 168.
9ـ بلد /10.
10ـ کهف /13.
11ـ بقره /10.
12ـ انعام /149.
13ـ علّامه فانی، سیّد علی، جبر و اختیار، صص 94-97.
14ـ آل عمران /178.
15ـ این دو آیه نیز، حامل این مضمون هستند: اعراف /183 و قلم /43.
16ـ قلم /44.
17ـ موسوی غروی، سیّد محمّد جواد، چند گفتار، صص 167-170.
18ـ بقره /26.
19ـ اسراء/82.
20ـ جعفری، محمّد تقی، جبر و اختیار، صص 227 و…228.
21ـ انعام /125.
22ـ انعام /125.
23ـ جعفری، محمّد تقی،جبر و اختیار، صص 223 و 224.
24ـ عنکبوت /69.
25ـ بقره /6 و 7.
26ـ برخی دیگر از آیات که بر مسأله ی «ختم»، «طبع» و «رین» دلالت دارند عبارتند از: اعراف /100 و 101، جاثیه /23، یونس /74 و 100، غافر /35، منافقون /187، صف /5 و…
27ـ المنافی بالاختیار لا ینافی الاختیار.
28ـ جعفری، محمّد تقی، جبر اختیار، صص 235 و 236.
29ـ هود /34.
30ـ شمس /10
31ـ جعفری، محمد تقی، جبر و اختیار، صص 222 و 223.
32ـ بقره /20.
33ـ رعد /31.
34ـ جعفری، محمد تقی، جبر و اختیار، ص225.
35ـ شمس /8.
36ـ بوعمران، مسأله اختیار در تفّکر اسلامی، ص 128.

منبع: فصلنامه تخصصی اخلاق شماره 20

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید