نویسنده: سروپالی راداکریشنان
مترجم: صادق رضازاده شفق
روح مغرب زمین با اهمیت دادن به عقل و اعظام کشور با عوامل یهودی امتزاج یافت و به جهات غیر محتکمانه و جهانی دین مسیح که مخالف با خدای عشیرتی و عقلانی بود چیره شد. عقاید محدود و اختصاصی سامی به غرایز مغرب زمین مطبوع آمد و آنها را در تعبیر یونانی و سازمان رومی جا داد. در زمانی که اقبال سیاسی اروپا پست بود و دنیای رومی شکست خورده و نفوسش دچار خسارات و تلفات و معروض وحشت و خشونت میشد و بیم اروپا را فراگرفته بود در آن موقع مسیحیت به آن مردم خسته و فشاردیده مساعد دیده شد و بر سر نفوس مرعوب از زندگی، پرهای حمایت گسترانید. ولی با این همه روح آن دین نسبت به مزاج اروپا بیگانه است. مغرب زمین همیشه معتقد بوده که هر که تندتر در مسابقه پیشرفتهتر و هرکه زورمندتر در جنگ موفقتر. بردبار و متواضع میتواند بواسطه فرار یا تسلیم، به خود رهایی بخشد، ولی این نوع سستی و تواضع عیبی است نامطبوع و خطرناک. مسیحیت آیین یک زندگی ساده است که به حیات آن سرای میپردازد و آنجا پناهگاه افرادیست که از ثمرات عالم جسمانی مأیوسند و خود را با ایمان مأمور روحی خوش میدارند. مسیحیت اروپا را در یک حال غم و انکسار و فرسودگی گیر آورد و چون اعلام داشت که اگر آفتاب در زمین به کسوف رفته در آسمان هنوز میدرخشد نوید امیدبخش آن در آن دیار حسن استقبال یافت.
گرچه مسیحیت طی این همه قرنها دین اروپا بوده ولی هنوز هم کاملاً منطبق به زندگی آن دیار نشده. نامههای (پولس) به (کورینتی) ها مینمایاند تا چه پا به نخستین حواریون در راه اقناع مؤمنان خود برای اجتناب از امور دنیوی رنج میدیدند و مرارت میکشیدند. پیروزی مسیحیت در زندگی مغرب زمین همیشه یک آرزوی دور و دراز بوده و تاریخ کلیسیای مغرب عبارت بوده از سازش دادن تدریجی دین شرقی با روح غربی. آن مرد رنگ پریدهی قصبهی جلیل (1) نیست که پیروز شد. بلکه روح مغرب زمین است که غلبه کرد. آیین مرتاضی و کناره جویی از زندگی و واماندگی از شرکت در نزاعها و رقابتهای شدید زندگی که در عیسویت است در اروپا به کلی عوض شد. اقوام مغرب زمین مهیا نبودند دنیا را ترک گویند و عواقب و نتایج آن را فانی و بیهوده پندارند. نیروهای آنان بزرگتر و فرد طبیعی اروپایی عاصیتر از آن بود که زیر بار رود.
حضرت عیسی از تشرّع ظاهری متنفر بود و هرگز مسائل پیچیدهی فلسفی و کلامی را ترویج نمیکرد تا میدان را به مباحثات بی جا و اختلافات و ابهام ندهد. مخالفان عمدهی او روحانیان بزرگ یهود و (فریسیان) (2) بودند که نجات را منحصر به تشرع میدانستند. طبق هر دو مذهب کاتولیک و پروتستان به اختلاف مراتب مسیحیت به عنوان یک دین آسمانی پذیرفته شد. که اساس آن از عالم مافوق طبیعت است. در این دین به جای تفکر و مطالعه در مفهوم خدای بدون تعیّن عقیده به یک خدای متشخص یا تجسم و حلول او وضع شد. و به جای بیاعتنایی نسبت به مراسم و قواعد تأکید و ابرام در باب آنها به عمل آمد. با اینکه حضرت عیسی به سازمان توجهی نداشت بعداً تشکیلات پیچاپیچ کلیسیائی بوجود آمد و با وجود اهتمام به تأسیس سلطنت الهی که مربوط به آخرتست، یک حکومت کلیسیائی بسیار دنیوی در همین کرهی زمین بنیانگذاری شد.
تعالیم عیسی متوجه بود به تربیت نفوس در فرق و مذاهب و اقوام، ولی عملاً به نفع جلب اعضا برای کلیسیا تمام شد.
اکنون به مقاصد مادی زندگی اهمیت داده میشود. دین را برای تأمین صلح جهانی و سعادت دنیا و رهائی از دوزخ و فایز شدن به بهشت در آخرت وسیله میدانند. کشورپرستی از یونان و روم به یادگار ماند، ولی اکنون دین به شکل یک نوع مؤسسه ملی با التزام مقاصد سیاسی درآمده. آنگاه که در انجمن (کلرمونت) (1905 ب. م) (3) مشیت خدا را چنین تعبیر کردند که باید شرقیین (مسلمان) را قتل عام نمود در واقع همان وقت اروپا به مسیح مصلوب غلبه جست.
دین برای تسکین هوسهای بشری به کار میرود. وقتی عشق به قدرت لباس تقوا میپوشد بزرگترین فاجعهی بشری به وجود میآید. از تمام قیود، قید دنیاگیری که زیر نقاب درآید سختتر و دشوارتر است. همان دشمن سرسخت دین حقیقی و قاتل نامرئی است که بدین عنوان شناخته نیست و بنابراین خطرش بیشتر است. اگر دین نتواند مردان جهانی تربیت کند نمیتواند خود نیز جنبهی جهانی داشته باشد.
یک دین معنوی فلسفی روحانی وقتی مبدل به یک رشته عقاید و رسوم گشت ممکنست احساسات و عواطفی به وجود آورد ولی نمیتواند روش زندگی افراد را تغییر دهد. جا دارد سیر این تحول را کمی تعقیب کنیم:
وقتی روم وارث اسکندر و جانشینان او شد دولتی برای تمام عالم مغرب زمین تأسیس کرد و نسبت به هیچ دینی حدی قائل نشد مگر موقعی که مداخلهای به کار دولتی شود. اگر به مقررات معین مهمی راجع به مالکیت و پیمانها رعایت میشد و از خصومتهای خصوصی و راهزنی اجتناب به عمل میآمد و همه در عقاید و مراسم دینی خود آزادی داشتند، به شرطی که موجب ناراحتی طبقهی حاکمه نباشد. عبادتی عمومی کشوری وجود نداشت مگر ستایش امپراطور. در طی زمان مسیحیت که تمام جنبههای عرفانی را مالک بود به عنوان دین عمومی از طرف مردم پذیرفته شد. کلیسیا که شخصیتی کسب کرده بود بر طبق رسوم مذاهب عرفانی خود را دارای صلاحیت اعلام کرد که تحت شرایط و رسوم معینی افرادی را که شایسته میدید تعلیم کند و به عنوان پیروان کلیسیا بپذیرد. این کلیسیا تأسیس خود را نسبت داد به یک انسان خدایی و نمایندگان آن مدعی شدند که منصب آنان به حکم نص از جانب خود مؤسس به آنان اعطا شده و عدهای به همین عنوان در کلیسیا گرد آمدند. اعقاب آنان با یک تسلسل نامعلوم خود را جانشین منصوص و مشروع پیشینیان محسوب داشتند و به تمام عالم مسیحی حکومت کردند. کلیسیا یک اتحادیه معین و انجمن سرّی بود که مراسمی را نظیر مراسم قبول پیروان جدید، مراسم قربانی و شام مقدس، غسل تعمید و بیعت و اعتراف اجرا میکردند. در سراسر امپراطوری اینگونه مجامع تشکیل یافت که هر یک مدیری به نام اسقف داشت و همه اینها تحت یک کلیسیای عام بودند (4) بسی نگذشت کلیسیا تألیفاتی بوجود آورد که برای تعالیم افراد و حفظ عقاید مورد استفاده قرار گیرد البته در صورت بروز اختلاف و تعیین اینکه کدام عقیده صحیحاً مطابق دین عیسویست با کلیسیا بود. این عقاید و تعلیمات بود که بعداً گلچینی شد و برخی از آنها به عنوان نوشتههای متبع وحی شده و مقدس قبول شد و این عمل با سیر طبیعی تحقق پیدا کرد. کتاب عهد جدید مرکب شد از چهار انجیل و چند رساله که به قلم اولین مؤمنان نوشته شد. و یک کتاب اعمال رسولان و یک کتاب مشاهدات و نبوت به نام مکاشفات (5) به طور معمول وقتی (پولس) و سایر حواریون از «کتاب» صحبت میکنند منظورشان نوشتههای یهود است که اکنون کتاب عهد عتیق (تورات) معروفست. در آن زمان فکر آزاد هرگز تشویق نمیشد. (ترتولیانوس) (6) عقیدهی (کلمنس) اسکندرانی را که فلسفه انجیلی را مهم میدانست و آن را در اعتبار و اصالت ردیف (تورات) میشمرد، رد کرد و گفت: «مسیحی با فلسفه چه مناسبت دارد و فرزند خدا را با فرزند یونان چه مشابهت؟!» یکی از علل موفقیت مسیحیت همان چسبیدن به احکام دینی بود. مردم از کنجکاوی خسته شده بودند. هر آیینی که وعده آرامش بخشیدن به فکرهای آشفته میداد و شک را مبدل به یقین میکرد و برای مسائل بغرنج راه حل نشان میداد مورد قبول عامه بود.
مردم که از تردیدهای فکری درمانده و زبون شده بودند با اشتیاق تمام رو به آیینی کردند که به آنان به جای فلسفه حکمت الهی و به جای منطق احکام شرع بدهد. عقل قادر نبود، چه در این جهان و چه در جهان دیگر، وعدهی اطمینان بخش کند، دین بود که لااقل برای پس از مرگ نوید سعادت میداد. با این همه اهتمام به عمل میآمد مسیحیت را با فکر یونانی تألیف کنند و وسیلهی تألیف در تعلیمی یافته شد که آن را علی المشهور حکمت لوغوس نامیدند. یوستینوس مقتول (155ب. م. ) از انجیل چهارم پیروی کرد و عیسی را لوغوس (=کلمه) جاودان نامید. همین مطلب مسئله کلامی در باب شخص حضرت عیسی و رابطهی او با خدا را ایجاد کرد. حکمت (لوغوس) با وجود اشکال و تعقید که داشت خیلی بسط یافت. پس از آنکه کلیسیا دارای قدرت شد با نیروی عرف اختلاف پیدا کرد ولی این اختلاف با مسیحی شدن کنستانتینوس از بین رفت در عین حال بحران دینی شروع کرد (آریوس) که میکوشید وحدت خدای تعالی را حفظ کند موضوع (لوغوس) را طوری توجیه نمود که داعی اختلاف و مخالفت گشت. نظر او این بود که کلمه یا (لوغوس) حاکم آفرینش است و بنابراین از بشر عالیتر است و به صفت خالق همهی اشیاء ممکنست خدا نامیده شود ولی از نظر جنبهی فرزندی البته کوچکتر از پدر است؛ و چون تولد یافته است پس مخلوقست و نمیتواند جاودان باشد. درستست که او بود و زمان نبود با این همه یک موقع بوده که او نبوده، و ناچار معروض رنج و تغییرات بوده ولی با قدرت اراده خود را قرین خیر نگه داشته. پدر از ازل این را میدانست و از این حیث او را پیشاپیش به فرزندی خود انتخاب کرد. نسبت روح القدس به فرزند همانست که نسبت فرزند به خداست. در شهر (نیکیا) نزدیکی استانبول (7) مجمعی تشکیل یافت تا موضوع الوهیت مسیح مطرح گردد چون عقاید (آریوس) تولید تفرقه کرده بود اینها پی وحدت میگشتند و از تفرقه نفرت داشتند. گفتند دشمن خدا دشمن قیصر است. شهادات و مراسمی وضع شد تا اطمینان حاصل شود که ایمان آورندگان جدید صبغهی الحاد نداشته باشند. (آتاناسیوس) (8) با عقیده مخلوقیت (لوغوس) مخالفت کرد و گفت عیسی بالاصاله خداست. به نظر او اساس دین مسیحی ایمان به انسان خدایی است اینک تشهّد (آتاناسیوس):
«برای نجات ابدی ما لازمست که به طور صحیح به تجسم پیشوای خود عیسی مسیح ایمان آوریم. »
«ایمان درست آنست که باور و اقرار کنیم: که پیشوای ما عیسی مسیح، پسر خدا، خدا و انسانست. »
«از حیث جوهر پدری، خداست که پیش از عوالم تولد یافت و از هر حیث جوهر مادری، بشر است که در این عالم تولد یافت. »
«خدای کامل و انسان کامل است دارای نفس ناطقه و محمل جسمانی. »
«از نظر تماس با خدای تعالی برابر با پدر و از نظر تماس با بشریت مادون پدر است. »
«ولی با اینکه خدا و انسانست دوتا نیست بلکه مسیح یگانه است. »
اختلاف بین آریوس و آتاناسیوس هنوز هم در قلوب مردم ادامه دارد اتاناسیوس کلیسیا را از سنت بردباری و تحقیقات امثال (کلمنس) و (ارگینس) جدا ساخت. تشرع (نیکیایی) بر طرز فکر یونانی و الحاد پیروز گشت. کسانی که تمایل طبیعی به مسائل نظری مشکوک داشتند در تعالیم مسیحی القای شبهه میکردند. بسی نگذشت (اریگنس) تکفیر شد و مطالعات دینی پیرو و تابع سنت (یوستینانوس) شد که مدارس فلسفی آتن را بست، شریعت را تدوین کرد و کلیسیای (بیزنتیوم) را احیا نمود. تحقیق از بین رفت و غور در مسائل نظری متروک شد. مسیحیت ضمن تبلیغ بیدینان بسیاری از عقاید و اعمال آنان را اقتباس نمود و اینکار سادگی و معقولی ایمان عیسی را مختل و مبهم ساخت. باشوقی که به نشر دین داشتند از زبانهای ممالک و نژادها و طبقات استفاده کردند و با همه و با هر آیینی ساختند و یا مراسمی مانند نذور و قربانی و قدیسی و شهدای مقدس تعین اصلی دین را از بین بردند. سازمان مدارج و طبقاتی بالا گرفت و کار بیشتر از دینی اداری گشت.
ظرف اعصار ظلمانی که توان گفت از قرن پنجم تا تأسیس ملوک الطوایفی در قرن یازدهم ادامه یافت اروپا مستغرق جهل و فلاکت بود و مردم مدام در خطر و فشار میگذراندند.
در قرون وسطی یعنی قرنهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ایمان رسوخ داشت و اظهار شک و تردید را مورد تعقیب قرار میدادند. استبداد به قدری همه جایی بود که امکان نداشت کلمهای بر ضد کلیسیا به دهن بیاورند. حاکمیت کلیسیا مستقر شد و تعصبات مذهبی عملاً از ابتدای قرن 13 آغاز نمود. مرتد را از کافر بدتر میدانستند. در اسپانیا ابن رشد تحت نفوذ خلفای مغرب یک نهضت مستقل فکری شروع کرد که پاپ یوحنای بیست و یکم از توسعهی آن ممانعت کرد کلیسیا میکوشید در مواجهه با دشواری عقایدی را که وقتی به مقدسین سپرده شده و از روح عیسی دور شده بود حفظ کند. اگر عیسی در قرون وسطی به اروپا رجعت میکرد حتماً او را به جرم اینکه احکامی را که در باب خودش وضع شده بود انکار میکرد، میسوزاندند. ظرف سه قرن تنها در شهر مادرید سیصد هزار نفر را بر سر عقاید دینی به قتل رساندند. تخیلات رنگین متکلمین در باب عذابهای زندانهای جهنم احساسات آنها را زایل نکرد، زیرا معتقد بودند که عدل الهی آنان را مجاز میسازد انواع شکنجهها در امور انسانی روا دارند.
در همین عهد بود که دانشگاهها و مجالس شوری و معابد سبک معماری (گتیک) بوجود آمد و در عین حال جنگهای صلیب در آن زمان آغاز کرد.
فلسفهی قرون وسطی همانست که فلسفه مدرسه (یا فلسفه اهل مدرسه) نام میدهند و بزرگترین پیشوای این مکتب (توماس آکویناس) (9) بود که میکوشید دین را با فلسفه آمیزش دهد و حکمت ارسطو را با شریعت کاتولیک تألیف کند. تعالیم توماس به حدّی انبوه و درهم فرو رفته است که تلخیص آن دشوار است با این همه جهات عمدهی آن را میتوان به اختصار بیان کرد.
به نظر او عالم واقعی ذات مراتب است که مبدأ آن خدای تعالی است که هستی او از خودش است و از جسمانیت مبرّا و فعلیت تام است. فقط خداست که وجود محض و فعل محض است. کلیهی سایر موجودات افرادی هستند ناقص و وجود آنها قائم به وجود اوست زیرا وجود حقیقی اوست در او نه حدّی هست و نه احتیاج و هستیش ذاتی است و شرط هستی تعقل و تفکر است.
از حرکت و تغییر که در عالمست میتوانیم به وجود یک محرک غیرمتحرک، و از سلسله علل به یک علت اولی، و از ممکن به واجب، و از مراتب کمال در موجودات ناقص، به کمال مطلق، و از وجود غایت در سیر امور جهان به یک ذات متعال پی بریم.
وجود ماده کاملاً محتاج مراتب عالیتر وجود است و اساس آن جسمانیت محض است و صفت طبیعی آن امکان غیر معین است. عالم عبارت از یک اغتشاش نامتعیّن یا ثنویت غیرقابل توحید نیست. مراتب موجودات سافله صرف وجودات ظلّی یا تجلیات مسلسل حقیقت نیستند که از او اکتساب وجود کنند بلکه یکایک مشخص و منفصل هستند.
با اینکه ما نمیتوانیم خدا را از راه دلیل عقلی بشناسیم با این همه به کلی بیچاره نیستیم زیرا روش تمثیل وسیله به دست ما میدهد. در نتیجه ما میتوانیم از حقیقت عالم محسوس که فکر ما میتواند کاملاً به آن پی برد ترقی کنیم و به عالم معقول پی بریم. به همین مناسبت از روش استدلال ارسطو که برای توضیح و اثبات مسائل در تحقیق عالم طبیعت به کار رفته کاملاً استفاده کردند.
با مطالعهی معانی و دلالات که در اشیاء عالم هست میتوان به درک احدیت به عنوان وجود مافوق الطبیعه و دارای صفات علم و مشیت و خیر نایل شد ولی برای دریافتن موضوع تثلیث در وحدت، الهام لازمست.
بشر به کلی از الوهیت فرق دارد، مقام او در نظام آفرینش واسطه است بین مادهی غیرمتفکر از یک طرف و عقل محض از طرف دیگر. از لحاظ اصل تمثیل کمال الهی خیلی تمایز دارد از آن وحشیان یا فرشتگان. انسان که از روح و جسم مرکبست نباید هدفش یا زندگی حیوانی یا ملکوتی باشد.
خداوند غایت همهی اشیاست ولی هر مرتبهی وجود مقامی در راه وصول به کمال دارد. اگر خاصهی مدرکه که انسان دارد و در آن باب با سایر موجودات شریکست به رشد طبیعی خود نرسد حیات او ناقص است. مطالعه و تفکر حقیقت عالیترین هدف انسانست و آن مستلزم تندرستی و آزادگی از اضطراب و شهوات است که از راه فضایل اخلاقی حاصل میگردد.
سنت توماس تأکید میکند که حیات انسانی غیر از حیات خدایی است بنابراین لذات جسمانی با اینکه همهی خیر بشر از آن نیست، به جای خود جزوی از خیر بشریست. جسم مؤید کمال انسانیست و هرگز مانع و با روح نیست. لقای الهی یک وجدان نورانی لازم دارد که از وجدان طبیعی و وجدان رسالت فرق دارد. (10) با این حال باز حقیقت الهی معلوم نمیگردد. منظور سنت توماس از حیات تفکر و مطالعه «حیات تحقیق و عشق به حقیقت» است نه لقای شهودی حقیقت الهی.
لقای مستقیم الهی در این زندگی خاکی امکان ندارد. یک علم جزئی به خداوند توسط صور ذهنی تنها چیزیست که ممکن است نصیب ما گردد. اگر حضرت موسی یا (پولس) مقدس در حال خلسه به دیدار حق نایل شدند فقط مؤید این معنی است که خلسه و شهود محال و منافی طبیعت نیست. (اتاناسیوس تصدیق میکند که روح در ذات خود صالح برای لقاء الله هست و شرط وصول به آن صفای ضمیر است ولی سنت توماس موافق این نظر نیست و به عقیدهی او زندگانی خوب یعنی اطاعت به احکام و قوانین و اعمال غلط آن قوانین را به هم میزند. احکام الهی کیف ما یشاء و مغرضانه نیست.
اگر ما زندگانی اخلاقی را فقط اطاعت از احکام بدانیم که از طرف یک قدرت خارجی بر ما تحمیل شده و اطاعت به آن از بابت ارزش ذاتی آن نیست بلکه از آن حیث است که امر شده و برخلاف آن عمل کردن نتایجی بد دارد، در این صورت عمل ما عمل خودپرستانه است.
اگر فضیلت را وسیلهی مصون ماندن از عذاب در آن جهان قرار دهیم از قدر آن کاستهایم و این همان است که متکلمین قرون وسطی با تصورهای خشن عذاب اخروی میکردند. در این باب خرافات زیاد بوجود آمد و موضوع بخشایش گناه یک نوع جنبهی معاملات تجارتی پیدا نمود و مردمی تصور کردند به همان طور که ما دارو از داروخانه میخریم ممکنست اجور روحانی خرید. موقوفات کلیسیا که قسمت مهمی از ثروت ممالک را جذب میکرد کم کم مانند تملک شخصی به کار سرمایه گذاری و سهام برداری گذاشته شد که به آن افرادی میتوانستند برای اطفال خود سهام، درآمد یا رتبهی کلیسیائی بخرند.
مکتب اهل مدرسه فعالیت عقلانی را زنده نگه داشت. با قدرتی که در تعریف و استدلال باریک بینانه و نیروی هوش در این نهضت وجود داشت، ریشهی تمدن علمی تقویت و تغذیه میشد.
می گویند (کپرنیکوس) فرضیهی حرکت زمین دور آفتاب را از تعلیم تثلیث استنتاج کرد! در حوالی پایان قرون وسطی علمیّت جهان با اکتشافات و دانش افزایش یافت و مردمی به فعالیت و روح ماجراجویی درآمدند.
در آغاز قرن چهاردهم علائم انحطاط دینی پیدا شد و حجیت پاپ مورد بحث و تردید قرار گرفت. شبهات در باب تعالیم و مقامات افزایش یافت ولی متحکمین و متشرعین همواره محافظه کار و مقیّد به نظم معهود بودند نه مترقی و پیش بین. وقتی تحکم قوی باشد مانند ماشین بیقید کار میکند و مرتباً بر ضد ارزشهای حیات و روح میکوشد چنان که ظرف قرون پانزدهم و شانزدهم به نام دین در همه جا وحشت حکومت میکرد و جامعهی اروپائی رفته رفته نیز ناپایدارتر میشد و عالمی پر از ستیزگی شدید احزاب میگشت و فرق و نزاعهای سخت و تعقیبات عاصیانه به وجود میآمد. انتشار روش علمی در عقیدهی دینی تولید شک کرد و به همان طور فساد اخلاق در میان کشیشان موضوع عبادات و رسوم تقدیس را معروض تردید ساخت زیرا تقدیس نظیر تعمید و توبه و شام مقدس موقعی قبولست که پیشوای مراسم آن خود مشمول توفیق باشد. همین وضع سبب شد قدرت تقدیس و تبرک روحانیان را موهوم شمارند و نهضتی که در انگلستان با ارشاد (ویکلیف) (11) آغاز نمود روی همین فکر بود.
در ضمن بر ضد سوء استعمال در متصرفات کلیسیا هم نفرت شدیدی آغاز نمود. حتی عوام الناس در باب حاضر و ناظر بودن حق تردید کردند. آیین پرستش بقایای (مفروضی) حضرت عیسی، قبول صدقه، سوء استفاده از رسم آمرزش گناهان و رسم دعا و ترحیم برای مردگان در نظر مردم به شکل یک نوع معاملهی انتفاعی دینی جلوه کرد که عبارت بود از دادوستد نیروی روحانی. این تناقض منتهی شد به نهضت اصلاح مذهبی (رفرماسیون) که در نتیجه عالم مسیحیت دچار تفرقه و دوئی شد. آنگاه که (لوتر) (12) و سایر مصلحین برخی عقاید را رد کردند و با بعضی اعمال کلیسیای روم مخالفت ورزیدند این اقدام را به استناد به کتب مقدس به خصوص انجیل به جای آوردند و نزاع در پیرامن ایمان و عقیده آغاز کرد. کلیسیای روم مدعی بود که اعتقاد مردم به تعالیم آن به حکم تأیید و قبول کلیسیای تخطئه ناپذیر است که تأویل و تفسیر کتاب مقدس تخطه ناپذیر هم مختص آن است. در صورتی که مصلحین پروتستان این قبیل سنن را رد کردند و فقط کتاب را (انجیل را) معتبر دانستند ولی هر دو مذهب اتفاق نظر داشتند در اینکه برای اعتقاد مردم یک مرجع تخطئه ناپذیر (معصوم) خارجی ضرور است. ولی همین که چنین نظر خطاناپذیری انسان برای تفسیر احکام الهی پذیرفته شد در آن صورت دعوی کاتولیکها استوارتر و صحیحتر است تا عقیدهی پروتستانها زیرا نمیشود منحصراً به کتاب اکتفا کرد و تنها به آن و تمام آن استناد نمود.
آیا اقسام مختلف آن متساویاً وحی شده و همهی آن اقسام معتبر است؟ آیا آنها به دست یک انسان تهیه شده، یا الهام روح القدس است؟ آیا آنها محتوی یک سلسله تعالیم متناسب و مرتبط و کامل یک نسق است در این صورت آن تعالیم چیست؟ لوتر گفت:
«ما برای آزمایش تمام کتابها یک محک صحیح داریم اینکه بدانیم آنها به مسیح شهادت میدهند یا نه» ایضاً گفت:
«آنچه مسیح را تعلیم نکند ارزش رسالت ندارد ولو از پولس یا پطروس باشد.
هرچه مسیح را تبلیغ کند همان رسالت است حتی اگر از یهودا یا (حنا) یا پیلاتوس یا هرودوس باشد. » (13)
در صورتی که سنت کاتولیکی از تفسیر مصون از خطای یک کتاب مصون از خطا بحث میکند کلیسیاهای پروتستان با لحن تردیدآمیز سخن میگویند و صد جواب گوناگون میدهند و در میان دو نظر افراطی نوسان میکنند که یکی تسلیم بیچون و چرا به یک مرجع خارجی و دیگری حق قضاوت آزاد است. روح علمی مقتضی است بپذیریم که حقیقت آن نیست چون در فلان کتاب نوشته شده و یا چون فلان مذهب آن را تصدیق نموده بلکه آنست که با واقع مطابقت دارد. اصلاح پروتستانی به این منظور بوده که یک تفسیر نوینی از کلیهی اقاریر دینی به عمل آید که منطبق با یک دین جهانی گردد تا توسط آن بتوانیم خوب و درست را نه از روی تعالیم منقول بلکه به حکم منطق و وجدان دریابیم.
گرچه این جهت اساسی نهضت اصلاحی نتوانست بر طبق وعدهای که شده بود عملی گردد. حتی توان گفت مذهب پروتستانی در اوایل کار هدفش این بود یک آیین مذهبی به وجود آورد که همان اندازه که در مذهب مخالفین بود آن هم متحکمانه و جامع و مانع باشد و منحصراً تعلیم کلیسیای نوین را نشر کند. خطابهی خود لوتر در باب «رسالهی رومیان» انجیل (1515-16) با این سخنان آغاز میکند: «اساس این رساله عبارتست از حذف و محو عقل و حقوق جسمانی ولو این دو به چشم ما بزرگ و مهم جلوه کند و هرچه هم در آن باب صمیمی باشیم، همچنین عبارتست از تصدیق و تأکید وجود گناه هرچه هم اساساً یا ظاهراً وجود نداشته باشد» خلاصه اینکه اگر بخواهیم نجات یابیم باید از خود به کلی مأیوس گردیم. پس در آیین پروتستانی تحکم و تشرع میماند ولی روح جهانی منتفی میشود حتی خدای مذهب کاتولیک که لااقل برای تمام اروپا بود در پروتستانی جنبه ملی پیدا میکند و یک نوع خدای آلمانی میشود چنانکه لوتر گفت ما آلمانها با پطروس سروکاری نداریم. حتی کلیسیا هم صبغهی ملی پیدا نمود و لوتر گفت: «میان پیروان پاپ و ترکها و یهود و ما که کلمهی خدا را داریم فرق بسیار هست» همین نشان میدهد که روح تحکم لوتر کم نبود.
«کالوین» (14) هم کلیسیای نوینی با تعالیم مفصلی تأسیس کرد. از اقوال او بود که: فوق همه چیز مشیّت الهی است. همو گفت اگر اعمال حسنه از عمق قلب برنخیزد تأثیری ندارد.
دو اصل مهم آیین کالوین ربوبیت خدا و مقدّر بودن طالع بشر است. ربوبیت با حاکمیت خدا را به حدی تأکید میکند که جای اختیاری برای انسان باقی نمیماند. آدمی ابداً برای تغییر طالع خود کاری نمیتواند انجام دهد. اگر بناست ما نجات یابیم به ندای حق لبیّک خواهیم گفت و اگر مردود باشیم نمیتوانیم لبیک گوییم. این عقیدهی محرومیت کامل طبیعت بشری بالطبع زندگانی دنیوی را غیرعادی جلوه داد و گفتند:
اگر منزل ما در آن سرا واقعست پس در اینجا ما در جلای وطن زندگی میکنیم، اگر عزیمت از این دنیا عبارتست از ورود به حیات واقعی پس دنیا مقبرهای بیش نیست و عمر در آن نزدیک شدن به آغوش مرگست. پس برای اینکه در آنجا زندانی نشویم از این زندگی باید بیزار گردیم، آیین کالوین زمینه را برای مذهب پروتستانی آماده ساخت و آن در اروپا توسعه یافت حتی مدتی در انگلستان و اسکاتلند تفوق پیدا کرد.
با ورشکستگی ملوک الطوایفی تمام فعالیت مردم جنبهی اقتصادی پیدا نمود. متفکرین اولیه مسیحی را عقیده بر این بود که تملک دنیوی باید به حداقل تقلیل یابد و آدمی باید راه تحقیر مال و تنفر از جاه این جهان را بیازماید ولی در آیین کالوین، که وقتی ثروت را به امور روحی زیان آور میدانستند، موضوع تملک مورد تأیید قرار گرفت و گفته شد حرص مال از بیکاری و تنبلی بهتر است. و قول (پولس) را که گفت «در کار نباید تنبل بود» اینطور تعبیر کردند که پیشرفت در امور بازرگانی مطلوب و ثوابست و با ترقی علوم فرصت برای اقدامات سرمایه داری فراهم آمد.
در نتیجه یک دستگاه بیروح اقتصادی و بنیانگذاری امپراطوریها و استخدام نفوسی هنگفت مورد تأیید کلیسیا واقع گشت. (15) حتی در راه منافع اقتصادی تمسک به قدرت هم مورد تأیید دین واقع شد.
کرومول (16) که بر ضد استبداد سلاطین مبارزه میکرد خود را از جانب خدا مؤید میدانست. با ترقی ماشین آلات نوین و تسهیل وسایل حمل و نقل موانع اجتماعی کمتر شد، در اواخر قرن هیجدهم سرمایه داری توسعه یافت و در قرن نوزدهم به اوج ترقی رسید. در این ضمن تودههای مردم به محرومیتهای خود پی میبردند و مهیای عصیان میشدند.
خلاصه اینکه مسیحیت پیروان کالوین آیین سرمایه داری را حمایت کرد و بالتبع از ظهور فساد و ماشین مانند شدن زندگی چشم پوشی نمود. در عالم دین کینه جویی بین کاتولیک و پروتستان پیدا شد و جنگهای مذهبی آغاز نمود. نیز کارهای وحشت انگیز تعقیبات و زجر مذهبی، قتل عام سنت (بارتولومو) و تحریکات (17) (امثال، لوترم و کالوین) و (ناکس) (18) نشان داد چگونه ممکنست مسیحیهای مقدسی سر اختلاف مشرب همدیگر را دشمن بدارند. دین را از طرفی در عمل با احتیاجات ملی منطبق میساختند از طرفی هم در عالم نظر آن را محدود و کوته نظرانه و مؤاخذه گر نمودند. (سروتوس) (19) را (1511-33) بر قلهی شامپبل ناظر دریاچهی ژنو در یک آتش ضعیفی سوزاندند و این عمل را «یک کار دینی فراموش نشدنی و برای عبرت آیندگان» نامیدند. پس دین همروش و همکار دولتهای مستبد گردید. این جهات کوته نظری و نابردباری در عالم عقاید و همکاری با سیاستهای دول از صفات مشترک توسعهی کاتولیکی و پروتستانی گشت.
اکنون بار دیگر نهضت اصولیون سرگرفته و منحصر به آمریکا هم نیست. یک نوع تشرّع نوینی آغاز کرده که میکوشد حاکمیت و کلیسیا و مذهب را احیا کند تا روح را راحت بخشد. یکی از نمایندگان مبارز اصولیون (کارل بارت) (20) است. به نظر او بشر گروی و تجدد مآبی کفر است و مردم اشتباه بزرگی که میکنند گناهکاری بشر و فاصلهای را که او را از خدا جدا میسازد فراموش میکنند. «زیرا آنچه عملاً اتفاق افتاده اینست که انسان خودش را بزرگ قرار داده و درصدد است با امضای «عیسی مسیح» خودش را تام کامل سازد و صحبت از خلاقیت کند و روح زنده باشد، گناهها را ببخشد و خود را تقدیس کند» ایضاً گوید «خدا هرگز و هیچگاه جهان نمیشود و جهان هیچ وقت و هیچ گاه خدا نمیگردد خدا و جهان همیشه مقابل همند… خصوصیت خدا نه از بابت یک موضوعیت دینی است و نه از لحاظ مفهوم فلسفی بلکه از نظر خصوصیت وحی (و کتاب) اوست. » وحی تجلی خود خداست و آن قابل درک نیست مگر از طریق ایمان که خود عطیهایست. طرفداران این نظر از کتب مقدس اشتهاد میکنند. موقعی که پطروس در اقرار خود گوید «تو مسیح فرزند خدای حیّ هستی» عیسی در پاسخ میگوید: «تو شخص مقدسی هستی ای (شمعون باریونه) زیرا پدر آسمانی من بود که دین را به شما الهام نمود نه لحم و دم» اگر الهام از لحم و دم باشد علم بشری میشود. بنابراین بدیهیست که (بارت) امتناع خواهد کرد که با افکار جدید سازش کند و مسیحیت را با عصر نوین انطباق دهد. خود چنین گوید: «بر من فشار میآورند که یک روحانی مجبور است در برابر فلسفه دلیل بیاورد در مقابل این هم جواب من معلوم است: نه! کلیه عمل و فکر و استدلال ما فقط اهمیت درجهی دوم دارد زیرا کوشش مخلوق امکان ندارد با حقیقت الهی که منبع حقیقت است جور بیاید» ولی به نظر نمیرسد کسی بخواهد غیر الهی را به مقام الهی برساند. شخص برای تحقق نفس، خود را فراموش میکند، خود را تربیت میکند ولی از خود راضی نمیشود.
(بارت) اهتمام حکمت دینی را برای اقناع افکار منطقی توسط استدلال از آنچه به حکم ایمان پذیرفته است درست نمیداند و محکوم میسازد. در نظر او کوشش برای روشن ساختن دین از طریق استدلال فلسفی به ضرر دین است. وظیفه هر روحانی اینست که ببیند دعاوی کلیسیا تا چه پایه با کتب مقدس سازگار است (نه با منطق) چنانکه گوید: «کتب مقدسه هدف و در عین حال ملاک تحقیق ما در باب گذشتهی کلیسیا باید باشد. آنچه من نوشتههای آباء عیسوی را میخوانم شهادت کتب مقدس مدام در برابر چشمم مجسم میشود آنچه این شهادت را تفسیر و توضیح کند میپذیرم و آنچه با ان مخالفت کند ردّ میکنم. با این طریق من راه خود را برگزیدهام که البته از لحاظ ذوق شخص خودم نیست بلکه از لحاظ علمی است که نسبت به کتب مقدسه دارم. » اینست احساساتی که ممکن بود از طرف مصلحین و (کالوین) هم نظیرش اظهار شود.
(برونر) (21) در کتاب «فلسفه دین» برخلاف نظر (اشلایرماخر) برخاست که گفته بود: «ماهیت واقعی دین عبارتست از اندریافت مستقیم الوهیت که در انفس و آفاق وجود دارد. » مشارالیه احکام مذهب پروتستانی را دفاع میکند.
به نظر او الهام عبارتست از دخالت قدرت الهی در سیر تاریخ. فاصلهی بین خدا و طبیعت زیاد است. از ناحیهی طبیعت بشری راهی به سوی خدا نیست. فقط انسان باید منتظر ساعتی شود تا خدا با رحمت بیکران خود او را بسوی خود بطلبد انسان نسبت به مقام الوهیت کاملاً بیگانه شده و حتی قادر نیست نخستین قدمها را به سوی زندگی روحانی بردارد. اگر قناعت و اعتقاد نهایی انسان به وحی و تنزیل استناد ورزد نه به عقل، در آن صورت هم تشخیص بین وحی و زمینهی تعلیمی وحی کار آسانی نیست. از تعلیمات اولیهی واقع بینی انجیلی اینست که عیسی پسر خدای حیّ است. در صورتیکه میدانیم در قرآن که بنیان عقیدهی اسلامی است، ابنیّت عیسی، و بدار زده شدنش و تعالیمی مانند تثلیث و کفاره بودن خون عیسی، با استناد به وحی آسمانی رد شده. این نوع مسیحیت از نظر عقیده اسلامی مردود و قبول آن خلاف اسلام است.
تحکمات در دین علامت غرور است نه تواضع. ایمان ممکن نیست برخلاف عقل باشد و وجدان و فهم را کنار بگذارد. ضعیفترین نقطهی تحکمهای کوتاه بینانه جبن روحانی و ترس از مواجهه با حقیقت است و این دو ممکنست دین را از بین ببرد.
مبارزهی قهرمانانه که کلیسیای رسمی در برابر تجاوز دولتها کرده مورد تقدیر است ولی در عین این تقدیر و تحسین نباید فراموش کنیم که تحت ارشاد (کارل بارت) مسیحیت آزادمنش روزگار پیش از جنگ که میکوشید (رنسانس) و انتباه فکری را با میراث گذشته تألیف کند از بین رفته. زیرا بیش از صد سال پیش از جنگ در اثر نفوذ مردانی مانند کانت، هیگل، اشلایرماخر، ریچل، هردر، و هرمن کلام دین مسیحی اهتمام نمود با فکر نوین ائتلاف کند. در نظر آنان علم الهی علم کمال انسانی است. ولی (بارت) مدعی است که مسیحیت اگر بخواهد با بشر گروی و آزاداندیشی و روانشناسی و فلسفه دینی سازش کند نمیتواند به حقیقت علوی مطلق دست یابد. میدانیم حتی مذهب کاتولیکی هم میکوشد پلی میان مسیحیت و آیین افلاطون و ارسطو به وجود آورد چنانکه امثال (آوگستینوس) و (توماس آکویناس) کردند. ولی (بارت) هر نوع کوشش برای تألیف بین عقل و وحی را ردّ میکند. مشارالیه که پروتستان است دعاوی کلیسیای رومی را این گونه ردّ میکند:
«محفل (ترنت) (22) که سنت و حدیث را مانند کتب مقدس منبع وحی شمرد و (واتیکان) تعلیم غیرقابل تخطئه بودن پاپ را راه انداخت درواقع کلیسیا را به مقام خدایی رساندند که یکی از بزرگترین اشتباهات کلیسیای رومی است. در مقابل آن نهضت اصلاحی (رفرماسیون) کلیسیا را به طور همیشه تحت حکم و نبوت انجیل قرار داد. »
با وجود بینونتی که میان منطق کلامی (کارل بارت) و سیاست اجتماعی ملی (هیتلر) وجود دارد این دو نهضت سیاسی و دینی یک وجه اشتراک هم دارند و آن اینست که هر دو مخالف با آزاد اندیشی هستند و این طرز فکر در تمام جهات زندگی عمومی آلمانی پیداست. هر دو فکرشان مستند به نظر یهود در باب تاریخ است که آن را یک سلسلهی امور خدائی میداند که مقدر است و به سوی غایتی میرود. بارت استدلال میکند که بزرگترین اثر وحی شخص عیسی است فقط نازیها اضافه میکنند که آن وحی آن وقت به پایان نیامده. هر دو طرز فکر شبیه هستند اگر تعلیم دین (بارت) نسبت به مذهب نازی تأثیر کمتر داشته علت اینست که قدرت دنیوی «پیشوا» را بدست نیاورده و از ما دعوت میکند به توجیهی که کلیسیا در باب جهان میدهد متمسک گردیم و غیر از آنچه در محیط خودش دارد توجهی به ارزشهای اخلاقی و منطقی دیگران نمیکند. طبیعی است که چنین رسالتی جلب نظر میکند ولی دوام نمیتواند داشته باشد. در جهانی که بی آرامی دائمی هست و سکونتی نیست، نه موازین قطعی دیده میشود و نه هدفی که همه به سوی آن روند، در چنین وضعی اگر کسی برخیزد و فکر واحد اظهار کند امکان دارد صدای خود را فوق صوت و صیحهی کشاکش بگوشها برساند ولی این شنیدن طولی نخواهد شد.
آسمان، یک مملکت تسلط بر همگان با میدانهای توقیفگاههای دسته جمعی نیست بلکه در آن منازلی هست مطابق ذوقهای مختلف. عقیدهی نوین آلمانها جوابی است به متشرعین. اگر در آلمان یک شکل جدید حیاتی مسیحیت ظهور کرده بود که روح جوانان را بتواند جلب کند این عقیدهی نوین چنین موفقیتی احراز نمیکرد حتی نازیها با فرمان آزادی اختیار مذهب از طرف افراد به موجب ذوق شخصی که خوشبختی خود را در آن ببیند، نشان میدهد که آنها لااقل در امور مذهبی نسبت به کلیسیای کاتولیک آزادترند.
عصیانی که در آلمان بر ضد کلیسیا برخاست فقط به علت مقاصد سیاسی نبود پروفسور (هاور) در کتاب «دین جدید آلمان» چنین مینویسد:
«مسیحیت مدعی حقیقت مطلقه است و این ادعا مستلزم آنست که نجات مردم بسته به یک روش است یعنی به وسیلهی مسیح، و آنان که عقاید و زندگی آنان مطابقت با آن نداشته باشد یا باید محکوم شوند یا بواسطهی دعا آنان را هدایت به سلطنت الهی نمود. البته بین فرستادن مردم به محکومیت و دعا کردن برای آنها تفاوت است ولی مقصودی که در وراء این دو طریق پنهانست یکیست که عبارتست از نجات زورکی افرادی از سایر عقاید و از آتش دوزخ که اگر راه خود را روند در آن خواهند افتاد. »
همانطور که این عقاید عالمی را منقسم میسازند مردم ممالک را هم به تفرقه میاندازند. ما خود معروض نزاع بین هندوان و مسلمان و پروتستان و کاتولیک هستیم. دین در آلمان به واسطهی دو مذهب متضاد یعنی مذهب پروتستانی و کاتولیکی به دو عقیدهی مخالف منقسم است که از بچگی مردم آلمان را دو دله میکند. اگر میبینیم نازیها با منظور توحید ملت آلمان به وحدت به آنان فریاد میزنند «در خانههای هر دو گروه شما طاعون نفاق» هست گفتهی آنان کاملاً قابل فهم است. پروفسور (هاور) که به عنوان مبلغ مسیحیت سالهایی در هند گذراند بردباری هندوان را تقدیر میکند و میگوید:
«اگر قرار و قناعت تغییرناپذیر مسیحیت این باشد که برای حقیقت تنها یک راه و بسوی خدا فقط یک طریق هست در این صورت مسیحیت به روح آلمانی بیگانه است» وی مقدمات و عوامل این چنین مشرب را نیز تصدیق میکند. در آیین هندو مشرب آزادی و بردباری نسبت به عقاید دیگر مربوطست به این اعتقاد که منشأ زندگانی و یقین دینی در اعماق همیشگی روح انسانست. پروفسورهاور گوید:
«ما که متمسک به عقیدهی آلمانی هستیم یقین داریم که بشر و بالخاصه آلمانها استعداد استقلال دینی دارند زیرا حق اینست که هرکس را ارتباط مستقیم بین خود و خدا هست که در اعماق قلبش جا گرفته و این از ازل در نهاد جهانست» اگر در قولی به کمال متعال و مبرا بودن خدا و فساد طبیعت بشری تأکید به عمل آید در روح انسانی انعکاس مساعد ندارد. شاید طرفداران روش متکلمین استدلالی از مشاهدهی بیچارگی مردم در جنگ اخیر به این نظر رسیدند. ما فقط از عالم مافوق میتوانیم اعانت طلبیم. حس شدید در باب ضعف بشری بود که اصولیون را سوق به اشکال تراشیهای مذهبی نمود.
اما عقیدهی جدید آلمانی دوباره از فرد به نوع برمیگردد زیرا تأکید میکند که دین فرد تحت تأثیر نژاد و قوم است و تا غرایز خاص دینی نژاد خود را پیروی میکند حد اعلای اکتساب علم الهی را که برای او میسور است تحقق میدهد. اعم از اینکه در این قول حقیقتی باشد یا نه آنرا هم با مبرا ساختن زندگی آلمانی از هر آنچه غیر آریایی است و تفکیک آن از مسیحیت سامی مخدوش میسازند دعوی اینکه اراده ملت ارادهی خداست مخالف روح دین است با اینکه توأم با ایمان، ملیت پرستی هم به مسیحیت تحمیل شده است.
هم یونانیان هم پیروان ادیان سامی خدا را به نظر دستیار گروههای سیاسی نگاه کردهاند همانطور که (زئوس) حامی یونانیان است (یهوه) هم حامی یهود است ما از خدا توقع داریم نقشههای ما را پیش ببرد و دشمنان ما را نابود سازد.
شاعر یونانی (سوفکلیس) به زبان حال (فیلوکتیتس) چنین گوید:
«آه وطنم! ای خدایان به من بنگرید، انتقام بکشید
اگر رحم بر من دارید هرچه زودتر انتقام مرا از همهی آنان بکشید!»
همچنین (الکترا) (23) چنین فریاد میزند:
«بر ضد بیدادگران داد میخواهم و بر ضد بدکاران عذاب!» میدانیم در نظر یهود هم خدا سالار لشکریان مدافع است. در سرودهای ملی ما هم چنان روحیهای موجود است. در این موضوع استفاده از دین به نفع مقاصد خودمان، در روش اتخاذ شده. اگر ما کمی انصاف داشته باشیم و بیتناسبی بین حرفه و عمل خود را دریابیم در آن صورت تصریح میکنیم که دین و زندگی را نباید با هم مخلوط نمود زیرا هر دو، که به خودی خود خوبند، فاسد خواهند شد. در صورتی که اگر بناست دین مناط زندگی شود باید به چارچوب زندگی تطبیق کرده شود ولو ارتباط خاصی با فکر و شغل ما داشته باشد. کنار کردن دین از زندگی طرفدار زیاد ندارد.
تمایل عمده و عمومی بر اینست که دین به سطح عمل ما نزدیک گردد و معلوم شود که اگر زمینهی تمدن ما کاملاً دینی نباشد لااقل در راه تقرب به دین است. گرچه ما کلیسیاهای عالی گرانبها داریم و مراسم مجلل و موسیقی بجا میآوریم باز چندان متهور و بیملاحظه نیستیم که ادعا کنیم بازرگانی و عملیات ورزشی و ملت پرستی خودکامانه و هرج و مرج بین المللی ما دینی است. ما هنوز در بین افراد و ملل افراد زورمند و کامیاب را تحسین و تجلیل میکنیم. هر فردی که سالانه درآمد نسبهً مهمی نداشته باشد به او نظر توهین آمیز مینگریم و اگر ملتی ضعیف ملتهای دیگر را خودکام تصور کند او را از روی نقشه محو سازیم. هر مردمی که قوای جمعی خود را مبدل به سپاهیگری نسازد آن را منحط میدانیم. برای موفقیت در زندگی باید به ارزشهای مادی و منافع اقتصادی و قدرت سیاسی پاپی باشیم با یک رشته سفسطه خودمان را اقناع میکنیم که خدا تواقع دارد ما پی آن منافع برویم و ما را در آن راه یاری میکند که در آن باب بکوشیم و تشبث کنیم ولو در صورت لزوم خدعه هم بجا آوریم. در آنچه میکنیم نام خدا را بهانه میگیریم و از فرصتها استفاده میکنیم و شکرگزاری راه میاندازیم دشمنان خود را برمیافکنیم و به خدا سپاس میداریم. تهور میکنیم در راه خود به خطرها برمی خوریم و پیش میرویم. و مردم را استثمار میکنیم و امپراطوریها به وجود میآوریم پس در مقابل همهی اینها به خدا شکرگزاری میکنیم. انگلیسیها نصف جهان را زیر حکومت میگیرند و برای حفظ آن حاضر بجنگند و پیش خود باور میکنند کار خدایی میکنند، و یقین ندارند که اگر از آن میراث خود دست بردارند آن بدستهای ناآلودهتری خواهد افتاد و اینکار بهتر و بیشتر به درد انسانیت خواهد خورد. هیتلر چنین میگوید: «توفیق خدا شامل حال آلمانست نه دشمنان آلمان» و عقیده دارد آنچه او به جا میآورد به تقدیر الهی خدمت میکند. در اسپانیا به مبارزه گاومیش چندان ارزش قایلند که میدان مبارزه را «ریگهای خدا» مینامند. دکتر (آلفرد روزنبرگ) در کتاب افسانهی قرن بیستم) احکام مذهب کاتولیک را رد میکند و به جای آن یک دین نوین آلمانی میگذارد که حکم میکند به جای محبت به افراد نوع احترام به ملت نشانده شود. خود پاپ تجاوز ایتالیا را درحبشتان تقدیس میکند و خود را به عوض روحانی کلیسیای کاتولیک روحانی ملت ایتالیا مینامد.
موجی از خرافات و اصنام، افسانههای ابتدایی، سنتهای غیرتاریخی، تحکمها و بت پرستیهای ملی دین عملی اکثریت وسیع نوع بشری امروزی را تشکیل میدهد.
پینوشتها:
1. Galilee قصبهای در شمال فلسطین.
2. فریسیان طایفهای از یهود که هم شریعت و هم اخبار و احادیث مروی را قبول داشتند.
3. Clermont
4. کلمهی کلیسیا از ریشهی یونانی (Ecclesia) و کلمه اسقف نیز از اصل یونانی Episcopos.
5. نام یونانی این کتاب Apocalypsis (فرنگی: آپو کالیپس) است یعنی مکاشفه.
6. Tertullianus از آباء عیسوی (قرن دوم ب. م. ).
7. نام ترکی این قصبه (ایزنیق) است.
8. Athanasius
9. Thomas Aquinas (توماس آکوینی).
10. Lumen gloriae,Lumen naturale,Lumen gratiae
11. Wycliffe مصلح دینی انگلیسی و اولین مترجم کتب مقدس به انگلیسی قرن 14.
12. Martin Luther روحانی آلمانی پیشوای نهضت اصلاحی پروتستانی و مترجم کتب مقدس به زبان آلمانی قرن 16.
13. یهودا نام دیگرش اسکاریوت Iscariot از حواریون حضرت عیسی که نسبت به او خیانت کرد.
Hanna حنا، نام مادر شموییل نبی
Pontius Pilatus والی روم در یهودیه در زمان حضرت عیسی.
Herodus حکمران ناحیهی جلیل در زمان حضرت عیسی.
14. Jean Calvin مصلح پروتستانی فرانسوی قرن 16 میلادی.
15. دانشمند آلمانی ماکس وبر Max Wber در کتاب خود «اخلاقیات پروتستانی و سرمایه داری مدعی» است که سرمایه داری نوین اروپا در اثر تعلیمات مذهب پروتستان بوجود آمد.
16. Cromwell
17. Bartholomae نام یکی از حواریون دوازده گانه.
18. Knox مصلح پروتستانی اسکاتلندی قرن 16.
19. Servetus روحانی و طبیب اسپانیایی که تکفیر و اعدام شد. قرن 16.
20. Karl Barth
21. Brunner
22. Trent شهر شمالی ایتالیا که از اواسط قرن پانزدهم یا اواسط شانزدهم محافل دینی در آن منعقد شد.
23. Electra در افسانهی یونان دختر آگاممنن که برادر خود را برای کشتن مادر و عاشق مادر تحریک کرد زیرا آن دو هم آگاممنن را کشته بودند. الکترا و فیلو کتیتس Philoctates هر دو از نمایشنامههای معروف سوفکلیس (Sophocles) است که قرن پنجم ق. م. میزیست.
منبع مقاله :
راداکریشنان، ساروپالی، (1393)، ادیان شرق و فکر غرب، ترجمهی صادق رضازاده شفق، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.