نویسنده: محمد یوسفی
شیخ محمد کوفی می فرماید:
مدتی بعد از این که با شتر برگشتیم روزی نماز صبح را خوانده و مشغول تسبیح بودم، ناگاه شنیدم شخصی دو بار و به فارسی صدا می زند: شیخ محمد! اگر می خواهی حضرت حجت علیه السلام را ببینی به مسجد سهله برو. و سه مرتبه به عربی صدا زد: یا حاج محمد ان کنت ترید تری صاحب الزمان علیه السلام فامض الی السهله اگر می خواهی حضرت حجت علیه السلام را ببینی به مسجد سهله برو.
برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روان شدم. وقتی نزدیک مسجد رسیدم در بسته بود. متحیر شدم و پیش خود گفتم: این ندا چه بود که مرا دعوت کرد!
همان وقت دیدم مردی از طرف مسجدی که معروف به مسجد زید است، رو به مسجد سهله می آید. با هم ملاقات کردیم و آمدیم تا به در اولی، که فضای قبل از مسجد است، رسیدیم. ایشان در آستانه ی در ایستاد و بر دیوار طرف چپ تکیه کرد. من هم مقابل او در آستانه ی در ایستادم و به دیوار دست راست تکیه دادم و به او نگاه می کردم. ایشان سر را پایین انداخته و دست ها را از عبایش بیرون آورده بود و دیدم که خنجری به کمرش بسته است. ترسیدم و به فکر فرو رفتم.
دستش را بر در گذاشت و فرمود: خِضَیَّر (1) باز کن.
شخصی جواب داد: لبیک و در باز شد.
وارد فضای اول شد و من هم دنبال او داخل شدم. ایشان با رفیقش ایستاد و من به آنها نگاه می کردم. داخل مسجد شدم و متحیر بودم که ایشان حضرت است یا نه؟ چند مرتبه پشت سر خود را نگاه کردم، دیدم همان طور با دوستش ایستاده است.
تا مقداری از روز، در آنجا بود بعد برخاستم که نزد خانواده ام برگردم، شیخ حسن، خادم مسجد را ملاقات کردم. ایشان سؤال کرد: تو دیشب در مسجد بوده ای؟
گفتم: نه. گفت: چه وقت به مسجد آمدی؟
گفتم: صبح. گفت: کی در را باز کرد؟
گفتم: چوپان هایی که در مسجد بودند.
خندید و رفت. (2)
پی نوشت ها :
1. خضیر اسمی محلی است که تصغیر کلمه خضر می باشد.
2. کمال الدین، ج 1، ص 126، س 29 و عبقری الحسان، ج 1، ص 23.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم