فرهنگ سیاسی کوفیان در روزگار امام علی ابن ابی طالب(ع)(3)

فرهنگ سیاسی کوفیان در روزگار امام علی ابن ابی طالب(ع)(3)

نویسنده: دکتر سید محمدمهدی جعفری

جنگ های فرسایشی معاویه و واکنش کوفیان

سرانجام انتظار به پایان رسید و نوزاد نامشروع ازدواج اجباری دو اندیشه توطئه گر؛ ابوموسی اشعری و عمروبن عاص، پس از نه ماه، پای خود را بدین جهان گذاشت. نتیجه حکمیت حکمین: برکناری علی از خلافت، از سوی هر دو داور عادل و مرضی الطفین، و برگماری معاویه به خلافت از سوی داور خود او، یعنی عمر و پسر نابغه بود! (و ظاهراً وانمود شد که ابوموسی فریب خورده است). و قرار پیمان نامه، به صراحت، حکومت کردن بر پایه آیات قرآن بود. چون خبر به کوفه رسید، و امیرالمؤمنین گزارش کار و شیوه داوری و نتیجه آن را شنید، به یاران اعلام کرد که چون بر خلاف مفاد و شرایط پیمان عمل شده است ما هیچ تعهدی در برابر نتیجه داوری نداریم و آن را نمی پذیریم. آماده برگشتن به سوی میدان جنگ شوید.
خوارج گفتند تا اعتراف به کفر خود و سپس توبه نکرده ای، به نزد تو باز نمی گردیم و به جنگ نمی آییم. و کوفیان گفتند ما از سوی خوارج امنیت نخواهیم داشت، چگونه می توانیم زن و فرزندان و خانه های خود را بی دفاع در معرض تاخت و تاز احتمالی اینان بگذاریم و به جنگ برویم؟
معاویه هم، که به کام دل رسیده بود؛ خود را در دمشق، یا به قولی در بیت المقدس، خلیفه خواند و تاجگذارای کرد، و با شناختی که از کوفیان و روحیه آنان داشت، به تاخت و تازهای فرساینده ایذایی پرداخت؛ نخست در مرزهای شام و عراق، سپس کمی پیش تر، و سرانجام در شهر انبار، مکه، مدینه و حتی یمن.
امام پیوسته مردم را به دفع این شرارت ها و دفاع از مردم بی گناه و بازگشت به جنگ با معاویه و ریشه کن کردن همیشگی فتنه، فرا می خواند، اما هرگز با گوشی شنوا روبرو نمی شد.
با همین روحیه و سهل انگاری و بهانه جویی کوفیان بود که معاویه توسط معاویه بن خدیج، مصر را از دست محمد بن ابی بکر بیرون آورد، مالک اشتر را توسط عامل خراج العریش در صحرای سینا مسموم کرد و به شهادت رسانید، و بر اوضاع، به شکلی که خود می خواست، مسلط شد.
در این مدت امام پیوسته کوفیان را به حرکت و بازگشت به جنگ فرا می خواند؛ گاه با سرزنش و نکوهش، و گاه با تشویق و تحریک احساسات آنان و یادآوری وظایف دینی، اجتماعی و انسانی و در ضمن همین سخنان است که ما از روحیه ها، گرایش ها، خصلت ها و رفتارهای کوفیان آگاه می شویم. در جاهای بسیاری از نهج البلاغه، سخن امام درباره کوفیان، گزارش شده است که برای نمونه، به برخی از آنها اشاره می شود:
«احمدالله علی ماقضی من امر و قدر من فعلِ، و علی ابتلایی بکم…»
«خدای را سپاس می گزارم بر فرمانی که رانده است، و کرداری که مقدر کرده است، و بر آزموده و گرفتار شدنم به شما دار و دسته ای که وقتی فرمان داده ام، فرمان نبرده اید، و هنگامی که فراخوانده ام، پاسخ نداده اید.
اگر به شما مهلت داده شد، در سخنان بیهوده فرو می روید و اگر به جنگ فراخوانده شدید، سستی از خود نشان می دهید.
و چنانچه مردم بر گرد پیشوایی گرد آمدند، به سرزنش و نیش زبان می پردازید، و در صورتی که به قاطعیت با دیگران آورده شدید، به واپس خود بازگردید…» (1)
در این خطبه، امام مردمی را وصف می کند که نافرمان و بهانه جو، تن پرور و آسایش طلب هستند، و حتی به سرزنش عده اندکی می پردازند که از پیشوای خود، و یا رهبری در سطح پایین تر فرمان می برند و می خواهند کاری کنند که آنان هم از گرد امام پراکنده شوند.
مبادا وظیفه به گردن آنان هم بیفتد و ناچار به رفتن جنگ شوند، و اگر به اجبار به میدان کشانیده شده اند، در آنجا نیز از خود سستی نشان داده اند.

چرا نافرمانی؟

در خطبه دیگری، پس از آگاه شدن از تاخت و تاز نعمان بن بشیر از یاران معاویه به عین التمر کوفیان را چنین وصف می کند:
«منیت بمن لا یطیع اذا امرت و لا یجیب اذا دعوت…»
«به کسانی دچار و گرفتار شده ام که وقتی فرمان دهم، فرمان نمی برند و هنگامیکه فرا خوانم، پاسخ نمی دهند. چگونه با این سستی به یاری پروردگارتان چشم داشت دارید. آیا دینی در شما نیست که شما را فراهم بیاورد؟ آیا حمیتی ندارید که به غیرتتان وادارد؟ در میان شما به دادرسی بر می خیزم و به فریادرسی بانگ می دهم، نه گفتاری از من می شنوید، و نه فرمانی می برید، تا پیشامدها از سرانجام های بد و تباه پرده بردارد؛ پس با شما مردم نه خونخواهی توان کرد، و نه به هدف و خواستی توان رسید.
شما را به یاری برادرانتان فرا خواندم و شما چون شتری که دچار درد ناف شده، ناله سردادید و چون چاپاری پشت از پالان زخم شده، واماندگی نشان دادید. مدتها بعد از این همه اظهار درماندگی، دسته ای سرباز لنگان و ناتوان برای یاری من به راه افتاد «که گویی آنان را به سوی مرگ می رانند و نگران مرگ هستند.» (2)
در این سخن، امام نافرمانی کوفیان را به علت سستی و تن پروری، و آسایش طلبی را نتیجه بی دینی و کم اعتقادی و نداشتن غیرت و تعصب مذهبی وصف می کند.
هدف اصلی دین، هدایت انسان و رشد و تعالی بخشیدن به او است. و امام می خواست، در دوره مسؤولیت خود این هدف را عملی سازد. لذا شیوه او در همه کارها آموزش بود و پرورش، آگاه ساختن و عمل شایسته آگاهانه آموختن. اما کوفیان که سالها به تن پروری و مصرف کردن غنیمت ها عادت کرده بودند، و از سویی در دو جنگ جمل و صفین سخت به ستوه آمده بودند- به ویژه که صفین جنگی بود طولانی و بدون برنده در میدان- دیگر حاضر نبودند به جنگی بروند که اطمینانی به پیروزی در آن ندارند و اگر هم پیروز شوند، چون جنگ با مسلمانان است، غنیمت، اسیر و تصرف زمین ندارد. زیرا آنان در فتوحات دوره عمر بن خطاب و عثمان بن عفّان، بیشتر به طمع غنائم به جنگ کشیده می شدند. اکنون حق علی مطرح است. حقی که شرف و آبرو و انسانیت هم در کنار آن هست. پس از سخنان سرزنش آمیز امام، تنی چند از کوفیان، نامنظم و ناشاد، لنگان به راه افتاده اند که به جنگ بروند، اما چون باوری به جنگ و امیدی به پیروزی ندارند، مصداق آیه شریفه قرآن هستند:
«که گویی آنان را با چشم باز و نگران به سوی مرگ می رانند.»

بیوه زن بچه مرده

مردم عراق، با‌ آن پیشینه درخشان، و آماده برای تحقق آموزشهای آرمانی – عملی امام، یکباره با تغییر موضعی که گرفتند، تصویری از خود نشان دادند که امام به زیبایی آن را ترسیم کرده است:
«مردم عراق! بی گمان شما به زن آبستنی ماننده اید که باردار شده است و پس از به سرآمدن ماههای بارداری، کودک را مرده زاید، سرپرستش بمیرد، و بیوه گی او به دارازا کشد و دورترین خویش او میراث از او ببرد. هان سوگند به خدا من از روی اختیار به نزد شما نیامدم بلکه از روی ناچاری به سوی شما کشانیده شدم.» (3)

کندی نشان دادن به سوی اجرای حق

مردم کوفه، اغلب یا حتی همگی به حقانیت علی ایمان و آگاهی دارند لیکن با آن روحیه ای که پیدا کرده اند، درآمدن به سوی حق و اقدام برای به اجرا درآوردن حق و پیروزی قاطع حق بر باطل، کندی نشان می دهند.
«هان سوگند بدان کس که جان من در دست قدرت او است، بیگمان آن مردم بر شما پیروز خواهند شد، نه از آن روی که به حق از شما سزاوارترند بلکه بدان جهت که به اجرای فرمان سرورشان می شتابند و شما در اجرای فرمان حق من کندی نشان می دهید.»

سستی افراد و ناپایداری در راه حق

و به دنبال آن سخن، امام به مردم کوفه چنین خطاب می کند:
«مردم کوفه! از دست شما به سه چیز و دو چیز گرفتار شده ام: کرانی هستید دارای گوش شنوا، و گنگانی هستید دارای زبان گویا، و کورانی دارای چشم های بینا. [و آن دو چیز:] نه آزادگان راستینی به هنگام رویارویی جنگ، و نه برادرانی مطمئن در وقت گرفتاری! تهیدست از هر دستاوردی مانید! ای همانند شتران بی ساربان، همین که از سویی گردآوری شوند، از سوی دیگر پراکنده گردند! به خدا سوگند در خیال خود، شما را به روشنی چنان می بینم که چون درگیری سخت شود و فروزان، و نبرد گرم گردد و سوزان، از فرزند ابی طالب چنان رویگردان و بی زار شده اید که زن به هنگام زادن از پیش خود.» (4)

علت شکست کوفیان در دیدگاه امام

امام در خطبه دیگری، نعمتهای فراوان پروردگار نسبت به کوفیان و ناسپاسی آنان را بیان می کند:
«از کرامت خدای متعال به جایی رسیده اید که کنیزان شما را ارجمند می دارند و همسایگان شما هم از آن ارج گذاشتن، برخوردار می شوند و کسی که بر او برتری ندارید، و دست پرورده بهره شما نیست، بزرگتان می دارد و کسی از شما در دل بیم دارد که از چیرگی شما نمی ترسد و هیچگونه فرمانروایی بر او ندارید. و در همان حال پیمان های خدا را شکسته می بینید و خشم نمی گیرید، در حالی که ننگ شکستن پیمان پدرانتان را نمی پذیرید! کارهای خدا به نزد شما آورده می شد و از شما بیرون می رفت و باز به شما بر می گشت؛ پس جایگاه خود را به ستمگران واگذاشتید و مهارهای خویش را در پیش آنان افکندید و گردانیدن کارهای خدا را به دستهای ایشان سپردید تا در شبهه عمل کنند و در شهوت ها، راه بسپرند.» (5)

سرنوشت افراد حال نگر فراموشکار

امام، در سراسر زندگی پربار خود، به آگاه ساختن مردم همت گماشت؛ به ویژه از روز ورود به کوفه، بر این تلاش افزود و پیوسته مردم را به حقایق، به اوضاع سیاسی و اجتماعی حال، به آینده تاریخی، به در پیش گرفتن خصلت های انسانی، به استفاده از عقل تاریخی و عبرت گرفتن از حوادث تاریخی گذشته، فرا می خواند و آگاه می کرد. لیکن شرایط بعدی، به ویژه حوادث جنگ صفین، آموزش های امام را سترون کرد و بار و بری در میان آن مردم در آن روزگار بسیار کم به دنبال داشت.
پس از یکی از این نافرمانی ها و پاسخ درست نشنیدن ها، امام با کوفیان چنین سخن می گوید، و آینده تباه آنان را که به روشنی از پس پرده غیب می بیند، به آگاهیشان می رساند و در ضمن سخن، ویژگی های یاران خود را در زمان پیامبر گرامی اسلام، به رخشان می کشد و غیرمستقیم خصوصیات آنان را، که بر خلاف صفات اینان است، بیان می کند:
«اگر آنچه را که من می دانم و ناپیدایش بر شما پوشیده است شما می دانستید، در آن صورت سر به بیابان ها گذاشته، بر کرده های خویش می گریستید و بر خودتان به سر و سینه می کوفتید و دارایی های خود را بی نگهبان و جانشین می گذاشتید و هر یک به خویش همت گماشته، به دیگری نمی پرداختید.
لیکن آنچه به یاد شما آورده شد، به فراموشی سپردید و از آنچه به شما هشدار داده شد، احساس ایمنی و آسودگی کردید؛ در نتیجه، اندیشه درست از سرتان دور، و کارتان دچار آشفتگی شده است. و به خدا سوگند آرزو دارم که خدا در میان من و شما جایی افکند و به کسی که از شما به من سزاوارتر است، بپیوندد. سوگند به خدا مردمی بودند خجسته اندیشه، سنگین از بردباری، خوش گفتار به حق، بسیار برکنار از تباهکاری و ستم، بر راه راست با شتاب گام نهادند، و بر طریق روشن به سرعت گذشتند، در نتیجه، به نیک سرانجامی همیشگی دست یافتند و نعمت های با ارزش گوارایی بهره خود ساختند.
هان سوگند به خدا، بی گمان جوان خودخواه سبکسر هوسران ثقفی [=حجاج بن یوسف ثقفی] بر شما مسلط خواهد شد که دارایی و نعمتتان را می خورد، و چربی و پیه تنتان را آب می کند. دست بردار [از این همه ستم و کشتار] ای سرگین غلتان!» (6)
و این سرانجام، کیفر حتمی آن روحیه ای است که کوفیان مایه امید و مورد ستایش امام، به خود گرفتند. زیرا در سخن دیگری- که اتفاق را، کمی پس از این سخن در نهج البلاغه قرار گرفته است و به گفته ابن ابی الحدید از قول واقدی و مدائنی، پس از جنگ جمل، امام در قدرشناسی از یاران کوفی و مدنی و دیگر جاهای خود گفته است- یاران را چنین وصف می کند:
«شما یاران بر اساس حق هستید، و برادران در دایره دین و سپرهای روز جنگ، و رازداران ویژه در برابر دیگر مردم، پشت کننده به حق را توسط شما می کوبم و به فرمانبرداری روی آورنده حق، امیدوارم. پس با نصیحت و انتقاد کردنی تهی از دورویی، و به دور از بدگمانی، مرا به یاری برخیزید؛ زیرا سوگند به خدا من به خود مردم در ولایت بر آنان سزاوارترم.» (7)
همین افراد به چنان وضعیتی دچار می شوند که امام امید خود را برای کوبیدن دشمنان خود توسط آنان از دست می دهد.

نافرمان و نامطمئن

پس از رسیدن گزارش حکمیت، امام با مردم سخن می گوید و علت پذیرفتن حکمیت، و فرمان خدا و پیغمبر را در هنگام پدید آمدن اختلاف میان مردم، و علتِ دادن فرصت به دوست و دشمن را بیان می کند؛ سپس آنان را به بازگردیدن به سوی مردم نادان و گمراه و منحرف از قرآن و شیوه عمل و رهنمودهای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، فرا می خواند. اما بلافاصله درباره آنان می فرماید:
«ما انتم بوثیقه یعلق بها، و لازوافر عزیعتصم الیها…»
شما نه دستگیره استواری هستید که بتوان بدان درآویخت و پابرجای ایستاد، و نه یاران نیرومندی که بتوان بدانان چنگ زد و خود را نگاه داشت. شما بدترین وسیله برای برافروختن آتش جنگ می باشید! تفو بر شما! از دست شما آزارها دیدم. روزی شما را با بانگ بلند به جنگ می خوانم، و روزی دیگر آهسته در گوشتان نجوا می کنم، اما چه سود که نه هنگام بانگ برداشتن، آزادگانی راستین برای جنگیدن هستید، و نه برادران مورد اطمینانی در نگهداری راز! (8)

پراکنده جان و پراکنده دل، بی خرد و ترسو

مردمی که دشمن از شنیدن نامشان می ترسید و از آهنگ استوارشان برای رزم، لرزه بر اندامش می افتاد، اکنون به جایی رسیده اند که امام آنان را به بدترین صفات وصف می کند:
«ای جانهای پراکنده و دلهای از هم گسسته، ای کسانی که تنهایشان حاضر است و خردهایشان از آنان غایب! شما را به نرمی بر حق فرا می خوانم، در حالی که چون بزغاله از غرش شیر، از حق گریزان می شوید! چه دور و ناممکن است که تیرگی افتاده بر چهره عدل را توسط شما بتوانم بزدایم، یا کجی پیش آمده در قامت حق را برافرازم.» (9)
و این گونه سخن را امیرالمؤمنین بارها گفته است که گزیده ای از آنها در خطبه های 25، 29، 34، 35، 39، 69 و 71 و جاهای دیگر از نهج البلاغه نیز آمده است.
جنگ های فرسایشی- چگونه نگرش و اندیشه درست به نتیجه مطلوب نمی رسد؟! –
بر اثر همین روحیه و بی توجهی مردم کوفه بود که معاویه گستاخ تر می شد و دامنه حملات خود را بیشتر به درون عراق می کشانید. و در ماه رمضان سال40، که سربازان پادگان انبار به مرخصی رفته بودند، و حسّان بکری، فرمانده پادگان با شمار اندکی از سربازان مانده بودند، معاویه، غامدی را با دوهزار سوار برای تاخت و تاز به انبار می فرستد. بکری و همراهان اندک او از شهر دفاع می کنند تا اینکه همه به شهادت می رسند. و سربازان تجاوزکار غامدی به خانه های بی دفاع مردم انبار، هجوم می برند، و در آن میان، زنی مسلمان و زنی دیگر غیر مسلمان، که در پناه مسلمانان آسوده خاطر به سر می بردند، مورد هجوم و دستبرد چپاولگران قرار می گیرند و آنان چاره ای جز شیون و درخواست رحم از بی رحمان نداشته اند. هیچ کس به یاری آنان نمی رود و همه تجاوزگران سالم و بی اینکه زخمی ببینند، به شام بر می گردند. چون گزارش این تجاوز ناجوانمردانه به امام می رسد، از شدت ناراحتی به چهره خود سیلی می زند و تندترین سخن را به مردمی که بارها آنان را به یاری شهروندان بی دفاع و رفتن به جنگ و خنثی کردن نقشه های معاویه فراخوانده بوده و توجه نمی کردند، به زبان می آورد و تا روز شهادتش در مسجد کوفه، کسی لبخند بر لبان او ندید. پس از وصف جهاد می گوید:
«هان من شبانه و روزانه، پنهان و آشکارا شما را به جنگ آن مردم فراخوانده ام و به شما گفته ام برآنان بتازید، پیش از آنکه بر شما بتازند…
شگفتا! و باز هم شگفتا، به خدا قسم که اتحاد و یکپارچگی آن مردم به گرد باطلشان، و پراکندگی شما از حقتان، دل را می میراند و اندوه را به سوی جان می کشاند! رویتان سیاه باد و از اندوه تهی مباد. که به صورت هدفی درآمده اید که به سویتان تیر انداخته می شود! بر شما می تازند و شما بر دشمن نمی تازید، با شما می جنگند و نمی جنگید، از خدا نافرمانی می شود و شما رضایت می دهید! اگر در تابستان و گرما شما را به گسیل شدن به سوی آنان بخوانم، گویید اکنون شدت گرما است، به ما مهلت بده تا گرما از ما دفع شود، و اگر در زمستان فرمان دهم گویید هوا سخت سرد است، فرصتی بده تا سرما به پایان رسد؛ همه اینها بهانه هایی است برای فرار از گرما و سرما، شما که چنین از گرما و سرما می گریزید، از شمشیر، سوگند به خدا، گریزانترید!
ای مردنماهای نامرد! گرفتار در رؤیاهای کودکان و خرد عروسان به حجله نشسته، کاش شما را هرگز ندیده بودم و نشناخته بودم، شناختی که به خدا قسم پشیمانی به بار می آورد و اندوهی حسرتبار به دنبال داشت…» (10)

علت بهانه ها

یکی از مهم ترین علل و انگیزه های مردم کوفه، عشق آنان به زندگی و قصد آنان برای زنده ماندن به هر بهایی بود. امام که هدفش تربیت و هدایت افراد انسانی و رسانیدن مردم به رشد و تعالی بود، به شیوه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله، نمی خواست نظر خود را بر آنان تحمیل کند و آنان را به خیر و مصلحت مجبور سازد؛ زیرا هم امام با این کار، از شیوه درست پیامبران منحرف می شد و به بهای فاسد شدن خود او تمام می شد؛ هم آنان بدین آگاه شدن و دریافت حقیقت، در کوتاه مدت به نتیجه ای موقتی می رسیدند، اما در درازمدت، به رشد و کمال انسانی هرگز دست نمی یافتند. امام در این باره می فرماید:
«و انی لعالم بما یصلحکم، و یقیم اودکم، و لکنی لا اری اصلاحکم بافساد نفسی.» (11)
من بی گمان به وسیله و روشنی که شما را اصلاح و کجی شما را راست می کند، آگاه و دانایم، لیکن اصلاح کردن شما را با فاسدکردن خودم درست نمی بینم.
و درباره زندگی دوستی آن مردم، در جریان حکمیت می گوید:
«تا دیروز فرمانروا بوده ام و امروز فرمانبر شده ام، دیروز بازدارنده بودم و امروز بازداشته گردیده ام. شما ماندن و زندگی کردن را دوست دارید و مرا نیامده است که شما را وادار و مجبور به چیزی کنم که خوش ندارید!» (12)
چیزی را که خوش نداشتید مبارزه و دفع دشمن و احیاناً مرگ در راه شرف و انسانیت و عقیده بود. و نمی توان کسی را به تکامل و سعادت و نیکفرجامی و بهشت برین مجبور کرد.

نتیجه گیری

ثروت های بادآورده فتوحات سالیان گذشته، سیاست های اقتصادی و جنگی ضد و نقیض خلیفه دوم و تبعیض ها، قوم دوستی ها و اجحاف های گزاف، خلیفه سوم و اطرافیانش از بنی امیه، مردم را به رفاه طلبی و تن پروری و بی توجهی به ارزش های اسلامی و عدم فداکاری و تعصب و حمیّت دینی کشانیده بود. عشق به حقیقت و عدالت، آنان را با شوق و شیفتگی به خدمت امام در آورد. جنگ جمل با پیروزی مردم حق طلب و عدالت دوست، و با شکست زر و زور و تزویر به پایان رسید. استقرار امام در کوفه، عموم مردم و به ویژه غیرعربان را بیشتر به پیروزی حق و عدالت امیدوار کرد. این مردم بیشتر از امیرالمؤمنین اشتیاق به جنگیدن با معاویه داشتند. لذا سپاهی عظیم از کوفه به سوی شان به راه افتاد.
طبیعی است که همه گونه افراد، با روحیه ها و گرایش های گوناگونی در میان سپاه عظیمی، که تا یکصدهزار نفر هم برآورد شده، وجود داشته باشد. بسیاری از اینان به طمع پیروزی و نام، یا غنیمت و مال، به میدان آمده بودند، عده ای هم منافقانه در میدان جنگ حضور یافتند و عده ای هم مانند مالک اشتر، عمار یاسر، هاشم بن عتبه، ابن عباس، ابن التیهان و تنی چند از افراد خالص و مؤمن به حقانیت امام، با کمال ایمان و اخلاص به جنگ گسیل شده بودند و بسیاری از این گونه افراد، در همان میدان به شهادت رسیدند. جنگ حدود چهار ماه به درازا کشید. تبلیغات و توطئه های اختلاف افکنانه معاویه، رسوب های فرهنگی پیشین عادات و رفتار به دست آمده در سالهای پس از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، و سرانجام خستگی طول جنگ و بی نتیجه ماندن آن، بر عده زیادی از افراد آزمند، کم خرد، ظاهربین، ساده اندیش و سطحی نگر تاثیر مخربی گذاشت و آنان را به چنان روحیات و رفتار با خودشان و با امیرالمؤمنین امام علی بن ابیطالب علیه السلام، واداشت. دستاورد و پیامد آن، تغییر موضع و روحیه ای بود که از کوفیان به جا ماند. (13)

پی نوشت ها :

1- قول 60.
2- از خطبه 180.
3- خطبه 39.
4- از خطبه 71.
5- از خطبه 97.
6- از خطبه 106.
7- از خطبه 118.
8- از خطبه 125.
9- از خطبه 131.
10- از خطبه 28.
11- از کلام 69.
12- از کلام 208.
13- مفاد آیه 6 سوره انفال.

منبع: نشریه النهج شماره 15-16

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید