نویسنده: سیدکاظم سیدباقری
1- ایجاد فساد
براساس آیههای قرآن کریم، یکی از ویژگیهای قدرت نامطلوب آن است که در زمین و دیار خود فساد و جامعه را از اصلاح دور میکنند. در لغت آمده است فساد، ضد و نقیض صلاح است (1) و مفسده، خلاف مصلحت است. هنگامی که گفته میشود «فَسَّدَ الشَیءَ» یعنی آن را نابود کرد. (2) در فساد اختلال و آشفتگی در نظم و اعتدال اشیا به وجود میآید. فسادگاه در وجود خارجی است، مانند این آیه قرآن که فرمود: «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»: (3) یعنی وجود چند خدا میتوانست موجب اختلال و خروج از اعتدال شود یا فساد در اعمال است. مانند این آیهی کریم که میفرماید: «إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»: (4) یعنی اخلال در امور به وجود میآورند. حال اخلال یا در نظم تکوینی است مانند قتل و تجاوز، ظلم، کفر، شرک جنگ با اهل حق و ضایع کردن حقوق دیگران یا در تشریعیات است مانند افسادو اخلاف در احکام الهی، قوانینی دینی و مقررات اسلامی. (5) در بحث قدرت نامطلوب وقتی به بررسی فساد پرداخته میشود، بیشتر با دو نوع اخیر فساد روبهرو هستیم. طغیان، سرپیچی، قتل، ظلم، شکنجه و عذاب، افساد در قانونهای الهی، وضع قانون جعلی و مطابق با امیال شخصی و محاربه با اهل حق از مصداقهای این فساد است که اغلب طاغوتها با به دست آوردن قدرت انجام میدهند. این قدرت در جامعه جلوهگر میشود و در فرایند فسادانگیز آن، فقط ایرانیان، لشکریان و درباریان بهره میجویند.
فساد هنگامی به وجود میآید که در نظم اشیا و اعتدال آنها آشوب شود. فساد در معنای عام هر امر به انحراف کشاننده مسائل و جامعه یا زیرپا گذارنده کرامت افراد رادر بر میگیرد. فساد جلوی رشد و بالندگی جامعه را میگیرد و قدرت به جای آنکه گشایندهی روشنی باشد، سوزندهی فرصتها و مانع هرگونه اصلاح و حرکت رو به جلو میشود. طبیعی است کسی که قدرت ندارد، نمیتواند در عرصهی اجتماعی طغیان و سرکشی کند، اما در حوزهی فردی و شخصی قلمرو کوچکی مییابد.
ساختار و سازند قدرت نامطلوب با فساد و سرکشی همراه است. در قرآن کریم فساد، طغیان و سرکشی کنار هم ذکر شده است: «الّذین طَغَوا فی البِلاد فأکثَروا فیها الفَساد»: (6) [ستمکاران] آنانند که در شهرها سرکشی میکنند و در آنها بسیار فساد میکنند.
اما صاحب قدرتی که براساس وظیفهی بزرگ انسانی به عنوان خلیفهی خداوند بر زمین عمل کند، انسان را موجود دارای کرامت بداند، به ارزشها و هنجارهای الهی – انسانی پایبند باشد و خارج از چهارچوب شریعت دست به کاری نزند، امور جامعهاش به فساد میانجامد و خود میتواند اصلاحگر امور آن شود. آن گونه که حضرت شعیب (علیهالسلام) در برابر قوم خود استدلال کرد «من از سوی خداوند آمدهام و قصد و ارادهای جز اصلاح جامعه تا آنجا که در توانم هست، ندارم». (7) در حرکتهای پیامبران الهی نیز این امر مشهود است. در قرآن کریم آمده است: «لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا».
آن سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند؛ (8) سعادت از آن کسانی است که گردنفرازی نمیکنند و برتریجو نیستند.
بنابراین براساس منطق قرآن، قدرت نامطلوب فسادآور است، یعنی قدرت همان پادشاهی که عزیزان جامعه را خوار میکنند: «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِهَا أَذِلَّهً»: (9) پادشاهان چون به شهری درآیند، آن را تباه و عزیزانش را خوار میکنند.
ملکهی سبا در جواب مشاوران و اشراف خویش گفت بهتر است با آنان نجنگیم؛ زیرا اگر بجنگیم و بر ما پیروز شوند، ما را ذلیل و خوار میکنند. مراد از ورود به شهر، ورود همراه با زور و غلبه است و «أفسَدُوها» یعنی فساد میورزند با هلاک کردن، نابود کردن و سلب اختیار. آنان به اشراف و بزرگان قوم و دیار اهانت میکنند؛ زیرا آنان در مقابل شاهان گردن خم نمیکنند، پس برای آنکه اطاعت کنند، آنان را خوار میکنند. (10) به تعبیر سیدقطب حرمت نگه نمیدارند، نیروی مدافع را در هم میشکنند و سران و بزرگان آنان را ذلیل میکنند؛ زیرا آنان عنصر مقاومت و پایداری هستند. (11) پس قدرت آنان فزونی مییابد و مردم ناتوان میشوند. آنها بر زندگی مردم چیره میشوند و ارادت و احترام شهروندان به ایشان از باب زور، ترس و قساوت است.
با توجه به آنکه «الف و لام» بر سر «ملوک» درآمده که جمع است و افادهی عموم دارد، آیه به ما نشان میدهد پادشاهان همه در معرض فساد و تباهی و نه «قدرت» هستند؛ قدرت به خودی خود فساد ندارد و نمیآورد. آن کس که فسادآور است، قدرتمندان و پادشاهان هستند که از این نعمت الهی بهرهی نادرست میبرند.
فساد شهرها و روستاها به معنای تخریب، سوزاندن، ویرانی ساختمانها، خوار کردن عزیزان آن دیار است که با قتل و اسارت، تبعید و زورگویی انجام میشود. (12) تجلی قدرت در قدرتمندان است؛ زیرا هنگامی که پادشاهان بر شهر و قریهای به زور وارد میشوند، در آن فساد میکنند و دیار و اموال را نابود میکنند. این عادت هموارهی آنان است که تغییر نمیکند. (13) بنابراین، بحث از شاهی است که قدرت بسیار و ویرانگر دارد و ذهنیت او این است که مردم را پیرو خود گردانَد، شهرها را نابود و نظام حاکم را فاسد کند، اما اگر او به حقیقت دعوت کند، دیگر به قدرت سلطهجو نیاز نیست و از گفتوگو و تبادلنظر سخن به میان میآید. (14)
در اینجا قرآن حکایت میکند ملکهی سبا زیرک و هوشیار، تسلیم در برابر صلح، ترجیحدهندهی مدارا بر خشونت بود، اما پادشاهان با جنگ در شهرها فساد میکنند و ویرانی میپراکنند، به اشراف و بزرگان آنان توهین میکنند تا برای دیگران مایهی پند شود و اینکه فرمود: «وَ کَذلِکَ یَفعَلُونَ» یعنی این عادت شاهان فاسد است که قهرآمیز و با جنگ به دیاری وارد میشوند. (15)
همچنین قرآن کریم به این نکته اشارهی دقیق دارد که ویژگی منافقان از آن است که:
«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ»: (16) و چون ریاستی یابد (یا برگردد) کوشش میکند در زمین فساد کند و کشت و نسل را نابود کند و خداوند تباهکاری را دوست ندارد.
در معنای واژهی «تولّی» دو قول است. برخی بر این باورند که به معنای «انصراف» و «روبرگرداندن» و رفتن (17) است و برخی دیگر معتقدند به معنای عهدهدار امر سلطنت، زمامداری و سرپرستی است. (18) به نظر میرسد معنای دوم با لحن و سیاق آیههای قبل و بعد بیشتر هماهنگ است. هر چند معنای اول نیز اشتباه نیست. علامه طباطبایی میگوید معنای دوم را آیهی بعدی تأیید میکند: «وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالإِثْمِ»: (19) و چون به او گفته شود: «از خدا پروا کن» نخوت وی را به گناه کشاند.
آیه دالّ بر این است که برای او نخوت و غروی است که آن را با گناه کسب کرده، گناهی که قلبش را بیمار کرده است؛ قلبی که موافق زبانش نیست. منظور از «سعی» نیز، عمل و سریع راه رفتن است. پس معنا چنین میشود که وقتی منافق با دشمنی شدید امکان و قدرت عمل مییابد و به او زمامداری، سلطنت و سرپرست او مردم میرسد، در زمین فساد میکند. (20)
مگر ستمکاران و ظالمان چگونه فساد کردند؟ آنان فریفتهی نعمتی شدند که خداوند برای آنان فزونی بخشید، اما خویش را تباه کردند. این آیه اشاره دارد بر اینکه فساد مردم از طریق نعمت هنگامی است که به دیگران ستم میکنند و پیشی گرفتن بر دیگران کامل میشود، آنسان که نوع فساد با نوع نعمتی مرتبط میشود که به فراوانی نزد آنان است. در نتیجه فساد ثروت، غیر از فساد قدرت و علم است. فساد به جرم و گناهی منجر میشود که ستم آشکاری به حقوق مردم و هتک حرمت ارزشهای استوار جامعه میشود. (21) با فسادگری خودکامگان و چپاول حقوق دیگران، تبهکاری، اختلال در رفتارها، کردارها، گفتارها و اندیشهها در ایشان نهادینه میشود و با توجه به فراگیری و جریان قدرت فاسد در جامعه، طبعاً همهی ساحتهای اجتماع درگیر این فساد میشوند و شالودهی جامعه و ارزشهای اصیل آن سست میشود.
این قدرتها دلبستهی قانون عادلانه و به تعبیر قرآن کریم «حدودالله» (22) نیستند تا قدرت آنان حد و مرز پیدا و در چارچوب مشخص عمل کند و بدینترتیب امور جامعه نظم یابد و موازین دادگری رعایت شود.
اما رویّهای که قدرت فاسد دارد، بر هوا و هوس استوار است و برای تصرف آنان در امور هیچ ضابطه و شاخصهای در حکم، قانونگذاری، ادارهی امور، اقتصاد، جنگ و صلح وجود ندارد؛ کلمات طاغوت قانون میشود و مصلحت او است که براساس آن اقتصاد تنظیم میشود و خشمناکی و شادی و رضایت وی قاعدهی جنگ و صلح میشود. او حتی به این اندازه بسنده نمیکند، بلکه طاغیان، مفهومها، ارزشها و قوانین را براساس مصلحت و سود خویش دگرگرون میکنند. آنها از دگرگونی قانون و ارزشهایی که به روش خویش ایجاد میکنند، به عنوان ابزاری برای ریشهکن کردن مقابله کنندگان با خود بهره میبرند، پس معروف امر ناپسندو منکر امر پسندیده میشود. بدین ترتیب معنای فساد و صلاح دگرگون میشود. (23)
2. استکبار
یکی از ویژگیهای و شاخصهای قدرت نامطوب استکبار است که در جلوههای گوناگونی خود را نشان میدهد. قدرت در انسانها یا اقوام کمظرفیت، پندارهای دروغین به وجود میآورد و آنان خود را از دیگران برتر میگمارند. «کبر» و «تَکَبُّر» و «استکبار» معناهای نزدیک به هم دارند. «کبر» حالتی است که فرد به دلیل اعجاب و خودبرتربیتی، خویش را ویژه و بالاتر از دیگران میپندارد. بزرگترین کبر، کبر بر خداوند و انکار حقانیت او و اقرار نکردن بر بندگی اوست. «استکبار» گاه محمود و پسندیده است، یعنی هنگامی که فرد در مکان و زمانی که سزاوار است، در جستوجوی آن باشد تا بزرگ گردد و هنگامی ناپسند است که انسان، خود را بزرگ پندارد و آنچه از آن او نیست، اظهار کند و این نوع دوم همان است که در قرآن کریم وارد شده است که فرمود: «شیطان سر باز زد و استکبار ورزید». (24)
«تکبّر» در عامهی مردم زمانی است که فرد خود را بزرگ میپندارد، حال آنکه بزرگ نیست. در قرآن آمده است: «پس چه بد جایگاهی است، متکبرین را!» (25) و صفت «کبری» به معنای فراتر بودن از انقیاد و گردن نهادن، خاص خداوند است. (26) «مستکبر» کسی است که خواهان بزرگی برای خویش است، آن را از حالت قوه به فعل درآورد و به دیگران اظهار کند، اما «متکبّر» کسی است که کبر را برای خود پذیرفته و آن را به عنوان صفت نفسانی برگرفته است: (27) « وَلَهُ الْکِبْرِیَاء فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». (28)
با توجه به همین معنای «استکبار» و «تکبر» براساس قرآن کریم، غالب آنان که در زمین قدرت دارند و از فرمانهای الهی سرپیچی میکنند، خودبرتربینی هستند. زمامدارِ قدرتمدار و حاکم خودکامه، از توانمندی خود برای منافع شخصی بهره میگیرد و همهی افراد و دیگران را در خدمت خویش میخواهد.
یکی از بارزترین ویژگیهای فرعون و اشراف پیرامون او استکبار بود. در سورهی مؤمنون آمده است:
« ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا عَالِینَ»: (29) خداوند موسی و برادرش هارون را با آیههای خود و حجت آشکار، به سوی فرعون و سران [قوم] او فرستاد؛ ولی تکبر کردند و مردم گردنکش و خودبرتربین بودند.
در آیه دیگری میخوانیم: « وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ»: (30) او و لشکریانش به ناحق استکبار ورزیدند.
استکبار همراه با قدرت رشد مییابد، فزونی میگیرد و فرد خود را تا حد خدایی بالا میبرد. به فرمودهی قرآن کریم، فرعون به سران و اشراف پیرامونی خود اعلام میدارد: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی»: (31) من به جز خود برای شما خدای دیگری نمیشناسم.
آنان دیدار پروردگار را انکار میکنند و حتی طلبکارانه میگویند چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمیبینیم. قرآن میفرماید: اینان قطعاً در مورد خود تکبر ورزیدند و سخت سرکشی کردند. (32) اینان به اندک قدرت مادی خود سرمست میشوند، آن را به رخ مردم خویش می کشند تا آنان را به اطاعت و بهرهکشی وادارند. قرآن گردنفرازی فرعون را نیز بیان میکند که پادشاهی مصر و نهرهای روان از زیر کاخها او را مغرور کرده بود. (33) در این آیه فرعون هم به قدرت کوچک خویش مینازد، هم مردم تحت سلطهی خود را «مردم من» (قومی) (34) مینامد، گویی مردم را نیز ملک خود میداند؛ همچنین خداوند آشکارا در بررسی سرنوشت قوم عاد، به تکبر قوم عاد و سرکشی آنان اشاره میکند که به ناحقّ در زمین سربرافراشتند. (35) قید «بغیرالحق» قید توضیحی برای استکبار در زمین است. زیرا استکبار همیشه غیرحق است (36) و ما استکبار «به حق» برای انسانها نداریم.
خوی استکبار پیمانشکنی است. از این رو قرآن در عین حال که فرمود: شما میتوانید با کافران زندگی مسالمتآمیز داشته باشید، خواسته است با مستکبران همواره در نبرد باشید؛ زیرا خوی آنها نقض عهده است: «فَقَاتِلُواْ أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ». (37)
مضمون آیهی کریمه این است که خداوند میفرماید: با مستکبران بجنگید، اما نه برای اینکه کافرند، بلکه چون مستکبرند. مستکبر همواره خود را بر دیگری تحمیل میکند و به هیچ پیمانی احترام نمیگذارد. (38)
اساسیترین پیامدی که از این ویژگی قدرت نامطلوب بر میآید، جلوگیری از هدایت و ممانعت از راهنمایی مردم است. قرآن شریف این نکته را از زبان آنان بازگو میکند که مورد بهرهکشی قرار گرفتهاند: «یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلَا أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ»: (39) کسانی که زیردست بودند، به کسانی که ریاست و برتری داشتند؛ میگویند: «اگر شما نبودید، قطعاً ما مؤمن بودیم».
در واقع مستکبر از قدرت خود بهره میگیرد تا مردم را در ناآگاهی و بیایمانی نگه دارد؛ زیرا ایمان به خداوند و عمل به دستورهای او جلو میدانداری طاغوتها را میگیرد و آنان را محدود میکند.
در قرآن کریم گروههای مختلفی مستکبر معرفی میشوند. گروههایی که معمولاً با جاه و مقام یا با ثروت به دربار طاغوتها وارد میشوند و بر آسیبافزایی قدرتها یاری میرسانند. در ادامه دو گروه تأثیرگذار و پیرامونیان قدرت را ذکر میکنیم که بر آتش کبر مستکبران میدمند.
2-1. ملأ:
یکی از گروههایی که قرآن کریم به عنوان گروههای مستکبر معرفی میکند، «مَلَأ» است. این جماعت بر یک رأی واحدند. پس آنان از حیث شوکت، جلوهگری و جلالت، چشمها را پر میکنند. (40) در قرآن آمده است: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ؟» (41)
ملکهی سبا نیز هنگامی که نامهی سلیمان را دریافت کرد، گفت: «قَالَتْ یَا أَیُّهَا المَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ»: (42) گفت: ای اشراف، نامهی پرارزشی به سوی من افکنده شده.
بنابراین معنای غالب ملأ اشراف قوماند. (43) در روایت آمده است نبی مکرّم اسلام (صلیالله علیه و آلهوسلم) شنید مردی از انصار هنگام بازگشت از غزوهی بدر میگفت: «تعدادی پیرمرد ناتوان را کشتیم».
پیامبر گرامی اسلام (علیهالسلام) فرمود: «آنان از اشراف و ملأ قریش بودند. اگر در حضور آنان بودی، کار تو را کوچک میپنداشتند؟ (44) آنان اگر دستور دهند، با توجه به پایگاه چشمپرکنی که در جامعه با مال و قدرت به دست آوردهاند، مخالفت نمیشود؛ بنابراین اشراف و ملأ اغلب با قدرت سیاسی گره خورده هستند و با توجه به مال و جاه و مقامشان تکبّر میورزند و خود را بالاتر از دیگران میپندارند. اینان اغلب از اطرافیان تخت سلطنت و قدرتاند و با توجه به جایگاه دروغین و پنداشتهها خود برتر بینند و با توجه به هیبت دروغین در جامعه، کسی را یارای مخالفت با آنان نیست.
2-2. مترَفین:
یکی از دیگر گروههای در حوزهی معنایی استکبار که با توجه به مال و ثروتی که به دست میآورد، خود را برتر از دیگر افراد جامعه میانگارد، “مترَفین” هستند. “مترف” از “ترف” گرفته شده که به معنای دارا بودن و وسعت در نعمت است؛ (45) نعمتهای دنیای و گسترش زندگی دنیایی و بهرهگیری از آن در هر جهت، “اتراف” گسترش دادن زندگی و بهرهوری از نعمتهای دنیایی است. همچنین به معنی سرکشی و طغیانگری آمده است. در قرآن کریم میخوانیم :«وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا». (46) در زندگی دنیا به آنان ناز و نعمت داده بودیم.
همچنین آمده است: «إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَلِکَ مُتْرَفِینَ»: (47) یعنی آنان در نعمتهای دنیایی غوطهور بودند و از حالتهای روحانی روگردان و از وظایف الهی، غافل. فرق میان «مترَف» و «منعَم» آن است که «منعم» از همهی نعمتهای مادی، معنوی، کامل یا ناقص برخوردار است، خواه از آن غافل باشد یا نباشد، اما «مترَف» کسی است که غرق در نعمتهای مادی و از معنویات غافل باشد. (48) اینکه در قرآن کریم آمده است «أَتْرَفْنَاهُمْ» یعنی آنان را نعمت دادیم و در ملک و قدرت نگه داشتیم و میفرماید: «مُتْرَفُوها» (49) یعنی آنان که نعمت دنیایی داشتند بدون طاعت خداوندی. (50) با توجه به این معنا از «اتراف»، باید اشاره کرد یکی از عوامل استکبار حاکمان و قدرتمندان آن است که افراد با توجه به وفور نعمت و غوطهوری در آسایش دنیایی خدا و اطاعت او را فراموش میکنند و مستکبر میشوند. شاید مشکل بسیاری جامعههای انسانی در گمراهی، کفر، فسق، سرکشی، ستم و انحراف ناشی از مترفین باشد. آنان ضد داعیان به ایمان، خیر و صلاحند، یعنی ضد آنان که میخواهند جامعهی طبقاتی را به جامعهای تغییر دهند که افرادش در حقوق و تکالیف دارای تساوی و عدالت باشند و ارزشهای مادی را که در حیات اجتماعی، مال بیشتر و جاه و مقام بالاتر برتری دارد، به ارزشهای معنوی رجحان بخشند که در آن ایمان، خلق نیک، عمل صالح برتری داشته باشد. مترفین هستند که همواره مقابل رسولان الهی، با هر وسیله و ابزار تبلیغاتی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میایستند تا گمراه کنند و شبههها و اتهامها بپراکنند.
در نتیجه خداوند میفرماید: «و ما در هیچ شهر و دیاری، پیامبر بیم دهنده نفرستادیم» (51) تا هنگامی که مردم از مسیر ایمان گمراه میشوند، آنان را از عذاب الهی بترساند، «مگر آنکه مترفین و سرمستان از نعمتهای مادی که بهرهمندی از مال و جایگاه طبقاتی – سیاسی خود را ارزش ذاتی میپندارند، به آنچه به سوی آن قریه فرستادیم، کافر شدند»؛ زیرا پیامهای الهی برای آزادی انسان و رهایی او از فروتنی در مقابل انسانهای دیگر است پس خداوند وحی میفرستد به اینکه او نیازهای آفریدهها را برآورده میکند و سرکشان از مترفین امّتها، نیز از دایرهی نیاز به خداوند خارج نیستند. هدف رسالت آن است که مردم مستضعف را در زندگی خویش آزاد کند. این در حالی است که منطق مترفین و سرمستان از نعمت این است:
«نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا»: (52) به دلیل آنکه ما از حیث موقعیت، جایگاه و شأن اجتماعی از این رسولان فقیر بالاتریم و مالک مال، فرزند و پیروانی هستیم که آنان ندارند، پس عذاب نخواهیم شد. ممکن نیست خداوند طبقهی برتر را عذاب کند.
آنان میپندارند امتیازهای دنیا، نسبت به امتیازهای آخرت نیز حاکمیت دارد؛ زیرا ارزشهای مادی بر ذهن و ضمیر آنان چیره شده است. (53) حال آنکه خداوند اشاره دارد: «و أَخَذْنَا مُتْرَفِی هِم بِالْعَذَابِ»: (54) مترفین و خوشگذرانهای آنها به عذاب گرفتار شدند.
با توجه به این انگاره است که مترفین با توجه به نعمتهای مادی، جایگاه اجتماعی و پیروانی که اغلب با قدرت سیاسی پیوند دارد، خود را برتر میپندارند و دچار فساد میشوند.
3- سرمستی از قدرت
ویِژگی دیگر مستکبران و قدرتهای نامطلوب آن است که چنان از بادهی قدرت و امتیارهای آن سرمست میشوند که مبدأ و منشأ قردت خود را فراموش میکنند و به اندک قدرت سیاسی- اجتماعی که در اختیارشان قرار گرفته است، میپندارند همهی مصدرهای قدرت را در اختیار دارند و میتوانند برای رسیدن به منافع و مطامع شخصی خود به هر کاری دست بزنند. به همین دلیل موقعی که ابراهیم (علیهالسلام) در برابر نمرود و ادعای او استدلال کرد «پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند»، او در جواب برای خود همان وصفی را ادعا کرد که ابراهیم (علیهالسلام) آن را خاص پروردگار میدانست، تا ابراهیم را مجبور کند در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد. نمرود گفت: «من نیز زنده میکنم و میمیرانم!». این آیه (55) حجتآوری ابراهیم و نمرود، پادشاه بابل، را بیان میکند. با تأمل در سیاق آن در مییابیم انسان همواره به دلیل سرشت و فطرتش در برابر قدرتهای برتر، خاشع و فروتن است. آن گونه که برای هستی، سازندهای اثبات میکند، حال چه موحد یا قائل به خدایان متعدد باشد.
اما انسان اولیه از آنجا که اشیا را نسبت به خود میسنجید، میپنداشت کارهای گوناگونی که انجام میدهد، مستند به قدرت و قوا و اعضای خود او میباشند؛ همچنین در کارهای مختلف اجتماعی آنها را مستند به اشخاص گوناگون میپنداشت و در نتیجه برای رویدادهای مختلف، اربابها و خداوندگاران مختلف در نظر میگرفت، مانند ربّ زمین، ربّ دریاها و غیره. به مرور زمان در بتپرستی کار به آنجا کشید که ربّالارباب را فراموش کرد؛ زیرا پندارِ آنان آنچه به آن رسیده بودند را برایشان زیبا جلوه میداد و برای بتها، نقش و تأثیری در امور زندگی خود لحاظ میکردند؛ زیرا ارادهی آنان بر ارادهی خودشان چیره شده بود و تدبیر آنها بر تدبیر مردم برتری داشت. با توجه به این وضعیت، چه بسا برخی صاحبان قدرت و سلطنت که از پادشاهان جبّار بودند، بر این باور شدند دستور آنان در امور مختلف زندگی تأثیرگذار است پس آنان در مقام و قدرت، طمع و ادعای خدایی کردند. آنگونه که از فرعون، نمرود و دیگران نقل شده است، آنان به روش اربابها عمل میکردند، اگرچه خود بت میپرستیدند، اما تأثیر و نفوذ امر شاهان موجب شد آنان خود را بر دیگران مقدم دانند. طوری که فرعون ادعا داشت برترین اربابهاست. هرچند او برای خود ارباب دیگری داشت، آن گونه که در قول خداوند آمده است آلهَتَک. (56) یا آنگونه که نمرود ادعا داشت: (57) «من زندگی میکنم و میمیرانم». (58) به همین دلیل نمرود برای اغفال مردم راه تزویر پیش گرفت و برای اثبات این مدعای دروغین دست به حیله زد و دستور دارد دو نفر زندانی حاضر کردند و فرمان داد یکی را آزاد کنند و دیگری را به قتل برسانند؛ سپس به ابراهیم و حاضران روکرد و گفت: «دیدید چگونه حیات و مرگ به دست من است؟» (59)
البته آن قدرت پوشالی و عزّت دروغین خیلی آسان در هم شکسته شد. حضرت ابراهیم (علیهالسلام)، برای درهم شکستن قدرت نمرود به او فرمود: «خدای من خورشید را از خاور بر میآورد، تو آن را از باختر برآور. پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند.» (60)
قدرتهای مستکبر میپندارند هیچکس از آنان قویتر نیست. به همین دلیل خداوند بزرگ در مورد قوم عاد میفرماید:
«أَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّهً أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ»: (61) و امّا عادیان، به ناحقّ، در زمین سر برافراشتند و گفتند: «از ما نیرومندتر کیست؟»
سپس خداوند به این نکته کلیدی اشاره میکند که «آیا ندانستهاند آن خدایی که خلقشان کرده، خود از ایشان نیرومندتر است؟» و در ادامه یکی از ویژگیهای این گروه را نام میبرد که انکار آیههای خداوند باشد.
بر پایهی این دیدگاه سخنی از ربوبیت فراگیر خداوند در میان نیست. انسان میبیند بسیاری در برابر او راماند. از این رو تسبیح خدا و اعتراف به عجز خود و یادآوری بازگشت به سوی پروردگار را فراموش میکند. آن گاه که چنین شد، جستجوی رهتوشه و دستیابی به تقوا نیز فراموش میشود. قرآن از نیکانی یاد میکند که در عین برخورداری از موهبتهای فراون و شکوهمند، هرگز در اندیشهی تهاجم و تخریب نبودند. سلیمان (علیهالسلام) و داوود (علیهالسلام) و ذوالقرنین نمونههای همین نیکاناند؛ مثلاً داوود (علیهالسلام) وارث سلیمان (علیهالسلام) بود و از رهگذر تسلّط بر آهن که خداوند در قرآن فرمود: «و به [داوود] فن زره[سازی] آموختیم»، (62) او قدرت والایی داشت، اما این قدرت اعجازگر را در راه تهاجم و تخریب و ساخت سلاحهای هجومی به کار نگرفت. (63)
سرمستی از قدرت اغلب ناشی از کم ظرفیتی و فراموشی صاحب اصلی قدرت است. در نتیجه آنان با اندک قدرتی خود را میبازند. برای پرهیز دادن از این روحیه است که امام کاظم (علیهالسلام) فرمود:
«ینبغی للعاقل ان یحترس من سکرالمال و سکر القدره و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشباب، فان لکل ذلک ریاحا خبیثه تسلب العقل و تستخف الوقار». (64) سزاوار است خردمند خود را از مستی مال، قدرت، دانش، مدح و جوانی حفظ کند. هر یک از این امور حالتی خبیث و نامیمون دارد که عقل را از انسان میگیرد و وقار و وزانت او را کم میکند.
4- استبداد
قدرتی که گرفتار استکبار میشود، خودکامه میشود؛ (65) به گونهای که همهی جامعه و امور آن را برای خود و برآوردن خواستههای نادرستش طلب میکند و به منافع جمعی هیچ اهمیتی نمیدهد. «استبداد» از ریشهی «بدد» به معنای عمل به تصمیم و نظر خود بدون توجه به دیدگاه دیگران (66) یا رأی و تصمیم خودسرانه فرد بدون در نظر گرفتن دیدگاههای دیگران است. (67) حکومت استبدادی به حکومتی گویند که در آن مردم دارای نماینده، حق رأی یا هرگونه سهم دیگری در ادارهی امور کشور نیستند. ویژگی آن نامحدود بودن قدرت سرکوب مخالفان نیز است. (68) چنین حکومتی از این جهت استبدادی است که دولت میخواهد قانونهایی را که خود وضع کرده است، با خودکامگی اجرا کند. (69) این ویژگی هر آینه امکان دارد در حاکمان مشروع و مردمسالار نیز از حالت بالقوه به بالفعل درآید و عینیت یابد. فرد قدرتمندی که دچار استبداد میشود، به تعبیری گرفتار هنجارگریزی (70) و کجروی از هنجارهای جامعه شده است. فرد مستبد، مظهر بیاعتنایی به ارزشهای جامعه و آزادی و شعود اجتماعی است. این مفهوم زیر مجموعهی واژه گستردهتری قرار دارد که «ظلم»، ضد عدل خوانده میشود. ظلم یکی از مهمترین واژههای ارزشی منفی (71) است که در حوزهی معنایی گستردهی کفر قرار میگیرد. ظلم به معنای قراردادن چیزی در غیرجای خود، به زیادت یا نقصان است. (72) آن گونه که استبداد نیز قراردادن قدرت در بستر ناشایست و بهرهگیری نادرست از آن است.
با توجه به این روحیه، وقتی در قرآن کریم به رفتار و کردار مستبدان مینگریم، ایجاد محدودیت، سلب آزادی مردم و بیدادگری کنار هم ذکر میشود. به رایت قرآن جفاپیشگان معمولاً در زمان حاکمیت خود به زیردستان ستم میکنند، آنان را میکشند، زنانشان را زنده نگه میدارند، (73) مردانشان را شکنجه میکنند (74) و مورد آزار و اذیت قرار میدهند، (75) آنان را تبعید میکنند، (76) حق انتخاب را سلب میکنند، (77) مردم را از ایمان باز میدارند، (78) شهروندان را زندانی میکنند، (79) آنان را تحقیر میکنند و سبک مغز میپندارند (80) و به بردگی میکشند. (81)
از آنجا که قدرت امر اجتماعی و مربوط به امور پیچیدهی جامعهی انسانی است، با تصمیم فردی و حرکت دلبخواهانه ناسازگاری دارد، اما قدرتهای فاسد به قاطعیت میپندارند فقط راه راست را آنان یافته و دریافتهاند و دیگران فقط باید از ایشان پیروی کنند. قرآن کریم به درستی دربارهی فرعون حکایت میکند که خطاب به قوم خود گفت: «مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ»: (82) شما را جز آنچه خود مصلحت دیدهام، راهی ننمایم و جز به راه صواب راهنمایی نکنم.
سرانجام و پیامدی که این ویژگی به دنبال میآورد، سقوط و فروپاشی حکومت و حاکمیت مستبد، فسادورزی در زمین و تباه کردن نسلها است. (83)
در ادبیات دینی نیز به این امر اشاره شده است. در روایتی امام صادق (علیهالسلام) زیر آیهی 188 سورهی بقره (وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُواْ فَرِیقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ: و اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید، و آن را با قاضیها [رشوه] مدهید تا بخشی از اموال مردم را به گناه بخورید)، به این نکته اشاره میکند که به درستی خداوند میدانست به طور قطع در جامعهی اسلامی فرمانروایان ستمگری حاکم میشوند و ستم میکنند، پس مقصود، حاکمان ستمگر است، نه فرمانروایان عادل. (84)
علی (علیهالسلام) نیز در این باب کلمات تأملانگیزی دارد. ایشان میفرمایند:
-هر که به پادشاهی رسید، تنها خود را دید و از دیگران رو برتافت. (85)
– کسی که به رأی خود قاعت ورزد یا به رأی خود استبداد ورزد، هلاک شود. (86)
-کسی به رأی خویش استبداد ورزید، گمراه شده و از راه راست لغزید، (87) و کسی که استبداد ورزد، خطر کرده و ضرر دیده است. (88) و در نهایت استبداد عذاب خداوند را به دنبال میآورد. (89)
در قرآن مفهومهایی چون «طغیان»، «جباریت»، «اعتداء»، «استکبار»، «اتراف»، «بغی» و … نیز به کار رفته است که از واژگان پیرامونی این معنا به شمار میآیند. هر چند مستقیم، معنای استبداد را ندارند. با توجه به اهمیت آنها و نقشی که در مرزبندی و شفافسازی قدرت نامطلوب از منظر قرآن کریم دارند، به برخی آنها اشاره میکنیم:
4-1. جبّاریت:
جباریت صفت کسی است که دارای نفوذ است. چنین فردی، طرف مقابل را زیر سلطه قرار میدهد به گونهای که مجالی برای انتخاب نداشته باشد. (90) در لغت آمده است به سلطان «جَبر» میگویند. به دلیل آنکه، هرگونه اراده کند، بر مردم قهر میورزد و اجبار در اصل وادار کردن دیگری و اکراه است. در کاربرد این صفت برای انسان به کسی گفته میشود که با ادعای بزرگی و برتری که شایستهی آن نیست، در پی جبران کاستی خویش است. در نتیجه برای انسان در موارد ناپسند و مذموم به کار میرود؛ (91) همچنین گفته شده جبار کسی است که با خشم و غضب میکشد. (92)
در آیههای قرآن کریم از واژهی «جبار» استفاده شده است و قوم عاد را سرزنش میکند. زیرا از هر جبار ستیزهجویی پیروی میکردند:
«وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُواْ بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْاْ رُسُلَهُ وَاتَّبَعُواْ أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»: (93) و این [قوم] عاد بود که آیههای پروردگارشان را انکار و فرستادگانش را نافرمانی کردند و به دنبال فرمانِ هر زورگوی ستیزهجو رفتند.
خداوند انکار آیهها، عصیان و سرکشی، پیروی از جباران و عنادورزان را از ویژگی قوم عاد بر میشمرد. سپس در آیهی بعد به گرفتار شدن آنان به لغت خداوند در دنیا و آخرت اشاره میشود به واسطهی آن اعمال و کفرورزی: «ألا بُعداً لِعادٍ قَومِ هُود»: هان، مرگ به عادیان؛ قوم هود.
در آیهی دیگر نیز آمده است: «وَاسْتَفْتَحُواْ وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»: (94) و [پیامبران از خدا] گشایش خواستند، و [سرانجام] هر زورگوی لجوجی نومید شد.
صفت جبار «عنید» ذکر شده است، یعنی کسی که دارای دشمنی و لجاجت بسیار است و حق را نمیپذیرد. (95) جباری که استبداد میورزد، به قدرت خویش مغرور است و حق را نمیپذیرد. در روایتی از امام باقر (علیهالسلام) نیز نقل شده است که فرمود «عنید» کسی است که از حق روگردان است. (96)
4-2. عتو:
ماده «عُتُوّ» و برخی مشتقات آن نیز که در قرآن کریم به کار رفته، به معنای استکبار است. اصل در مادهی «عتو» تجاوز و گذر از حد و مرز در بدی و فساد است. به دیگر معنا مبالغه و افراط در راه فساد. اصرار بر استکبار و جباریت و سرپیچی و ورود به فساد و راهبری آن، همه از موضوعهای ناپسندی است که در «عتو» مطرح است؛ هر چند مستقیم این واژه به آن معناها نیست. (97) این لغت همچنین به معنای سستی در طاعت و تجاوز و نافرمانی نیز آمده است. آن گونه که در قرآن میخوانیم: «لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوًّا کَبِیرًا»: (98) پیش خود خویش را بزرگ دیدند و نافرمانی کردند؛ نافرمانی بزرگ.
ارباب لغت گفتهاند «عتا الرّجل عتّوا»؛ یعنی «استکبر و جاوز الحدّ»؛ (99) تکبّر ورزید و حدّ گذراند. راغب نیز به معنای سرپیچی و نافرمانی اشاره دارد. در سورهی ذاریات میخوانیم: «فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ»؛ (100) سپس راغب میگوید این حالتی است که راهی برای اصلاح و درمان آن وجود ندارد. (101)
در همین حوزهی معنایی «طغیان» است. در این لغت خروج از اعتدال و حد ملاک و مناط است. حال طغیان یا در موضوعهای خارجی است یا در نفس؛ گاه به دلیل استغنا و احساس بینیازی است (102) یا به دلیل قدرت و تسلط بر دیگران است. (103) یا به دلیل گمراهی، انحراف و نادانی است. (104) مانند :
«قَالَ قَرِینُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَیْتُهُ وَلَکِن کَانَ فِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ» (105) شیطان هم دمش میگوید: «پروردگار ما، من ا و را به عصیان وانداشتم؛ لیکن خودش در گمراهی دور و درازی بود».
همچنین آمده است: «مَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ»: (106) هر که را خداوند گمراه کند، برای او هیچ رهبری نیست و آنان را در طغیانشان سرگردان وا میگذارد.
4-3. بغی:
بغی نیز در گستردهی معنایی استکبار قرار دارد. اصل در لغت طلب شدید و ارادهی استوار است و هنگامی که به حرف «علی» متعدی میشود، برتعدی و تجاوز دلالت دارد؛ حال یا در اراده و عمل است یا با تجاوز یکی بر دیگری معنادار میشود. (107)
در قرآن مجید آمده است: بغی با ستم و حسادت همراه است؛ با آنکه حق را میداند، اما از روی حسادت نمیپذیرد:
«أَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ»: (108) بر آنان کتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند و جز کسانی که [کتاب] به آنان داده شد -پس از آنکه دلیلهای روشن برای آنان آمد – [هیچ کس] در آن اختلاف نکرد؛ مگر به خاطر ستم [و حسدی] که میانشان بود.
ستمورزی باغیان از روی حسد و بعد از خبرشدن آنان از بینات و آیههای الهی است: «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ»؛ (109) و فقط پس از آنکه آگاهی یافتند، راه تفرقه پیمودند. [آن هم] به صرف حسد [و برتریجویی] میان هم دیگر.
خداوند در این آیه ایجاد تفرقه و دوگانگی را از سوی اهل بغی، پس از علم آنان ذکر میکند.
امام صادق (علیهالسلام) فرمود:
آنان از روی جهل تفرقه نکردند، بلکه دوگانگی پس از آگاهی و حسادت و ستمورزی بعضی بر برخی دیگر بود. هنگامی که فضیلت علی (علیهالسلام) را به امر خداوند دیدند پس از دیدگاه شخصی و هوای خویش عمل کردند. (110)
آیهی 90 سورهی یونس، بیشتر به طغیان، غرور و روحیهی استبدادی فرعون اشاره دارد: «وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا»: (111) و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم، پس فرعون و سپاهیانش از روی ستم و تجاوز آنان را دنبال کردند.
تجاوزگری فرعون تا آخرین لحظه ادامه دارد. از امام باقر (علیهالسلام) نقل است که فرمود: هنگامی که به امر خداوند نیل شکافته شد، اطرافیان فرعون تعجب کردند و شگفتی خود را به او نشان دادند. او گفت: این کار نیز به دستور وی انجام شده است. (112) در هر حال وجه مشترک همهی این امور، نوعی استبداد، از حد گذراندن و ستمگری است که شاخصهی قدرت نامطلوب به شمار میآیند.
پینوشتها:
1.خلیل بن احمد الفراهیدی؛ کتاب العین؛ ج 7، ص 231.
2. ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «فسد».
3. انبیا: 22.
4. بقره: 11.
5.سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 9، ص 85.
6.فجر: 12.
7.إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ (هود: 88)
8.قصص: 83.
9.نمل: 34.
10. سیدمحمدحسینی شیرازی؛ تقریبالقران إلی الإذهان؛ ج 4، ص 103.
11. سیدقطب؛ فی ظلالالقرآن؛ ج 5، ص 2640.
12.سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 15، ص 360.
13. وهبهبن مصطفی زحیلی؛ التفسیر الوسیط؛ ج 2، ص 1875.
14. سیدمحمدحسین فضلالله؛ تفسیر من وحی القرآن؛ ج 17، ص 206.
15. سیدمحمد طنطاوی؛ التفسیر الوسیط للقرآن الکریم؛ ج 10، ص 323.
16.بقره: 205.
17.برای نمونه ر.ک: شیخ طوسی؛ التبیان فی تفسیرالقرآن؛ ج 2، ص 183/ سیدمحمد حسینی شیرازی؛ تقریب للقرآن إلی الأذهان؛ ج 1، ص 236/ ابراهیم ابیاری؛ الموسوعه القرآنیه؛ ج 9، ص 154.
18. سیدمحمد حسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 2، ص 96/ سیدمحمود طالقانی؛ پرتوی از قرآن؛ ج 2، ص 98.
19.بقره: 206.
20. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 2، ص 96.
21. سیدمحمد تقی مدرسی؛ من هدی القرآن؛ ج 5، ص 145.
22. بقره: 187.
23. سیدمحمدحسین فضلالله؛ تفسیر من وحیالقرآن؛ ج 24، ص 244.
24. أَبَى وَاسْتَکْبَرَ (بقره: 34): در چندین آیهی دیگر به این واژه و مشتقات آن اشاره شده است؛ از جمله است: أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ (بقره: 87) / وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا (نوح: 7)/ اسْتِکْبَارًا فِی الْأَرْضِ (فاطر: 43) / فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ (فصلت: 15) / تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ (الأحقاف: 20)/ إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُواْ عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء (أعراف: 40).
25.زمر: 72.
26. راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 698.
27. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 12، ص 235.
28.جاثیه، 37.
29. مؤمنون: 46.
30. قصص: 39 .
31. قصص: 38.
32. وَقَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلَائِکَهُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوًّا کَبِیرًا (فرقان: 21).
33. قالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی (زخرف: 51).
34. اصل یا «قوم»، «یا قومی» بوده است. «قوم» منادای مضاف و منصوب است و علامت نصب، فتحه مقدر، قبل از «یاء متکلم» است که به دلیل تخفیف و راحتی تلفظ حذف شده است.
35. فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ (فصلت: 15).
36.سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 17، ص 377.
37. توبه: 12.
38. عبدالله جوادی آملی؛ روابط بینالملل در اسلام؛ 1387، ص 172.
39. سبأ: 31.
40.سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ص 776.
41.بقره: 246.
42. نمل: 29.
43. ابنمنظور: لسانالعرب؛ ذیل «ملأ».
44. علیبن محمد ابناثیر؛ النهایه فی غریب و الأثر؛ ج 4، ص 351.
45. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ص 166.
46. مؤمنون: 33.
47. آنها پیش از این (در عالم دنیا) مست و مغرور نعمت بودند (واقعه: 45).
48. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 1، ص 385.
49. سبأ: 35.
50. فخرالدین طریحی؛ مجمع البحرین؛ ج 5، ص 30.
51. وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَهٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ (سبأ: 34)
52. سبا: 35.
53. سیدمحمدحسین فضلالله؛ تفسیر من وحیالقرآن؛ ج 19، ص 55 – 56.
54. مؤمنون: 64.
55. أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ (بقره: 258).
56. اعراف: 127.
57. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 2، ص 350.
58. بقره: 258.
59. ناصر مکارم شیرازی و همکاران؛ تفسیر نمونه؛ ج 2، ص 288.
60.بقره: 258.
61. فصلت: 15.
62. وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَّکُمْ (انبیاء: 80).
63. عبدالله جوادی آملی؛ فلسفه حقوق بشر؛ ص 142.
64.المحدث النوری؛ مستدرک الوسائل؛ ج 11، ص 371/ محمدرضا حکیمی؛ الحیاه؛ ج 1، ص 154/ محمد التمیمی؛ غررالحکم و دررالکلم؛ ص 356.
65. برخی معناها و مفهومهای این بحث را در فصل مربوط به آسیب شناسی قدرت خواهیم آورد.
66. ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «بدد».
67.عبدالرحمن کواکبی؛ طبایه الاستبداد؛ ص 121.
68. غلامرضا علیبابایی؛ فرهنگ روابط بینالملل؛ ص 19.
69. عزتالله فولادوند؛ کانت، روشنگری و جامعه مدنی؛ ص 32.
70. Anomy.
71. توشیهیکو ایزوتسو؛ مفاهیم اخلاقی – دینی در قرآن مجید؛ ص 331.
72. راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ذیل مادهی «ظلم».
73. غافر: 25.
74. بقره: 149.
75. اعراف: 129 و 123.
76. قَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا (اعراف: 88 / ابراهیم: 13).
77.اعراف: 127.
78. شعراء: 49.
79. شعرا: 29.
80. زخرف: 54.
81. «وَتِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ» (شعراء: 22): و اینکه فرزندان اسرائیل را بنده [خود] ساختهای، نعمتی است که منتش را بر من مینهی؟
82. غافر: 29.
83. بقره: 205.
84. سید هاشم بحرانی؛ البرهان فی تفیسرالقرآن؛ ج 1، ص 401.
85. نهجالبلاغه؛ حمت 160، (من ملک استأثر).
86.من قنع برأیه هلک (محمد التمیمی؛ غررالحکم و دررالکلم؛ ص 617)/ مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ (نهجالبلاغه؛ حمت 161).
87. من استبد برأیه ذلّ (محمدالتمیمی؛ غررالحکم و دررالکلم؛ ص 618).
88. من استبد برأیه فقد خاطر و غرر (همان، ص 616*.
89. شورا: 42.
90. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ذیل «جبر».
91.راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 183.
92. فخرالدین طریحی؛ مجمعالبحرین؛ ج 3، ص 239/ فضل بن حسن طبرسی؛ مجمعالبیان فی تفسیر القرآن؛ ج 5، ص 260.
93.هود: 59.
94. ابراهیم: 15.
95. فضل بن حسن طبرس؛ مجمعالبیان فی تفسیر القرآن؛ ج 5، ص 260.
96. علیبن ابراهیم قم؛ تفسیر قم؛ ج 1، ص 368.
97. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 8، ص 33.
98.فرقان: 21؛ برخی آیات دیگر در این زمینه: «فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ» (ذاریات/ 44) / «عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا» (طلاق: 8) / «بَل لَّجُّوا فِی عُتُوٍّ وَنُفُورٍ» (ملک: 21).
99. علیاکبر قرشی؛ قاموس قرآن؛ ج 4، ص 291.
100.ذاریات: 44.
101. راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 546.
102.کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى (علق: 6 – 7).
103.اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (طه: 24).
104. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 7، ص 83.
105. ق: 27.
106.اعراف: 186.
107. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 1، ص 31.
108. بقره: 213.
109. شورا: 14. همچنین: (جاثیه: 17).
110.علیبن ابراهیم قمی؛ تفسیر قمی؛ ج 2، ص 273.
111. یونس: 90.
112.علیبن ابراهیم قمی؛ تفسیر قمی؛ ج1، ص 315.
منبع مقاله :
سیدباقری، سید کاظم؛ (1394)، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول