نویسنده: محمد یوسفی
ملا عبدالحمید قزوینی می گوید:
شبی در مسجد سهله مانده بودم، بعد از طلوع فجر نماز را در آنجا خواندم و هنگام بین الطلوعین به سوی نجف روانه شدم برای اینکه به درس صبح چهارشنبه برسم چنان که غالباً در ایام تحصیل همین کار را می کردم؛ یعنی عصر سه شنبه از آنجا به مسجد سهله می رفتم و شب را می ماندم و بعد از نماز صبح برمی گشتم.
از طرفی بین الطلوعین غالباً راه مسجد سهله خلوت است زیرا از سمت نجف، بستن دروازه مانع از خروج مردم می باشد و از سمت مسجد هم در آن وقت کمتر به نجف می روند.
بین راه مرد عربی را دیدم که پیاده از پشت سر به من ملحق شد، پس از سلام گفت: ملاعبدالحمید، می خواهی حضرت صاحب الأمر علیه السلام را ببینی؟ من از سؤال او و بردن اسمم با این که هر قدر دقت کردم او را نشناختم و هیچ وقت هم او را ندیده بودم، تعجب کردم! لذا در جواب گفتم: این سعادت کجا و من کجا!
گفت: حضرت ایشانند که به سوی نجف می روند، اگر می خواهی برو با ایشان بیعت کن. و به پشت سر اشاره کرد.
تا این را شنیدم متوجه پشت سر شدم شخصی را دیدم که در لباس بزفروشان بود و دو رأس بز هم در جلو داشت. از دیدن این شخص در تکلیف خود متحیر ماندم که اگر بیعت کنم شاید آن حضرت نباشد و اگر بیعت نکنم شاید حضرت باشند.
بنا گذاشتم که می روم و ودائع انبیاء (آنچه که از انبیاء گذشته نزد حضرت ولی عصر علیه السلام هست) را که دلیل صدق ایشان است می خواهم. ولی باز با خود گفتم: چرا من این کار را بکنم؟ این شخص که به نجف می رود و ادعای خود را اعلام می کند بعد از اظهار این ادعا، علمای نجف مثل «شیخ مهدی»، «شیخ راضی» و «شیخ مرتضی» و غیر هم در مقام تحقیق برمی آیند و اینها هم در تحقیق از من واردترند. پس بهتر آن است که تا ورود به نجف صبر کنم و شتاب نداشته باشم. تصمیم خودم را گرفتم اما در همان لحظه که به اطراف و پشت سر خود نگاه کردم با کمال تعجب کسی را ندیدم و از بزها هم خبری نبود. آن مردی که با من همراه بود و گفته بود ایشان امام زمان علیه السلام است هم ناپدید شد.
از آرزوی رسیدن به این نعمت مأیوس شدم و دانستم من بیشتر از آنچه که دیده ام نخواهد دید و از آن خیال منصرف گشتم. (1)
پی نوشت :
1. کمال الدین، ج 2، ص 139، س 2 و عبقری الحسان، ج 1، ص 348.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم