جورج جرداق مسیحی می نویسد: «شیعه دارای دو عاطفه بارز و قوی است که مرجع ادبیات حماسی شیعه هستند: عاطفه خشم و عاطفه حزن و اندوه. خشم آنها برای این است که معتقدند حقشان را به ظلم و عداوت غصب کرده اند. خشم شدید، آنها را وادار کرده است که در هجو غاصبان و بیان حق خود و شرح ستمگری های دشمن و توجیه عقاید خویش و… به اندازه کافی و رسا سخن بگویند. حزن و اندوه آنها از این جهت، بسیار شد که دولت اموی و عباسی تا توانستند نسبت به آنها سختگیری کردند و برای آنها قتلگاه های بسیار ترتیب دادند و هنوز خونی نخشکیده بود که خون دیگری جاری می شد. در کشتار هم تنوعطلب و طالب تفنن بودند. گردن زدن، به دار آویختن، آتش زدن و خاکستر به باد دادن و کشتن تدریجی به وسیله محرومیت از نور و هوا و آب و غذا در کنج زندانها، انواع مرگ هایی بود که برای شیعیان مظلوم ترتیب داده بودند. اینها و خیلی کمتر از اینها برای جاری کردن اشک و آتش زدن قلب، کافی هستند و زبان گنگ را به سخن درمی آوردند، تا چه رسد به اینکه این مصیبتها برای کسانی واقع شود که دارای روح انقلابی و زبان گویا و بیان رسا هم باشند. نخستین قتلگاه را در کربلا برای حسین و خاندانش درست کردند. به دنبال آن، قصایدی گویا و سخنانی سوزان و خطابه های خونین به یاد خونهایی که بر زمین ریخته شده و پیکرهایی که در خاک و خون غلتیده بود، به وجود آمد… به دنبال ماجرای خونین کربلا ماجراهای خونین دیگری هم روی داد… هرگاه عاطفه خشم تحریک می شد، ترانه های غم و اشک، سروده می شد. در ادبیات شیعه، هم نیرو نهفته است هم ضعف، هم نرمی است هم درشتی. خشم، ادبیات انقلابی و حماسی آفریده و خون، ادبیات و وفا و محبت.»[1]
در حقیقت اساس مظلومیت شیعه، مظلومیت اسلام و قرآن است. اگر قرآن مظلوم واقع نمی شد، تشیع هم دستخوش ظلم و ستم نمی شد. مظلومیت تشیع، زاییده مظلومیت عترت است. همان عترتی که در حدیث متواتر ثقلین که اهل حدیث بر صدور آن، اتفاق نظر دارند، همتای قرآن معرفی شده و بر جدایی ناپذیری آنها از یکدیگر تا قیام قیامت، تأکید شده است.[2]
اگر قرآن ـ که ثقل اکبر است ـ مهجور و متروک نمی شد، عترت هم گرفتار مظلومیت نمی شد و اگر عترت ـ که همان ثقل اصغر است ـ آسیب نمی دید، شیعه هم مظلوم واقع نمی شد و طی تاریخی طولانی که جورج جرداق تنها به دوران خلافت اموی و عباسی محدودش کرده، خشم و اشک را به هم نمی آمیخت و برای مظلومان نوحه سرائی نمیکرد و بر سر ظالمان فریاد نمی کشید و حماسه نمی سرود.
قرآن کریم در ذیل آیاتی که صحنه قیامت را توصیف کرده اند، می گوید: «وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»[3] «پیامبر (در روز قیامت) می گوید: پروردگارا، قوم من این قرآن را مهجور و متروک ساختند.» جالب است که نمی گوید: «امت من»، بلکه می گوید: «قوم من». یعنی همانهایی که با پیغمبر قومیت داشتند و دم از انتساب و خویشاوندی می زدند ـ مانند بنی امیه و بنی عباس و قریش و اعراب ـ بیشتر لطمه زدند و با مهجور کردن قرآن، زمینه مهجوریت عترت و مهجوریت تشیع ـ که همان اسلام راستین است ـ و مظلومیت شیعه را فراهم ساختند. پیامبر گرامی اسلام فرمود: «أنا أول وافد علی العزیز الجبّار یوم القیامه و کتابُه و اهل بیتی ثم امتی ثم أسالهم ما فعله بکتابِ الله و بأهل بیتی»[4]، «من و قرآن و اهل بیتم اولین کسانی هستیم که در روز قیامت به پیشگاه خداوند بار مییابیم، سپس امت من بار می یابد. آنگاه سؤال می کنم که با قرآن و اهل بیتم چه کردند».
مضمون حدیث دیگری از امام صادق ـ علیه السلام ـ این است که اگر آل ابوبکر و عمر و بنی امیه و اولاد طلحه و زبیر از قرآن فاصله نمی گرفتند و به ابطال سنن و تعطیل احکام روی نمی آوردند، هرگز به خلافت دست نمی یافتند؛ چرا که قرآن، مانع ضلالت و کوری و لغزش و سرگردانی و هلاکت است. «و ما عدل أحد من القرآن إلا الی النار» هیچ کس از قرآن عدول نکرد، مگر اینکه در آتش جهنم فرو غلتید.[5]
معاویه بن ابوسفیان در نامه ای به مظلوم ترین مظلومان تاریخ و مولای متقیان و امیرمؤمنان می نویسد: تو همان هستی که مانند شتر مهار کرده می راندند تا از تو بیعت بگیرند و از این رهگذر، پایه های خلافت خود را مستحکم سازند.
حضرت در پاسخ وی نوشت: «و قلت: انی کنت أقادُ کما یُقاد الجمل المخشوش حتی أبایع ولعمر الله لقد أردت ان تذُمَ فمدحتَ و ان تفضحَ فافتضحتَ و ما علی المسلم من غضاضه فی أن یکون مظلوماً ما لم یکن شاکا فی دینه ولا مرتابا أبیتینه»[6]؛ «و گفتی: مرا مانند شتری که چوب در بینیش کرده و می کشند، کشان کشان به سوی مسند خلیفه می بردند تا از من به زور، بیعت بستانند. به خدای لایزال سوگند که خواستی مرا نکوهش کنی، ولی ستایش کردی و خواستی رسوایم کنی، ولی خودت رسوا شدی (چرا که اقرار کردی که از من به زور و ستم بیعت گرفته اند و من به طیب خاطر و از روی آزادی و اختیار، بیعت نکرده ام.) بر مسلمانی که در دینش گرفتار شک و شبهه نباشد و در یقین و باورش دستخوش تردید نگردد، نقص و عیبی نیست که مظلوم واقع شود.»
آری آنان که مظلوم اهداف بلند و ایده ها و آرمان های خداپسندانه خویشند، همواره سرافراز و راست قامت تاریخند و ننگ و رسوایی و سرافکندگی از آن کسانی است که بر آنها ظلم و ستم روا داشته اند.
پیامبر گرامی اسلام فرمود: «یا علی، ابشر بالسعاده، فانک مظلوم بعدی و مقتول»[7]، «یا علی، مژده باد تو را به سعادت و خوشبختی، چرا که بعد از من مظلوم و مقتول خواهی بود.» در زیارت مطلقه امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ چنین میخوانیم: «اللهم صل علی محمد و اهل بیته المظلومین»[8]، «خدایا، بر محمد و خاندان مظلومش درود فرست.» و نیز میخوانیم: «السلام علی المؤمنین الذین قاموا بامره و وازروا أولیاء الله و خافوا بخوفهم.»[9]، «سلام بر مؤمنانی که به امر خدا به پای خاستند و اولیای او را یاری کردند و به خوف آنها بیمناک شدند.» و نیز می خوانیم: «اللهم و ادخل علی قتله انصار و رسولک و علی قتله امیرالمؤمنین و علی قتله الحسن و الحسین و علی قتله انصارالحسن و الحسین و قتله من قتل فی ولایه آل محمد اجمعین عذاباً الیماً…»[10]، «خدایا، بر قاتلان یاران پیامبرت و بر قاتلان امیرالمؤمنین و بر قاتلان حسین و یاران آنها و بر قاتلان کسانی که در ولایت آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ کشته شده اند، عذابی دردناک نازل فرما.»
مظلومیت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ آنقدر گسترده و جان گداز است که خود فرمود: «مازلت مظلوماً منذ ولدتنی أمی»[11]، «از آن روزی که مادرم مرا به دنیا آورد، مظلوم بودم.» و به دنبال آن ادامه داد: «حتی برادرم عقیل هرگاه دچار چشم درد می شد، می گفت: تا در چشم علی داوا نریزید، در چشم من دوا نریزید. با اینکه چشم درد نداشتم، در چشمم دوا می ریختند.»[12]
حضرتش فرمود: «کنت حسب أن الأمراء یظلمون الناس فاذا الناس یظلمون الأمراء.»[13]، «گمان می کردم که امرا و زمامداران به مردم ظلم می کنند. اکنون می بینیم که مردم به زمامداران ظلم می کنند.»
پیامبر گرامی اسلام درباره زهرای مرضیه فرمود: «او اولین کسی است که از اهل بیتم به من ملحق می شود. او نزد من می آید در حالی که محزون، دل شکسته و مغموم، مغصوب و مقتول است.[14] سپس فرماید: «اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذلل من أذلَّها و خلد فی نارک من ضرب جنبیها حتی ألقت ولدها.»[15]، «خدایا، کسی که به او ستم کرده، لعنت کن و کسی که حقش را غصب کرده، کیفر ده و کسی که بر پهلوهایش ضربه وارد کرده و سبب انداخته شدن فرزندش شده، در آتش جهنم مخلد ساز.»
اگر بخواهیم از این نمونه ها ذکر کنیم، مثنوی هفتاد من ـ بلکه هفتصد من ـ کاغذ شود. تنها خواستیم شاهد و نمونههایی برای آنچه آن نویسنده مسیحی لبنانی ذکر کرده، بیاوریم، تا جایگاه تاریخی شیعه و رهبرانش در قبال حکام جور و عالمان جیره خوار در بارها معلوم گردد.
دو نکته ظریف
نکته اول: مظلومیت شیعه و رهبرانش همواره به خاطر ستم ستیزی و مخالفت با جباران و ستم پیشگانی بوده است که هرگز برای حقوق انسان ها ارزشی قائل نبوده و جز طغیان و غصب و نهب اموال مردم و خونریزی و جنایت، راه و رسمی نداشته اند.
ستم ستیزی آنها به گونه ای بود که احساسات خفته را بیدار می کرد و کاخ فرعونی بیدادگران را می لرزاند. کمیت اسدی شاعر حماسی شیعه درباره هشام و بنی مروان می گفت: «هنگامی که بر چوب ها (منبرها) سوارند، به صواب سخن می گویند و هنگامی که از چوب ها فرو می آیند، به خطا عمل می کنند»[16]
امویان تلاش می کردند تا شعله حماسه های جاویدان این شاعر پر جنب و جوش شیعه را خاموش کنند، اما او میگفت: «هرگز به آنها اعتنایی ندارم و از خشم این فرومایگان بیمناک نیستم. اگر هم بمیرم، سرفرازیم در این است که با جهل یا تجاهل نمرده ام».[17]
امویان همواره او را تهدید به انتقام می کردند و مخصوصاً یزید بن عبدالملک که بیش از همه تشنه خون او بود و او می گفت: «هان ای یزید، تا می توانی همچون ابرهای انبوه تولید رعد و برق کن. این رعد و برق ها به من زیانی وارد نمیکنند.»[18][1] . امام علی صدای عدالت انسانیت، جلد ششم: علی و قومیت عربی ترجمه دکتر احمد بهشتی، انتشارات فراهانی، چاپ اول، 1351، صفحه 193، 194.
[2] . «أنی تارک فیک الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض ما ان تمسکم بهمالن تضلوا ابداً» بحارالانوار، 2/ 226 و 5-21 و 23/109 و 113 و 118 و 126 و 133 و 145 و 147 و 25/237 و 35/184 و 36/331 و 338 و 37/186.
[3] . الفرقان/ 33.
[4] . تفسیر نورالثقلین 4/13.
[5] . همان، صفحه 13 و 14.
[6] . نهج البلاغه نامه 28.
[7] . بحارالانوار، 38/103.
[8] . مفاتیح الجنان، محدث قمی، صفحه 600 (انتشارات آستان قدس رضوی).
[9] . همان، صفحه 602.
[10] . همان، صفحه 604 و 605.
[11] . بحارالانوار، 27/62.
[12] . همان و قریب به همین مضمون، 41/5.
[13] . همان، 41/5.
[14] . همان، 43/173.
[15] . همان.
[16] . علی و قومیت عربی (پیشین)، صفحه 194.
[17] . همان، صفحه 95.
[18] . همان، «ارعد و ابرق یا یزید فما وعیدک لی بضائر»
@#@
شیوه خداپسندانه ستم ستیزی در دوره خلافت جائرانه عباسیان نیز ادامه دارد و این نیست مگر با الهام از مبارزات خستگی ناپذیز امامان بر حق که البته همواره طعم تلخ مبارزات تعطیل ناپذیر خود را می چشیدند و با دسیسه و نیرنگ کارگزاران خلافت و حکومت، جام شهادت را نوش جان می کردند و سرافرازانه جان می باختند.
امام کاظم ـ علیه السلام ـ می فرماید: «جدم را در خواب دیدم… که به من می فرمود: تو زندانی مظلومی هستی»[1]
مظلومیت سلسله اولیای شیعیان تا امام دوازدهم ادامه دارد و به همین جهت است که در ذکر صلوات بر آن جناب، به «المترقب و الخائف»[2] توصیف شده است و منظور این است که بزرگوار همواره به خاطر جور و آسیب دشمنان، مراقب و ترسان است.
در حدیثی آمده است که رهبر بزرگ اسلام در خطبه ای که در روزهای آخر عمر با حال ضعف و شدت بیماری ایراد کرد، فرمود: «لا تاتونی غدا بالدنیا تزفّونها زفا و یأتی اهل بیتی شعثاً غبراً متهورین مظلومین تسیل دمأوهم أمامکم»[3]، «مبادا که فردای قیامت نزد من آیید، در حالی که به سوی دنیا شتاب گرفته اید و اهل بیت من با موی پریشان و صورت غبارآلود و شکست خورده و مظلوم که شاهد جاری شدن خون آنها بوده اید، بر من وارد شوند.»
در دوره عباسیان شاعر حماسه سرای دیگری به نام دعبل می زیست که به جرم تشیع و ظلم ستیزی مستمر ـ که شیعه را از غیر شیعه تمایز می بخشد ـ چاره ای جز آوارگی و دربدری نداشت. «کوشش شاعر این بود که در برابر طغیان و ستم، تا سرحد جان مقاومت کند. در سراسر زندگی، با جور و ستم، هماهنگی و نرمی نکرد. همواره در آوارگی به سر برد تا مرگ افتخار آمیزش فرا رسید. می گفت: چهل سال است که چوبه دارم را بر دوش می کشم و کسی نمی یابم که مرا بر سر آن به دار آویزد.»[4] او می گفت: «گویی در نظر من همه جا کربلا و هر زمانی روز عاشورا است.»[5]
جورج جرداق کوشیده است که حماسه های شیعه را آن گونه که باید و شاید تبیین کند، تا از این رهگذر، ظلم ستیزی و مظلومیت شیعه را کاملاً آشکار سازد. او سرانجام به سراغ ابولعلای معری از دوران قدیم و جبران خلیل جبران و میخائیل نعیمه از دوران معاصر می رود.
او با آوردن شعری از ابوالعلاء می گوید: «این است عواطف سرشار و سوزان بزرگ معره که هنگام گفت و گو از امام علی و پسرش حسین شعله ور می شود… کدام مصیبت است که به پای مصیبت پدر شهیدان و پسرش برسد؟ این همان مصیبتی است که فصول آن در زمان گذشته تنظیم شد. آنگاه در اعماق دلها نقش بست و همچنان گسترش یافت؛ تا زمان، او را یا او، زمان را فرا گرفت… آثار تأثرات عاطفی… در این سه بیت (معری) چنان نهفته است که در حقیقت، جامع تمام سخنان حزن آور و هیجان انگیزی است که در امتداد مصائب علوی و مصائب یاران حق گفته شده است. یاران حق همان مردمی هستند که آزارها و شکنجه ها دیدند، به بیابانهای دوردست تبعید شدند؛ تا از گرسنگی و سرما بمیرند، زنده به گور شد و با فرزندان و برادران خود بر سر دار رفتند و سوزانده شدند، مقصود… این بود که… از علی بیزاری جویند و شرافت اخلاقی را… منکر شوند.»[6]
و اما جبران خلیل جبران گاهی به سوی نیچه و زمانی به سوی بودا و ویلیام بلایک متمایل می شود. «لکن سه تن از بزرگان عالم انسانیت، قلب وی را به عشق خود لبریز کردند… اینها عبارتند از مسیح، محمد و علی و… جبران، علی را آن موجودی می نگرد که با عالی ترین معانی هستی پیوند خورده است… آنها که بلاغت علی را در حد اعلای کمال یافته و غرق در شگفتی شده اند، دو دسته اند: دسته ای صاحب عقل سلیم و دسته ای صاحب فطرت پاک و بیدار… سرانجام این جهان را بدرود گفت؛ در حالی که عرب از پرتو انوار تابناکش بهره ای نبرده بود. اما ایرانیان حق شناس و روشن ضمیر، پس از روزگاری دراز با بلاغت او آشنایی یافتند و از این شخصیت نامتناهی بهره ها بردند و در پرتو انوار جاودانی او را به سوی سعادت، راهنمایی شدند.»[7]
از نظر نعیمه، علی آن کسی است که «آثارش به سرحد کمال رسیده است. سخنش را چنان ارزشی است که برای سخنان دیگر نیست.»[8] شیعه ثابت کرد که گوهرشناس است و حاضر است راه و رسم علی و اولاد معصوم و مظلومش را شیوه زندگی خود قرار دهد و بهای آن را هم هر چه باشد، بپردازد.
دعبل شاعر با جماعتی به سفر رفت. «در بین راه گروهی از راهزنان به آنها حمله کردند و به غارت اموالی که با مسافران بود… پرداختند. پس از غارت اموال… اطراف سرکرده خود جمع شدند و او قصیده ای از دعبل که ستمها و مصائب وارده بر آل علی را مجسم می کرد، برای ایشان قرائت کرد. دعبل از راهزنی که مدح ستمدیدگان را می خواند و… بر ستمدیدگان اشک می بارید، تعجب کرد. از او پرسید: این قصیده از کیست؟ گفت: وای بر تو! تو را به این سؤال چکار؟ گفت: می خواهم دربارهآن، مطلبی برای تو بگویم… گفت: صاحب این قصیده مشهورتر از آن است که کسی او را نشناسد. او دعبل خزاعی است. گفت: من دعبل هستم…. او صدا زد: هر کس هر چه به غارت برده است، به احترام شاعر ستمدیدگان و درماندگان پس بدهد.»[9]
نکته دوم: مظلومیت و ستم ستیزی شیعه همچنان ادامه دارد. امروز هر چند سلاحهای مرگبار ظالمان کند شده و از کار افتاده و به جان و مال شیعیان کمتر تعدی و تجاوز می شود، ولی قلمهای مسموم، همچنان مشغول تخریب پایه های تشیع و جریحه دار کردن احساسات پاک شیعیان و جسارت به ساحت پیشوایان آنهایند.
نگارنده در سفر عمره سال جاری فرصتی داشتم که ساعاتی را در کتابخانه حرم شریف نبوی ـ صلی الله علیه و آله ـ بگذرانم. جالب این است که کتابهایی که در قفسه های اتاقهای مطالعه چیده شده، به طور عمده کتابهای ابن تیمیه و افرادی است که دنباله رو افکار انحرافی اویند. وهابیت که در گذشته با حمله به کربلای معلا به جسارت به حرم مطهر حسینی سابقه ای ننگین دارد، همچنان تلاش می کند که مظلومیت شیعه را استمرار بخشد. یکی از کتابهایی که در معرض استفاده مشتریان قرار داده بودند، کتابی است به نام «المنتقی من منهاج الاعتدال فی نقض کلام اهل الرفض و الاعتزال» که خلاصه ای است از کتاب «منهاج السنه» ابن تیمیه، در این کتاب، اهانتها و جسارتها و تهمتهای بسیاری بر مکتب تشیع وارد شده است. مؤلف این کتاب می نویسد: «شیعه معتقد است که علی در نجف در قبر مغیره بن شعیه مدفون است؛ حال آن که او در میان مسجد کوفه دفن شده است.»[10]، درباره کربلای معلای حسینی می گوید: «وفیها قبر وهمی… و أقنعوا عقولهم انه قبر سیدنا ابی عبدالله الحسین السبط»[11] در کربلا قبری موهوم است و شیعه خود را قانع کرده است که قبر حضرت اباعبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ سبط گرامی پیامبر است. او در عبارتی دیگر، وقاحت را به حد اعلا رسانیده، می گوید: «و منها القبر المکذوب علی سیدناالحسین فی کربلا»[12]، یکی دیگر قبری است در کربلا که به دروغ به سرور ما حسین ـ علیه السلام ـ نسبت داده اند.
اینگونه نویسندگان مزدور با این ترفندها به آمریکاییان اشغالگر عراق چراغ سبز داده اند که به اعتاب مقدسه اهانت کنند و با قتل عام شیعیان، قلب دشمنان را شاد سازند. درست مثل این که یک ضد انقلاب فراری گفته بود: جسارت به حرم امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به این دلیل جایز است که رضاخان به حرم مطهر امام رضا ـ علیه السلام ـ جسارت کرد و مسجد گوهرشاد را به خون محبان اهل بیت آغشته و رنگین ساخت.
ما در زیارت مطلقه امیرالمؤمنین می گوییم: «السلام علیک یا مولای و علی ضجیعیک آدم و نوح»[13]، «سلام بر تو و بر آدم و نوح که هر سه در یک قبر خفته اید.» اینها برای این که قداست وصف ناپذیر کربلا و نجف را در نظر امت اسلامی بشکنند و موقعیت شیعه را تضعیف کنند، از به کار گرفتن هیچگونه حربه ظالمانه ای ابا ندارند.
به کارگیری این گونه قلم های مسموم، در کنار جنایتهایی است که وهابیت، علیه شیعه مرتکب شده و می شود. در کشور پاکستان با تشکیل سپاه صحابه، همواره به مساجد و محافل و تکایای شیعیان حمله ور می شوند و افراد بی گناه را به جرم تشیع و عشق به ساحت مقدس اهل بیت و اعتقاد به ولایت، به خاک و خون می کشند. در خود عربستان هم شیعیان در موقعیت بسیار سخت و چندش آوری به سر می برند و از حقوق اجتماعی و سیاسی محرومند. با این که جمعیت آنها، مخصوصاً در قطیف، چشم گیر است.
یکی از شیعیان عربستان که از شیراز عازم قم و مشهد بود، می گفت: «عربستان به ما اجازه ورود به ایران نمی دهد. ما ناگزیر به قطر می رویم. در آنجا سفارت جمهوری اسلامی ایران برای ما کارتی صادر می کند. ما با همان کارت به ایران می آییم. دو روز در قم توقف می کنیم و برای زیارت حضرت معصومه ـ علیه السلام ـ و ده روز در مشهد برای زیارت امام هشتم علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ روز هشتم ماه شوال، سالروز تخریب حرم مطهر چهار امام مدفون در بقیع است که به دست وهابیت در سال 1344 ه.ق صورت گرفته است.»
از آنجا که تشیع در جهان معاصر، خار چشم استکبار و دولتهای جهانخوار است، وهابیت مأموریت دارد که به هر قیمتی باشد، قداست تشیع و پایگاه های زیارتی شیعه را بشکند و اعیاد و سوگواری ها را از میان ببرد یا به ابتذال بکشد.[1] . همان، 90/332.
[2] . مفاتیح الجنان (پیشین) صفحه 938.
[3] . بحادالانوار، 22/ 486 و 487.
[4] . علی و قومیت عربی (پیشین) صفحه 199.
[5] . همان صفحه 202: «کان کل مکان کربلا لدی عینی و کل یوم یوم عاشورا».
[6] . همان، صفحه 230، 231.
[7] . همان، صفحه 233 تا 235.
[8] . همان، صفحه 237.
[9] . همان، صفحه 177.
[10] . صفحه 14.
[11] . صفحه 55.
[12] . صفحه 14.
[13] . مفاتیح الجنان (پیشین) صفحه 604.
@#@ هم اکنون شاهدیم که در روز نیمه شعبان که عید بزرگ انتظار فرج است، گروهی در کوچه پس کوچه های تهران و برخی از شهرستانها به بهانه جشن میلاد مهدی موعود ـ علیه السلام ـ به رقص و پایکوبی می پردازند و با پخش آهنگهای مبتذل، اغراض شیطانی دشمن را تحقق می بخشند.
در حقیقت، استکبار دو مأموریت را برنامه ریزی کرده است: یکی از برنامه ریشه دار وهابیت و دیگری برنامه ویرانگر بهائیت که این هر دو توطئه ای است علیه تشیع و سندی است برای اثبات مظلومیت تشیع در جهان معاصر.
صدام هم با به راه انداختن جنگ تحمیلی مأموریت داشت که انقلاب اسلامی را که روح و حقیقت آن، شیعی و اثنا عشری است، از پای درآورد و چون در انجام مأموریت خود ناکام ماند، استکبار درصدد حذفش برآمد، تا بتواند توطئه دیگری برای شیعیان عراق و نقشه دیگری برای انقلاب اسلامی پیاده کند.
دکتر ناصربن عبدالله بن علی القفاری پایان نامه دکتری خود را در عربستان تحت عنوان «اصول مذهب الشیعه» به نگارش درآورد و با این که در آغاز متعهد شده بود که از راه عقل و انصاف خارج نشود، ولی تا آنجا که توانست از حربه پوسیده تهمت و افترا بهره گرفت؛ چرا که چون حرف حسابی در چنته نداشت، راهی جز به کارگیری شیوه ناجوانمردانه توهین و نسبت های دروغ برایش باقی نمانده بود. این کتاب در کشور عربستان کتاب سال شناخته شده است.
از آنجا که این کتاب شیعه را متهم کرده که به تحریف قرآن معتقد است و در اعتقادات و اصول به تخطئه شیعه پرداخته است، دو دانشجوی دکتری دانشکده الهیات دانشگاه تهران که هر دوی آنها از فضلای حوزه علمیه قم می باشند و در رشته های علوم قرآنی و فلسفه اسلامی فارغ التحصیل شده اند، به طور جداگانه به نقد کتاب مزبور پرداخته اند که باید بگوییم: سعیشان مشکور باد![1] پایان نامه های دکتری این دو دانشجو در رد دکتری قفاری با درجه عالی به تصویب رسیده است.
نگاهی به کیمیای سعادت[2]
غزالی در مقام شمردن آفت ها یکی از آفات را لعن کردن می شمارد و این هم یکی از مهلکات است و البته معلوم است که لعن گفتن و بدزبانی فی الجمله کار زشتی است و انسانی که طالب نجات است نباید زبان و دهان خود را به آن آلوده کند؛ ولی او معتقد است که هیچ کس و هیچ چیز را نباید لعنت کرد.
تنها می توان به طور کلی ظالمان و فاسقان و مبتدعان و کافران را لعن کرد و یا کسانی که یقین داریم که بر کفر مرده اند. بنابراین، نمی توان شخص جهودی را لعن کرد؛ چه ممکن است مسلمان شود و نمی توان برای مسلمانی طلب رحمت کرد؛ چه ممکن است مرتد بمیرد. پس «بر تعیین نباید لعنت کرد.»[3]
او که گویا تمام بحث لعن را به خاطر تبرئه و تطهیر یزیدبن معاویه در کتاب خود آورده است، می نویسد: «اگر کسی گوید: لعنت بر یزید روا باشد؟ گوییم: «این قدر روا باشد که گویی: لعنت بر کشنده حسین باد اگر پیش از توبه بمیرد که کشتن از کفر بیش نبود و چون توبه کند، لعنت نشاید کرد، که وحشی حمزه را بکشت و مسلمان شد و لعنت از وی بیفتاد. اما حال یزید خود معلوم نیست که وی بکشت و گروهی گفتند که فرمود و گروهی گفتند که نفرمود، لکن راضی بود و نشاید به تهمت کسی را به معصیت کردن نسبت داد که این خود جنایتی بود و اندر این روزگار بسیار بزرگان بکشتند که هیچ به حقیقت ندانستند که فرمود: پس از چهار صد سال و اندی حقیقت آن چون شناسند و حق تعالی خلق را از این فضول و از این خطر مستغنی بکرده است که اگر کسی اندر همه عمر خویش ابلیس را لعنت نکند، وی را اندر قیامت نگوئید: چرا لعنت نکردی؟ اما چون لعنت بر کسی کند، اندر خطر سؤال بود تا چرا کرد و چرا گفت… یکی از بزرگان همی گوید: اندر صحیفه من کلمه لااله الا الله برآید یا لعنت کسی. کلمه لااله الا الله دوست دارم که برآید و یکی رسول را گفت: مرا وصیت کن. گفت: لعنت مکن… پس به تسبیح مشغول بودن اولی تر از آنکه به لعنت ابلیس… و هر که کسی را لعنت کند و با خویشتن گوید که این از صلابت دین است، آن از غرور شیطان باشد و بیشتر آن باشد که از تعجب و هوا باشد.»[4]
نگاهی به کتاب «التفسیر و المفسرون»
نویسنده کتاب مزبور ـ که در برخی از مراکز داخل و خارج از کتب درسی است ـ در «دشمنی و ناسازگاری با شیعه و پیرامون ائمه»[5] در عین «عدم اطلاع از تفاسیر به ویژه تفاسیر معاصر»[6] راه افراط پیموده و از جاده انصاف، خارج شده است.
او درباره آیه 55 سوره مائده[7] که از آیات متقن امامت و ولایت است، مفسرین شیعه و مخصوصا طبرسی را مورد طعن و جسارت قرار می دهد و می گوید: «در تفسیر این آیه از روایت: «تصدق علی بخاتمه فی الصلاه»، (انگشتر بخشی علی در نماز) استفاده شده و این روایت، موضوعه (جعلی) است».[8]
آری دکتر ذهبی با گرایش به اشعریت، چنان برخورد ظالمانه ای با شیعیان و پیروان اهل بیت کرده و چنان بی انصافی هایی از خود بروز داده که از اعتبار مطالب منصفانه و قوی کتاب خود هم کاسته است، او تفسیر به رأی را به ممدوح و مذموم تقسیم کرده است. «هر تفسیری که موافق عقاید خودش بوده و دوست داشته، می گوید: تفسیر به رأی ممدوح است و چون گرایش اشعری داشته، عموماً تفاسیر اشعری را ممدوح دانسته است. مثلاً تفسیر فخر رازی را ممدوح می شمارد و در مورد تفاسیری که به مکتب (مؤلف) آن علاقه نداشته ـ مثل معتزله ـ … تفسیر به رأی… معرفی می کند.»[9]
او معتقد است که رد سخنان صحابه و تابعین جایز نیست و مفسر به هیچ وجه حق رد سخنان صحابه را ندارد. «مگر امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ از صحابه نیست؟ مگر حضرت زهرا ـ علیها سلام ـ از صحابه نیست؟ … دکتر ذهبی با یک معیار برخورد نکرده… می گوید: کتابهای شیعه اوهام و اباطیل است و کتابهای اهل سنت»[10] از هرگونه خطایی منزه است. او «امام علی را در رتبه سوم صحابه قرار داده»[11] یعنی ابن عباس که شاگرد حضرت است و ابن مسعود را بر وی مقدم شمرده است.
او به مسأله ظهر و بطن قرآن می تازد و شیعه را به لحاظ اینکه طبق احادیق نبوی معتقد است که قرآن را ظهری و بطنی است، مورد نکوهش قرار می دهد، در حالی که «شافعی که از محققین اهل سنت است، در مسأله تفسیر، ظهر و بطن را مطرح می کند و این طور نیست که فقط شیعه بگوید. این بطن غیر از بطنی است که فرق باطله می گویند. آنها بی ضابطه چیزهایی را بر قرآن حمل می کنند. اما شیعه برای بطن صحیح ضابطه مطرح می کند.»[12]
مقصود از بطن آیات چیست که امثال دکتر ذهبی را علیه شیعه بر می آشوبد و برگی بر اوراق بی شمار پرونده مظلومیت شیعه می افزاید؟ «بطن آیات یعنی پیامهای نهفته در دل آیات که باید استخراج کرد»[13]
ظهر و بطن آیات، از هم جدا نیستند. اگر از ظهر قرآن چشم بپوشیم و فقط در پی به دست آوردن بطن باشیم، به همان مشکلی گرفتار می شویم که فرقه های باطل گرفتار شدند و اگر از بطن قرآن چشم بپوشیم. قرآن را از پویندگی و انطباق بر همه شرایط و اوضاع و احوال زندگی و راهگشایی بازداشته و در قالب زمان محدودی که همان زمان نزول آن است، محدود کرده ایم. هنر بزرگ مفسران قرآن در هر عصری این است که با درک پیام های نهفته در دل آیات، بتوانند پاسخگوی نیازها و حلال مشکلات هر دوره ای باشند.
آنچه ذهبی را وادار کرده که درباره مسأله ظهر و بطن قرآن به پرخاش و جسارت بپردازد، این است که او با مسأله امامت و ولایت در تضاد است و با دشمنان امامت و ولایت دمساز و مهربان است و به همین جهت است که کعب الاحبار یهودی الاصل را به دلیل این که «معاویه از او تجلیل کرده»[14] می ستاید و عدالت و وثاقت او را مسلم می شمارد. در حالی که «عمر او را ممنوع الحدیث کرد. تا ا ین که برای قصه پردازی به شام رفت و معاویه از او حمایت کرد و او هم جایگاه معاویه را تثبیت کرد».[15] کعب الاحبار کسی است که «همه محققین و مورخین شیعه و اهل سنت… می گویند از شخصیت های مهم نقل کننده اسرائیلیات است».[16]
آری «بخش عمده و اساسی باطن قرآن مربوط به امامت است و روایات تأویل زیاد داریم که مفسران کمتر به آن پرداختند»[17] مخالفین شیعه می خواهند به تشکیک در مورد ظهر و بطن قرآن و تأویلات اساسی آن به کمک عقل و نقل، آن هم بر طبق ضابطه های متقن و محکم، اساس تشیع را که همان اعتقاد به امامت و ولایت است خدشه دار کنند. اگر تآویلایت اساسی قرآن[18] ناشناخته می ماند و نتیجه ای جز مجهوریت آن ندارد. مجهوریت قرآن چیزی جز عدم توجه به بطن قرآن و نادیده گرفتن پیام های جدی آن نیست.
اگر ذهبی به تاویل ضابطه قرآن و سیر مفسر از ظاهر به باطن انگ تفسیر به رأی می زند و چون می بیند که پیشوایان و هم مسلکان خودش نیز به تفسیر به رأی روی آورده اند، کارشان را تفسیر به رأی ممدوح می شمارد، به این انگیزه است که در خانه ائمه اطهار را همچنان بسته نگاه دارد و عاشقان مظلوم آنها را در کنج انزوا قرار دهد.
در پایان این نوشتار داستانی نقل می کنم که سند مکتوبی درباره آن ندیده ام، ولی از افراد موثق شنیده ام. داستان این است که زمانی که مرحوم آیت الله حکیم به زیارت بیت الله الحرام مشرف شده بود، بن باز که سابقاً مفتی وهابیت بود و بینایی خود را از دست داده بود، به دیدن ایشان می شتابد.[1] . منظور آقایان دکتر عابدی و دکتر نجارزاده است.
[2] . این کتاب از ابوحامد، امام محمد غزالی طوسی است که به کوشش حسین خدیو جم از سوی مرکز انتشارات علمی و فرهنگی در سال 1361 به چاپ رسیده است.
[3] . کیمیای سعادت، 2/73.
[4] . همان، 2/74.
[5] . روزنامه افق، حوزه شماره 22.
[6] . همان.
[7] . «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ».
[8] . افق حوزه، شماره 22.
[9] . افق حوزه شماره 22.
[10] . همان.
[11] . همان.
[12] . همان.
[13] . همان.
[14] . همان.
[15] . همان.
[16] . همان.
[17] . همان.
[18] . مطرح نباشد، پیام های جدی و اساسی قرآن.
@#@ او پس از تعارفات معمولی به آیه الله حکیم می گوید: شما عالمان شیعه چرا آیات قرآن را تأویل می کنید؟ وی در جواب می گوید: مگر چه اشکالی دارد. بن باز می گوید: بسیار اشکال دارد آیه الله حکیم می گوید: ممکن است در بعضی آیات، لازم شود که تأویل کنیم. بن باز می گوید: به هیچ وجه لازم نمی شود. آیه الله حکیم می گوید: شاید لازم شود و او اصرار می ورزد که اصلاً لازم نمی شود. آیه الله حکیم می گوید: ممکن است لازم شود. مثلاً در این آیه شریفه می فرماید: «من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیل»،[1] «هر کس در این جهان کور است، در آخرت هم کور و گمراه تر است.» اگر این آیه را تأویل نکنیم و به معنای کوری ظاهر بگیریم، معنای آن این است که شما که در این جهان به کوری چشم مبتلا شده ای، در آخرت هم گرفتار کوری چشم باشی. ولی اگر تأویل کنیم، معنای آن این است که هر کس در این جهان گرفتار کوری دل باشد، در آخرت هم دچار کوردلی و گمراهی است؛ بلکه گمراه تر است.
بن باز از شنیدن این جواب دندان شکن ناراحت می شود و برمی خیزد و در حین رفتن می گوید: با شما علمای شیعه نمی شود بحث کرد.
از خداوند بزرگ مسألت و از پیشگاه اولیای تشیع استمداد می کنیم که شیعیان را در ادامه راهشان پایدارتر از همیشه بدارند.
دکتر احمد بهشتی- روزنامه همشهری، ضمیه اندیشه، 17 آذر 1383[1] اسراء/ 72
دکتر احمد بهشتی- روزنامه همشهری، ضمیمه اندیشه، 17 آذر 1383