امی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله
(و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون)
تو پیش از نزول قرآن هیچ نوشته ای را نمی خواندی و با دست راست خود (که وسیله نوشتن است) نمی نوشتی. و اگر قبلا می خواندی و می نوشتی، یاوه گویان شک و تهمت به وجود می آوردند.
این آیه صراحت دارد که پیغمبر صلی الله علیه و آله قبل از رسالت نه می خوانده و نه می نوشته است. مفسران اسلامی عموما این آیه را همین طور تفسیر کرده اند. اما مشارالیه مدعی است که در تفسیر این آیه نیز اشتباه شده است مدعی است کلمه «کتاب» در این آیه اشاره به کتابهای مقدس است از قبیل تورات و انجیل مدعی است این آیه می گوید تو قبل از نزول قرآن با هیچ کتاب مقدسی آشنا نبودی، زیرا این کتابها به زبان عربی نبود و اگر آن کتابها را که به زبان غیر عربی است خوانده بودی مورد شک و تهمت یاوه گویان واقع می شدی. اما این ادعا صحیح نیست. «کتاب» در لغت عربی برخلاف مفهوم رایج امروز این کلمه در زبان فارسی به معنی مطلق نوشته است خواه نامه باشد یا دفتر مقدس و آسمانی باشد یا غیر مقدس و غیرآسمانی. در قرآن کریم این کلمه مکرر استعمال شده است. گاهی در مورد نامه ای که میان دو نفر مبادله می شود به کار رفته است، مانند آنچه درباره ملکه سبا آمده است. (پیامبر امی / ص 36)
الگو بودن پیامبر صلی الله علیه و آله دلیل عصمت
(21/ احزاب و 31/ آل عمران)
قرآن کریم درباره پیغمبر اکرم می فرماید:
«لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا» (21/ احزاب)
برای شما در (رفتار) فرستاده خدا پیروی ای نیکوست برای آنان که امیدوار به خدا و روز دیگرند و خدا را بسیار یاد کنند
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم» (31/آل عمران) بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد.
در این آیات رسول الله صلی الله علیه و آله را الگویی معرفی کرده که مردم باید رفتار و اخلاقشان را با رفتار و اخلاق او تطبیق دهند و او را مقتدای خویش سازند، و این خود دلیل عصمت آن حضرت است از گناه و خطا، زیرا اگر خطا و گناهی ممکن بود از او صادر گردد دیگر جا نداشت خدای متعال او را پیشوا و مقتدا معرفی کند.
(ولاء هاو ولایتها/ ص 47)
اسوه حسنه
(لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه) (21/احزاب)
علم تاریخ به سه معنی و مفهوم خود سودمند است. از جمله در تاریخ نقلی، یعنی علم به احوال و سیره زندگی اشخاص، می تواند سودمند و حرکت آفرین و جهت بخش و مربی و سازنده باشد و البته بستگی دارد که تاریخ زندگی چه اشخاصی باشد و چه نکاتی از زندگی آنها استخراج گردد.
انسان همانطور که به حکم قانون، تحت تأثیر رفتار و تصمیمات و خلق و خوی و همنشینی مردم همزمان خود واقع می گردد، و همان طور که زندگی عینی مردم هم زمانش برای وی درس آموز و عبرت آمیز می گردد و بالاخره همان طور که از مردم همزمان خود ادب و راه و رسم زندگی می آموزد و احیانا لقمان وار از بی ادبان ادب می آموزد که مانند آنها نباشد، به حکم همین قانون از سرگذشت مردم گذشته نیز بهره می گیرد. تاریخ مانند فیلم زنده ای است که گذشته را تبدیل به حال می نماید، از این رو قرآن کریم نکات سودمندی از زندگی افرادی که صلاحیت دارند «الگو» و «اسوه» باشند مطرح می کند و احیانا تصریح می کند که آنها را «اسوه» قرار دهید. درباره رسول اکرم می فرماید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه» (در شخصیت رسول خدا الگوی عالی برای شما وجود دارد)
قرآن آنجا که افرادی را به عنوان «اسوه» ذکر می کند توجهی به شخصیت دنیایی آنها ندارد، شخصیت اخلاقی و انسانی را در نظر می گیرد آنچنانکه از غلام سیاهی به نام لقمان که نه در شمار پادشاهان است و نه در شمار فیلسوفان بلکه برده ای است روشن بین به نام «حکیم» یاد می نماید. (مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی ج 5/ص 78-77)
همین طور که سخن پیغمبر معنی دارد و برای یک معنی ادا شده است، رفتارهای پیغمبر هم همه معنی و تفسیر دارد و باید در آنها تعمق کرد: مخصوصا با تعبیری که قرآن می گوید که در وجود پیغمبر اسوه و تأسی ای است برای شما و وجود پیغمبر کانونی است که ما از آن کانون باید [روش زندگی را] استخراج بکنیم. صرف اینکه یک نفر بیاید کلمات پیغمبر را روایت کند [کافی نیست]. خیلی راویها هستند که چیزی درک نمی کنند. اینکه ما بیاییم تاریخ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را نقل کنیم که پیغمبر اکرم در فلان جا اینجور کرد کافی نیست تفسیر و توجیه عمل پیغمبر مهم است. در فلان جا پیغمبر اینجور رفتار کرد چرا اینجور رفتار کرد؟ چه منظوری داشت؟ پس همینطور که گفتار پیغمبر نیاز به تعمق و تفسیر دارد، رفتار پیغمبر هم نیاز به تعمق و تفسیر دارد. ما نمی توانیم از این اظهار تأسف درباره خودمان خودداری بکنیم که ما که امت پیغمبر آخر الزمان هستیم از هر کداممان اگر بپرسند، چند تا سخن از پیغمبر بلدیم حتی لفظش را هم بلد نیستیم چه رسد به معنی. ولی وقتی انسان تعمق می کند می بیند چقدر عمیق است. همین طور که سخنان پیغمبر ما عمیق است رفتار پیغمبر ما آنقدر عمیق است که از جزئی ترین کار پیغمبر می شود قوانین استخراج کرد. یک کار کوچک پیغمبر یک چراغ است، یک شعله است، یک نور افکن است برای انسان که تا مسافتهای بسیار دور را نشان می دهد. (سیری در سیره نبوی/ ص44)
خلق عظیم پیامبر صلی الله علیه و آله- (انک لعلی خلق عظیم)(4/قلم)
قرآن به پیغمبر می فرماید: تو بر خلق بسیار عظیمی استقرار پیدا کرده ای. در اینجا خلق پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به عظمت یاد شده است. همین طور که بعضی از مفسرین فرموده اند، این آیه بیشتر ناظر به اخلاق اجتماعی پیغمبر است، یعنی تو از نظر اخلاق اجتماعی، فوق العاده اخلاق عظیمی داری. آن اخلاقی را که ناشی از عظمت روح باشد می گویند “اخلاق عظیم”، یعنی استقامتها، تحمل شدایدها، صبرها، حلمها، گذشتها. خدا پیغمبر را به خلق عظیم یاد می کند، در عکس العمل هایی که پیغمبر در مقابل کفار و مشرکین از خود بروز می داد. (آشنایی با قرآن ج8/ص250)
عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی که وارد شد حاجت خویش را اظهار کرد و عطائی خواست. رسول اکرم صلی الله علیه و آله چیزی به او داد، ولی او قانع نشد. بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت کرد. اصحاب و یاران سخت در خشم شدند و چیزی نمانده بود که آزاری به او برسانند ولی رسول خدا مانع شد. رسول اکرم بعدا اعرابی را با خود به خانه برد و مقداری دیگر به او کمک کرد ضمنا اعرابی از نزدیک مشاهده کرد که وضع رسول اکرم به وضع رؤسا و حکامی که تاکنون دیده شباهت ندارد و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده. اعرابی اظهار رضایت کرد و کلمه ای تشکرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اکرم به او فرمود: «تو دیروز سخن درشت و ناهمواری بر زبان راندی که موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من می ترسیدم از ناحیه آنها به تو گزندی برسد ولی اکنون در حضور من این جمله تشکرآمیز را گفتی آیا ممکن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی که آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟» اعرابی گفت: «مانعی ندارد.» روز دیگر در حضور اعرابی رسول اکرم رو به جمعیت کرد و فرمود: «این مرد اظهار می دارد که از ما راضی شده آیا چنین است؟» اعرابی گفت: «چنین است».
در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت کرد و فرمود: «مثل من و این گونه افراد مثل همان مردی است که شترش رمیده بود و فرار می کرد مردم فریاد کردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فراری تر شد.
صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش می کنم کسی به شتر من کاری نداشته باشد من خودم بهتر می دانم که از چه راه شتر خویش را رام کنم. رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد بدون آنکه نعره ای بزند و فریادی بکشد و بدود تدریجا در حالی که علف را نشان می داد جلو آمد. بعد با کمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد. اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما این اعرابی بدبخت به دست شما کشته شده بود و در چه حال بدی کشته شده بود، در حال کفر و بت پرستی – ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام کردم». (داستان راستان ج 1/ ص 26-24)
رحمه للعالمین
(و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین) (107/انبیاء)
اسلام قانون محبت است. قرآن پیغمبر اکرم را رحمه للعالمین معرفی می کند:
«و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» (نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان). یعنی نسبت به خطرناکترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت کنی.
بلکه او نسبت به همه چیز مهر می ورزید حتی حیوانات و جمادات و لذا در سیره او می بینیم که تمام آلات و ابزار زندگیش اسمی خاص داشت، اسبها و شمشیرها و عمامه هایش همه اسمی خاص داشتند و این نیست جز اینکه موجودات همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئی برای همه چیز شخصیتی قائل بود. تاریخ این روش را در مورد انسانی غیر او سراغ ندارد و در حقیقت این روش حکایت می کند که او سمبل عشق و محبت انسانی بوده است. اما محبتی که قرآن دستور می دهد آن نیست که با هرکسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوما به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء کنیم. این محبت نیست بلکه نفاق و دوروئی است. محبت آن است که با حقیقت توأم باشد. محبت خیر رساندن است و احیانا خیر رساندنها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمی کند. چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آنها علاقه می ورزد و آنها چون این محبتها را با تمایلات خویش مخالف می بینند بجای قدردانی دشمنی می کنند. به علاوه و محبت منطقی و عاقلانه آنست که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص. بسا خیر رساندنها و محبت کردنها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است.
عبدالرحمن بن ملجم مرادی از سختترین دشمنان علی (ع) بود. علی (ع) خوب می دانست که این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناک است. دیگران هم گاهی می گفتند که آدم خطرناکی است کلکش را بکن. اما علی (ع) می گفت قصاص قبل از جنایت بکنم؟! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نمی توانم بکشم. او قاتل من است نه من قاتل او و درباره او بود که علی (ع) گفت: ارید حیاته و یرید قتلی. من می خواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او می خواهد مرا بکشد. من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و کینه می ورزد.
(جاذبه و دافعه علی (ع)/ص25-24)
منبع: مجله ی سیمای پیامبر (صلی الله و آله ) در قرآن و آثار علامه مطهری(ره)