مقدمه
شخصیت عظیم و گسترده امیر المؤمنین، على علیه السلام وسیع تر و متنوع تر از این است که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحى آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد.براى یک فرد،حد اکثرى که میسر است این است که یک یا چند ناحیه معین و محدود را براى مطالعه و بررسى انتخاب کند و به همان قناعت ورزد.
یکى از جوانب و نواحى وجود این شخصیت عظیم،ناحیه تاثیر او بر روى انسانها به شکل مثبتیا منفى است و به عبارت دیگر«جاذبه و دافعه»نیرومند اوست که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا مىنماید و در این کتاب دربارهاش گفتگو شده است.
شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازى در روحها و جانها یکسان نیست.به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است کمتر خاطرها را به خود مشغول مىدارد و در دلها هیجان و موج ایجاد مىکند،و هر چه عظیمتر و پرنیروتر استخاطره انگیزتر و عکس العمل سازتر است،خواه عکس العمل موافق یا مخالف.
شخصیتهاى خاطره انگیز و عکس العمل ساز،زیاد بر سر زبانها مىافتند،موضوع مشاجرهها و مجادلهها قرار مىگیرند،سوژه شعر و نقاشى و هنرهاى دیگر واقع مىشوند،قهرمان داستانها و نوشتهها مىگردند.اینها همه،چیزهایى است که در مورد على علیه السلام به حد اعلى وجود دارد و او در این جهتبىرقیب و یا بسیار کم رقیب است.گویند محمد بن شهر آشوب مازندرانى-که از اکابر علماى امامیه در قرن هفتم است-هنگامى که کتاب معروف مناقب را تالیف مىکرد،هزار کتاب به نام«مناقب»که همه درباره على علیه السلام نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت.این یک نمونه مىرساند که شخصیت والاى مولى در طول تاریخ چقدر خاطرها را مشغول مىداشته است.
امتیاز اساسى على علیه السلام و سایر مردانى که از پرتو حق روشن بودهاند این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشهها،به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام مىبخشند.
فیلسوفانى مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بو على و دکارت نیز قهرمان تسخیر اندیشهها و سرگرم کردن خاطرها هستند.رهبران انقلابهاى اجتماعى مخصوصا در دو قرن اخیر،علاوه بر این،نوعى تعصب در پیروان خود به وجود آوردند.مشایخ عرفان پیروان خویش را احیانا آنچنان وارد مرحله«تسلیم»مىکنند که اگر پیر مغان اشارت کند سجاده به مى رنگین مىنمایند.اما در هیچ کدام از آنها گرمى و حرارت توام با نرمى و لطافت و صفا و رقتى که در پیروان حضرت على علیه السلام،تاریخ نشان مىدهد نمىبینیم.اگر صوفیه از دراویش لشکرى جرار و مجاهدانى کار آمد ساختند،با نام على کردند نه به نام خودشان.
حسن و زیبایى معنوى که محبت و خلوص ایجاد مىکند از یک مقوله است،و سیادت و منفعت و مصلحت زندگى که کالاى رهبران اجتماعى،و یا عقل و فلسفه که کالاى فیلسوف است،و یا اثبات سلطه و اقتدار که کالاى عارف است،از مقولههاى دیگر.معروف است که یکى از شاگردان بو على سینا به استاد مىگفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعى نبوت شوى،مردم به تو مىگروند،و بو على سکوت کرد.تا در سفرى در فصل زمستان که با هم بودند،سحرگاه بو على از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت:تشنهام،قدرى آب بیاور.شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن.هر چه بو على اصرار کرد،شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند.در همین وقت فریاد مؤذن از بالاى ماذنه بلند شد که«الله اکبر،اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله».بوعلى فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد.گفت:تو که مدعى بودى اگر من ادعاى پیغمبرى کنم مردم ایمان خواهند آورد،اکنون ببین فرمان حضورى من به تو که سالها شاگرد من بودهاى و از درس من بهره بردهاى آنقدر نفوذ ندارد که لحظهاى بستر گرم را ترک کنى و آبى به من بدهى،اما این مرد مؤذن پس از چهار صد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده،از بستر گرم خارج شده و رفته بر روى این بلندى و به وحدانیتخدا و رسالت او گواهى مىدهد.ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
آرى فیلسوفان شاگرد مىسازند نه پیرو،رهبران اجتماعى پیروان متعصب مىسازند نه انسانهاى مهذب،اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم مىسازند نه مؤمن مجاهد فعال.
در حضرت على علیه السلام، هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابى و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتى از نوع خاصیت پیامبران.مکتب او،هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبایى و جذبه و حرکت.
على علیه السلام پیش از آنکه امام عادل براى دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند،خود شخصا موجودى متعادل و متوازن بود.کمالات انسانیت را با هم جمع کرده بود.هم اندیشهاى عمیق و دور رس داشت و هم عواطفى رقیق و سرشار.کمال جسم و کمال روح را توام داشت.شب،هنگام عبادت از ما سوى مىبرید و روز در متن اجتماع فعالیت مىکرد.روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگىهاى او را مىدید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهاى حکیمانهاش را مىشنید،و شب چشم ستارگان اشک هاى عابدانهاش را مىدید و گوش آسمان مناجاتهاى عاشقانهاش را مىشنید.هم مفتى بود و هم حکیم،هم عارف بود و هم رهبر اجتماعى،هم زاهد بود و هم سرباز،هم قاضى بود و هم کارگر،هم خطیب بود و هم نویسنده.بالاخره به تمام معنى یک انسان کامل بود با همه زیباییهایش.
على (علیه السلام)اسوه انسانیت
تمام انسانها در زندگى خود به دنبال«اسوه و الگو»مىباشند،و سعى مىکنند حرکات و گفتار خویش را همانند آن الگوها انجام دهند،خواه آن الگوها خوب باشند و یا بد،و خواه در کارهاى مطلوب باشد و یا نا مطلوب.
دین اسلام نیز این قانون کلى انسانها و خواسته آنان را مورد تایید قرار داده،و در هر زمانى الگو و یا الگوهایى تعیین کرده،و مردم را به تبعیت از آنان سفارش نموده،و تخلف از این کار را موجب کیفر و عقاب دانسته است.
تمام انبیاى الهى از اول خلقتبشر،هر کدام الگو و اسوه پاک و بدون نقص براى پیروان خود بودند،و رسول خدا نیز طبق آیات زیادى از قرآن مجید به عنوان اسوه و الگو معرفى شده،و اطاعت او،اطاعت پروردگار عالم معرفى گردیده است. (1)
پس از رحلت پیامبر عالی قدر،این مسئولیت عظیم به جانشین و وصى بر حقش«امیر المؤمنین على علیه السلام»انتقال یافته،و طبق دلایل زیاد و مدارک کافى که در این زمینه در بحثهاى گذشته نقل کردیم،آن بزرگوار از هر جهت در جایگاه ارشادى و رهبرى رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار گرفته،و وظایف وى را انجام مىدادند،و پیروان آئین مقدس اسلام نیز موظفند،این الگوى تمام نماى رسالت اسلامى پیامبر عزیز را،با جان و دل پذیرفته،و در تمام برنامههاى شخصى و اجتماعى خویش از آن سرور پیروى نمایند.در این زمینه یکى از دانشمندان بزرگ اهل سنت مىگوید:
«فاما على علیه السلام فانه عندنا بمنزله الرسول صلى الله علیه و آله فى تصویب قوله و الاحتجاج بفعله و وجوب طاعته…»(2)
حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام نزد ما همانند وجود مبارک رسول خدا (صلى الله علیه و آله وسلم) است،از نظر«عصمت»در گفتار، و تمسک به رفتار، و اطاعت و پیروى واجب از دستوراتش…
ملاحظه مىکنید که در این فراز جایگاه على علیه السلام ،همانند جایگاه پیامبر است،مانند ایشان معصوم است،و مردم در گفتار و رفتار موظفند او را الگوى خویش قرار داده،و از امرش بدون چون و چرا پیروى نمایند،به همان نسبتى که از رسول خدا تبعیت مىکردند.
در احادیثى از طریق شیعه و سنى،پروردگار عالم و رسول گرامى اسلام،«امیر المؤمنین على علیه السلام»را به عنوان«الگو»با عبارات گوناگون معرفى نموده،و از پیروان آئین مقدس اسلام و بندگان الهى مىخواهند که از وى پیروى نمایند،که ذیلا به چند مورد از آنها اشاره مىگردد:
1- عن النبى (صلی الله علیه و آله و سلم) قال:قال الله تعالى:«ان علیا رایه الهدى،و امام اولیائى،و نور من اطاعنى و هو الکلمه التى الزمتها المتقین،من احبه احبنى و من ابغضه،ابغضنى فبشره بذالک فجاء على فبشرته…» (3)
رسول خدا (صلى الله علیه و آله وسلم) مىفرمایند!پروردگار عالم فرمودندند!همانا على علیه السلام پرچم و نشانه هدایت است،او پیشواى بندگان و دوستان من است!«على»نور روشنگر پیروان الهى،و همان کلمهاى است که بر انسانهاى متقى واجب کردهام،هر کس على را دوست دارد،مرا دوست داشته،و دشمنان وى دشمنان من هستند!!اى پیامبر!این فضیلت را به على خبر ده،و رسول اکرم نیز خبر داد
این حدیث داراى محتواى بسیار والا،و نشانگر فضیلت امیر المؤمنین است،که خداوند متعال الگو بودن و بى نظیرى على را مىرساند،و مىفرماید:
الف: خط على،و آئین و افکار وى،همان خط خدا و اسلام حقیقى است،و نزدیکى بهآن حضرت و دوستدارى وى،نزدیکى به خدا و دوستدارى«الله»است،و بر عکس،دورى از على دورى از خداست.
ب: در این حدیث«على»پرچم هدایت و توحید معرفى گردیده،راهیان راه او افراد هدایتیافته و حق جو مىباشند
ج: خداوند«على علیه السلام»را در این فرازها«امام»و پیشواى اولیایش قلمداد نموده،که اسوه بودند آن حضرت را در بر دارد.
د: امیر المؤمنین على علیه السلام در این جملات«نور»مسلمانان مطیع و متعهد بیان گردیده،و در واقع اوست،که انسانهاى بیدار را از جهل و ضلالت و تاریکىهاى مختلف نجات مىدهد…
2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :«یا على انت امام امتى و خلیفتى علیها بعدى و انت قائد المؤمنین الى الجنه… » (4)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرمودندند:یا على!تو امام و پیشواى امت من هستى،و جانشین و خلیفه منى در میان آنان،و تو مؤمنین را به بهشتبرین رهبرى و راهنمایى مىکنى…
در این حدیثشریف،پیامبر عظیم الشان با عبارات«امام»،خلیفه،قائد»الگویى آن حضرت را مورد تایید قرار داده است.
3- قال النبى (صلی الله علیه و آله و سلم) :«من سره ان یحیى حیاتى،و یموت میتتى فلیتمسک بولاء على بن ابى طالب» (5)
پیامبر اسلام فرمودندند: هر کس دوست دارد مثل من زندگى کند و مثل من بمیرد،تمسک کند به ولایت على بن ابى طالب علیه السلام!!
قابل توجه است که حرکت در مسیر ولایت على علیه السلام نتیجهاش زندگى جاویدانه و عارفانه است همانند زندگى رسول خدا،بنابر این بمقتضاى این حدیثشریف،اسوه بودن آن حضرت مثل اسوه بودن استادش پیامبر بزرگ اسلام است.
و در حدیث دیگرى هست که تمام راهها جز راه على،و تمام رهبرىها جز رهبرى على باطل است،و کلیه فرقهها به جز پیروان امیر المؤمنین همگى در انحراف مىباشند،وفقط و فقط اسوه بودن على و اولاد پاک و معصوم آن حضرت مورد تایید خداوند است. (6)
لقب«امیر المؤمنین»از سوى خدا فقط به على (ع) موهبت گردیده
لقب«امیر المؤمنین»همچون خلافتحضرت على علیه السلام مورد تجاوز یغماگران قرار گرفت،و هر امیر و خلیفه غاصب پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خود را«امیر المؤمنین»خواند،حتى خلفاى«بنى امیه»و«بنى عباس»نیز در آن طمع کرده،و خود را با آن لقب انحصارى مولاى متقیان ملقب ساختند.
شکى نیست که این تاج افتخار«امیر المؤمنین»از طرف پروردگار عالم در زمان خود پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به حضرت على علیه السلام اعطا شده است،و رسول صلى الله علیه و آله و سلم نیز مامور گردیده على علیه السلام را با آن لقب ملقب ساخته،و بارها به همان صورت حضرتش را بخواند،و در جریان«غدیر خم»و سایر موارد با همین عنوان و لقب،على علیه السلام را مورد خطاب قرار داده،و ولایت و جانشینى آن حضرت را تبریک گفتهاند،اینک احادیثى را در این مورد تقدیم می گردد:
1- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :اوحى الى ربى ما اوحى ثم قال:«یا محمد!اقرء على على بن ابى طالب علیه السلام«امیر المؤمنین»فما سمیتبه احدا قبله و لا اسمى بهذا احدا بعده» (7)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مىفرمایند:پروردگار عالم براى من«وحى»کرد و در آن مرا مامور ساخت که:على علیه السلام را با لقب«امیر المؤمنین»بخوانم،و فرمودند:تا به حال کسى را با این لقب نخواندهام،و به کسى نیز آن را نخواهم داد!!
این حدیثبطور صریح لقب«امیر المؤمنین»را از افتخارات خاص حضرت«على»مىشمارد،
2-عن ابى عبد الله (علیه السلام) قال:لما نزلت ولایه على بن ابى طالب،و کان من قول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :سلموا على على بامره المؤمنین…فقالا:امن الله او من رسوله یا رسول الله فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من الله و من رسوله… (8)امام صادق علیه السلام مىفرمایند:چون دستور ولایت و جانشینى على علیه السلام از جانب خدا نازل شد،پیامبر خدا در کلامش فرمودند:به على علیه السلام با عنوان«امیر المؤمنین»سلام دهید، همه اطاعت کردند در این میان«ابو بکر و عمر»که حضور داشتند،پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله وسلم) آنان را نیز مامور کرد که به على علیه السلام با همین عنوان تبریک گفته و سلام دهند.
ابو بکر و عمر گفتند:هم فرمان خداوند است،و هم فرمان من…
3-قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) :«…یا ام سلمه!هذا على امیر المؤمنین،و سید المسلمین،وصیى و وعاء علمى و بابى الذى اوتى منه،اخى فى الدنیا و الاخره…» (9)
«ابن عباس»مىگوید:در حالى که رسول خدا با همسرش«ام السلمه»نشسته بود،على علیه السلام وارد شده،و پیامبر خدا فرمودندند:
اى ام اسلمه!این على بن ابى طالب است،گوشت و خون او،از گوشت و خون من است،او نسبتبه من همچون هارون استبه موسى جز این که بعد از من پیامبرى نخواهد آمد،اى ام السلمه!این على«امیر المؤمنین»است،او سرور مسلمانان،و وصى من،و جانشین علم من است او درى است که از طریق آن به سوى من مىآیند!!او در دنیا و آخرت برادر من است.
در این حدیث که از طریق اهل سنت نیز آمده است،مضامین بسیار فراوانى نهفته است:على علیه السلام بترتیب«عدل و نفس»پیامبر،و سپس«امیر المؤمنین»و«سرور مسلمانان»و«جانشین پیامبر»معرفى گردیده و آنگاه ولایت على تنها«مسیر رسالت نبوى»عنوان گردیده است!
4- قال رسول الله (صلى الله علیه و آله وسلم) لانس:یا انس اول من یدخل علیک من هذا الباب«امیر المؤمنین»و سید المسلمین.و قائد الغر المحجلین و خاتم الوصیین….اذ جاء على صلوات الله علیه و آله فقال (صلی الله علیه و آله و سلم) :من هذا یا انس؟ فقلت:على… (10)
«انس بن مالک»گوید:روزى پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله وسلم) خطاب به من فرمودندند:
اى انس!نخستین شخصى که از این در وارد مىگردد«امیر المؤمنین»است،او پیشواى مسلمانان،و رهبر و بزرگ بزرگان،و پایان دهنده اوصیا است،ناگاه على علیه السلام از در وارد شد،پیامبر خدا فرمودندند:یا انس!او کیست؟جواب دادم:على علیه السلام است،پیامبر از جایش بلند شده،و دست در گردن آن حضرت نموده،و با احترام بى نظیر با مولاى متقیان بر خورد کرد.
این احادیث نمونه مىرساند که لقب«امیر المؤمنین»یک تاج افتخارى انحصارى بر سر مبارک على بن ابى طالب از سوى پروردگار عالم است،و هیچ کس حق ندارد خود را«امیر المؤمنین»بنامد،و رسول خدا در زمان حیات خویش على علیه السلام را با آن لقب خطاب مىکرد،و در جریان«غدیر خم»همه مسلمانان از جمله«شیخین»مامور گردیدند على علیه السلام را با این عنوان مخاطب قرار داده،و به وى ولایتش را تبریک گویند.
مرحوم«علامه امینى»رضوان الله علیه از شصت منبع اهل سنت این واقعه را نقل نموده،که«ابو بکر و عمر»به امیر المؤمنین در روز«غدیر خم»روز ولایت على به خیمه آن سرور وارد گشته،و به او تبریک گفتهاند. (11)
اعتراف رقبا و دشمنان حضرت على (علیه السلام) بر الگو بودن آن حضرت
مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام از نظر کمالات انسانى و سجایاى اخلاقى،و امتیازات و مناقب خاصى که دارد،در جهان آفرینش جز رسول خدا (صلى الله علیه و آله وسلم) نظیرى ندارد،و حتى بر تمام پیامبران و سفیران آسمانى،و تفوق داشته، فضایل و مناقب آن بزرگوار آنچنان گسترده و جامع است،که علاوه بر دوستانش،دشمنان ولایت نیز نمىتوانند عظمت و الگویى آن سرور را انکار کنند،و در ایام حساس با داشتن بغض و کینه،زبان به مدیحه سرایى گشوده،و در فضایل اخلاقى و شخصیتبى همتاى او سخن گفتهاند!
مگر«معاویه»و دارو دستهاش هشتاد سال تمام بر ضد آن حضرت قیام نکردند؟مگر آنان در منابر رسمى و نماز جمعهها بر سب و ناسزاگویى مولا بسیج نشدند؟مگر پولها و دراهم و دنانیر«بنى امیه»براى نابود کردن فضایل و مناقب امیر المؤمنین(علیه السلام) مصرف نمىگشت؟
ولى با تمام تلاش و بسیج دولتى،و مزدور کردن مبلغین خودفروش…سرانجام نتوانستند بر مراد خویش نایل آیند،بلکه گاه بىگاه خود نیز مجبور مىشدند لب به فضائل آن حضرت بگشایند،زیرا حقیقتسرانجام پیروز است…
«ابن ابى الحدید»مىنویسد:«و ما اقول فى رجل اقر له اعداوه و خصومه بالفضل و لم یمکنهم جحد مناقبه،و لا کتمان فضائله…(12)
چه بگویم در مورد مرد بى نظیرى که دشمنانش به فضائل و مناقب وى اعتراف مىکنند!و هرگز براى آنان مقدور نشد که مناقبش را انکار نموده،و فضایلش را بپوشانند!آنگاه مىافزاید که«بنى امیه»خیلى تلاش کردند که على و اسم او را از صفحه تاریخ محو کنند،ولى همانند«مشک»عطر او عالم را فرا گرفت…!!
خود«معاویه بن ابى سفیان»روزى به وزیر مشاورش«عمر بن عاص»گفت:
«و الله انى لا علم انى لو قتلته دخلت النار،و لو قتلنى دخلت النار!قال له عمر فما حملک على قتاله؟قال: الملک عقیم!! (13)
سوگند به خدا من حتما مىدانم که اگر على علیه السلام را بکشم مستحق آتش خواهم شد،و چنانچه او مرا در این جنگ بکشد،باز هم من در آتش خواهم بود!«عمرو عاص»پرسید:پس چرا با على مىجنگى؟ معاویه گفت:پادشاهى نازاست!!
توجه مىفرمائید که«معاویه»دشمن درجه یک على علیه السلام به حقیقت و اسوه بودن آن حضرت اعتراف مىنماید…
آرى نه تنها معاویه بلکه تمام دشمنان على علیه السلام وى را حق مىدانستند،ولى دنیا و ریاست و هوا و هوس چشم عقل آنان را کور کرد،و خود را به درهم و ریاست فروخته،و با حضرت على(علیه السلام) به مبارزه پرداختند،و لیکن در موارد گوناگون به حقیقت و اسوه بودن على اعتراف مىکردند.
مرحوم«علامه مجلسى»رضوان الله علیه باب مخصوصى را در«بحار الانوار»آورده است،که:اعترافات دشمنان مولاى متقیان در فضائل و مناقب آن حضرت است… (14)و در این زمینه«خلیفه ثانى»هنگام مرگش در مورد حضرت على علیه السلام گفت:
«قد کنت اجمعتبعد مقالتى لکم ان اولى امرکم رجلا هو احراکم ان یحملکم على الحق و اشار بیده الى على علیه السلام…» (15)
من مىخواستم بعد از سخنانم براى شما،آزاد مردى را برایتان خلیفه نمایم که جوانمردترین شماست، او با رهبرى خود جامعه مسلمین را به سوى حق مىکشاند،و آنگاه با دستش به طرف حضرت على علیه السلام اشاره کرد…
و در جاى دیگر از او آمده است:اگر على را خلیفه کنند،او به راه راست مردم را هدایت مىکند (16)و بالاخره در فراز دیگرى از سخنانش آمده است:
اجرؤهم و الله ان ولیها ان یحملهم على کتاب الله و سنه نبیهم لصاحبک،اما ان ولى امرهم حملهم على المحجه البیضاء و الصراط المستقیم.» (17)اى«ابن عباس»!با جرئتترین این افراد (اهل شورا) که بتواند مردم را مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر رهبرى کند،صاحب تو على علیه السلام است،چنانچه او متصدى امور مردم بوده و به خلافتبرسد،جامعه را به راه صحیح و مستقیم وادار مىسازد!!
حضرت على علیه السلام«صراط مستقیم» است
اگر میان دو نقطه با فاصله را در نظر بگیرید،کوتاهترین راه بین آن دو را«خط مستقیم»گویند.و این یک قانون مسلم«ریاضى»است که در«هندسه»مورد بحث علما و دانشمندان ریاضى است و ثمرات و آثار بسیارى بر آن مترتب مىباشد.
در قرآن مجید و احادیث اهل بیت علیهم السلام نیز در مورد«صراط مستقیم»که معنى و مفهوم«خط مستقیم»را مىدهد،آیات و اخبار فراوانى آمده است،که به«ولایت امیر المؤمنین علیه السلام»تفسیر گردیده،هر چند مصداق«منحصر به فرد»نبوده باشد.
آرى حضرت على علیه السلام و«ولایت» ایشان«خط مستقیم»است،و راه او کوتاهترین راهى است،که انسان بدون انحراف و بدون ضلالت و گمراهى فاصله مبدء و معاد را مىپیماید،و به رضاى الهى و بهشت جاویدان که مقصد پرهیزکاران است نایل مىگردد،راهى که دستگیره محکم دین (عروه الوثقى) و ریسمان خدا (حبل الله) در آن خلاصه مىگردد،و این مضمون احادیثى است که از خاطرتان مىگذرد:
مرحوم«علامه امینى»از کتاب«مناقب خوارزمى»نقل مىکنند که آورده است:
«الصراط صراطان:صراط فى الدنیا،و صراط فى الاخره،فاما صراط الدنیا فهو على بن ابى طالب،و اما صراط الاخره فهو جسر جهنم من عرف صراط الدنیا جاز على صراط الاخره
صراط دو صراط است:یکى در دنیا و دیگرى در آخرت،صراط دنیا همان«على بن ابى طالب»است ولى صراط آخرت پلى است که بر روى جهنم نصب گردیده،هر کس صراط دنیا را بشناسد از صراط آخرت به آسانى مىگذرد!!! (18)این حدیث علاوه بر اینکه حضرت على علیه السلام و ولایت ایشان را«صراط»معرفى مىکند، راه نجات در آخرت را نیز به آن مرتبط مىسازد،و کسى که در دنیا معرفت ولایت حضرت على علیه السلام را پیدا نکند،بر جهنم سقوط مىنماید….
و در کتاب شریف«بحار الانوار»مرحوم«علامه مجلسى»بیست و پنجحدیث از طریق سنى و شیعه نقل مىکنند که مولاى متقیان«على بن ابى طالب علیهما السلام»صراط مستقیم و همان میزان و راه خدایى است که پروردگار عالم آیاتى را در این زمینه در قرآن مجید نازل فرمودنده است،و از جمله آنها است:
«جابر بن عبد الله انصارى»:ان النبى هیا اصحابه عنده،اذ قال: (و اشار بیده الى على (علیه السلام) هذا صراط مستقیم فاتبعوه الایه فقال النبی:کفاک یا عدوى؟
«جابر بن عبد الله انصارى»مىگوید:ما در کنار پیامبر خدا نشسته بودیم که صحبت از«صراط مستقیم»بود،و یکى از«صحابه»عند و لجاجت کرد،رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) اصحابشان را جمع کردند، و با اشاره به مولاى متقیان، حضرت على علیه السلام فرمودند:«این صراط مستقیم» (19)است،از وى تبعیت کنید، سپس خطاب به آن مرد لجوج فرمودند:آیا براى تو کافى است؟! (20)
و خود امیر مؤمنان على علیه السلام مىفرمایند:هرگز در یک زمان دو دعوت متفاوت،حق و حقیقت نمىباشد،بلکه یکى از آنها باطل بوده،و پیروانش را به ضلالت و گمراهى مىکشاند،و بدین طریق با اشاره به اینکه:«بین مبدا و معاد،و خالق و مخلوق و عاشق و معشوق بیش از یک خط راست نمىگنجد»خود را صراط مستقیم دانسته،و دیگران را باطل معرفى مىفرمایند (21)
پس بدین طریق نتیجه مىگیریم که:آنچه در آیات قرآن و احادیث رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) در مورد«صراط مستقیم»آمده است،ولایت و مسیر امیر المؤمنین على بن ابى طالب (علیهما السلام) است،هر چند خلاصه و منحصر کردن آیات در«مصداق خاص» از نظر«فن تفسیرى»صحیح نیست ولى بدون شک«ولایت حضرت على علیه السلام » مصداق اول و بارز همین آیات است.چنانچه در تفسیر آیه یکصد و سه سوره«آل عمران»نیز،در تفسیر«حبل الله» (22)و در تفاسیر شیعه و سنى و از جمله«عیاشى»به ولایت على و اهل بیت (علیهم السلام) معنى شده است و احادیثى از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) این نظر را تایید کرده است (23)و مرحوم«علامه مجلسى»در کتاب خود با نقل شانزده حدیثشریف این نظر را مورد تایید و عنایت قرار دادهاند (24)
پی نوشتها:
[1] سوره احزاب آیه 21 و آیات دیگر[2] شرح ابن ابى الحدید ج 20 ص 35
[3] قرائد السمطین ج 1 ص 151 ش 114،شرح ابن ابى الحدید ج 9 ص 167 ح 3
[4] بحار ج 37 ص 84 ح 52
[5] شرح ابن ابى الحدید ج 9 ص 168 ح 5
[6] محجه البیضاء ج 1 ص 199،بحار الانوار ج 28 ص 4 ح 5،وسائل الشیعه ج 18 ص 31 ح 30
[7] بحار الانوار ج 37 ص 290 ح 2
[8] اصول کافى ج 1 ص 292 ح 1 باب النص على امیر المؤمنین
[9] فرائد السمطین ج 1 ص 150 ش 113
[10] فرائد السمطین ج 1 ص 145 و 146 ح 109
[11] الغدیر ج 1 ص 272 به بعد
[12] شرح نهج البلاغه ج 1 ص 16
[13] بحار الانوار ج 33 ص 50
[14] بحار الانوار ج 40 ص 117 تا 127
[15] تاریخ طبرى ج 4 ص 227،شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 190
[16] کامل ابن اثیر ج 3 ص 399،و شرح ابن ابى الحدید ج 12 ص 108
[17] ابن ابى الحدید ج 6 ص 327،و ج 12 ص 52
[18] مناقب خوارزمى به نقل الغدیر ج 2 ص 311
[19] اشاره به آیات سوره مریم آیه 36،و سوره یس آیه 61،و سوره زخرف آیه 61 و 64.
[20] بحار الانوار ج 35 ص 365 ح 6،و براى ملاحظه سایر احادیثبه همین منبع از ص 363 تا ص 375
[21] ما اختلفت دعوتان الا کانت احداهما ضلاله نهج البلاغه فیض ص 1171 حکمت 174
[22] و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا…
[23] به تفسیرهاى مختلف شیعه و سنى و ذیل همین آیه مراجعه فرمائید از جمله تفاسیر عیاشى، مجمع البیان،المیزان،نمونه
[24] بحار الانوار ج 36 ص 15 تا ص 21
منابع:
مجموعه آثارعلامه شهید مرتضى مطهرى، جلد 16
آفتاب ولایت، على اکبر بابازاده
www,imamalinet,net