اشاره :
گفتیم که توقیعات صادر شده از ناحیه امام عصر(ع) در موضوعات مختلفى بوده است. برخى از آنها در زمینه امور پنهانى و رازهاى نهانى مردم و با هدف ایجاد اطمینانقلبىدرمردم صادر مىشد، برخى به مسایل مربوط بهغیبتامام(ع)مىپرداختوبرخى نیز به پاسخ پرسشهاى اعتقادى مردم اختصاص داشت. در ادامه این سلسله مقالات برخى دیگر از موضوعات توقیعات را پى مىگیریم.
4. اموال رسیده به امام
شمارىازتوقیعاتراجعبهاموالىاستکهشیعیانبه عنوان خمسودیگروجوهشرعىتوسطوکلایانایبانخاصبه حضور امام خود مىفرستادند که نمونههایى چند نقل مىشود:
1. صدوق از پدرش نقل مىکند که سعد بن عبدالله از اسحاق بن یعقوب نقل مىکند از شیخ عَمرى شنیدم مىگفت:
با مردى اهل سواد1 هم صحبت شدم که مالى از حضرت با وى بود و آن را براى امام غایب فرستاده بود، ولى مال بازگشت داده شد و به وى گفته شده بود: حق عمو زادهاش را که چهارصد درهم است از آن بیرون کند. آن مرد از شنیدن جواب حیران و بهتزده و در شگفت شد و به حساب اموالش رسیدگى کرد. مزرعهاى از پسر عمویش در دست او بود که مقدارى از درآمد آن را پرداخت کرده و بعضى را نپرداخته بود. [چون حسابرسى کرد] معلوم شد چهارصد درهم از حق او را – چنان که حضرت گفتهاند – نداده است. پس آن مقدار را از مالش بیرون کرد و بقیه را فرستاد، که مورد قبول واقع شد.2
2. محمدبن شاذان نیشابورى گوید:
نزد من پانصد درهم که – بیست درهم کسر داشت – جمع شده بود، و دوست نداشتم [پولى که مىفرستم] این مقدارش کم باشد. بدین جهت از مال خودم بیست درهم وزن کرده بدان افزودم و به اسدى [وکیلامام] دادم، اما از اینکه کمبودى داشته ومن آن را کاملکردهامچیزى ننوشتم. جواب نامه رسید: »پانصد درهم که بیست درهم از تو بود واصل شد…«3
3. همینخبرراصدوقنیزنقلمىکندوبعد از آن مىافزاید:
محمدبن شاذان گفت: بعد از این مالى به حضور امام فرستادم اما روشن نکردم که از کیست. اما جواب رسید که: »آن مال رسید، قدرى از آن مال فلانى است و قدرى از فلانى«، یعنى حضرت دانستند صاحبان4 اصلى مال کیست و به اطلاع او رساندند.
4.کلینى از حسن بن عیسى عفریضى نقل مىکند که گفت:
چون ابو محمد – امام حسن عسکرى(ع) – درگذشت مردى اهل مصر با مالى که براى امام آورده بود به مکه وارد شد. دید درباره جانشین آن امام اختلاف است. بعضى مردم مىگفتند: »امام حسن(ع) بدون فرزند درگذشت، و جانشین او جعفر است.«5
بعضى مىگفتند: »امام عسکرى(ع) درگذشت ولى فرزند برجا گذاشته است.« او مردى را که کنیهاش ابوطالب بود با نامهاى به عسکر (سامرّا) فرستاد. وى به سوى جعفر رفت، و از او برهان [امامتش را] خواست. جعفر گفت: »اکنون آمادگى [براى جواب] ندارد!« سپس به در منزل امام روى آورد و نوشتهاش را به اصحاب داد. پاسخ برایش آمد: »خدا ترا در [مرگ] دوستت اجر دهد. همانا او مفرد و مالى که با او بود به شخصموثقىوصیتکرد،تادرآنباببدانچهلازم است عملکندوجواب نامهاش داده شد.«6 [چون ابوطالب
بهمکهبرگشتصدق گفتار حضرت برایش روشن شد].
5. تکذیب مدّعیان
جاهطلبى و ریاستجویى از آفات بزرگ اخلاقى است، که اتفاقاً در بین دانشمندانى که به تزکیه و تهذیب نفس نپرداختهاند بیشتر از سایرین دیده مىشود. از اینگونه علماى سوء – که دین را وسیله دنیا طلبى قرار مىدهند – طبعاً در عصر امام زمان(ع) نیز وجود داشتند، و پنهان زیستى حضرت هم بهانه و وسیلهاى فریبنده براى این مدعیان کذاب بود، که عقاید دینى ناآگاهان را وسیله سودجویى و ریاست خود قرار دهند.
در چنین موقعیتى براى اینکه حقیقت پوشیده نماند و از مردم رفع اشتباه شود، از سوى حجت خدا(ع) توسط سفیران چهارگانه – به خصوص نوبختى – توقیعاتى در مذمت و تکذیب و لعن آن دروغگویان صادر شده، که به نقل نمونهاى چند مىپردازیم:
1. شیخ طوسى در معرفى کسانى که از سوى حضرت حجت(ع) مذمت شدهاند مىنویسد:
کسانى که ادعاى با بیّت (واسطه بین امام و مردم بودن) کردهاند نخستین آنها »شفریعى« است. او از مصاحبان امام هادى و حضرت عسکرى(ع) بود، اما بر خدا و حجتهاى الهى دروغ بست و نسبتهایى به آنان داد که از آن بیزار بودند. شیعیان او را لعنت کردند و از وى دورى جستند، و توقیع امام در لعن و دورى کردن از وى نیز صادر شد. سپس قول به کفر و الحاد نیز از او آشکار گشت.7
2. »محمد بن نصیر نفمَیرى« از اصحاب حسن بن على عسکرى(ع) بود. پس از فوت حضرت مقام سفارت ابوجعفر محمد بن عثمان را ادعا کرده گفت نایب امام زمان مىباشد. اما خداوندبهواسطهکفر و جهالتى که از او ظاهر شد وى را رسوا کرد، و محمدبنعثمان نیز او را لعن نمود و ازوى تبرىجستو خودرااز وى پوشیده مىداشت و با او تماس برقرار نمىکرد.8
3. دیگر از مذمتشدگان و مدعیان دروغین »احمدبن هلال الکرخى« است که از اصحاب امام یازدهم بود. اما پس از وفات حضرت، نص ایشان را بر وکالت و سفارت ابوجعفر محمد بن عثمان – که شیعه متفق بر آن بودند – قبول نکرد و گفت من آن را نشنیدهام! پس توقیع در لعن و دورى از وى از سوى امام زمان(ع) از دست ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى به شیعیان رسید.9
4. دیگر از کسانى که توقیع در لعنش صادر شده »محمد بن على شلمغانى« معروف به »ابنابىالعزاقر« است که مرتد شد و نسبتهاى ناروا به نوبختى – سومین سفیر امام – داد. در چند خبر که در کتاب الغیبه آمده از او مذمت شده و توقیع صاحبالزمان(ع) در لعن و برائت از او و کسانى که پیرو او هستند صادر گشته است. بنابر خبرى دیگر توقیع در سال 312 ق. توسط نوبختى به شیعیان رسیده است. کسانى10 دیگر چون »ابوطاهر محمد بن على بن بلال«، »حسین بن منصور حلاج« و »ابو دلف کاتب« نیز سخنان کفرآمیز و ادعاهاى دروغین داشتهاند که از سوى نایبان امام رسوا شدهاند، و شیعیان نیز به سبب کفریات و گزافهگویىها و غلوى که داشتهاند از آنان دورى جستهاند.
5. بنابرخبرىکه شیخ طوسى نقل مىکند، پس از انحراف شلمغانى مردم به شک افتادند، و از امام راجع به نامههایى که از او صادر مىشود و ادعاهایى که مىکند سؤال کردند. از جمله آنها پرسشى است، که اهل قم کردند، و جواب آمد که:
برنامه شما و مضمونش واقف شدیم. پاسخ مسائل شما هم از ماست و مرد مخذول گمراه کننده معروف به عزاقرى – که خدا لعنتش کند – در حرفى از آن هم دخالتى ندارد.11
6. بنابر روایتى دیگر: بعضى از علما نیز چنین سؤالى را درباره کسانى که خدا بر آنان غضب کرده (یعنى مرتدشدگان) از حضرت نمودند. پاسخ چنین رسید که:
علم واقعى نزد ماست از کفر کسى که کافر شده بر شما حرجى نیست. پس آنچه به نظر شما صحیح است – از اخبارى که ثقات نه خودش روایت کردهاند – و از دست وى خارج شده [و به شما مىرسد] بپذیرید و خداى را شکر کنید، و آنچه در آن شک کردید، یا فقط از طریق او به شما رسیده، آن را به ما برگردانید تا صحیح کنیم یا باطل گردانیم، و خدا – تَقَّدَّسَت اَسماؤفه وَجَلَّ ثَناؤفه – توفیق دهنده به شماست و او در همه کار ما را بسنده است و نیکو وکیلى است.12
آنچه در این توقیع تازگى دارد عنایت و توجه خاص امام غایب است به راهنمایى حقطلبان و دستگیرى شیعیان و رفع شبهه از آنان، و براى حصول این منظور است که مىفرمایند:
در صورت تردید مکتوب را [به وسیله سفیران یا وکلایشان] نزد ما بفرستید، تا صدق و کذب را براى شما روشن کنیم و شما را از شک به درآوریم.
7. از توقیعات معتبر دیگر که در کتب مأخذ ما (کتاب الغیبه و کمالالدین) نقل شده، توقیع زیرین است:
محمدبن یعقوب کلینى از اسحاق بن یعقوب نقل مىکند که گفت: از محمدبن عثمان عمرى درخواست کردم مکتوبى که در آن از مسائل مشکل خود سؤال کردهام به حضور امام بفرستد. درخواست من اجابت شد و توقیع به خط مولاى ما صاحبالزمان(ع) رسید: اما آنچه پرسیدى – که خدایت راهنمایى کند و ثابت قدم دارد – از کار افرادى از اهل بیت و عموزادگانم که مرا منکرند، پس بدان که راستى بین خداى عزوجل و احدى خویشاوندى نیست. هر کس
مرا [که حجت خدایم] انکار کند از من نیست و راه او مانند پسر نوح است. [که گمراه بوده و هلاک شد].
اما راه وروش عمویم جعفر و فرزندش مانند برادران حضرت یوسف است [که بر او حسد بردند و قصد کشتن او را کردند].
اما »ففقّاع«، آشامیدن آن حرام است ولى خوردن شلماب (نوعى آشامیدنى است) عیب ندارد. اما اموال شما »که براى ما مىفرستید« آن را جز براى تطهیر شما [از حبّ مال] نمىپذیریم پس هر که مىخواهد بفرستد و هر که مىخواهد نفرستد، که آنچه خدا به ما داده بهتر است از آنچه به شما داده.
اما ظهور فرج [و گشایش امر من] به تحقیق با خداى – که نامش بلند باد – است، و کسانى که وقت آن را تعیین مىکنند دروغ مىگویند.
اما گفتار کسى که گمان کرد امام حسین(ع) کشته نشده همانا کفر و نسبت دروغ دادن و گمراهى است.
اما رویدادهایى که [در غیبت من] پیش مىآید [براى تعیین تکلیف خود] به راویان حدیث ما [که تفقّهوقدرتاستنباطدارند] رجوع کنید که آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان مىباشم.
اما محمدبن عثمان عمرى – که خدا از او و پدرش از پیش خشنود باد – همانا مورد اطمینان من است و نوشته و نامهاش نوشته من است.
اما محمدبن على بن مهزیار اهوازى خدا به زودى دلش را اصلاح مىکند و شکش را برطرف مىنماید.
اما آنچه براى ما مىفرستى نزد ما پذیرفته نمىشود مگر آنچه پاک و حلال است، و بهاى کنیز آوازخوان حرام است.
اما محمدبن شاذان بن نعیم، او مردى از شیعیان ما خاندان است.
اما ابوالخطاب محمد بن ابىزینب أجدع او خود ملعون و اصحابش نیز ملعونند، با همفکران و عقیدهمندان به او همنشینى مکن، که من و پدرانم(ع) از ایشان بیزاریم…13
اهمیت رهبرى و مرجعیت در شیعه
آنچه در این بخش ذکر شد حاکى از اهمیت مسأله رهبرى شیعه و عنایت خاصى است که ولىّ خدا به آن دارد، هم در جهت معرفى رهبران و مراجع دینى شایسته و امامگونه، هم در لعن و طرد و افشاگرى نسبت به ادعاهاى دروغین مدعیان جاهطلب، که دین الهى را سرمایه ریاست و دنیادارى خود مىنمایند. از آنجا که مهمترین وظیفه امام – همچون پیامبر – هدایت و رهنمونى است و هیچ اقدام اجتماعى در هدایت مردم از گزینش و نصب رهبر صالح و پیشواى مصلح مهمتر نیست، بدین جهت امام غایب به این امر مهم توجهى مخصوص مىفرموده که نشانىهاى آن را در متن توقیعات – از شدت و حفدَّت لحن کلام و تأکید و تشدید بر صحت یا خیانت آنان – مىبینیم. اما مطلب قابل ذکر این است که بنا بر مسؤولیت هدایتى امام که همچنان ادامه دارد، عنایت و توجه خاص حضرتش در غیبت کبرى و زمان ما نیز باید به رهبرى شیعه دوام داشته باشد، و پرچم زعامت و قیادت امت را به علماى عامل و فقهاى عادل عطا کند. مرورى اجمالى به تاریخ رهبرى در شیعه و بزرگانى که در هر عصر مسؤولیت این کار مهم دینى – اجتماعى را برعهده داشتهاند دلیل قاطع است که در طول بیش از هزار سال غیبت کبرى، دستى غیبى کسانى را پرورش داده و تأیید کرده و در مواقع حساس و سرنوشتساز به زعامت و مرجعیت رسانده، تا رعیت، بىشبان و شیعه، بىنگهبان نماند، همچنانکه درعصر ما به عنایات خاص حضرتش، ایمان راسخ و شجاعت کمنظیر و رهبرى قاطع امام خمینى(ره) – که تبعیت و همراهى انبوه مردم را همراه داشت – انقلاب اسلامى ایران را به پیروزى رساند، و در پهنه جهان آثار سیاسى و دینى و فرهنگى شگرفى برجا گذاشت، و زمینه شناخت تشیع علوى را که همان اسلام ناب محمدى(ص) است – در همه ابعاد آن – فراهم کرد، و الحمدالله ولىالنعم.
نظرى کلى بر توقیعات و نتیجهگیرى
نگاهى گذرا به مجموع توقیعاتى که از طرف امام زمان(ع) براى شیعیان آمده، مىرساند که امام غایب چون پیشواى حاضر کمال مراقبت و دلسوزى را نسبت به دوستان و پیروان خود دارد، و به هدایت راهجویان و تربیت نفوس و معرفى نفوّاب اربعه و افشاگرى مدعیان کاذب نیابت علماً و عملاً قیام مىفرماید، به طورى که درماندگان و گرفتارانى که صمیمانه از او یارى طلبیدهاند گشایش کار و حل مشکل خود را دیدهاند و دانشطلبانى که در معضلات علمى و دینى درماندهاند از اشراقات و الهامات حضرتش روشن و هدایت شدهاند. همه این فیوضات را به صورت پاسخ پرسشها در توقیعات صادره از ناحیه مقدسه مىبینیم. علاوه بر اینها نهانبینى و رازگویى و اخبار از غیب در بسیارى از توقیعات وجود دارد، که نه تنها موجب اطمینان خاطر بیشتر براى مردم آن زمان بلکه براى خواننده امروز هم مىشود، و مىفهمد که چگونه امام با دانشى که از گنجینه علم الهى بارور شده است، بر ضمایر اشراف دارد و قصد و نیت اشخاص را مىداند، و از پسر یا دختر بودن مولود و روز مرگ افراد باخبر است و پیشاپیش آن را اعلام مىفرماید، و از حلال یا حرام بودن مالى که به حضورش تقدیم شده خبر مىدهد و حرام آن را رد مىکند، و اگر تقدیم کننده نام خود را برخلاف بنویسد از دانش امام پنهان نمىماند و حقیقت به او یادآورى مىشود. اینها همه اندکى از تجلیات مقام ولایت است که از آینه توقیعات نمایان شده است.
اگر شخص دیرباورى با وجود این نشانههاى صدق و صحت توقیعات، از در انکار درآید، پاسخش این است که راه اثبات رویدادهاى تاریخى و آثار بازمانده از قدیم – چه در امور دینى و چه در حوادث تاریخى – مگر جز دقت در دسترسى اسناد و راستگویى ناقلان مىباشد؟ اگر بیش از هشتاد توقیع رسیده از امام زمان را در کتابهاى معتبر از راویان مختلف در مدت 69 سال نپذیریم، پس چه موضوع دینى یا واقعه تاریخى قابل پذیرش خواهد ماند؟ مگر مثلاً وجود پادشاهى به نام انوشیروان یا بخشندهاى به نام حاتم طایى یا خونریزى چون امیر تیمور جز با چند مدرک اصیل کهن ثابت مىشود؟ آیا صحت انتساب دیوانهاى شعرا و کتابهاى دانشمندان هشتصد نهصد سال قبل به آنها، مگر جز به وسیله دو سه یا حداکثر هفت هشت نسخه و دستنویس بازمانده از زمانهاى نزدیک به عصر آنهاست؟ اگر راه مناقشه در مدارک تا این حد باز شود هیچ رویداد تاریخى و اثر ادبى و علمى را نمىتوان تلقى به قبول کرد و از نویسنده آن دانست.
بدون شک ادله درستى و اصالت بیشتر توقیعات – اگر نگوییم همه آنها – محکمتر از دلیلهایى است که براى موارد مشابه آنها از امور تاریخى و ادبى نقل شده است، و هر عقل سلیم و فرد منصفى گواهى به صحت و اصالت آنها مىدهد. اما منکران و معاندان، در حقایق آشکارتر چون آفریدگار جهان نیز شک و تردید روا مىدارند، و عرضشان اشکال تراشى است نه درک حقایق و قول خدا راست است که گفته: »إن یَتَّبفعون افلا الظَّنَّ و إن هفم إلاّ یَخرفصون« اینان جز از پى گمان نمىروند و جز آن که دروغى ببافند کارى ندارند.14
پی نوشت ها :
1. سواد: بخش واقع میان دجله و فرات را در زمان خلفاى عباسى »سواد« مى گفتند (فرهنگ فارسى)
2.کمال الدین، باب ذکرالتوقیعات، ص 486، حدیث 5 ؛ الاصول من الکافى، ج1، ص 519، ، ح 8 ، با اندک تفاوت و از راویى دیگر
3.کتاب الغیبه، ص 258 ؛ الاصول من الکافى، ج 1، ص 523-524
4.کمال الدین، ص 509 ، شماره 38
5. معروف به جعفر کذّاب، که ادعاى جانشینى امام یازدهم را مى کرد
6. الاصول من الکافى، ج 1، ص 523 ، ح 19
7. کتاب الغیبه، 244 (به تلخیص) توضیح اینکه توقیع ظاهراً از سوى امام عسکرى(ع) در لعن او صادر شده
8. همان مآخذ، ص 244 ؛ احتجاج، ج 2، ص 474
9. کتاب الغیبه، ص 245
10. همان، ص 248-253
11. همان، ص 228
12. همان، ص 228-229
13. کتاب الغیبه، ص 177 – 176 ؛ کمال الدین، ص 484 – 483 ؛ الاحتجاج، ص 470 – 469
14. سوره انعام (6)، آیه 116
منبع:www,313adine,com