عصمت پیامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) (3)

عصمت پیامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) (3)

نویسنده : آیت الله جعفر سبحانى

3- عفو خدا چگونه با عصمت سازگار است ؟
سؤال : آیه چهل و سه سوره توبه دلالت دارد بر این که گروهى از منافقان نزد پیامبر آمدند و با طرح عذرهاى گوناگون اجازه خواستند که در جنگ تبوک شرکت نکنند، و پیامبر نیز عذر آنان را به ظاهر پذیرفت و اجازه داد.
در این موقع وحى قرآن، پیامبر را چنین مورد خطاب قرار داد:
«عفا الله عنک لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین» (توبه /43)
«خدا تو را ببخشد! چرا به آنها اجازه دادى؟ پیش از آنکه راستگویان را از دروغگویان بشناسى؟»
محل پرستش در آیه دو مورد است:
الف : «عفا الله عنک» و عفو با عصمت سازگار نیست .
ب : «لم اذنت لهم» که لحن توبیخ و عتاب دارد.
پاسخ : درباره پرستش نخست یادآور مى شویم که جمله «عفا الله عنک» را مى‏توان به دو نحو معنى کرد و هر دو معنى مطابق قانون زبان عربى است ولى باید دید قرینه، کدام یک از دو معنى را معین مى کند:
1- جمله خبرى باشد: به معنى اخبار از تحقق عفو در گذشته یعنى خدا تو را بخشید چنانکه مى‏گوئیم «نصر زید عمراً: زید عمرو را کمک کرد».
2- جمله خبرى باشد اما نه به معنى اخبار از گذشته بلکه به معناى انشاء عفو و درخواست آن از خدا، یعنى خدا تو را ببخشد؛ مانند «ایدک الله» خدا تو را کمک کند».
بنا به معنى اول، جمله، جمله خبرى است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در این صورت در نظر برخى سخن تلویحاً دلالت مى‏کند که از مخاطب رفتارى سر زده بود که مشمول عفو الهى شد.
ولى این نظر کاملاً بى‏پایه است زیرا هر انسانى هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالى و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بى‏نیاز از عفو الهى نمى‏داند و «آنان که غنى‏ترند محتاج‏ترند» و «هر که بامش بیش برفش بیشتر» و عارفان الهى و مقربان درگاه حق، وقتى به عظمت مسؤولیت خود و بزرگى مقام ربوبى مى‏نگرند به قصور و نامرغوبى اعمال خود پى برده و بى اختیار به تضرع در مى‏آیند و مى‏گویند: «ما عبدناک حق عبادتک: ما تو را آن طور که شایسته است عبادت نکردیم».
اگرمعصیت بندگان عادى نیاز به درخواست عفو الهى دارد ترک اولاى معصومان و انجام برخى از مباحات عارفان در شرائط خاص، بى‏نیاز از عفو نیست .
بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبرى است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهى و رحمت اوست یعنى خدا تو را ببخشد، و یا تو را رحمت کند. یک چنین درخواستها درباره هیچ فردى دلیل بر صدور خلاف و گناه از او نیست تا چه رسد به نبى گرامى، زیرا:
چنین درخواستى در مقام احترام و تکریم و توقیر و بزرگداشت افراد به کار مى‏رود و هرگز ملازم با صدور معصیت و گناه از طرف نمى‏باشد و لذا اگر ما به کسى بگوئیم: «غفر الله لک» حتما مفاد آن این نیست که آن شخص دچار گناه بوده و هم اکنون مذنب و گنهکار است و باید در حق او چنین دعائى کرد.
با این بیان روشن گردید که آیه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نیست و ظاهر آیه این است که این جمله جمله انشائى و دعا است آن هم به منظور تکریم پیامبر گرامى پاسخ مورد دوم نیز واضح است زیرا درست است که لحن آیه لحن اعتراض است: ولى اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترک اولى و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعلیلى است. که پس از این جمله آمده .
توضیح اینکه: گروه منافق که ازپیامبر اجازه گرفتند که در جهاد تبوک شرکت نکنند و پیامبر نیز اجازه داد، داراى دو ویژگى بودند:
الف: آنان خواه پیامبر اجازه مى‏داد، یا اجازه نمى‏داد هرگز در جهاد شرکت نمى‏کردند، و استجازه آنان جز ظاهر سازى و حفظ حریم چیز دیگرى نبود آیه یاد شده در زیر (علاوه بر جمله «و تعلم الکاذبین» در خود آیه مورد بحث) بر این مطلب گواهى مى‏دهد.
«و لو ارادوا الخروج لأ عدواله عده ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین» (توبه /46)
«اگر آنان راست مى‏گفتند و بناى رفتن به میدان جهاد داشتند، وسیله‏اى براى آن فراهم مى‏ساختند، ولى خدا حرکت آنها را مکروه داشت و از شرکت در جهاد بازشان داشت و به آنان گفته شد با قاعدین (مانند افراد کودک و پیر و بیمار» بنشینید».
آیه به روشنى مى‏رساند که آنان در فکر شرکت در جهاد نبودند و اصلا چنین تصمیمى نداشتند، در این صورت، استجازه چنین گروهى جز به خاطر حفظ ظاهر و به اصطلاح رد گم کردن چیز دیگرى نبوده است .
ب: این گروه بر فرض شرکت در جهاد نه تنها گرهى ازکار نمى‏گشودند، بلکه جز اضطراب و تردید چیزى نمى‏افزودند چنانکه مى‏فرماید:
«لو خرجوا فیکم مازادوکم الا خبالا و لأ وضعوا خلا لکم یبغونکم الفقتنه و فیکم سماعون لهم و الله علیم بالظالمین» (توبه /47).
« اگر همراه شما خارج مى‏شدند، جز شک و تردید نمى‏افزودند و در میان شما به فتنه انگیزى مى‏پرداختند و در میان شما افراد دهن بین است که پذیراى سخنان آنها هستند و خدا از ظالمان آگاه است».
بنابراین، پذیرفتن استجازه گروهى که یا قصد شرکت در جهاد نداشتند و بر فرض شرکت جز ضرر چیزى نصیب اسلام و مسلمانان نمى‏کردند، مصلحتى را تقویت نمى‏کند، تنها چیزى که با پذیرفتن استجازه آنان فوت شد، مصلحت شخصى خود پیامبر بود، که اگر اجازه نمى‏داد و آنها شرکت نمى‏کردند، سرانجام مشت دروغین آنها باز مى‏شد و او و مسلمانان به ماهیت آنها زودتر پى مى‏بردند چنانکه مى‏فرماید:
«لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین چرا اذن دادى (بهتر بود اذن ندهى) تا مؤمنان راستگو را از دروغگویان، به روشنى بشناسى» و تقویت یک چنین مصلح با توجه به آن دو ویژگى و سوگندهاى فراوانى که منافقان مى‏خوردند، جز ترک اولى، چیز دیگرى نمى‏تواند باشد.
بلکه مى‏توان گفت در این مورد حتى ترک اولائى نیز صورت نپذیرفته است و آیه هدف دیگرى را تعقیب مى‏کند و آن اظهار ملاطفت و مهربانى به رسول گرامى است؛ گوئى آیه مى‏خواهد بگوید: اى پیامبر خدا؛ چرا تا این حد انعطاف و نرمش نشان دادى و در حجب و حیا و فروتنى و به آنها اذن دادى و سرانجام نگذاشتى ماهیت کثیف دشمنانت بر تو آشکار گردد و دوست و دشمن خود را از هم بازشناسى؟
هدف از این خطابهاى تند بیان ماهیت منافقان دروغگو است ولى در لباس عتاب به عزیزترین افراد که به حکم عواطف بى پایان، مانع از رسوا شدن دشمن خود گردد. البته لطائف این نوع سخن گفتن را کسى مى‏فهمد که از شیوه سخن گفتن شخص بزرگ با فرد عزیز آگاه باشد.
در اینجا ذکر این نکته را لازم مى‏دانیم: درست است که پیامبر از این طریق از شناسائى دشمن خود محروم گردید اما او از دو راه دیگرى مى‏توانست منافقان را از مؤمنان راستگویان را ازدروغگویان تمیز دهد:
الف: طرز سخن گفتن: لحن سخن گفتن منافق کاملاً با یک فرد مؤمن مخلص تفاوت داشت و از این طریق پیامبر (ص) مى‏توانست آنان را بشناسد چنانکه مى‏فرماید:
«ولو نشاء لارینا کهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله یعلم اعمالکم» (محمد /30)
«اگر بخواهیم آنان را نشان تو مى‏دهیم تا آنان را با قیافه‏هاى خود بشناسى، البته آنها را از طرز سخن گفتن مى‏شناسى، خدا از کارهاى شما آگاه است».
ب: از طریق آگاهى سوم، یعنى علم غیب که نه علم حس است و نه عقلى و این حقیقت در آیه یاد شده وارد شده است:
« ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب و ما کان الله لیطلعکم على الغیب ولکن الله یجتبى من رسله من یشاء» (آل عمران /179).
«ممکن نیست که خدا افراد با ایمان را به آن صورتى که هم اکنون هستند واگذارد، تا ناپاک را از پاک جدا سازد، ممکن نیست خدا شما را به اسرار پنهانى مطلح کند، ولى آن دست از رسولان را که بخواهد بر این اسرار آگاه مى‏سازد».
این آیه با در نظر گرفتن آغاز و پایان آن مى‏رساند که خداوند رسولان خود را از حقیت این دو گروه (منافق و مؤمن) از طریق علم غیب آگاه مى‏سازد، بنابراین اگر پیامبر از این طریق، محروم از شناسائى گشت و به شناسائى آنان موفق نشد، ولى از دور راه دیگر، آنها را مى‏شناسد، تنها چیزى که از دست رفت و قابل جبران نبود، این بود که افراد با ایمان از شناسائى آنها محروم شدند و این چیزى نیست که آن را بتوان گناه نامید.
4- مقصود از «بخشیدن ذنب» پیامبر چیست؟
سؤال: اگر پیامبران خدا و بالأخص پیامبر گرامى ما از هر خلاف و گناهى پیراسته‏اند، پس مقصود از «مغفرت ذنب» پیامبر بزرگوار ما که در آغاز سوره «الفتح» آمده است، چیست؟
پاسخ: بزرگ‏ترین دستاویز مخالفان عصمت نسبت به رسول گرامى (ص) همین آیه است که خدا در آن از مغفرت «ذنب» پیامبر خبر مى‏دهد آن هم، اعم از ذنب متقدم و متأخر آنجا که مى‏فرماید:
«انا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخرویتم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً و ینصرک الله نصراً عزیزاً» (فتح /1-3).
«ما پیروزى آشکارى را نصیب تو کردیم، تا خدا گناهان متقدم و متأخر تو را بیامرزد، و نعمت خود را درباره تو تمام سازد، و تو را به راه راست هدایت نماید و تو را با نصرت قدرتمندى کمک کند».
ولى اگر در مجموع آیات سه گانه دقت کافى به عمل آید، روشن مى‏شود که مقصود چیز دیگرى است و به ذنب شرعى – که کتاب و سنت آن را ذنب مى‏داند و براى آن کیفر تعیین مى‏نماید – ارتباطى ندارد و براى توضیح این قسمت نکاتى را یادآور مى‏شویم و توجه به این نکات هدف آیه را روشن مى‏سازد.
1- مقصود از این فتح چیست؟
درباره این فتح در میان مفسران سه احتمال وجود دارد:
1- فتح مکه. 2- فتح خیبر. 3- صلح حدیبیه.
دو احتمال نخست با سیاق آیات سازگار نیست زیرا متون آیات سوره چنانکه بعداً خواهیم گفت، ناظر به صلح حدیبیه مى‏باشد.
به خاطر وجود چنین دشوارى در این دو احتمال، برخى بر آن شدند که بگویند آیه به معنى گزارش از تحقق پیروزى در گذشته نیست، بلکه مقصود گزارش از تقدیر و قضاى الهى است که در آینده چنین فتحى انجام خواهد گرفت و معناى «انا فتحنا»، «انا قضینا الفتح» است یعنى چنین پیروزى و فتحى را مقدر ساختیم.
مشکلى که در احتمال سوم وجود دارد این است که آیه از «فتح» و پیروزى سخن مى‏گوید و صلح حدیبیه، سازش بود، نه پیروزى.
ولى این اشکال کاملاً قابل دفع است زیرا:
درست است که صلح حدیبیه به ظاهر صلح و سازش بود نه پیروزى و غلبه بر دشمن، امام همین صلح به اندازه‏اى سود به حال اسلام داشت که فتح خیبر و مکه را باید یکى از ثمرات آن شمرد و ما نتائج چشمگیر این پیمان را در کتاب «فروغ ابدیت» به صورت گسترده نوشته‏ایم علاقمندان به آنجا مراجعه کنند در هر حال احتمال سوم از دو احتمال نخست روشن‏تر است و این احتمال را دو مطلب تأیید مى‏کند:
الف: آیاتى در خود سوره گواهى مى‏دهند که مقصود از آن صلح حدیبیه است مانند:
1- «لقد رضى الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره» (فتح /18).
«خداوند آنگاه از مؤمنان خشنود شد که زیر درخت با تو بیعت مى‏کردند» و این بیعت در صلح حدیبیه انجام گرفت.
2- «و هو الذى کف ایدیهم عنکم و ایدیکم عنهم ببطن مکه من بعد ان اظفر کم علیهم و کان الله بما تعملون بصیراً» (فتح /24).
« او است که دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در سرزمین مکه باز داشت، پس از آن که شما را بر آنها پیروز کرد، خدا به آنچه که انجام مى‏دهید، بینا است».
مفسران مى‏نویسد: هنگامى که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در صلح حدیبیه در سرزمین «تنعیم» فرود آمد، ناگهان هشتاد یا سى جوان مسلح قرشى از طریق کوه ظاهر شدند و هدف آنان ترور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و کشتن یاران او بود، ولى بر اثر دعاى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کارى صورت ندادند و همگى اسیر شدند7.
3- روشن‏تر اینکه در ذیل آیه بیست و هفتم پس از بیان سرگذشت حدیبیه جمله «فجعل من دون ذلک فتحا قریبا» آمده است و معنى آن این است که در کنار این «فتح مبین» فتح نزدیکى قرار داده است که همان فتح مکه است از این جمله معلوم مى‏شود که «فتح مبین» غیر از «فتح قریب» است، مقصود از «فتح قریب» حتماً فتح مکه مى‏باشد.
ب: واحدى در «اسباب النزول» خود که مرجع نسبتاً موثقى براى شأن نزول آیات است روایاتى نقل مى‏کند که همگى حاکى از آن است که شان نزول آیات صلح حدیبیه است .
روایاتى که محدثان شیعه نقل کرده‏اند مختلف است على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود 8 فتح را مربوط به فتح حدیبیه مى‏داند، ولى صدوق در کتاب «عیون اخبارالرضا» و ابن طاووس در کتاب «سعد السعود» بنا به روایتى آن را مربوط به فتح مکه مى‏داند و اگر روایت صدوق از نظر سند بى اشکال باشد، باید روایت دوم را پذیرفت.
در حال خواه مقصود صلح حدیبیه باشد، یا فتح مکه این اختلاف تأثیرى در هدفى که ما آن را تعقیب مى‏کنیم، ندارد.
2- مقصود از «ذنب» چیست؟
«ذنب – بر وزن بند – به معنى جرم است که در فارسى آن را گناه مى‏نامند ابن فارس در المقایس مى‏گوید: «ذنب» به معنى جرم و ذنب – بر وزن طلب – به معنى دم حیوان، و گاهى در معناى «حظ» و «نصیب» به کار مى‏رود. 9
ابن منظور مى‏گوید: ذنب به معنى اثم و جرم و معصیت و جمع آن «ذنوب» است.
حضرت موسى در مناجات خود با خدا، آنگاه که او را به رسالت مبعوث ساخت و فرمان داد که به سوى فرعون برود، چنین گفت:
« و لهم على ذنب فاخاف ان یقتلون (شعرا /14): برگردن من گناهى دارند از آن ترسم که مرا بکشند» و مقصود از آن، قتل قبطى است که به وسیله موسى در مصر کشته شد. 10
بنابراین در این که ذنب به معنى جرم و گناه است، نباید تردید کرد، در قرآن این واژه در هفت مورد وارد شده و مقصود از همه، جرم است قرآن خدا را چنین توصیف مى‏کند: «عافر الذنب و قابل التوب» (غافر /3): بخشاینده گناهان و پذیرنده توبه‏ها است» و درباره فرزندان زنده به گور مى‏فرماید: «و اذ الموؤده سئلت، باى ذنب قتلت (تکویر /9): آنگاه که از دختر زنده به گور شده سؤال مى‏شود به چه گناهى کشته شد؟» و همچنین است موارد دیگر.
مهم این نیست که بدانیم معنى ذنب چیست، مهم این است که بدانیم که ذنب یک معنى نسبى است که درباره آن انظار و دیدها کاملاً ممکن است مختلف باشد، چه بسا کردارى در نظر فرد یا گروهى جرم و گناه محسوب شود در حالى که همان کردار در نظر فرد و یا گروه دیگر کاملاً یک کردار مطلوب به شمار رود؛ چه بسا کردار و رفتارى از شخص جائر مطلوب است ولى همان کردار از شخصى دیگر نامطلوب و مذموم مى‏باشد.
تصور این که ذنب به معناى مخالفت با تکلیف الزامى الهى است که کیفر به دنبال دارد کاملاً بى‏پایه است، بلکه حقیقت جرم و گناه، عصیان و طغیان و به اصطلاح قانون شکنى است و اما «قانون» چه کسى؟ آیا قانون خدا، یا قانون دیگران؟ آیا قانون مطلق که تمام انسانها را در بردارد؟ یا قانون نسبى که از آن گروه برجسته است ؟
و هرگز در لفظ ذنب خصوصیتى به نام خدا یا غیر خدا یا قانون مطلق و یا نسبى نهفته نیست و باید خصوصیات را از قرائن خارجى به دست آورد؟ و این مطلب راه حل مشکل آیه است که بعداً توضیح داده مى‏شود.
3- غفران در لغت عرب‏
غفر و غفران به معنى ستر و پوشیدن است و اگر به کلاهخود «مِغفر» مى‏گویند به خاطر این است که سر رإ؛ّّ مى‏پوشاند.
عرب به موى گسترده‏اى که گردن و پائین‏تر از آن را مى‏پوشاند، غفر مى‏گوید 11 و قریب به این مضمون، عبارت لسان العرب است تا آنجا که یادآور مى‏شود جمله «غفر الله ذنوبه» به معنى «ستر الله ذنوبه» است، البته این لفظ در موردى به کار مى‏رود که متعق آن نامطلوب و ناپسند باشد.
4- چگونه پیروى علت مغفرت است؟
5- مقصود از «ذنب» چیست؟
ظاهر آیه مى‏رساند که «هدف» از انجام چنین فتحى این بود که خدا گناهان متقدم و یا متأخر پیامبر (ص) را بخشد ولى غفران ذنب در صورتى مى‏تواند هدف و غایت شمرده شود که یک نوع رابطه‏اى میان آندو باشد. در صورتى که به حسب ظاهر میان آندو، چنین رابطه‏اى وجود ندارد، زیرا موفقیت پیامبر گرامى (ص) و چیرگى او بر دشمن مى‏تواند، مایه نشر و گسترش اسلام، و یا شهرت و بلند آوازگى پیامبر باشد، نه مایه بخشوده شدن گناه وى.
این همان نکته مهم در آیه است که اگر به صورت صحیح تحلیل گردد، مخالف عصمت، کاملاً خلع سلاح مى‏گردد. اصولاً کسانى که با این آیه بر عدم عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استدلال مى‏نمایند از توضیح این رابطه غفلت جسته و در نتیجه، گام در بیراهه نهاده‏اند، بیان این رابطه و این که چگونه پیروزى سبب شد که خدا گناهان او را ببخشد، کلید فهم آیه است. هرگاه مقصود از «ذنب»، «گناه شرعى و مخالفت با امر الهى» باشد، یک چنین مغفرتى نمى‏تواند هدف پیروزى و یاغایت آن باشد زیرا هیچ گونه رابطه منطقى میان آن دو نیست و در این موقع مفهوم آیه به صورت مبهم در مى‏آید زیرا چگونه مى‏تواند پیروزى در جنگ، سبب آمرزش گناهان گذشته و آینده انسانى گردد و یک چنین تلازم شبیه گفتار گوینده‏اى مى‏شود که در زبانهاى معروف است .
گنه کرد در بلغ آهنگرى‏
به شوشتر زدند گردن مسگرى
ولى هرگاه مقصود از آن «ذنبى» باشد که قریش او را به آن متهم مى‏کردند به شرحى که هم اکنون یادآور مى‏شویم، در این صورت رابطه میان این دو فعل روشن مى‏گردد.
شکى نیست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نخستین لحظه دعوت خود، گام بر خلاف روش نیاکان آنان برداشت و راه و روش آنان و خدایان دروغین آنان را که پرستش مى‏کردند، نکوهش نمود، و سرانجام آئین او مایه تفرقه و دو دستگى گشت، از این جهت وى در نظر آنان مجرم و خلافکار شمرده شد – لذا – سران قریش در دیدار خود با ابوطالب به عنوان شکایت چنین گفتند:
«ان ابن اخیک قد سب الهتنا و عاب دیننا و ظلل آبائنا فاما ان تکفه عنا و اما ان تخلى بیننا و بینه» 12.
«برادر زاده تو به خدایان ما ناسزا گفته و آئین ما را به زشتى یاد کرده و افکار و عقائد ما را باطل، و نیاکان ما را گمراه قلمداد کرده است یا او را از این کار باز دار، و یا حمایت خود را از او بردار».
جرمهاى او پیش از هجرت بر محور چنین مسائل دور مى‏زند در حالى که جرم او از نظر قریش پس از هجرت شدیدتر شد زیرا او موجب برخوردهاى نظامى و نبردهاى خونین در بدر واحد و احزاب گردید و در نتیجه گروهى از بزرگان قریش به خاک مذلت افتادند و سرانجام قریش با قیاسهاى باطل خود، او را مجرم‏تر دانسته و هرگز از گناه او چشم نپوشیده بودند.
در صلح حدیبیه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انعطاف و نرمش بسیار عظیمى از خود نشان داد آنان به عظمت روحى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پى‏بردند و بسیارى از آنان فهمیدند که در محاسبات خود، دچار اشتباه شدند بودند، آنگاه که جانبازى جوانان مسلمان در بیابان حدیبیه از نزدیک مشاهد کردند،معنویت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و عظمت او در نظر آنان تجلى کرد،و در سال بعد که پیامبر براى انجام عمره با گروهى از یاران خود به زیارت خانه خدا مشرف شد، مشرکان با انضباط اسلامى و شعارهاى کوبنده و در عین حال روح بخش، و تقید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مفاد صلح نامه، کاملاً آشنا شدند و در نتیجه ازپیامبر چهره دیگرى در قلوب آنان ترسیم گردید و انسان مجرم، به صورت یک انسان ملکوتى وارسته و مقید به اصول اخلاقى، و منادى صلح و صفا و خیرخواه انسانها تجلى کرد و همگان به خاطر مشاهده این نوع از صفات نیک، و کردار پسندیده خاطرات تلخ گذشته را اعم از قبل از هجرت و یا پس از آن، فراموش کردند و لذا به صورت فردى و یا دستجمعى به تدریج سرزمین شرک را ترک مى‏گفتند و به پیامبر مى‏پیوستند و اسلام خالد بن ولید و عمرو عاص و افراد دیگر پیش از فتح مکه از ثمرات صلح حدیبیه و یا فتح آن است .
خداوند این پیروزى را نصیب پیامبر نمود تا تمام این بدانگاریها و زشت اندیشیهاى قریش درباره رسول گرامى از میان برود و مخالفان با قیافه معصومانه وملکوتى او آشنا گردند و اگر این پیروزى نبود مخالفان بر عقیده خود نسبت به وى باقى مى‏ماندند.
این پیروزى نه تنها این نوع از جرمها و گناهان را برچید، و بر همه پرده نسیان افکند، بلکه او را از یک رشته اتهامهایى مانند کاهن ساحر و مفترى و کذاب و… اقتباس کننده کتابهاى پیشینیان، و مانند اینها کاملاً تبرئه کرد زیرا یک فرد کاهن وساحر، نمى‏تواند چنین دولت عظیمى را در یثرب تشکیل دهد که شعاع قدرت آن تا قلب جزیره برسد و سراسر قبائل و ساکنان شبه جزیره متوجه دین و آئین او گردند وهر روز، قلوب بیشترى را تسخیر کند.
اصولاً یکى از سنن اجتماعى این است که اگر فردى مدعى مقام و منصبى گردد و یا اصل و تزى را ارائه کند و یا مدعى اصلاح اجتماعى شود، روز نخست انواع ناسزاگوئیها و دشنامها و بلکه تهمتها به سوى او سرازیر مى‏گردد ولى آنگاه که اوبه ادعاى خود عینیت بخشید و عملاً داراى مقام و منصبى شد و اصل و تز خود را پیاده کرد و اصلاح خود را به گونه‏اى ارائه داد، طبعاً یک چنین عینیتى بر تمام آن همه اندیشه‏ها و ذهنیات خاتمه مى‏بخشد.
حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیزاز این اصل جدا نبود فتح و پیروزى چشمگیر پیامبر در حدیبیه و یا مکه جرمهاى خیالى قریش را پنهان ساخت، بلکه همه ناسزاگوئیهایى که ممکن بود بدون پیروزى در ذهن عوام مؤثر افتد، رخت بربست و دیگر در نظر مخالفان نه مجرم و گنهکار بود و نه کاهن و غیب گو، و یا ساحر و جادوگر، بلکه انسانى ملکوتى بود که با واقع بینى و درک واقعیتها و شناخت قوانین آفرینش و مصالح و مفاسد انسانها، جهان عرب را به سعادت رهبرى کرد.
6- مقصود از متقدم و متأخر چیست ؟
در آیات سوره هر چند حد زمانى این تقدم و تأخر بیان نشده ولى طبق بیان یاد شده مى‏توان گفت مقصود حوادث به پیش از هجرت و پس از آن است و علت جدا سازى این دو، از هم این است که گناهان پیش از هجرت از دائره لفظ بیرون نبوده و فقط گناه وى همان تبلیغ اسلام و سرانجام تفرقه بوده است .
در حالى که یکى از گناهان او پس از هجرت تشکیل حکومت قدرتمندى بود که توانست در پرتو یک ارتش منظم، قواى کفر را درهم بشکند و قهرمانان آنها را به خاک مذلت بیفکند.
با توجه به این مقدمات پنجگانه، مفاد آیه آنچنان روشن مى‏گردد که دیگر به توضیح زائد احتیاج نیست و کلید فهم مفاد آیه دو چیز است:
الف: مقصود از ذنب، ذنب الهى نیست، بلکه ذنبى است که قریش او را به آن متهم کرده بودند.
ب: هدف بودن مغفرت و پوشانیدن ذنوب در صورتى به نحو صحیح تجلى مى‏کند که مقصود ذنب نسبى و حاکم و داور آن قریش و دشمنان پیامبر باشد، نه ذنب الهى و مخالفت با تکالیف الزامى خداوند بزرگ.
گفتارى از امام هشتم – بیان یاد شده صورت گسترده از گفتار امام رضا (علیه السلام) است آنگاه که مأمون از حضرف مفاد آیه را سؤال کرد:
مأمون: اى فرزند پیامبر آیا از عقائد شما این نیست که پیامبران از گناه معصوم و پیراسته‏اند؟
امام: چرا.
مأمون: پس معنى گفتار خدا درباره پیامبر بزرگوارمان چیست؟ آنگاه که فرمود: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر»؟
امام: هیچ کس در نزد مشرکان مکه به اندازه پیامبر خدا، جرم نداشت آنان سیصد و شصت بت را مى‏پرستیدند آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را به یکتا پرستى دعوت کرد این کار بر آنان سخت گران آمد و همگى گفتند:
«اجعل الالهه الها واحدا ان هذا لشى‏ء عجاب و انطلق الملامنهم ان امشوا و اصبروا على الهتکم ان هذا لشى‏ء یرادما سمعنا بهذا فى المله الاخره ان هذا الا اختلاق» (ص /5-7)
«آیا خدایان متعدد را یک خدا قرار داده این چیز عجیبى است بزرگان آنان (از محضر ابوطالب) بیرون آمدند و گفتند بروید در راه حفظ خدایان بردبار و با استقامت باشید این چیزى است که خواسته شده است ما این سخن را در آخرین شریعت نیز نشنیده‏ایم (طبعاً از افسانه‏هاى پیشینیان است) این جز دورغ چیزى نیست».
آنگاه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مکه را فتح کرد و پیامبر را با خطا «انا فتحنا لک فتحا بینا» مخاطب ساخت در این موقع گروهى از مشرکان مکه اسلام آوردند و برخى دیگر مکه را ترک گفتند، و گروه دیگر که به حالت شرکت باقى ماندند، نتوانستند یکتاپرستى را انکار نمایند از این جهت گناه او نزد مردم مکه بخشوده و پوشیده شد.
مأمون: خدا خیرت دهد اى ابا الحسن 13.

پی نوشت ها :

7- اسباب النزول واحدى، ص 218.
8- تفسیر قمى ، ج 2، ص
9- المقاییس ، ج 2، ص 361.
10- لسان العرب ، ص 389.
11- مقاییس اللغه ، ج 4، ص 386.
12- سیره ابن هشام ، ج 1، ص 265.
13- بحارالانوار .

منبع:تفسیرمنشورجاوید،آیت الله سبحانى، ج 6،ص126-165

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید