آسیب های عملی قدرت سیاسی

آسیب های عملی قدرت سیاسی

نویسنده: سیدکاظم سیدباقری

پس از شکل‌گیری دیدگاه صاحب قدرت، نگرش او بر عمل و کارکردش اثر می‌گذارد. وقتی در نگاه قدرتمند، رأی و نگره‌ی او غیرقابل نقد باشد، بهترین بستر برای عمل خودکامانه و رویارویی با منتقدان و محدودیت آزادی آنها فراهم می‌شود. آنچه در پی می‌آید، برخاسته از آسیب‌هایی است که صاحب قدرت در حوزه‌ی نظر گرفتار آنها شده است.
1. طغیان و سرکشی
یکی از آسیب‌های جدّی قدرت نادرست طغیانگری است. همواره قدرت در آستانه‌ی سرکشی قرار دارد و اگر به این مرحله وارد شده باشد، نامشروع است. سرکشی آن هم در برابر مردم رخ نشان می‌دهد و مهم‌تر اینکه در برابر حکم و دستور خداوند طغیان می‌کند. ریشه‌ی لغت «طغیان» بلندی و گذر از حدود متعارف است، حال مادی باشد یا معنوی. به همین مناسبت به سر کوه و جای بلند، به دلیل تجاوز و دوری از اعتدال و نظم «طغیه» گفته می‌شود. حال طغیان، گاه در امور خارجی است، مانند: «کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»، (1) یا «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى». (2)
طغیان در آیه‌ی اول به دلیل احساس بی‌نیازی و در دومی به دلیل قدرت و سلطه‌ی اوست. گاه هم به دلیل انحراف و نادانی است؛ مانند این آیه که می‌فرماید: «رَبَّنَا مَا أَطْغَیْتُهُ وَلَکِن کَانَ فِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ»: (3) [شیطان] همدمش می‌گوید: «پروردگار ما، من او را به عصیان وانداشتم، لیکن [خودش] در گمراهی دور و درازی بود».
روشن است معنی جامع و مشترک در سرچشمه‌ی طغیان، احساس بی‌نیازی است که به شیوه‌ها و مراتب مختلف قابل تصور است. هرگاه این احساس بیشتر باشد، طغیان شدیدتر خواهد بود. حال استغنا گاه به دلیل مال و ثروت است و گاه به دلیل مقام و شخصیت و گاه با توجه به قدرت و سلطه و گاه به دلیل جهل، غفلت از جلال و بزرگی خداوند و اینکه انسان در برابر ذات بی‌نیاز او عاجز و ناتوان است. طغیان موجب انحطاط و دوری انسان در برابر ذات بی‌نیاز او عاجز و ناتوان است. طغیان موجب انحطاط و دوری انسان از جهان نور و روحانیت و سقوط در دنیاست و این امر ملازم تکذیب امور فرامادی است که به کفر مطلق می‌انجامد، (4) و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو فرود آمده است، بر طغیان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود.(5) در آیه‌ی دیگر فرمود: «وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ». (6)
«طاغوت» که اسم مبالغه است، به کسی گفته می‌شود که سرکشی او بسیار است و از حقّ تجاوز می‌کند. او مظهر دنیا و باطل است ودر برابر حکم خداوندی قرار می‌گیرد و شامل هر کسی می شود که این صفت را دارا باشد؛ جن یا انس باشد. آن‌گونه که شیطان آشکارترین مصداق طاغوت است و بعد از او به هر کسی که دیگران را به سوی خود می‌خواند، طاغوت گفته می‌شود؛ پادشاه ستمکار باشد یا عالم ریاکار دنیازده یا فردی که در پی مقام یا ثروتمندی که در مال غوطه‌ور باشد یا رئیس و حاکمی که دوستدار ریاست و قدرت است، پس طاغوت شیطان است و مظهر آن هر کسی است که از پیمایش در راه حق جلوگیری می‌کند و مانع حرکت و توجه به سوی خداوند متعال می‌شود و آن شخص کسی است که برای دنیای مادی و خواسته‌های نفسانی بلندی و مقام می‌طلبد؛ البته چنین شخصی مناسب عهد‌ه‌داری و سرپرستی امور کافرانی است که از حقیقت سربرتافته‌اند؛ پس طاغوت ثروتمند تکبّرورز است. درحالی که در حقیقت بی‌نیازی و کبریایی ندارد: «آیا کسانی را که از کتاب [آسمانی] نصیبی یافته‌اند، ندیده‌ای که به “جِبت” و “طاغوت” ایمان دارند؟» (7)
همین‌جا اشاره کنیم، «جبت» به متکبری گفته می‌شود که به علم و عقل تظاهر می‌کند، اما آن را ندارد. (8) با توجه به همین مفهوم است که خداوند فرعون را طغیانگر معرفی می‌کند؛ یعنی کسی که از قدرت خویش بهره‌ی نادرست می‌برد و چندان خود را بلندمرتبه می‌پندارد که گویی همه‌ی اختیارهای عالم در دست اوست.
طغیان گذراندن از حدّ و مرز و فرمان‌ناپذیری از مقام پروردگار است که برخاسته از استکبار و به دور از پرستش است. طاغوت‌ها خاشع و فروتن نیستند و آنچه از آنها خواسته شده است، به جا نمی‌آورند و از سعادت اخروی چیزی بر نمی‌گیرند و هر آنچه از زینت دنیا دوست دارند، برمی‌دارند؛ پس از لوازم طغیانگری آنها گزینش زندگی دنیایی است. از لوازم سرکشی رها کردن آخرت و برگزیدن زندگی دنیایی است که پیروی از نفس است، آن‌گونه که میل دارد و مخالفت با خداوند. (9)
این طغیان و سرپیچی در انسانی که از راه راست منحرف شود، همواره وجود دارد، اما گردنکشی او هنگامی که جامعه‌ای را در اختیار دارد و کارگزاران بسیاری خدمتکار او می‌شوند، فزون‌تر می‌شود و جامعه را در این مسیر به گمراهی می‌برد و آنها را به سرکشی و نافرمانی در برابر دستورها و پیامبران الهی مجبور می‌کند. براساس آیه‌های قرآن کریم انسان هنگامی که خود را بی‌نیاز پندارد-در حالی که هیچ‌گاه بی‌نیاز نمی‌شود- طغیان و نافرمانی می‌کند. با توجه به همین امر، خداوند در ادامه به او هشدار می‌دهد «به راستی، بازگشت به سوی پروردگار است. (10) انسان هنگامی که قدرت فراوان در اختیار دارد، پندارش او را در خود فرو می‌برد که اختیاردار عالم است تا آنجا که خود را پروردگار بلندپایه (11) معرفی می‌کند و طغیان به مراتب شدیدتر و ناپسندتر می‌شود. کار طاغوت ایجاد فضای نابرابری و ظلمانی در جامعه است. فراعنه‌ی مصر با همین اندیشه بر مردم، حکومت و در زمین ظلم و فساد می‌کردند. روحیه‌ی کبر و غرور آنها را به حدی از طغیان‌ورزی سوق می‌داد که شعار ربوبیت خویش را ترویج می‌کردند و همه‌ی مردم را جزو بردگان و بندگان خود به شمار می‌آوردند. (12)
شاید از جهت دیگر نیز بتوان این مطلب را بیان کرد که انسان سرکش می‌پندارد سرپیچی به بی‌نیازی می‌انجامد. این آیه‌ها هر دو وجه را بر می‌تابد. پس طغیان به احساس کاذب بی‌نیازی منجر می‌شود و پنداشته‌ی ناپایدار بی‌نیازی به سرکشی منجر می‌شود. افزونی گمان بی‌نیازی به افزونی طغیان می‌انجامد پس میان این دو پیوند دو سویه است؛ طغیان تجاوز و ستم به دیگران و سلب حقوق آنها و ساکت کردن آنهاست و استغنا و احساس بی‌نیازی نیز به تکبّر، خودبینی و فساد در زمین می‌انجامد. (13)
2. محدود کردن آزادی و نقض حقوق مخالفان
در ادبیات قرآنی یکی از کسانی که از قدرت خویش مفسدانه بهره می‌گیرد، «جبّار» است. او قدرتمند چیره‌گر، سرکش و سلطه‌جویی است (14) و دارای نفوذی که طرف مقابل را مقهور و زیرسلطه‌ی خود قرار می‌دهد، اختیار را از او می‌گیرد به گونه‌ای که مجالی برای انتخاب ندارد. پس او را محکوم و مغلوب خویش می‌کند. (15) به کسی «جبّار» گفته می‌شود که نقص و کاستی خود را با ادعای تعالی و منزلتی جبران می‌کند که شایستگی آن را ندارد. او مردم را مجبور و مقهوم و ناگزیر می‌کند به آنچه خود می‌خواهد. (16) قدرت‌های فاسد با این ویژگی‌ها حقوق مردم را به سادگی پایمال و آزادی‌های آنها را محدود می‌کنند.
حق امتیازی است که قاعده‌های حقوقی برای تنظیم رابطه‌های اشخاص به سود برخی آنها در برابر دیگران ایجاد می‌کند. (17) «حق» اقتدار، سلطه و امتیازی است که برای اشخاص یا شخص اعتبار می‌شود و دیگران مکلف به رعایت آن هستند. (18) به بیان رساتر «حق» چیزی است که به نفع فرد و برعهده‌ی دیگران است، و «تکلیف» چیزی است که بر عهده‌ی فرد و به نفع دیگران باشد. «حقّ» برای فرد محق و مستحق و «تکلیف» برای فرد مکلف است؛ تکلیف فتوابردار است، اما حق چنین نیست. (19) با توجه به همین نکته، حق و امتیاز از آن دسته امتیازهایی نیست که کسی به انسان ببخشد یا از او بگیرد. براساس آموزه‌های قرآن وقتی انسان خالقیت و ربوبیت خدا را بپذیرد، وضع حقوق و تکالیف را نیز به همان خدا باز می‌گرداند، نه انسان و تصمیمات فردی یا جمعی. در این نگرش همه‌ی نعمت‌ها و موهبت‌هایی که انسان می‌تواند در راه رسیدن به سعادت ابدی و کمالات حقیقی خویش از آنها بهره گیرد، از خداوند است؛ بنابراین احکام و قوانین حاکم بر همه‌ی ساحت‌های زندگی بشر فقط باید از جانب خدا یا اولیای منصوب وی جعل و وضع شود (20) پس هر قدرتی که این حقوق را محدود می‌کند یا از انسان می‌ستاند، از مسیر هدایت دور و به حوزه‌ی استکبار و استبداد نزدیک می‌شود. نایینی (1265 – 1355 ق) حکومت استبدادی را این گونه توصیف می‌کند که حاکم مملکت را مال خود می‌پندارد؛ در نتیجه هر تصمیم که می‌خواهد، می‌گیرد و کسی حق اعتراض ندارد و حق شهروندان را به سادگی نقض می‌کند.
در این نوع حکومت حاکم مانند آحاد مالکین نسبت به اموال شخصیه خود با مملکت و اهلش معامله فرماید. مالکان را به ما فی‌ها مال خود انگارد و اهلش را مانند عبید و اماء، بلکه اغنام و احشام برای مرادات و درک شهواتش مسخر و مخلوق پندارد. هر که را به این غرض وافی و در مقام تحصیلش فانی دید، مقربش کند و هر که را منافی یافت، از مملکت که ملک شخصی خودش پنداشته، تبعیدش کند… . هر حقی را که خواهد، احقاق و اگر خواهد، پایمال کند. (21)
آزادی دارای معناهای گوناگونی است؛ برای آن تاکنون بیش از دویست تعریف ذکر شده است. (22) در لغت، برخی آن را به «رهایی، ضد بندگی» (23) معنا کرده‌اند. در اصطلاح، برخی آن را به معنای نبود مانع در راه تحقق آرزوهای انسان دانسته‌اند. (24) برخی آن را به «آرزوها» محدود نکرده‌اند، بلکه بر این باورند آزادی عبارت است از برداشتن آنچه مانع ترّقی و تکامل است. (25) در آغاز کتاب رساله‌ای درباره‌ی آزادی آمده است موضوع کتاب آزادی اراده و اختیار (26) نیست، بلکه بحث از آزادی (27) مدنی و اجتماعی است که درباره‌‌ی سرشت و محدودیت قدرتی است که به طور مشروع می‌تواند بر افراد اعمال شود. (28) آزادی یعنی تلاش برای از میان برداشتن مانع‌ها و جلوگیری از مداخله و بهره‌کشی انسان به وسیله‌ی دیگران. (29) در معنای سیاسی، مصون ماندن از اراده‌ی مستبدانه‌ی دیگران است. (30) به طور کلی در آزادی سه عنصر و مقوله وجود دارد؛ «آزادی‌خواه»، «نبود مانع» و «هدف». آزادی سیاسی زمانی شکل می‌گیرد که اشخاص و تشکل‌های سیاسی در انجام دادن رفتارهای سیاسی مطلوب و برخورداری از حقوق اساسی از محدودیت‌ها و موانعی رها و آزاد باشند که دولت‌ها ممکن است در مقابل آنها ایجاد کنند. (31) قدرت سیاسی را نقض و موانعی ایجاد کند که موجب محرومیت شهروندان از رسیدن به رشد و تکامل شود.
این آسیب در قرآن کریم قابل ردّیابی و برداشت است. هنگامی که فرعون از اقامه‌ی حجت بازماند، به زور و به کارگیری قدرت رو کرد و آزادی موسی (علیه‌السلام) را به عنوان حقّ بنیادین تهدید کرد. مراغی می‌گوید بر تن موسی پیراهنی از برگ درخت خرما پوشاند و به او گفت: «قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ» (32): اگر خدایی غیر از من اختیار کنی، قطعاً تو را از [جمله] زندانیان خواهم ساخت، و می‌دانی که چه سان احوال ناخوشایند و ترس بسیار دارد.
زندان فرعون از قتل بدتر بود. زندانی را تنها در گودال عمیق زیرزمین می‌انداخت و هیچ کس از آن خارج نمی‌شد؛ مگر آنکه می‌مرد. تهدید موسی (علیه‌السلام) به زندان حاکی از ضعف فرعون است. (33) و علامت ضعف باطل در برابر حقّ. این علامت طاغوتیان از دیرباز بوده است؛ خود را حق مطلق می‌انگاشته‌اند و دیگران را بدون هرگونه حق مطیع محض می‌خواستند.
اشراف و اطرافیان قدرت نیز گاه محدود کننده‌ی حقوق و آزادی دیگران شده‌اند و می‌شوند. خداوند درباره‌ی ملأ قوم شعیب که ایشان و مؤمنان را تهدید می‌کنند، حکایت می‌کند اشراف زورمند و متکبّر قوم او گفتند:
«قَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ»: ای شعیب، به یقین تو کسانی را که به تو ایمان آورده‌اند، از شهر و دیار خود بیرون خواهم کرد. باید به آیین ما بازگردید!
پاسخ شعیب به صراحت بیان می‌دارد آنها در پی محدود کردن آزادی ایشان و گرویدگان به خداوند هستند. او می‌گوید: «آیا (می‌خواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم؟» (34)
همچنین خداوند درباره‌ی کافران قوم‌های نوح، عاد و ثمود نیز بیان می‌دارد به پیامبران خود گفتند: «قطعاً شما را از سرزمین خود بیرون خواهیم کرد؛ مگر اینکه به آیین ما بازگردید!» (35)
چنین است که مستبدان سرشت نادرست خود را آشکار می‌کنند و بندگی قدرت را به جای بندگی حق و خداوند بر می‌گزینند. (36)
3. آزار و شکنجه
یکی از آسیب‌هایی که می‌تواند گریبانگیر قدرت شود، شکنجه‌ی مردم و آزار آنهاست که به هر دلیل، شاید در برابر فرمان آنها سر فرود نیاورند. قدرت‌های فاسد اغلب به زور نظامی و ساز و برگ خود مغرورند. از دیگر سو راهی که می‌پیمایند، بیدادگری و خلاف فطرت انسان‌ها است و احتمال شورش و رویارویی با این گونه قدرت‌ها همواره فراوان است؛ در نتیجه شهروندان خود را شکنجه و آزار می‌دهند تا آنها را به اطاعت وادارند و گردن گذارند. «اذیت و آزار به رفتارها و اعمالی اطلاق می‌شود که موجب آسیب یا درد و رنج جسمی یا آسیب و آزردگی روحی – روانی شود». (37)
وقتی به آیه‌های قرآن کریم مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم قدرت‌های فاسد رنج جسمی و آزردگی روحی را به مردم خود تحمیل می‌کردند. قرآن کریم با شکنجه‌گران برخورد شدید دارد. مانند کسانی که اصحاب اخدود را به دلیل ایمانشان شکنجه کردند؛ در سوره‌ی بروج می‌خوانیم:
مرگ بر شکنجه‌گران صاحب گودال آتش؛ آتش عظیم و شعله‌ور؛ هنگامی که کنار آن نشسته بودند و آنچه با مؤمنان انجام می‌دادند، با خونسردی و سنگدلی تماشا می‌کردند! آنها هیچ ایرادی بر مؤمنان نداشتند جز اینکه به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند. (38)
زندان، عذاب و شکنجه، سلاح طاغیان و سرکشان در برابر حق، عدل و آزادی است. (39)
قرآن کریم از قوم موسی (علیه‌السلام) نقل می‌کند: «قَالُواْ أُوذِینَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِینَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا»: (40) گفتند پیش از آنکه نزد ما بیایی و حتی بعد از آنکه به سوی ما آمدی، مورد آزار قرار گرفتیم.
خداوند از زبان طاغوت‌ها و قدرت‌های فاسد دوران موسی (علیه‌السلام) – فرعون، هامان و قارون – نقل می‌کند که گفتند:
او جادوگر دروغگوست پس وقتی حقیقت را از جانب ما برای آنها آورد، گفتند: «پسران کسانی را که به او ایمان می‌آورند، بکشید و زنان‌شان را زنده نگه دارید». (41)
در آیه‌ی دیگر خداوند به صراحت اشاره می‌کند فرعونیان مردم را شکنجه می‌کردند و در نتیجه خداوند به بنی‌اسرائیل می فرماید:
«وَإِذْ نَجَّیْنَاکُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءکُمْ»: (42) به یاد آورید آن هنگامی که خداوند شما را از چنگ فرعونیان رهانید، آنها شما را سخت شکنجه می‌کردند، پسران شما را سر می‌بریدند و زن‌هایتان را زنده می‌گذاشتند.
امکان دارد توان نظامی- سیاسی به قدرتمندان اعتماد به نفس دروغین بخشد؛ در نتیجه معمولاً بر رفتار فرعون و قدرت‌مداران ستمکار بی‌منطقی حاکم است. تنها منطق آنها زور و قدرت است و اطرافیان قدرت نیز با توجه به نبود رفتار سنجیده و عاقلانه، قدرت‌مداران را به سوی آزار مردم تشویق می‌کنند. در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 127 به این شکنجه و آزار فرعون اشاره می‌شود و اینکه سران قوم فرعون گفتند:
«وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ»: (43) آیا موسی و قومش را رها می‌کنی تا در این سرزمین فساد کنند و [موسی] تو و خدایانت را رها کند؟
و پس از اشاره به کلام فرعون که پسرانشان را می‌کُشیم و زنانشان را زنده نگه می‌داریم، خداوند به جمله‌ای از فرعون اشاره می‌کند که حکایت از سلطه‌ی نادرست و بهره‌گیری ناشایست از قدرت دارد. او می‌گوید: «و ما بر آنها مسلط و حاکمیم».
قرآن کریم نقل می‌کند: پس از پیروزی موسی (علیه‌السلام) در میدان مبارزه با ساحران، آنها به خداوند ایمان آوردند. فرعون در این هنگام گفت:
«قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى»: (44) آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید؟ قطعاً او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است پس بی‌شک دست‌های شما و پاهایتان را یکی از راست و یکی از چپ قطع می‌کنم و شما را بر تنه‌های درخت خرما به دار می‌آویزم تا خوب بدانید عذاب کدام یک از ما سخت‌تر و پایدارتر است.
این آیه‌ی شریف با ظرافت هم به بی‌منطقی قدرتمندان فاسد، هم تهمت‌زنی آنها اشاره می‌کند و اینکه به گاه درماندگی به شکنجه و آسیب قوم خویش رو می‌آورند. شیخ طوسی نقل می‌کند اولین‌بار فرعون قطع دست‌ها و پاها در جهت خلاف و بر تنه‌ی نخل‌ها بر دارکردن را انجام داده است. (45) «تصلیب» از فراوانی و شدت‌دار زدن حکایت دارد. مانند «تقطیع» که فراوانی قطع و شدت آن است، و قول خداوند که: «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِّنْ خِلَافٍ» از تهدید فرعون به عذاب شدید نسبت به قوم خویش حکایت دارد. (46) بهره‌ی نادرست از قدرت همواره در دستور کار زمامداران گردنکش بوده، اما جلوه‌های گوناگون به خود می‌گرفته است. به ظاهر بردارکردن از دیرباز وجود داشته است؛ دست‌های انسان را به چوبی می‌بستند، سپس آنها را با دیگر اعضای بدن با میخ بر چوب می‌کوبیدند و آن قدر بر آن حالت نگه می‌داشتند تا می‌مرد. (47)
رویّه دیگری از شکنجه و آزار دیگران را می‌توان به خوبی در جریان رویارویی ابراهیم یا نمرود مشاهده کرد؛ آنگاه که نمرود و قومش پاسخی جز این نداشتند که بگویند: «بکشیدش یا بسوزانیدش»؛ (48) زیرا آنها نمی‌توانستند براساس دلیل روشن، گزاره‌های مطرح شده را با دقت و ژرفایی پاسخ گویند؛ همانند کسی که موضع ضعیف دارد و نمی‌تواند با روش عقلی از دیدگاه خود دفاع کند پس به غوغاگری، دشمنی و تهدید و زور این کار را انجام می‌دهد. (49)
با توجه به شکنجه و آزار است که میان مردم ترس از قدرت فراگیر می‌شود و البته مانع ایمان می‌شود. در قرآن آمده است:
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّیَّهٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ»: (50) سرانجام کسی به موسی ایمان نیاورد مگر فرزندانی از قوم وی؛ در حالی که بیم داشتند مبادا فرعون و سران آنها ایشان را آزار رسانند.
پی‌نوشت‌ها:
1.علق: 6 – 7.
2. طه: 24 .
3.ق: 2. همچنین: مَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ (اعراف: 186) به این مفهوم اشاره دارد.
4.سیدحسن مصطفی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 7، ص 84.
5. مائده: 64.
6. بقره: 257.
7. نساء: 51.
8.سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 7، ص 85.
9. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 20، ص 193.
10. إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى (علق: 8).
11. فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى (نازعات: 24).
12. عبدالله جوادی آملی؛ جامعه در قرآن؛ ص 137.
13. محمد سلمان غانم؛ الرحمانیه، دیموقراطیه القرآن؛ ص 188.
14.ابراهیم مصطفوی و دیگران؛ المعجم الوسیط؛ ذیل «جبر».
15. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 2، ص 46.
16. راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 183.
17.ناصر کاتوزیان؛ مقدمه علم حقوق و مطالعه نظام حقوقی در ایران؛ ص 24.
18. جلال‌الدین مدنی؛ مبانی و کلیات علم حقوق؛ ص 25.
19. عبدالله جوادی آملی؛ حق و تکلیف در اسلام؛ ص 35.
20. همان، ص 186.
21.محمد حسین نائینی؛ تنبیه‌الامه و تنزیه المله؛ ص 8.
22. آیزیا برلین؛ چهارمقاله درباره‌ی آزادی؛ ص 14.
23. علی‌اکبر دهخدا؛ لغت‌نامه دهخدا؛ ج 1.
24. آیزیا برلین؛ چهارمقاله درباره‌ی آزادی؛ ص 236.
25. مرتضی مطهری؛ یادداشت‌های شهید مطهری؛ ج 1، صص 131 و 126.
26.. Free – Will
27. Freedom.
28. John Stuart Mill; On Liberty; p.1.
29. آیزیا برلین؛ چهار مقاله درباره‌ی آزادی؛ ص 71. برخی از تعریف‌های دیگر در اندیشه‌ی سیاسی غرب: هابز ( 1588 – 1679) در لویاتان (Leviathan) آزادی را دال بر نبود مخالفت می‌داند؛ لاک (1632 – 1704) آن را قدرتی می‌داند که انسان برای انجام یا دوری از عمل خاصی داراست و از نظر کانت (1804 – 1724) آزادی عبارت از استقلال از هر چیز به جز قانون اخلاقی است (موریس گرنستون؛ تحلیلی نوین از آزادی؛ ص 13 – 50).
30. علی‌ آقابخشی و مینو افشاری‌راد؛ فرهنگ علوم سیاسی؛ ص 164.
31. منصور میراحمدی؛ آزادی در فلسفه‌ی سیاسی اسلام؛ ص 108.
32. شعراء: 29.
33. احمدبن مصطفی مراغی؛ تفسیر المراغی؛ ص 56.
34. اعراف: 88.
35. ابراهیم: 13.
36. سیدمحمد تقی مدرسی؛ من هدی القرآن؛ ج 5، ص 392.
37. عباس ایمانی؛ فرهنگ اصطلاحات حقوق کیفری؛ ص 40 – 41.
38. بروج: 4 – 8.
39. محمد جواد مغنیه؛ تفسیر الکاشف؛ ج 5، ص 494.
40. اعراف: 129.
41. مؤمن: 25.
42. بقره: 49.
43. اعراف: 127؛ شبیه همین مضمون: «یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» (قصص: 4).
44. طه: 71.
45.محمدبن طوسی؛ التبیان فی تفسیرالقرآن؛ ج 7، ص 190.
46. سیدمحمد حسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقران؛ ج 14، ص 181.
47. سیدمحمد تقی مدرسی؛ من هدی‌القرآن؛ ج 7، ص 192.
48.عنکبوت: 24.
49. سیدمحمد حسین فضل‌الله؛ تفسیر من وحی‌القرآن؛ ج 18، ص 37.
50. یونس: 83
منبع مقاله :
سیدباقری، سید کاظم؛ (1394)، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید