آورده اند که روزی مریدی به نزد شیخی از مشایخ آن زمان رفت و گفت:
یا شیخ، زن من حامله است می ترسم که دختری بیاورد، توقع من این است، که دعا کنی که از برکت انفاس شما، خدای تعالی پسری کرامت کند.
شیخ گفت: برو چند خربزه بسیار خوب با نان و پنیر بیاور تا اهل الله بخورند و در حق تو دعا کنند. آن مرد گفت: چشم! بعد رفت و نان و پنیر و خربزه حاضر ساخت.
پس از صرف و تناول، آن مرد را دعا نمودند، شیخ نیز دعا و فاتحه بخواند و گفت: ای مرد خاطر جمع دار که خدای تعالی البته تو را پسری کرامت فرمود که در ده سالگی داخل صوفیان خواهد شد.
چون مدت حمل بگذشت و حمل را بنهاده دختری کریه منظر بود، آن مرد بسیار دلگیر گردید، به خدمت شیخ آمد، در حالی که همه مریدان نزد شیخ حاضر بودند، گفت: یا شیخ! دعای تو در حق من اثری نکرد و حال اینکه شما تاکید فرمودی خدای تعالی پسری کرامت خواهد فرمود، الحال دختری بد ترکیب و کریه منظر متولد گردیده. شیخ گفت: البته آن سفره که به جهت اهل الله آوردی به اکراه بود، چنانچه آن را از راه رضا و صدق و ارادت آورده بودی، البته پسر می شد، در هر حال به نهایت خاطر جمع دار اگر چه دختری است، لکن زیاده از پسر به تو نفع خواهد رسید، زیرا من در خلوت و مراقبت چنین دیدم که علامه خواهد شد. پس از این گفتگو، به دو ماه دختر وفات یافت. آن مرد باز به نزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ! آن دختر نیز وفات یافت، عرض کرد این که دعای شما به هیچ وجه تاثیری نکرد. شیخ گفت: ما گفتیم این دختر بیش از پسر به تو نفع می رساند، اگر زنده می ماند، بر مشغله دنیاداری و آسودگی تو می افزود، پس بهتر آن که به رحمت ایزدی پیوسته شد. روایت شده است که چون شیخ این را گفت: مریدان به یکباره بر خاسته، بر دست و پای شیخ افتادند و پای شیخ را بوسه می دادند و می گفتند: انشاءالله تعالی وجود شما را سلامت دارد که از این وجه ما را حیات تازه بخشیدی، حقا که نفس و دم پیر کامل، کم از دم عیسی نیست