بنده ای که در ژرفای وجود خویش معشوقی جز خداوند و محبوبی جز رضای او نداشته باشد، از هیچ حادثه ای هراس به دل راه نمی دهد و در نظر او فقر و ثروت، بیماری و سلامتی، جنگ و صلح و رضایت و خشم مخلوق مساوی هستند؛ چرا که تمامی حوادث و اتفاقات عالم هستی را از خداوند متعال می داند و تسلیم محض و خشنود از خواست اوست. این حالت معنوی، اوج توحید و یکتاپرستی می باشد و از بنده ای که دلش به نور ایمان و اعتماد کامل به خداوند تبارک و تعالی و نفی هر چه غیر او است روشن است، جز این انتظار نمی رود. آیت الله قاضی نیز به صحنه هایی برمی خوریم که تجلی روح والا و نفس مطمئن و آرامش درونی ایشان می باشد و از این روست که شخصیت وی مورد تمجید و تکریم حضرت امام خمینی (ره) قرار گرفته، در مورد ایشان می فرمایند: قاضی، کوهی بود از عظمت و مقام توحید.
حضرت آیت الله علامه سید محمد حسین طباطبایی در بیان این ویژگی استاد خویش خاطره ای بس گویا و آموزنده نقل فرموده اند:
یکی از دوستان مرحوم قاضی حجره ای در مدرسه هندی بخارایی معروف در نجف اشرف داشت و چون ایشان به مسافرت رفته بود، حجره را به مرحوم قاضی واگذار کرده بود که ایشان از نشستن و خوابیدن و سایر احتیاجاتی که دارند، از آن استفاده کنند. مرحوم قاضی روزها نزدیک غروب می آمدند در آن حجره و رفقای ایشان می آمدند و نماز جماعتی برپا می کردند و مجموع شاگردان، هفت و هشت، ده نفر بودند و بعدا مرحوم قاضی تا دو ساعت از شب گذشته می نشستند و مذاکراتی می شد و سوالاتی از شاگردان می نمودند.
یک روز در داخل حجره نشسته بودیم، مرحوم قاضی هم نشسته بود و شروع کردند به صحبت کردن درباره توحید افعالی، ایشان گرم سخن گفتن درباره توحید افعالی و توجیه کردن آن بودند که در این اثنا مثل اینکه سقف آمد پایین. یک طرف اتاق، راه بخاری بود؛ از آنجا مثل صدای هار هاری شروع کرد به ریختن، سر و صدا و گرد و غبار فضای حجره را گرفت. جماعت شاگردان و آقایان، همه برخاستند و من هم برخاستم و رفتیم تا دم حجره که رسیدیم، دیدم شاگردان دم در ازدحام کرده و برای بیرون رفتن، همدیگر را عقب می زدند. در این حال معلوم شد که این جورها نیست و سقف خراب نشده است. برگشتیم و نشستیم. همه در سر جاهای خود نشستیم و مرحوم قاضی هیچ حرکتی نکرده و بر سر جای خود نشسته بودند و اتفاقا آن خرابی از بالا سرشان هم شروع شد. آقا فرمود: بیایید ای موحدین توحید افعالی، همه شاگردان منفعل شدند و معطل ماندند که چه جواب گویند! مدتی نشستیم و ایشان نیز دنباله فرمایشاتشان را درباره همان توحید افعالی به پایان رساندند.
آری، آن روز چنین امتحانی داده شد؛ چون مرحوم آقا در این باره مذاکره داشتند و این امتحان درباره همین موضوع پیش آمد و ایشان فرمود: بیایید ای موحدین توحید افعالی….
علامه طباطبایی خاطره دیگری نیز از استاد خود، مرحوم قاضی نقل فرموده اند که شنیدنی است:
قضیه ای را از ایشان آقایان نجف نقل می کردند؛ نه یک نفر و دو نفر، بلکه بیشتر و بعدا من خودم از ایشان پرسیدم، تصدیق نمودند که همین طور است. مرحوم قاضی مریض بوده است و در منزلی که داشتند، در ایوان منزل نشسته بودند و کسالت ایشان پادرد بوده است، به حدی که دیگر پا جمع نمی شد و حرکت نمی کرد. در این حال، بین دو طایفه ذکرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود و بامها را سنگر کرده بودند و پیوسته به یکدیگر از روی بامها تیراندازی می کردند و از این طرف شهر به طرف دیگر شهر با همدیگر می جنگیدند. بالاخره بعد از جنگ طولانی، ذکرتها غلبه نموده و طایفه شمرتها را عقب می زدند و همین طور خانه به خانه جلو می آمدند، در پشت بام خانه ایشان نیز طایفه شمرتها سنگر گرفته بودند و از روی بام به ذکرتها می زدند. چون ذکرتیها غلبه کردند، بر این پشت بام آمدند و دو نفر از شمرتیها را در روی بام کشتند و مرحوم قاضی هم در ایوان نشسته و تماشا می کنند و چون ذکرتیها بام را تصرف کردند و شمرتیها عقب نشستند، آمدند در حیاط خانه و خانه را تصرف کردند و دو نفر از شمرتیها را در ایوان کشتند و دو نفر دیگر را در صحن خانه کشتند که مجموعاً در خانه، 6 نفر کشته شد و مرحوم قاضی فرموده است:
وقتی که آن دو نفر را در پشت بام کشتند، از ناودان مثل باران همین طور داشت خون پایین می آمد و من همین طور نشسته ام بر جای خود و هیچ حرکتی هم نکردم و بعد از این، بسیار ذکرتیها ریخته بودند در داخل اتاقها و هر چه به درد خور آنان بود، جمع کرده و برده بودند.
بلی، لطفش این بود که مرحوم قاضی می گفت: من حرکت نکردم، همین جور که نشسته بودم، تماشا می کردم. می گفت: از ناودان خون می ریخت و در ایوان دو کشته افتاده بودند و در صحن حیاط نیز دو کشته افتاده بود و من تماشا می کردم، این حالات را فنای در توحید گویند که در آن حال، شخص سالک، غیر از خدا چیزی را نمی نگرد و تمام حرکات و افعال را جلوه حق مشاهده می کند.
دریای عرفان (زندگی نامه و شرح احوال آیت الله سید علی قاضی)
نویسنده : هادی هاشمیان