نویسنده: جواد سلیمانی
1 – جدیت در اجراى حدود الهى
1 – 1) قصاص عبیدالله بن عمر
هنگامى که عمر به وسیله یکى از موالى به نام ابولؤلؤ مجروح شد، پسرش عبیدالله براى گرفتن انتقام خون پدر تصمیم گرفت هر غیر عربى را که در مدینه دید به قتل برساند، به همین دلیل مانند حیوان درنده اى بیرون آمد، و با شمشیر خود سه تن از موالى مدینه، (هرمزان، جفینه، و دختر کوچک ابولؤلؤ) را بدون محاکمه و اثبات شدن جرمشان به قتل رسانید. این فاجعه هولناک اکثر اصحاب را خشمگین ساخت به طورى که همگى خواهان مجازات عبیدالله شدند، اما در میان آنان تنها على علیه السلام بود که دست از پیگیرى قضیه بر نداشت. تا زمانى که عبیدالله را در صفین به سزاى عملش نرسانید آرام ننشست.
عثمان تا زمانى که عمر زنده بود با عبیدالله به تندى برخورد مى کرد ولى پس از مرگ عمر، وقتى بر مسند خلافت تکیه زد تحت تاثیر القائات عمرو بن عاص از اجراى حد قصاص بر عبیدالله طفره مى رفت. (12)
امیرالمؤمنین علیه السلام وى را تحت فشار قرار داده از او خواستند در هر صورتى باید حد الهى را بر عبیدالله جارى کند، ولى عثمان تعلل مى ورزید، گاه مى گفت، پدرش تازه کشته شده و در چنین وضعى مصلحت نمى دانیم عبیدالله کشته شود؛ چرا که این امر موجب حزن و اندوه مسلمانان مى شود، هم و غم مردم را بیشتر مى کند. ولى على علیه السلام عذرش را نمى پذیرفت و سعى مى کرد به او بفهماند حدود الهى چیزى نیست که بتوان در آن سستى و تساهل به خرج داد. گاه موضوع راى خویش به عنوان خلیفه مسلمانان بر اسقاط حد عبیدالله را مطرح مى کرد. ولى حضرت مى فرمود:
امام حق ندارد از حدى که متعلق به مخلوقان است گذشت کند، مگر آن که اولیایش از آن درگذرند. عفو پسر عمر در حیطه اختیار تو نیست. (13)
سرانجام وقتى حضرت دید عثمان در صدد است از اقامه حد بر عبیدالله شانه خالى کند، او را تهدید کرد، فرمود:
«اما انت فمطالب بدم الهرمزان یوم یعرض الله الخلق للحساب و اما انا فاننى اقسم بالله لئن وقعت عینى على عبیدالله بن عمر لاخذن حق الله منه و ان رغم انف من رغم.»
یعنى: اما تو اى عثمان روزى که خداوند خلایق را به پاى حساب مى آورد، خون هرمزان از تو مطالبه خواهد شد. و من، قسم به خدا، اگر چشمم به عبیدالله بیفتد حق الهى را از او مى گیرم. هر کس ناراحت شود برایم تفاوتى ندارد.
عثمان مى دانست على علیه السلام مرد شعار نیست، اگر تهدیدى کند حتما بدان عمل خواهد کرد. از این رو فورا عبیدالله بن عمر را شبانه طلبید، به جاى قصاص، قطعه زمینى از نواحى کوفه را به او بخشید و زمینه فرارش به کوفه را فراهم آورد. عبیدالله به کوفه گریخت و تا پایان خلافت عثمان در همان نواحى روزگار گذرانید. (14) لیکن دوازده سال بعد، پس از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین علیه السلام به محض رسیدن به خلافت، اجراى حد عبیدالله را در دستور کار خویش قرار داد. عبیدالله ناچار از کوفه به شام گریخت، و به معاویه ملحق شد. (15) ولى حضرت همچنان به تعقیب خویش ادامه داد تا این که در صفین با او روبرو شد، فرمود:
«انت قاتل هرمزان و قد کان ابوک فرض له الدیوان و ادخله فى الاسلام سیجمعنى و ایاک الحرب غدا.» (16)
یعنى: تو قاتل هرمزان هستى در حالى که پدرت براى او در دیوان (بیت المال) سهمیه مقرر کرده و او را در اسلام داخل کرده بود. فردا جنگ، من و شما را به هم خواهد رساند.
فرداى آن روز یاران حضرت او را به قتل رساندند. این ماجرا به خوبى نشان مى دهد امیرمؤمنان علیه السلام در اجراى حدود الهى جدى بوده تساهل و تسامح را مردود مى دانست.
1 – 2) شلاق زدن نجاشى
یکى از بارزترین نمونه هاى جدیت و سختگیرى امام علیه السلام نسبت به اجراى حدود، پا فشارى آن حضرت در تازیانه زدن یار سابقه دارش نجاشى بود؛ نجاشى از شعراى سپاه على علیه السلام به شمار مى آمد، که در صفین خدمات فراوانى به امام على علیه السلام و سپاه کوفه کرد، وى با سرودن اشعار مهیج و حساب شده موجب تقویت روحیه سپاه امام على علیه السلام در میدان نبرد مى شد، وقتى یکى از یاران حضرت در میدان جنگ افتخارى مى آفرید وى با اشعار خویش از او مدح مى کرد. وقتى یکى از دوستان حضرت به شهادت مى رسید نجاشى با سرودن شعرى در رساى آن شهید به على علیه السلام و دوستانش تسلیت مى گفت! (17) به علاوه شکستهاى شامیان را به باد مسخره مى گرفت و با سرودن اشعار هجوآمیز آنان را تحقیر مى کرد. (18) تحقیرهاى او براى بزرگان سپاه شام بسیار تلخ بود، از این رو معاویه در اولین ملاقاتش با نجاشى، وى را به خاطر اشعار هجوش در صفین سرزنش کرد. (19) چنین شخصى با آن سوابق درخشان، پس از جنگ صفین، در کوفه، در روز اول ماه مبارک رمضان با یکى از دوستانش شرب خمر کرد؛ چیزى نگذشت که صداى فریاد مستانه آنها به گوش همسایگان رسید، یکى از همسایگان موضوع را به امام على علیه السلام اطلاع داد؛ على علیه السلام عده اى را فرستادند، خانه اش را محاصره کرده او را دستگیر نمودند. برخى از دوستان نجاشى و اهالى کوفه توقع داشتند حضرت از اجراى حد او صرف نظر کرده و در مجازاتش تسامح به خرج دهد، ولى حضرت، على رغم این که در آن ایام به حمایت مردمى احتیاج مبرم داشت به توقع بى جاى آنان اعتنایى نکرده نجاشى را تازیانه زد. وى را بدون عبا و قبا، در ملا عام برده صد ضربه شلاق زد و با همان وضع در میان مردم رها کرد.
یاران یمنى على علیه السلام از این اقدام حضرت غضبناک شدند. برخى به نشانه همدردى با نجاشى و اعتراض به على علیه السلام جبه هاى خود را از شانه هایشان برداشته روى بدن برهنه نجاشى انداختند. و برخى دیگر نزد على علیه السلام آمده به آن بزرگوار اعتراض کردند، و از ایشان جدا شدند.
طارق بن عبدالله نهدى که از خواص معترضین به حساب مى آمد، به حضرت گفت:
ما فکر نمى کردیم گناهکاران و فرمانبرداران، اهل تفرقه و جدایى و اتحاد و همراهى، نزد والیان عدالت پیشه و سرچشمه هاى فضل در کیفر مساوى باشند.
حضرت بدون هیچ گونه نرمش و پشیمانى، ابتدا آیه «انها لکبیره الا على الخاشعین» (20) (آن سخت است مگر براى خاشعان) را تلاوت فرمود، تا به طارق بفهماند اگر در برابر خداوند خاشع و خاضع بود، هرگز این اعتراض را نمى کرد، سپس فرمود:
«اخابنى نهد، هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمه من حرم الله فاقمنا علیه حدا کان کفارته، یا اخابنى نهد ان الله تعالى یقول: «و لا یجرمنکم شنئان قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» (21)
یعنى: اى برادر نهدى آیا غیر از این است که او فردى از مسلمانان بود که حرمتى از حرمتهاى خداوند را هتک نمود و ما حدى را که کفاره هتک حرمتش بود بر او جارى کرده ایم؟! (پس چه اعتراضى؟) اى برادر نهدى خداى متعال مى فرماید: کینه قومى، شما را وادار نکند تا عدالت به خرج ندهید، عدالت ورزید که آن به پرهیزکارى نزدیکتر است.
سخن حضرت در طارق کارگر نیفتاد شبانه به اتفاق نجاشى ازکوفه گریختند و به معاویه پیوستند. (22) اما امام علیه السلام همچنان بر عقیده خویش پا برجا ماند و هرگز از تازیانه زدن نجاشى پشیمان نشد.
2 – سخت گیرى در حفظ و حراست بیت المال
یکى از امورى که حضرت بر آن اصرار و پافشارى مى ورزید جلوگیرى از بخششهاى نارواى بیت المال و تقسیم مساوى آن بین مسلمانان اعم از عرب، عجم، عبد و مولى بود. چیزى که بسیارى از اصحاب از آن رویگردان بوده، تاب و تحمل پذیرش آن را نداشتند. به همین جهت یکى بعد از دیگرى به آن حضرت اعتراض نموده و پس از مدتى علم مخالفت و دشمنى و کناره گیرى را برافراشتند.
از زمان عمر، بیت المال بر اساس سوابق و درجات اصحاب تقسیم مى شد، در زمان عثمان نیز همین سیاست، با تساهل افزونترى ادامه یافت؛ یعنى نه تنها طبق دیوان عمر اموال بیت المال به طور نامساوى بین اصحاب تقسیم مى شد، بلکه حاتم بخشى هاى بى حساب و کتابى از سوى خلیفه صورت مى گرفت. از این رو ذائقه بسیارى از اصحاب به اخاذى ناروا از بیت المال عادت کرده، مساله تساهل در استفاده غیرعادلانه از بیت المال رواج یافت. وقتى امام على علیه السلام به خلافت رسید، در همان روزهاى نخست فرمود:
«الا و ان کل قطعه اقطعها عثمان من مال الله مردود على بیت المال المسلمین…» (23) «و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء، لرددته فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق.» (24)
یعنى: آگاه باشید هر قطعه زمینى را که عثمان از مال خدا به کسى هدیه داده به بیت المال مسلمانان عودت داده خواهد شد… قسم به خدا، اگر با آن اموال زنانى کابین بسته و یا کنیزانى خریده باشند آن را باز پس خواهم گرفت؛ زیرا عدالت مایه گشایش و رفاه مى باشد و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمل ظلم وستم برایش گرانتر خواهد بود.
سپس براى تمام کارگزارانش بخشنامه صادر فرمود:
«لا تسخروا المسلمین، من سالکم غیر الفریضه فقد اعتدى فلا تعطوه.» (25)
یعنى: هر کس بیش از سهم تعیین شده اش را طلبید، زیاده طلبى کرده است، از پرداخت زیاده خوددارى کنید.
تقسیم مساوى بیت المال موجب ناراحتى و اعتراض بسیارى از بیعت کنندگان و دوستان دور و نزدیک آن حضرت شد؛ به طورى که افرادى چون طلحه و زبیر و حتى نزدیکان آن حضرت چون برادرش عقیل (26) و خواهرش ام هانى (27) بدان اعتراض کردند. یحیى بن عروه بن الزبیر مى گوید، وقتى نزد پدرم سخن از على به میان مى آمد از او بد مى گفت ولى یک بار به من گفت:
پسرم، قسم به خدا، مردم از على جدا نشدند مگر به خاطر دنیا.
اسامه بن زید پیکى نزد حضرت فرستاده و گفت:
عطاى مرا بفرست شما مى دانى که اگر در دهان شیر بروى با شما مى آیم.
ولى امیرالمؤمنان در پاسخ نوشت:
«ان هذا المال لمن جاهد علیه، و لکن لى مالا بالمدینه فاصب منه ما شئت.» (28)
یعنى: این مال براى کسى است که در جهاد شرکت کرده باشد. من در مدینه مالى دارم هر چه مى خواهى از آن بگیر.
از امام صادق علیه السلام نقل گردیده یکى از دوستان امیرالمؤمنان علیه السلام از ایشان مالى درخواست نمود، حضرت فرمود:
«یخرج عطائى فاقاسمک هو.»؛ یعنى: (آنگاه که) حقوق من رسید از آن به تو مى دهم.
ولى او به آن مقدار قانع نشد و گفت، برایم کافى نیست و به معاویه پیوست. (29)
حضرت در اموال کارگزاران به شدت دقت مى کرد؛ اگر کسى به طور غیرمنتظره صاحب ثروت یا خانه و زمینى مى شد فورا منبع درآمد او را جستجو مى کرد، اگر بناحق از بیت المال سهم افزونترى براى خود مى گرفتند با شدت عمل و برخورد تند على علیه السلام مواجه مى شدند، از این رو زیاده خواهان از آن حضرت جدا شده به معاویه مى پیوستند. کما این که یزید بن حجیه فرماندار رى و دشتپى (30) و مصقله بن هبیره (31) و نعمان بن عجلان (32) پس از خیانت در بیت المال نزد معاویه گریختند.
شریح، قاضى حضرت در کوفه خانه اى به هشتاد دینار خرید (هر دینار معادل ده درهم بوده و این مبلغ در آن روزگار براى خرید خانه هاى گلى کوفه مبلغ گزافى به شمار مى آمد) حضرت فورا قنبر را دنبال او فرستاد. و به شدت وى را مورد بازخواست قرار داد. شریح خود ماجرا را چنین نقل مى کند:
وقتى نزد على علیه السلام رفتم گفت: «یا شریح بلغنى انک اشتریت دارا بثمانین دینارا» ؟
به من خبر رسیده خانه اى به هشتاد دینار خریده اى… ؟
گفتم: بلى یا امیرالمؤمنین. فرمود: اى شریح از خدا بترس، همانا بزودى کسى به سراغت مى آید که به سند منزلت نمى نگرد و به دلایل و توجیهات تو بر مالکیت این خانه نگاه نمى کند، تو را از خانه ات بیرون آورده به قبر تسلیم مى کند. در حالى که نه مالى همراه دارى و نه خانه اى. قدرى درنگ کن ببین این خانه را از غیر مالت نخریده باشى و یا از مال غیر حلال نپرداخته باشى، که اگر چنین باشد در دنیا و آخرت خسارت کرده و زیان نموده اى. (33)
سرانجام سختگیریها و پافشاریهاى حضرت در مصرف عادلانه بیت المال، به دلیل عادت خواص در دوران خلفاى گذشته به استفاده بى رویه و اخاذى غیر عادلانه از آن، به مشکلى بزرگ در حکومت حضرت مبدل گردید؛ به طورى که بسیارى از یاران حضرت از او جدا شدند؛ و آن بزرگوار را تنها گذاشتند. ولى حضرت هرگز از سیاست خویش دست نکشید و به بخشش هاى ناروا و تقسیم نابرابر بیت المال رضایت نداد.
حتى عده اى از اصحاب امیر مؤمنان پس از جدایى مردم از آن حضرت و فرار عده کثیرى از آنها به سوى معاویه، به آن حضرت پیشنهاد کردند به طور موقت به اشراف عرب و اعضاى قریش سهمى بیش از موالى و غیر عرب بپردازد، تا قدرى اوضاع حکومتش سامان یابد و پس از سامان یافتن اوضاع طبق روال سابق عمل نموده و بیت المال را به طور مساوى تقسیم کند، ولى حضرت نپذیرفت و فرمود:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فى من ولیت علیه و الله لا اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فى السماء نجما! لو کان المال لى لسویت بینهم فکیف و انما المال مال الله.» (34)
یعنى: آیا به من دستور مى دهید پیروزى را با ظلم بر کسانى که به ولایت و حکومت بر آنها برگزیده شده ام به دست آورم؟ و الله، تا عمرم باقى است و شب و روز برقرار و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى کنند چنین کارى نخواهم کرد. اگر آن مال از آن من هم بود در میان آنها به طور مساوى تقسیم مى کردم؛ تا چه رسد به این که مال، مال خداست.
3 – صلابت در برابر دشمنان در کمین نشسته اسلام
در عصر امامت امیر مؤمنان علیه السلام افراد جامعه از حیث تعهد به دین به سه دسته دوست دار، بى تفاوت و دشمن تقسیم مى شدند. دوست داران و ارادتمندان به دین کسانى بودند که قبل از فتح مکه اسلام آورده، طعم مجاهدتها، مرارتها، سختیها و کمبودهاى صدر اسلام را چشیده و یا به دلیل پیوند با قرآن و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله روح مکتب را درک کرده و با مذاق دین انس و الفتى خاص داشتند. این افراد غالبا در میان مهاجرین و انصار و پس از رحلت نبى اکرم صلى الله علیه و آله در میان نزدیکان اهل بیت علیهم السلام یافت مى شدند.
بى تفاوتها کسانى بودند که دین، مساله اساسى و معیار حرکت فردى و اجتماعى آنان نبود، تا آنجا به دستورات دینى پایبند بودند که زندگى روزمره شان به راه بود، نه کارى به سیاست داشتند و نه دیانت، هم و غمشان معیشت بود. این دسته که اکثریت جامعه آن روز را تشکیل مى دادند غالبا مسلمانانى بوده اند که در مناطق خارج از مکه و مدینه مى زیستند. و پس از فتح مکه به سال نهم هجرى، وقتى که اقتدار نظام اسلامى مسلم گردید فوج فوج به اسلام گرویدند، تا تحت حمایت نظام اسلامى، منافع، امنیت و آسایش بیشترى براى خویش فراهم سازند. البته بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله اکثر مسلمانان سرزمینهاى مفتوحه شام، عراق، ایران و مصر جزء همین دسته به حساب مى آمده اند.
اما دشمنان اسلام در زمان امامت امیر مؤمنان علیه السلام علاوه بر کفار منافقانى بوده اند که تحت عنوان حزب طلقا در کنار اصحاب به سر مى بردند. حزب طلقا، همان کفار قریش بوده اند که تا آخرین نفس براى نابودى اسلام و حکومت اسلامى تلاش کرده و در این راه خسارتهاى جانى و مالى فراوانى را متحمل گردیدند. اما با مقاومتهاى مجاهدان اسلام نتوانستند اسلام را نابود سازند. به این دلیل به ناچار در سال هشتم هجرى در جریان فتح مکه از ترس شمشیر مسلمانان ظاهرا اسلام آوردند، ولى همواره در کمین ضربه زدن و ریشه کن کردن دین و بازگرداندن جامعه به دوران جاهلیت بودند؛ چرا که با پیروزى اسلام زندگى اشرافى، امتیازات ظالمانه و هوسرانى هاى حرامشان از دست رفته بود.
هسته مرکزى حزب طلقا را خاندان بنى امیه تشکیل مى دادند و در کانون فتنه گرى، خاندان بنى امیه، ابو سفیان و فرزندانش قرار داشتند. پیامبر صلى الله علیه و آله پس از فتح مکه همواره مواظب این گروه بوده تا بر علیه مسلمانان فتنه گرى نکنند. هرگز پستهاى کلیدى و یا امتیازات حساس را به آنان نمى سپرد و در محافل خصوصى خویش با خواص اصحاب و عناصر خودى، آنان را شرکت نمى داد. بنابراین تا روزى که نبى اکرم صلى الله علیه و آله در قید حیات بود آنان نتوانستند ضربه اى به اسلام وارد سازند. لکن پس از رحلت رسول اکرم صلى الله علیه و آله به دلیل ضعف برخى از سران اصحاب، امویان اندک اندک خود را به دستگاه خلافت نزدیک نمودند؛ آنها ابتدا امتیاز حکمرانى شام را از خلیفه دوم گرفته و پس از مدتى فرمانروایى کوفه، بصره و مصر را در دست گرفتند و بر دار الخلافه مسلمانان مسلط گشتند. به طورى که در زمان عثمان معاویه والى شام، ولید بن عقبه و سعید بن عاص والیان کوفه و عبدالله بن عامر والى بصره و یعلى بن منیه والى یمن و عبدالله بن سعد بن ابى سرح والى مصر و مروان بن حکم رئیس دفتر عثمان، همگى از حزب طلقا و غیر از یعلى بن منیه بقیه از خاندان بنى امیه بوده اند، على بن ابى طالب در تمام دوران امامت خویش هرگز به این گروه منافق دست دوستى و همکارى نداد. چه در دوران تنهایى و غربت و چه در دوران حکومت هیچ گاه به آنان نزدیک نشد. و تساهل و تسامح با آنها را روا ندانست.
پس از سقیفه و تصاحب خلافت توسط ابوبکر، ابو سفیان براى اختلاف افکنى بین سران اصحاب و درگیر کردن آنان با یکدیگر، به على علیه السلام و بنى هاشم پیشنهاد همکارى و کنار زدن ابوبکر را داد. ولى حضرت در پاسخش فرمود:
«ارجع یا ابا سفیان، فو الله ما ترید الله بما تقول، و ما زلت تکید الاسلام و اهله.» (35)
یعنى: برگرد ابو سفیان، قسم به خدا، تو براى خدا این حرف را نمى زنى، تو همواره در پى مکر و خدعه علیه اسلام و مسلمین بوده اى.
حضرت وقتى به حکومت رسید کلیه کارگزاران اموى را از کار برکنار کرد، (36) تنها کسى که مقاومت مى ورزید معاویه بود.
از نظر على علیه السلام بنى امیه عناصر منافق و فتنه گرى بودند که به دروغ ادعاى مسلمانى داشته و در سایه تساهل خلفاى گذشته زیرکانه در دستگاه خلافت نفوذ کردند. و پستهاى کلیدى جامعه اسلامى را در دست گرفتند. از این رو به مردم تذکر مى داد که اساسا آنها مسلمان نیستند، هنوز کفر دوران جاهلیت در پشت پرده هاى دلهایشان پنهان است اگر فرصتى پیدا کنند بر علیه اسلام فتنه مى کنند باید از آنها هراسید و به آنان دست دوستى، صلح و صفا نداد. قسم یاد مى کرد:
«و الذى فلق الحبه و برء النسمه ما اسلموا و لکن استسلموا و اسروا الکفر.» (37)
یعنى: قسم به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید آنها اسلام نیاورده اند لکن به ظاهر تسلیم شده اند و کفر خویش را پنهان کرده اند.
و مى فرمود: «الا ان اخوف الفتن عندى علیکم فتنه بنى امیه.» (38)
یعنى: هوشیار باشید مخوفترین فتنه اى که از آن بر شما خوف دارم فتنه بنى امیه است.
همین بینش امیر مؤمنان بود که موجب سرسختى و صلابتش در برخورد با بنى امیه گردید. حضرت احساس مى کرد مصالحه و کنار آمدن با معاویه، به معناى پذیرش حاکمیت کفر و نفاق بر مسلمانان شام و تکیه زدن منکران دین بر منصب پیامبر خدا مى باشد. به همین جهت مى فرمود: «یئس القوم و الله من خفضنى و منیتى و حاولوا الادهان فى ذات الله و هیهات ذلک منى.» (39)
یعنى: (بنى امیه) از پایین کشیدن و مرگ من، ناامید شده اند! تلاش مى کنند مرا وادار به سستى و کاهلى در برابر دستورات خدا کنند، ولى سستى در اجراى دستورات الهى از من دور است.
ابن عباس مى گوید: من پنج شب بعد از قتل عثمان وارد مدینه شده بودم، خواستم نزد على بروم که به من گفته شد مغیره بن شعبه نزد على است؛ ساعتى پشت درب نشستم، تا این که مغیره بیرون آمد، به من سلام کرد و گفت، کى آمده اى؟ گفتم همین الان، بعد نزد على علیه السلام رفتم و سلام کردم… گفتم درباره کار مغیره برایم بگو، چرا با شما خلوت کرد؟ على علیه السلام فرمود: دو روز پس از قتل عثمان نزد من آمد و گفت وقت خصوصى مى خواهم من هم شرایط را فراهم کردم، گفت: شما باقى مانده مردان بزرگى و من هم خیر خواه شما هستم، از شما مى خواهم کارگزاران عثمان را امسال عزل نکنى، بنویس تا سر پستهایشان بمانند؛ اگر با شما بیعت کردند و حکومتت استوار شد هر کس را که خواستى عزل و هر که را خواستى سرجایش مثل گذشته مستقر مى کنى. من گفتم:
«و لا اعطى الریا فى امرى.»؛ یعنى: به خدا قسم، من در دینم مداهنه [مصالحه و معامله] نمى کنم.
او گفت: حال که از انجام این کار پرهیز دارى هر کس را که خواستى بر کنار کن، ولى معاویه را رها نکن او آدم با جراتى هست آرام نمى نشیند، مردم شام هم از او حرف شنوى دارند، به علاوه شما براى ابقاى او حجت دارى؛ زیرا عمر او را والى تمام قلمرو شام قرار داده بود.
من به او گفتم: «لا و الله لا استعمل معاویه یومین ابدا.»؛ یعنى: نه قسم به خدا من حتى دو روز هم معاویه را سر کارش باقى نمى گذارم. ابن عباس پس از نقل این ماجرا مى گوید [به على علیه السلام] گفتم: من پیشنهاد مى کنم معاویه را ابقا کنى، اگر با شما بیعت کرد، مسؤولیت عزلش با من، من او را از منزلگاهش بیرون مى کشم.
ولى على فرمود: «لا و الله لا اعطیه الا السیف.» (40)
یعنى: نه قسم به خدا جز شمشیر چیز دیگرى به او هدیه نخواهم کرد.
آرى حضرت تا آخرین لحظه حاضر نشد و لو به طور موقت با بنى امیه مصالحه کند در حالى که اگر با معاویه صلح مى کرد یقینا حکومتش دوام بیشترى مى یافت. ولى حضرت حاضر نبود حتى یک روز به واسطه معامله با کفار و منافقان بر عمر حکومت خویش بیفزاید. از این رو در حالى که تازه بیش از هفت ماه و سیزده روز از جنگ جمل نگذشته و هنوز خستگى و گرد غبار جنگ بصره از تن سپاهیان فرو نریخته بود، بار دیگر براى جنگ با معاویه از کوفه به سوى صفین حرکت کرد. یکصد و ده روز در حال جنگ با معاویه بود. در طول این مدت نود بار بین دو سپاه درگیرى رخ داد و بیست و پنج هزار تن از سپاهیان به شهادت رسیدند. (41) اما هرگز حاضر به نرمش در مقابل سپاه شام نشد. سرانجام سند تحکیم و آتش بس موقت را با اصرار خوارج، و براى حفظ مصالح اسلام و مسلمین پذیرفت، اما پس از پایان ماجراى حکمیت و آشکار شدن نیرنگ معاویه، بار دیگر براى جنگ به سوى صفین حرکت نمود. که فتنه جنگ نهروان به وقوع پیوست. سپاهیانش پس از نهروان از اطراف آن حضرت پراکنده شدند، و آن بزرگوار را در اجراى سیاستهایش تنها گذاردند.
این وقایع کاملا نشان مى دهد یکى از مرزهاى ممنوع تساهل در مکتب علوى تساهل با دشمنان اسلام، شیاطین، منافقان و به طور خلاصه عناصر غیر خودى است، مرزى که حضرت هرگز آن را در هم نشکست و از آن پا فراتر ننهاد.
نتیجه گیرى
بنابراین در جمع بندى باید گفت مدارا و شدت عمل در حکومت اسلامى داراى حد و مرز مشخصى است. حاکم اسلامى تا آنجا که به مصالح اسلام و جامعه اسلامى ضربه اى وارد نشود، مى تواند براى هدایت خواص منحرف یا متحجران سیاسى و مذهبى از خود بردبارى نشان دهد. ولى بر سر مسائلى که تضمین کننده نظم جامعه و اسلامیت یک نظام سیاسى مى باشد؛ یعنى مقوله هایى چون اجراى حدود و حفظ بیت المال و برخورد با معاندان و منافقانى که به دنبال هدم اسلام و نظام اسلامى هستند باید سختگیر و با صلابت باشد و ضعف و سستى به خود راه نداده، مشى مدارا و تسامح را کنار بگذارد.
پى نوشت ها :
12) محمد ابن سعد، پیشین، ج 5، صص 15و16.
13) ر. ک: محمد بن محمد شیخ مفید، الجمل، تحقیق على میر شریفى، مکتب الاعلام اسلامى، قم، 1413 ق، ص 176.
14) همان.
15) محمد ابن سعد، پیشین، ص 17.
16) منقرى، نصربن مزاحم، پیشین، ص 186.
17) ر. ک: عبدالحمید ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، صص 37و 38و 48و 55.
18) همان، ص 40 و 19.
19) ابراهیم ثقفى، الغارات، تحقیق عبدالزهراء الحسینى، دار الاضواء، بیروت، 1407 ق، ص 368.
20) بقره/45.
21) مائده/8.
23) ابراهیم ثقفى، پیشین، صص 370 – 366
23) محمدباقر محمودى، نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه، دار التعاریف، بیروت، 1396 ق، ج 1، ص 198.
24) نهج البلاغه، خطبه 15.
25) محمد باقر محمودى، پیشین، ج 4، ص 31.
26) همان، ج 1، ص 224.
27) همان، صص 225 – 224.
28) ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 102.
29) محمدباقر محمودى، پیشین، ج 4، صص 146 و 147.
30) ر. ک: ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، صص 83 و 85؛ محمد تقى تسترى، قاموس الرجال، جامعه مدرسین، قم، ج 9، ص 438.
31) محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، مرکز نشر الکتاب، تهران، ج 9، ص 7.
32) همان، ص 220.
33) محمدباقر محمودى، پیشین، ج 1، ص 602.
34) نهج البلاغه، خطبه 126؛ محمدباقر محمودى، پیشین، ج 2، صص 452 – 450.
35) محمد بن محمد شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ج 1، ص 190.
36) احمد یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، شریف الرضى، قم، 1414 ق، ج 2، ص 179.
37) نهج البلاغه، نامه 16؛ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 31.
38) نهج البلاغه، خطبه 93.
39) محمدباقر محمودى، پیشین، ج 2، ص 210 به نقل از علل الشرایع، باب 122، ح 2؛ المناقب، ج 3، ص 15.
40) على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، دار الفکر، بیروت، 1409 ق، 2، صص 364 و 365.
41) على بن الحسین مسعودى، التنبیه و الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوى، دارالصاوى، قاهره، ص 256.
برگرفته از : ماهنامه رواق اندیشه – شماره 22
منبع : سایت باشگاه اندیشه