نویسنده:دکتر رضا برنجکار
عقل و دین
رابطه میان عقل و دین شبیه رابطه میان عقل و اخلاق است. از دیدگاه امام علىعلیه السلام عقل،راه رسیدن انسان به خدا و دین است:«با عقول، شناخت خدا محکم و پایدار مىشود.» (105) «مؤمن به خدا ایمان نمىآورد،مگر این که تعقل کند.» (106) «دین و ادب نتیجه عقل است.» (107) «دیندارى به اندازه عقل است.» (108) و«نخستین پایه اسلام،عقل است.» (109) عقل از طریق استدلال از آیات آفاقى و انفسى،خدا را اثبات مىکند و پس از اثبات خدا، خوبى و لزوم تسلیم در برابر خداوند و ایمان به خدا را به انسان گوشزد مىکند. آدمى با عقل خویش مخاطب دین و شریعت است و از همین رو است که از شرایط مکلف شدن در قبال دین و عقاید و احکام آن برخوردارى از عقل است. باز از همینجا است که حضرت امیرعلیه السلام مقدار حسابرسى و پاداش و کیفر روز قیامت را به اندازه عقل مىداند: «خداوند، بندگان را به اندازه عقلى که در دنیا به آنها داده، حساب مىرسد.» (110) گذشته از این که عقل آدمى را به دین مىرساند، احکامش جزء دین است؛ زیرا به فرموده امام «عقل، رسول حق ـ تعالى ـ است» (111) و «عقل، شریعت درونى،و شریعت، عقل بیرونى است.» (112) در برخى از احادیث، عقل، حجت باطنى و پیامبران و ائمهعلیهم السلام حجتهاى ظاهرى قلمداد شدهاند. (113) از سوى دیگر، دین نیز در خردورزى انسان و رشد و تکامل عقل او مؤثر است. امام علىعلیه السلام در خطبه اول نهجالبلاغه، درباره فلسفه ارسال رسولان مىفرماید: بعث فیهم رسله و واتر إلیهم أنبیاءه، لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکروهم منسى نعمته، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ، و یثیروا لهم دفائن العقول؛ «خدا، رسولان خویش را در میان مردم برانگیخت و پیامبرانش را پىدرپى به سوى مردم فرستاد، تا پیمان فطرتش را از انسانها بازگیرند و نعمت فراموششده را به یاد آنان آورند و با تبلیغ بر آنها احتجاج کنند و گنجینههاى عقول را آشکار کنند.» اثاره در لغت عرب از ریشه «ثور» به معناى انبعاث و برانگیختن و بلند کردن و آشکار کردن است. «ثار الغبار» (114) یعنى گردوغبار برخاست .
در این خطبه، حضرت معلومات عقلى را به دفینهها و گنجهاى پنهان تشبیه کردهو یکى از وظایف پیامبران را برانگیختن و برملا کردن این گنجها دانستهاند. از این سخن مىتوان دریافت که اولا عقل داراى معلومات فطرى و ذاتى است و در خود معلوماتى دارد که از خارج و تجربه به دست نیاورده است؛ثانیا بدون تذکر و برانگیختن پیامبران، آدمى از این معلومات غافل است و بدان توجه ندارد و پیامبران توجه انسان را به این آگاهىها جلب مىکنند. بنابراین یکى از کارهاى دین ،به فعلیت درآوردن، عقل و معلومات فطرى است .
باز امام در این باره مىفرمایند: «خداوند متعال اسلام را تشریع کرد … و آن را وسیله یقین براى کسانى که خرد مىورزند، قرار داد.» (115) بر اساس این حدیث، دین براى این که به یقین برسد به او کمک مىکند و وسیلهاى براى دستیابى عقل به یقین است.ازاین رو است که قرآن هماره پس از بیان برخى مسائل، انسان را به تعقل در آنها دعوت مىکند. این کار یعنى جهتدهى و راهنمایى عقل به مسیرى که به نتیجه خواهد رسید. از آنجا که خداوند خالق عقل است،بهتر از هر کس مىداند که عقل در چه مسیرى توانایى رسیدن به مطلوب را دارد و در چه مسیرهایى ناتوان از دستیابى به نتیجه است. براى مثال قرآن انسان را به تعقل در قرآن، (116) آیات تکوینى و پدیدهها و نظم جهان، (117) احکام اخلاقى (118) و سرگذشت پیشینیان (119) دعوت مىکند؛زیرا نتیجه تفکر در این امور، شناخت خدا، درک احکام اخلاقى، و عبرت گرفتن از پیشینیان است. از سوى دیگر در احادیث متعددى، آدمى از تعقل در ذات الهى نهى شده است . (120) دلیل آن ،این است که عقل قادر به فهم ذات الهى و کیفیت ذات خداوند نیست، و اصولا ذات خدا داراى کیفیت تعقلى نیست تا عقل با تعقل، آن را دریابد. بنابراین تعقل در ذات الهى نتیجهاى جز گمراهى و لااقل بیهودگى در پى نخواهد داشت. امام علىعلیه السلام در این باره مىفرمایند: «خداوند بزرگتر از آن است که عقول بشر با تفکر و تعقل او را متصور و محدود سازند … خداوند کسى است که در عقول، متناهى نمىگردد تا اینکه در تفکر داراى کیفیت گردد. … عظمت خدا را به اندازه عقلت مقدر و محدود نساز که از هلاکشوندگان خواهى گشت.» (121) افزون برهمه اینها،دین برعقل مىافزاید،وبه فرموده. امام علىعلیه السلام «ذکر و یاد خدا روشنایى عقل است» (122) و «هر که خداوند سبحان را یاد کند، خداوند دلش را زنده و عقل و خردش را نورانى مىگرداند» (123) و «یاد خدا عقلها را راهنمایى و هدایت مىکند.» (124) اصولا اعمال اخلاقى، اعمال دینى نیز محسوب مىشوند و چنان که گذشت ، اعمال اخلاقى باعث تقویت عقل مىشود و گناهان باعث تضعیف و نابودى عقل مىگردند. همان بحثى که درباره تأثیر و تأثر و ارتباط دوسویه میان عقل و اخلاق گفتیم و این که این دو هماره یکدیگر را تقویت مىکنند، درباره رابطه عقل و دین نیز گفتنى است .
عقل و علم
ارتباط عقل با علم نیز ـ همچون ارتباطش با دین و اخلاق ـ دوسویه است. امام علىعلیه السلام عقل را یکى از مبادى علم و دانش مىدانند. حتى از سخنان ایشان مىتوان استفاده کرد که عقل مهمترین مبدأ شناخت آدمى است، و همان قوهاى است که آدمى با آن به حکمت، یعنى علم استوار، دست مىیابد. ایشان در مقایسه میان اندیشیدن و حس کردن، اندیشه را خطاناپذیر مىدانند، در حالى که حس را امرى خطا بردار مىشناسانند. در برخى احادیث نیز عقل را پیشواى حس معرفى مىکنند. احادیث زیر را که از سخنان آن امام است ـ مىتوان در این باره یاد کرد: عقل، اصل و ریشه علم و دعوتکننده به فهم است. (125) با عقلها به بلندا و ستیغ علوم نایل مىشوید. (126) با عقل، ژرفاى حکمت، و با حکمت، ژرفاى عقل بیرون آورده مىشود. (127) اندیشیدن مانند دیدن با چشم نیست؛زیرا گاه چشمهاگاه به صاحبانش دروغ مىگویند، ولى عقل، آن راکه از وى اندرز خواسته، فریب نمىدهد». (128) «عقل ها، پیشوایان افکار و افکار، پیشوایان قلوب و قلوب، پیشوایان حواس و حواس، پیشوایان اعضا و اندامند. (129) بدینسان عقل مبدأ و منشأ اصلى معرفت و علم است. از سوى دیگر امام علم و تجربه را از جمله اسباب و عوامل تقویت عقل مىدانند؛ زیرا: عقل غریزهاى است که با علم و تجارب،افزایش مىیابد. (130) علم و دانش، عقل عاقل را بیشتر مىکند. (131) تو، به عقلت سنجیده مىشوى؛پس آن را با دانش بالنده کن . (132) عقل غریزهاى است که با تجربه پرورش مىیابد. (133) تجربهها تمامشدنى نیست، و عاقل با آنها رشد مىکند. (134) بنابراین هم عقل باعث افزایش علم مىشود وهم علم عقل افزا است . از این رو اگر آدمى عقل خویش را به کار گیرد،به علم مىرسد و وقتى به علم دست یافت،عقل او فزونى مىیابد . باز اگر عقلى را که هماینک قوىتر شده به کار گیرد،علوم بیشترى را وجدان مىکند و در نتیجه به عقل او افزوده مىشود. این سیر همیشه مىتواند ادامه داشته باشد و علم و عقل در یک تعامل تکاملى پیوسته باعث تقویت یکدیگرند. شاید از همین رو است که امام مىفرمایند : «عقل و علم همپاى یکدیگرند و از هم جدا نمىشوند.» (135) با دقت در پارهاى از سخنان امام علىعلیه السلام درمىیابیم که نیاز علم به عقل، بیشتر از نیاز عقل به علم است؛زیرافرمودهاند:کل علم لایؤیده عقل مضله (136) ؛ «هر علمى که عقل آن را تأیید نکند، گمراهى است.» و«کسى که علم او بر عقلش افزون گردد، علم، وبال او خواهد بود.» (137) در توضیح این مطلب مىتوان گفت دانش مىتواند جهت مثبت یا منفى داشته باشد،یعنى ضرورتا مثبت و باعث کمال آدمى نیست.
براى ما که در عصر مدرنیته زندگى مىکنیم و شاهدیم که آدمى با علم و تکنولوژى در صدد نابودى خویش برآمده است این سخن نباید عجیب به نظر آید. آن علم و تکنولوژى که نتیجهاش سلاحى مىگردد و هزاران انسان بىگناه را در چند ثانیه نابود مىکند، علمى است که با عقل همراه نگشته است. انسان غربى، امروزه با استفاده از علوم مختلف جامعهاى را طراحى کرده است که به حذف دین و شریعت در عرصه اجتماعى انجامیده است؛جامعهاى که به تعبیر نیچه، فیلسوف شهیر آلمانى، خدا در آن مرده است. عاملى که علم را در جهت مثبت پیش مىراند، عقل ـ به تفسیرى که تاکنون بیان شد ـ است. انسان با عقل و دین مىتواند به علومى دست یابد که او را در همه عرصهها از جمله عرصه اجتماعى به کمال برساند. در بحث از کارکرد عقل عملى دیدیم که عقل عملى خوب و بد و باید و نباید را به آدمى نشان مىدهد. بنابراین اگر این کارکرد عقل را کنار نهیم،باید همچون هیوم و لیبرالیستها میل و شهوت را به جاى آن بنشانیم. در این صورت، علم وبال آدمى و باعث گمراهى او خواهد شد. امام علىعلیه السلام در این باره مىفرمایند: «عقل هیچگاه به صاحبش آسیب نمىزند؛ اما علم منهاى عقل صاحبش راآفتى بزرگ است.» (138) امام علىعلیه السلام در شعرى منسوب به ایشان علم و عقل و رابطه آن دو را در پیمودن مسیر کمال،به کفش و پا تشبیه فرمودهاند. در این شعر آمده است: إذا کنت ذا علم و لم تک عاقلا
فأنت کذى نعل و لیس له رجل
و إن کنت ذاعقل و لم تک عالما
فأنت کذى رجل و لیس له نعل (139) «اگر علم داشته باشى و عاقل نباشى، بسان کسى هستى که کفش دارد ولى پا ندارد؛ و اگر عقل داشته باشى و عالم نباشى،همچون کسى هستى که پا دارد ولى کفش ندارد.» انسانى که پا دارد ولى کفش ندارد، مىتواند طى طریق کند؛هر چندبه سختى. اما کفش بدون پا فایدهاى ندارد و نمىتوان با آن مسیرى را پیمود.
عقل طبع و عقل تجربه
در سخنان حضرت امیرعلیه السلام تقسیمى درباره عقل به چشم مىخورد که نیازمند توضیح و تفسیر است. ایشان مىفرمایند:
العقل عقلان: عقل الطبع و عقلالتجربى و کلاهما یؤدى المنفعه؛ (140) «عقل دو نوع است: عقل طبع و عقل تجربه، و هر دو منفعت مىرسانند.»
در این حدیث، عقل به عقل طبع و عقل تجربه تقسیم شده است. به نظر مىرسد عقل طبع همان عقل فطرى و خدادادى است و عقل تجربه،عقل اکتسابى و تجربى باشد.
در شعرى منسوب به امام آمده است:«عقل را دو گونه دیدیم:مطبوع و مسموع.عقل مسموع بدون عقل مطبوع سودمند نیست؛همانگونه که خورشید بدون فروغ و روشنایى چشم سودى نمىبخشد.» (141) در این شعر ضمن اینکه عقل به عقل مطبوع و مسموع (شنیدنى) تقسیم شده است، عقل مسموع بدون عقل مطبوع بىفایده تلقى شده است. همچنین رابطه دو عقل در سود رسانى به رابطه نور خورشید و روشنایى چشم در فرایند بینایى،تشبیه شده است.همانگونه که براى عمل دیدن، نور خورشید به تنهایى کافى نیست و بینایى چشم نیز لازم است، در درک معقولات، عقل مسموع و اکتسابى کافى نیست و عقل طبع را نیز باید دارا بود. امام علىعلیه السلام در پارهاى از احادیث، عقل را موهبتى الهى معرفى کردهاند که خداوند آن را به آدمى مىبخشد: «عقلها بخشیدهشدهها هستند (142) » و«عقل امرى سرشتى است (143) »یعنى خداوند هنگام تولد عقل را در انسان قرار مىدهد، نه این که او خود آن را کسب کرده باشد. در احادیث متعددى که از آن امام نقل شده است، عقل برترین بخشش و نعمت الهى دانسته شده است. (144) به نظر مىرسد این گونه احادیث به عقل طبع یا مطبوع و عقل خدادادى و فطرى ناظر است. در اصل داشتن چنین عقلى آدمى نقش و دخالتى ندارد، بلکه نعمتى الهى است که خداوند آن را به انسانها ارزانى داشته است. اما امام در تقسیم عقل به عقل طبع و عقل تجربه، به عقل دیگرى نیز اشاره کردهاند که اکتسابى است؛ یعنى آدمى گذشته از این که به طور خدادادى از عقلى بهرهمند است، مىتواند با اراده و تلاش خود، به درجات بیشترى از عقل ـ که به طور فطرى و خدادادى فاقد آن است ـ دست یابد. امام در سخنانى که درباره ارتباط رشد سنى با رشد عقل دارند، پس از آن که سن 28 سالگى یا 35 سالگى را نهایت رشد عقلى معرفى مىکنند، مىافزایند: «عقلى که با تجربه به دست مىآید،رشد آن نهایت ندارد و آدمى تا زنده است مىتواند از طریق تجربه، عقل خود را رشد دهد.» (145) به نظر مىرسد منظور از تجربه در این بحث،مطلق اکتساب است نه اکتساب حسى؛یعنى آدمى از راههاى مختلف مىتواند عقل را اکتساب کند که یکى از این راهها تجربه حسى است. در بحث از درجات عقل راههاى اکتساب و تقویت عقل بیان خواهد شد.
نکته مهم درباره تقسیم عقل به عقل مطبوع و عقل مسموع، این است که عین همین تقسیم را امامعلیه السلام درباره علم نیز دارند: «این دو علم بدون یکدیگر سودمند نیستند و به یکدیگر محتاجند.» (146) درباره ارتباط این دو تقسیم باید گفت، علم از آثار و نتایج عقل است و آدمى با بهکارگیرى عقلش به علوم دست مىیابد. بنابراین اگر عقل که منبع علم است دو قسم باشد، علم نیز دو قسم خواهد بود. برخى علوم فطرى و خدادادىاند و برخى دیگر اکتسابى. در بحث از عقل و دین هم دیدیم که یکى از وظایف انبیا برانگیختن عقل و دفینهها و علوم عقلى است. این عقل همان عقل مطبوع است و گنجینههاى او، علوم مطبوع و فطرىاند.
درجات عقل و ارتباط عقل و اراده
پیشتر به دو مسأله درجات عقل و نیز ارتباط عقل و اراده اشاره شد. دیدیم که آدمى داراى اراده و شهوت است و این خود او است که یکى از این دو را اراده مىکند و پیرو عقل یا شهوت مىگردد. همچنین دیدیم که انسان با عمل کردن به مقتضاى دین و اخلاق، و نیز علم و تجربهاندوزى، مىتواند عقل خود را تقویت کند. بنابراین باید عقل را داراى درجات مختلف دانست و معتقد شد که برخى اعمال و علوم باعث تقویت عقل مىشوند.
در تقسیم عقل به عقل مطبوع و عقل تجربه نیز بیان شد که با تجربه و اکتساب مىتوان به عقل تجربه یا مسموع رسید و به یک تعبیر عقل را رشد داد. در همه این مباحث از یک سو عقل داراى درجات فرض شده است، و از سوى دیگر انسان و اراده او در دستیابى به درجات مختلف عقل، دخیل دانسته شده است.
اگر بخواهیم فهرستى از مهمترین عوامل تقویت عقل را به دست دهیم، مىتوانیم گذشته از اراده انسان، به عوامل دین، اخلاق، علم و تجربه و رشد سنى اشاره کنیم.تأثیر دین و اخلاق، و علم و تجربه را بر عقل پیشتر بررسیدیم، و در ادامه نیز رشد سنى را بررسى خواهیم کرد .
گفتنى است که در برخى احادیث، پارهاى از غذاها همچون روغن، گلابى، کرفس، گوشت، شیر، سرکه، عسل، ترنج و باقلا از اسباب تقویت عقل و ذهن برشمرده شده و نیز حجامت کردن باعث افزونى عقل معرفى شده است؛ (147) اما از آنجا که این گونه روایات از حیث شمار اندک است، از بحث درباره آنها چشم مىپوشیم .
عقل و رشد سنى
از جمله امورى که در برخوردارى از عقل و رشد آن مؤثر است،رشد سنى است. بنا بر مفاد برخى احادیث، انسان هنگام بلوغ، از نور عقل بهرهمند مىگردد و خوب و بد را مىفهمد. (148) این روایات، با احادیث بسیارى که عقل را حقیقت الهى و ملاک تکلیف و حسابرسى و کیفر و پاداش مىدانند، (149) و نیز احادیثى که سن بلوغ را سن تکلیف معرفى مىکنند، (150) تأیید و تقویت مىشود. فقها و مراجع نیز از یکسو شرط تکلیف را عقل مىدانند و از سوى دیگر سن تکلیف را سن بلوغ ذکر مىکنند. البته ممکن است اشخاصى قبل از بلوغ نیز از عقل بهرهمند شوند که به این سن، حد تمیز گفته مىشود، یعنى سالى که بچه خوب و بد را از هم تمیز مىدهد. مىتوان گفت آدمى هنگام بلوغ از مقدارى از عقل بهرهمند است که براى فهم تکلیف و حسن و قبح اعمال و درک واقعیات و عقاید پایهاى، ضرورى است.
در احادیثى که از امام علىعلیه السلام نقل شده است، بهرهمندى از عقل پس از سن بلوغ نیز ادامه خواهد داشت تا این که سن آدمى به 28 یا 35 سالگى برسد. پس از آن، رشد عقل تنها از طریق رشد غیرسنى و از طریق تجارب ممکن و میسر است. احادیث حضرت پیرامون این مطلب بدین قرار است: هنگامى که عاقل پیر مىشود، عقلش جوان [و قوى] مىگردد. (151) عقل انسان تا 28 سالگى رشد مىکند، مگر تجارب. (152) عقل در 28 سالگى به کمال مىرسد، پس هر چه پس از آن باشد، بر اثر تجارب است. (153) پایان دوره رشد عقل 35 سالگى است، و هر چه پس از آن باشد، بر اثر تجربه است. (154) بر اساس این احادیث علوى،رشد سنى آدمى در رشد عقل او مؤثر است، و رشد عقل همراه رشد سنى تا 28 یا 35 سالگى ادامه دارد و پس از آن رشد عقل تنها با تجارب ممکن است.
به نظر مىرسد عقلى که با رشد سنى کمال مىیابد همان عقل طبع یا عقل فطرى و خدادادى است و عقلى که تا آخر عمر با تجربه قابل افزایش است، عقل تجربه یا عقل مسموع است.
چنان که دیدیم در دو حدیث سن 28 سالگى، و در یک حدیث سن 35 سالگى،نهایت رشد سنى عقل بیان شده است.
شاید مراد این باشد که سن 28 سالگى براى افراد متعارف نهایت رشد سنى عقل است و 35 سالگى براى افراد خاص.
به دیگر سخن، نهایت رشد سنى عقل در مورد افراد، متفاوت است. حدیث اول نیز که مىگوید در پیرى عقل جوان و قوى نمىشود، شاید ناظر به رشد عقل تجربه و ضمیمه شدن آن به عقل مطبوع باشد. شخصى که از عقل مطبوع استفاده کرده، از آن پیروى مىکند و با اعمال دینى و اخلاقى و علم و تجربهاندوزى عقل تجربىاش را رشد مىدهد، سن پیرى براى او نهایت قوت و شادابى عقل است.
کتابنامه
. 1 قرآن کریم.
. 2 نهجالبلاغه.
. 3 احیاء علومالدین، محمدبن محمدالغزالى، چاپ اول، دارالهادى،بیروت/ 1412 ه . ق.
. 4 ارشادالقلوب، الحسنبن محمدالدیلمى، چاپ چهارم، مؤسسهالاعلمى، بیروت/ 1398 ه . ق .
. 5 اصولالفقه، محمدرضا المظفر، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، قم.
. 6 الاشارات والتنبیهات، حسینبن عبداللهبن سینا، چاپ دوم، دفتر نشر کتاب، تهران /1403 ه . ق.
. 7 الاصولالسته عشر (اصل زیدالزراد)، چاپ دوم، دارالشبسترى، قم/ 1405 ه . ق.
. 8 الامالى، شیخ صدوق، چاپ اول، مؤسسه بعثت، قم/ 1417 ه . ق.
. 9 الامالى، شیخ مفید، تحقیق استاد ولى و علىاکبر غفارى، مؤسسه نشر اسلامى، قم/ . 1403
. 10 التعریفات، علىبن محمدالجرجانى، چاپ اول، المطبعهالخیریه، مصر/ 1306 ه . ق.
. 11 التوحید، شیخ صدوق، تحقیق سیدهاشم حسینى، مؤسسه النشرالاسلامى قم.
. 12 الجعفریات، محمدبن محمد الاشعث الکوفى، مکتبه نینوى الحدیثه، تهران.
. 13 الجوهر النضید، علامه حلى، انتشارات بیدار، قم/ 1363 ه . ش.
. 14 الحکمهالمتعالیه، ملاصدرا، انتشارات مصطفوى، قم.
. 15 الخصال، شیخ صدوق، تحقیق علىاکبر غفارى، مؤسسهالنشر الاسلامى، قم/ 1403 ه . ق .
. 16 الصحاح، اسماعیلبن حمادالجوهرى، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، چاپ چهارم، دارالعلم للملایین، بیروت/ 1990 م.
. 17 العقل والجهل فىالکتاب والسنه، محمد الریشهرى، تحقیق دارالحدیث، چاپ اول، دارالحدیث، بیروت/ 1421 ه . ق.
. 18 الکافى، محمدبن یعقوببن اسحاق الکلینى الرازى، تحقیق علىاکبر غفارى، چاپ سوم، دارالکتب الاسلامیه، تهران/ 1388 ه.ق.
. 19 المصباحالمنیر، احمدبن محمدالمقرى الفیومى، چاپ دوم، دارالهجره، قم/ 1414 ه . ق.
. 20 المنطق، محمدرضا المظفر، دارالتعارف، بیروت/ 1400 ه . ق.
. 21 بحارالانوار، علامه مجلسى، چاپ سوم، دارالاحیاءالتراث، بیروت/ 1403 ه . ق. . 22 تحفالعقول، الحسنبن علىبن الحسینبن شعبه الحرانى، تحقیق علىاکبر غفارى، چاپ دوم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1404 ه . ق.
. 23 جامع احادیثالشیعه، اسماعیل المغرى، مؤلف، قم/ 1413 ه . ق.
. 24 جامعالاحادیث، جعفربن احمدبن علىالقمى (ابنالرازى)، تحقیق سیدمحمد حسینى، چاپ اول، دانشگاه رضوى، مشهد مقدس/ . 1413
. 25 خدا و انسان در قرآن، توشى هیکو ایزوتسو، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران/ 1365 ه . ش.
. 26 روضهالواعظین، الفتال النیسابورى، چاپ اول، مؤسسه الاعلمى، بیروت/ 1406 ه . ق.
. 27 شرح اصولالکافى، ملاصدرا، تصحیح محمد خواجوى، چاپ اول، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران/ 1366 ه . ش.
. 28 شرح نهجالبلاغه، عزالدین ابن ابىالحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، دار احیاءالتراث، بیروت 1385 ه . ق.
. 29 عللالشرایع، شیخ صدوق، چاپ دوم داراحیاءالتراث، بیروت/ 1385 ه . ق.
. 30 غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحد الآمدى، تحقیق سیدجلالالدین المحدث، چاپ سوم، دانشگاه تهران، تهران/1360 ه . ش.
. 31 فصول منتزعه، ابونصر الفارابى، تحقیق فوزى مترى نجار، چاپ اول، دارالمشرق، بیروت/1405 ه . ق.
. 32 فلسفه اخلاق، ویلیام کى فرانکنا، ترجمه هادى صادقى، چاپ اول، مؤسسه فرهنگى طه، قم/ . 1376
. 33 فلسفه عمومى یا مابعدالطبیعه، پل فولکیه، ترجمه یحیى مهدوى، چاپ سوم، دانشگاه تهران، تهران/ 1366 ه . ش.
. 34 فیلسوفان انگلیسى، فردریک کاپلستون، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، چاپ اول، سروش، تهران/ . 1362
. 35 کنزالعمال، علىالمتقى، تصحیح صفوهالسقا، چاپ اول، مکتبهالتراث الاسلامى، بیروت/ 1395 ه . ق.
. 36 کنزالفوائد، محمدبن علىبن عثمان الکراجکى، تصحیح عبدالله نعمه، چاپ اول، دارالذخائر، قم /1410 ه . ق.
. 37 مجمعالبحرین، فخرالدین الطریعى، چاپ اول، مؤسسه بعثت، قم/ 1415 ه . ق.
. 38 مجموعه مصنفات شیخ اشراق، شیخ اشراق، تصحیح هنرى کربن، چاپ دوم، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران 1372 ه . ش.
. 39 مرآهالعقول، علامه مجلسى، تحقیق سیدهاشم رسولى، چاپ سوم، دارالکتبالاسلامیه، تهران/ 1370 ه . ش. . 40 مشکاهالانوار، على الطبرسى، چاپ دوم، المکتبه الحیدریه، النجفالاشرف/ 1385 ه . ق.
. 41 مطالبالسؤول، محمدبن طلحهالشافعى، نسخه خطى موجود در کتابخانه آیهالله مرعشى در قم.
. 42 معجم مقاییساللغه، احمدبن فارس الرازمى، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، مطبعه المصطفى و اولاده، مصر، 1389 ه . ق.
. 43 مفردات ألفاظالقرآن، حسینبن محمد الراغبالاصفهانى، تحقیق صفوان عدنان داودى، چاپ اول، دارالقلم، دمشق/ 1412 ه . ق.
. 44 من لایحضرهالفقیه، شیخ صدوق، تحقیق علىاکبر غفارى، چاپ دوم، مؤسسهالنشر الاسلامى، قم.
. 45 نثرالدر، منصوربن الحسین الآبى، تحقیق محمدبن على قرنه، الهیئه المصریه العامه للکتاب.
. 46 وسائلالشیعه، محمدبن الحسن الحر العاملى، چاپ پنجم، دارالاحیاء التراثالعربى، بیروت/ 1403 ه . ق.
پی نوشت:
105) ابنشعبه الحرانى، الحسن، تحفالعقول، ص 62؛ شیخ مفید، الامالى، ص 254؛ شیخ صدوق، التوحید، ص . 35
106) الکراجکى، محمد، کنزالفوائد، ج 1 ، ص 56؛ الدیلمى، الحسن، ارشادالقلوب، ص . 198
107) ابنالرازى، جعفر، جامعالاحادیث، ص . 136
108) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 6183
109) ابنشعبه الحرانى، الحسن، تحفالعقول، ص . 196
110) الزراء، زید، الاصولالسته عشر، ص . 4
111) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 272
112) الطریحى، فخرالدین، مجمعالبحرین، ج 2 ، ص . 1249
113) الکلینى، محمد، الکافى، ج 1 ، ص . 16
114) ر.ک: ابنفارس، احمد، معجم مقاییساللغه، ج 1 ، ص 395؛ الجوهرى، اسماعیل، الصحاح، ج 2 ، ص 606؛ الفیومى، احمد، المصباحالمنیر، ص . 87
115) الکلینى، محمد، الکافى، ج 2 ، ص . 49
116) ر.ک: سوره الانبیاء، آیه . 10
117) ر.ک: سوره المؤمنون، آیه 80؛ سوره الحج، آیه 46؛ سوره طه، آیه 53 و 54؛ سوره آلعمران، آیه 190 و . 191
118) ر.ک: سوره الانعام، آیه . 151
119) ر.ک: سوره طه، آیه . 128
120) ر.ک: شیخ صدوق، التوحید، ص 455 ـ 460؛ الکلینى، محمد، الکافى، ج 1 ، ص 92 ـ . 94
121) شیخ صدوق، التوحید، ص 51 و . 54
122) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 1999
123) همان، ح . 8876
124) همان ، ح . 1403
125) همان ، ح . 2163
126) ابنطلحه، محمد، مطالبالسؤول، ص . 49
127) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 9416
128) همان ، ح . 4776
129) ابنشعبه الحرانى، الحسن، تحفالعقول، ص . 323
130) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 1717
131) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 78 ، ص . 6
132) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 3812
133) ابن ابىالحدید، عزالدین، شرح نهجالبلاغه، ج 20 ، ص . 341
134) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 1543
135) همان ، ح . 1783
136) همان ، ح . 6869
137) همان ، ح . 8601
138) ابن ابىالحدید، عزالدین، شرح نهجالبلاغه، ج 20 ، ص . 323
139) دیوان منسوب به امام علىعلیه السلام ، ص . 330
140) ابن طلحه، محمد، مطالبالسؤول، ص . 49
141) الراغب، حسین، مفردات الفاظالقرآن، ص 577؛ الغزالى، محمد، احیاء علومالدین، ج 30 ، ص . 28
142) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 227
143) الکراجکى، محمد، کنزالفوائد، ج 1 ، ص . 56
144) ر.ک: الریشهرى، محمد، العقل والجهل فىالکتاب والسنه، ص 51 ـ . 52
145) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح 4169؛ الکلینى، محمد، الکافى، ج 7 ، ص 69 ؛ ابن محمدالاشعث، محمد، الجعفریات، ص . 213
146) ر.ک: سیدرضى، نهجالبلاغه، حکمت 338 ؛ الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 2102
147) ر.ک: الریشهرى، محمد، العقل والجهل فىالکتاب والسنه، ص 86 ـ . 90
148) ر.ک: شیخ صدوق، عللالشرایع، ص . 98
149) ر.ک: المغرى، اسماعیل، جامع احادیثالشیعه، ج 1 ، ص 411 ـ 419 ؛ شیخ حر عاملى، وسائلالشیعه، ج 1 ، ص 27 ـ . 29
150) ر.ک: المغرى، اسماعیل، جامع احادیثالشیعه، ج 1 ، ص 419 ـ 425 ؛ شیخ حر عاملى، وسائلالشیعه، ج 1 ، ص 30 ـ .42
151) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 4169
152) الکلینى، محمد، الکافى، ج 7 ، ص . 69
153) ابن محمدالاشعث، محمد، الجعفریات، ص . 213
154) شیخ صدوق، من لایحضرهالفقیه، ج 3 ، ص . 493