نویسنده: مقصود رنجبر
روش زمامداری اخلاقی از دیدگاه امام
بُعد دوم سیاست اخلاقی، روش اخلاقی در سیاست است که عناصر آن درقسمت اول این مقاله ذکر شد. از این بعد، اخلاق سیاسی در اندیشه و سیره حضرت علی (علیه السلام) در باره نهاد حکومت و ویژگی های زمامداران قابل مطالعه است. در اندیشه امام «دولت» به معنای نهاد دارنده و اِعمال کننده قدرت برای تحقق غایت نهایی است و معاصی ای چون سلطه و برتری جویی در آن راه ندارد. این نگاه با اندیشه و برداشت غالب آن دوران، که حکومت را به طور کامل به مفهوم سلطه طلبی می گرفتند، کاملاً متفاوت است. حضرت علی (علیه السلام) می کوشید با تلقی رایج از دولت و حکومت مقابله کند. او در عهدنامه حکومتی اش به مالک اشتر، توصیه می کند که فهم خود از دولت و قدرت را اصلاح کرده، اندیشه سیاسی اش را سامانی درست دهد:
«اگر من به مقام فرمانداری نصب شده ام، فرمان می دهم، باید اطاعت شود؛ زیرا این تلقین نابکارانه وارد کردن فساد در قلب است و عامل سستی وتزلزل در دین و نزدیک شدن به دگرگونی ها…».
به همین دلیل حضرت علی (علیه السلام) بعد از رسیدن به قدرت نیز هیچ تفاوتی با قبل از آن نکرد و برای او کوخ و کاخ به یکسان ارزش داشت و هیچ کدام تأثیری بر منش، شخصیت و رفتار سیاسی، اجتماعی او نمی گذاشت.
عدالت، مبنای سیاست اخلاقی
از دید حضرت علی (علیه السلام) «عدالت» عنصر ذاتی و مهمترین رکن سیاست است. اندیشه سیاسی امام، بدون درک مفهوم و اهمیت عدالت از نظر وی قابل درک نیست. در مقام عمل هم امام در اجرای عدالت هیچ گونه انعطافی را نمی پذیرفت، که این امر مشکلات بسیاری را برای حضرت ایجاد کرد. از دیدگاه امام (علیه السلام) وجه تمایز اصلی «حکومت اسلامی» با دیگر حکومتها، عدالت و دوری از ستم است. چون تمام اصول اخلاقی که انسانها در شرایط عادی بدان پایبندند، در شرایط ظالمانه از میان می رود. به همین دلیل حضرت علی (علیه السلام) تمام توان خویش را برای مبارزه با بیعدالتی به کار برد تا اصول اخلاقی را در مردم و در میان زمامداران پایدار کند.
رعایت حدود الهی در سیاست
بُعد مهم دیگری که میتواند در زمینه اخلاق سیاسی، اندیشه سیاسی حضرت علی (علیه السلام) را تبیین کند، تاکید وی بر ضرورت رعایت حدود الهی از سوی حکومت است. توجه به حدود الهی در سیاست، سیاست را به طور کامل اخلاقی میکند و زمامداران را از توسل به روشهای غیر اخلاقی در پیشبرد اهداف سیاسی باز می دارد. امام هدف از سیاست را اجرای حدود الهی می شمارد و در نتیجه، برای رسیدن به اهداف سیاسی، زیرپا گذاشتن حدود الهی را به هیچ وجه روا نمی داند. طبیعی است که این امر به خودی خود میتواند زمینه حاکمیت اخلاق در حوزه سیاست شود.
کرامت انسانی و سیاست اخلاقی
بُعد دیگری که تعیین کننده نگرش حضرت علی (علیه السلام) به سیاست اخلاقی است، اهداف و ویژگی های حکومت در نظر اوست. در حکومت امام «کرامت انسان» در عالی ترین درجه ممکن رعایت می شد. حضرت به کرامت ذاتی انسانها معتقد بود و بر اساس کرامت انسان با مردم رفتار میکرد. میزان اهمیت ارزش افراد در نظر حضرت، بر سیره حکومتی ایشان و حاکمیت اخلاق بر سیاست، تأثیری تعیین کننده داشت. در نگاه امام، انسانها بدون توجه به دین و اعتقادشان «کرامت» دارند و حکومت باید به ارزش انسانی آنان احترام بگذارد. این مسأله به طور کامل در آغاز نامه حضرت به مالک اشتر آمده است. امام مردم را دو دسته می داند: یا برادران دینی زمامدارند و یا در خلقت با او برابر؛ بر این اساس به مالک توصیه می کند که با مردم همچون جانور درنده برخورد نکند و خوردنشان را غنیمت نشمارد.
این فرمان در زمانی صادر شد که زمامداران همچون درندگان با مردم رفتار می کردند و هیچ یک از حقوق اولیه افراد را محترم نمی شمردند. بی تردید حکومتی که بر مبنای فکری «کرامت انسانها» استوار باشد، نمیتواند در برخورد با آنان اخلاق و اصول اخلاقی را زیر پا نهد. بدین سبب، امام با هرگونه تبعیض میان مسلمان و غیر مسلمان، مرد و زن و موافق و مخالف حکومت، مقابله می کرد و آن را با مبانی فکری حکومت خویش ناسازگار می دانست.
اخلاق کارگزاران سیاسی
بُعد مهم دیگری که امام در اندیشه سیاسی خود بدان توجه دارد، اخلاق کارگزاران سیاسی است. حضرت نوع رفتار کارگزاران در سطوح مختلف را، زمینه اصلی حاکمیت اخلاق سیاسی و تأمین شدن غایت حکومت اخلاقی می داند. از این رو، کارگزارانش را به رعایت حدود الهی و تقوا فرامی خواند.
امام علی (علیه السلام) «تقوا» را به عنوان دژ مصونیت اولیای خداوند این گونه توصیف می کند:
«تقوای الهی، اولیای خدا را در حمایت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهی باز داشته و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است تا آنجا که شبهایشان را بی خواب و روزهایشان را بی آب گردانیده است.»
از نگاه امام علی (علیه السلام) ، «تقوا» دژی مستحکم و نفوذ ناپذیر و بهترین توشه آخرت است: همانا تقوا، کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است.»
با توجه به این امر، امام در مرحله اول بیش از همه، خود را به تقوا فرا می خواند و در عین حال، خود را کاملاً مقید به آن معرفی می کند: «همانا درستی گفتار خویش را ضمانت می کنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار می دهم.
اگر عبرتهای گذشته برای یک شخص آینه قرارگیرد، تقوا جلوی او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد. به خدا سوگند! کلمه ای از حق را نپوشاندم و دروغی بر زبان نیاوردم.»
امام در مرحله دوم، زمامداران را بیش از دیگران به تقوا سفارش می کند و آنان را به رعایت پرهیزکاری سزاوارتر می داند.
در نامه حضرت به عثمان بن حنیف آمده است: «آگاه باش که هر پیروی را، پیشوایی است که از او پیروی می کند. بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان را خوراک خویش قرار داده؛ بدانید که شما چنین نتوانید کرد، ولیکن مرا یاری کنید به پارسایی و پاکدامنی و درستکاری. به خدا از دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمت های آن ذخیرت ننمودم و بر جامه کهنه ام نیفزودم.»
حضرت از همه والیان خویش می خواست، از خدا و عذاب آخرت بترسند و در برابر زخارف دنیوی فریفته نشوند. در نامه ارزشمندش به مالک اشتر چنین می خوانیم:
«او را فرمان می دهم به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر دیگر کارها، پیروی از آنچه در کتاب خود فرموده از واجب و سنتها، که کسی جز با پیروی کردن آن راه نیک بختی را نپیمود و جز با نشناختن و ضایع ساختن آن بدبخت نشود و این که خدای سبحان را یاری کند به دل و دست و زبان؛ چه او یاری هر که او را یار باشد، پذیرفته است و ارجمندی آن کس که او را ارجمند سازد، به عهده گرفته».
با توجه به تأکیدات امام، معلوم میشود که حضرت زمامداران و والیانش را پیش از عموم مردم، به تقوا و پرهیزکاری فرا می خواند و خود، بیش از والیانش با تقوا و پرهیزکاری مأنوس است. در واقع منشأبینش امام علی (علیه السلام) عبودیت محض خداوند است؛ عبودیتی که در هیچ مقامی فراموش نمی شود و در مقام خلافت و زعامت، بیشتر مورد تأکید قرار می گیرد؛ زیرا که در این مقام، زمینه ستمگری و فساد بسیار است.
افزون بر این، حضرت علی (علیه السلام) خلفا را الگوی مردم می داند و تقوای زمامدار را عامل پاکی و درستکاری مردم و در مقابل، ستم حاکم را زمینه ساز گسترش ستم و فساد همگانی می شمارد.
نفی قدرت طلبی
در دیدگاه امام علی (علیه السلام) قدرت چه ارزش و جایگاهی دارد؟ منبع قدرت، و هدف از کسب آن چیست؟ آیا قدرت با مسوولیت همراه است یا صاحب قدرت تنها از مزایای آن بهره می برد؟
در نگاه امام علی (علیه السلام) قدرت فی نفسه هیچ ارزشی ندارد و در عالی ترین تحلیل، صرفاً وسیله ای است برای رسیدن به اهداف انسانی. از دید امام، قدرت هرگز هدف نیست و به همین دلیل، ایشان در طول زندگی اش هیچ گاه به خاطر قدرت حرکتی انجام نداد. این مسأله افزون بر حوزه سیاست و قدرت سیاسی، در همه حوزه های دیگر نیز مصداق دارد.
امام علی (علیه السلام) آشکارا بر این مسأله تأکید می ورزد و خدای را چنین می خواند:
خدایا! تو می دانی که اگر خلافت را پذیرفتم، نخواستم در قدرت برکسی پیشی گیرم یا از اوان دنیا چیزی برای خود بیندوزم، بلکه بدان امید پذیرفتم که معالم دین تو را بازسازی کنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشکار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و حدود و احکام تو را که تعطیل کرده بودند، دوباره بر پای دارم».
حضرت علی (علیه السلام) واقعاً استثنایی است! به طور کلی انسانها در پی کسب قدرت و ثروت اند و این مسأله براساس حب نفس کاملاً طبیعی است؛ ولی امیرمومنان علی (علیه السلام) هیچ گاه با انگیزه ارضای نفس خویش عمل نکرد و جهاد و سکوت و زمامداری اش همه برای کسب رضای خداوند بود، حضرت می فرماید :
«اگر آن اجتماع عظیم نبود، اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در مقام پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت ننشینند و دست روی دست نگذارند، همانا افسار خلافت را روی شانه اش می انداختم و مانند روز اول کنار می نشستم».
امام علی (علیه السلام) در پذیرش خلافت جز اصلاح و تدبیر امور مردم، انگیزه ای ندارد. او برای رسیدن به حکومت، هیچ نوع علاقه ای از خود نشان نمی دهد و به هیچ وسیله غیر اخلاقی متوسل نمی شود؛ این در حالی است که خلافت را حق خود می داند.
حضرت نسبت خود را با خلافت، این گونه توصیف می کند: «نسبت من به خلافت، همانند محور آهنین سنگ زیرین آسیا (که سنگ دیگر بر گرد آن میچرخد) نسبت به آسیا است. سیل از دامن من سرازیر می شود و هیچ صاحب بال و پری نمی تواند بر بلندای [علم و کمال ]من اوج بگیرد».
با وجود این، امام، مصلحت امت اسلامی را بر حقِ شخصی خویش ترجیح داد و هرگز برای رسیدن به خلافت و قدرت، برنامه ریزی نکرد و تا زمانی که مردم به او روی نیاوردند، به قدرت روی نیاورد. راز این کردار در بینش الهی حضرت نهفته است. قدرت برای او هیچ ارزشی ندارد و تنها برای اجرای عدالت است که ارزش پیدا می کند. از این رو، حکومت در نظرش از کفش کهنه بی ارزشتر است.
با توجه به این موضوع است که به قول ابن ابی الحدید امیرمومنان برای به دست آوردن قدرت ،از وسیله های حرام بهره نمی گرفت، خدعه و نیرنگ را مباح نمی شمرد.
به همین دلیل است که امام هیچ نوع مصلحت بینی دروغین را بر نمی تابد و برای رسیدن به عالی ترین اهداف هم، به وسیله غیر اخلاقی متوسل نمی شود:
«شما از من می خواهید پیروزی را به قیمت ظلم و جور در باره آنکه والی اویم بجویم؛ به خدا که نپذیرم تا جهان برآید و ستاره ای در آسمان پی ستاره ای برآید؛ اگر مال از آنِ من بود، همگان را برابر می داشتم، حال آنکه مال، مال خداست.»
امام در موقعیتی این مطلب را بیان می کند، که ستمِ بر مردم و حیله گری در حکومت، سنت غالب به شمار می آمد و مردم، حیله گری را نشانه برتری و زیرکی می پنداشتند. آن بزرگوار این ذهنیت را به شدت محکوم کرده و حیله گری را تقبیح می کند و می فرماید:
«به خدا سوگند! معاویه از من زیرک تر نیست، لیکن شیوه او پیمان شکنی و گنه کاری است. اگر پیمان شکنی ناخوشایند نمی نمود، زیرک تر از من کسی نبود. لکن هر حیله گری به گناه برانگیزاند و هرچه به گناه برانگیزاند، دل را تاریک می کند».
وفای به عهد
یکی از مهمترین ابعاد اندیشه سیاسی امام، وفای به عهد است. حضرت علی (علیه السلام) هیچ گاه پیمان شکنی نکرد و حتی وقتی می توانست از طریق پیمان شکنی حیله های دشمن را خنثی کند، به این کار مبادرت نورزید و آن را حتی به بهای پیروزی، روان داشت. حضرت در نامه های حکومتی به امرای خود، آنها را به پایبندی بر «عهد» سفارش تاکید نمود و برای نمونه حضرت به مالک اشتر می نویسد:
«به عهد خویش وفادار باش، چه آن که مردم با همه هواهای گوناگون و نظرات مخالفی که با هم دارند، نسبت به هیچ یک از واجب های الهی چون بزرگ شمردن وفای به عهد، هم داستان نیستند.»
آن بزرگوار با پیشنهاد یارانش برای شکستن عهد خویش در جنگ صفین مخالفت کرد و به آنها فرمود:
«وای بر شما! آیا بعد از عهد و پیمان باز گردیم؟ مگر نیست که خداوند تعالی فرمود: به قرارهای خود وفا کنید؟».