نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی
در قرآن بحثهای نظری همراه با پرورش و تربیت عملی است. چون قرآن کریم به عنوان نور و هدایت نازل شده است نه به عنوان یک کتاب فلسفی و بحثهای نظری محض. اگر قانونی را مطرح میکند ضامن اجرایی آن قانون را هم ارائه میدهد. اگر مطلبی نظری را طرح میکند هدف و راه اجرایی آن را نشان میدهد. لذا هرگز یک مطلب عقلی محض را بدون اینکه مسائل تربیتی و پرورش را در کنار آن یادآور باشد مطرح نمیکند، زیرا آن جنبهی نظری خشک که همراه با پرورش و تربیت نباشد، نور و هدایت و شفا نیست.
خدا قرآن را به عنوان نور و هدایت و به عنوان شفای تمام بیماریهای جان معرفی کرد «شِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ» (1) قرآن که تمام بیماریهای جان را درمان میکند و سود و زیانها را بیان مینماید، قهراً مسائل نظری را همراه با پرورش و تهذیب و تربیت طرح میکند.
از نظر قرآن کریم، مهمترین مسئله، مسئلهی توحید است. قرآن که بحث توحید را مطرح میکند خدا را به عنوان محبوب اثبات میکند، نه به عنوان یک موجود عالی و حاکم. بحثهای نظری در قرآن کریم تنها در این بعد خلاصه نمیشود که خدایی هست، بلکه خدا را به عنوان بهترین و اصیلترین و یا تنها محبوب مطرح میکند. به عنوان اینکه او آرامش جان را تضمین میکند مطرح میکند.
در فلسفه، مسائل توحید از این بعد مطرح میشود که خدا هست. ولی قرآن خدا را به عنوان اینکه محبوب اصیل و مایهی آرامش است و اینکه دل به سوی خدا متوجه است مطرح میکند و نیز آرامش دل از گزند هرگونه اضطراب و نوسان را؛ در سایهی ارتباط با خدا میداند. بین این دو طرح فرقهای فراوانی است.
به عنوان نمونه وقتی جریان استدلال ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) را برای اثبات اینکه بیش از یک رب و مدبر، تدبیرکنندهای در جهان آفرینش نیست (توحید ربوبی) طرح میکند، این برهان را از راه محبت مطرح میکند، که ابراهیم خلیل به دنبال محبوب در تلاش و کوشش است. چه میتواند محبوب باشد؟ جان به چه گرایش دارد؟ روح انسان، محبت که را بپروراند؟ آن لطیفهی الهی به نام قلب، دوستی چه مبدئی را در خودش میپروراند؟ و به دوستی چه کسی آرام میشود؟ در پرتو چه دوستی، مشکلاتش را حل میکند؟
خدای سبحان در سورهی انعام فرمود؛ ما ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم خلیل نشان دادیم. آنگاه استدلال ابراهیم خلیل را نقل میکند. ملکوت جنبهی پیوند عالم ملک است به خدا. یعنی این جهان هستی یک جنبهی ملک دارد و یک جنبهی ملکوت. آن جنبهای که وجود شخصی اوست جنبهی ملک میباشد. و آن بعد ارتباطش به خدا را، ملکوت میگویند.
اینکه خدای سبحان فرمود: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (2) یعنی، هرچه را خدا اراده کرد، به او فرمان میدهد که «کن» بعد از آن شیء یافت میشود. «کن» و فرمان و ارادهی خدا را ملکوت میگویند، و جنبهی «یکون» و تحقیق و هستی آن شیء را ملک میگویند.
اگر کسی در عالم ملک به عنوان آیت و علامت و نشانه از روی نظر و دقت نگاه کند ممکن است به خدا برسد، ولی اگر جنبهی ملکوتش را نظر کند و این راه برای او باز باشد که پیوند را نگاه کند یقیناً به خدا میرسد و یقیناً به خدا معتقد خواهد شد.
در سورهی انعام، قبل از اینکه جریان احتجاج و استدلال ابراهیم خلیل (علیه السلام) را مطرح میکند، میفرماید: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (3) یعنی ما اینگونه باطن عالم و پیوند عالم را با خدا، نشان ابراهیم خلیل دادیم و میدهیم.
«نری» گرچه فعل مضارع است، اما کاشف از ارادهی حتمی خداست. اینکه فرمود: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ» (4) نه به این معنی است که ما بعدها اراده میکنیم که بر مستضعفین منت و این نعمت سنگین را عطا کنیم. نه، بلکه ما این کار را همواره میکنیم.
خدا به مؤمنین و شاگردان ابراهیم خلیل دستور میدهد که شما در ملکوت عالم نظر کنید. میفرماید: «أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (5) چرا مؤمنین در پیوند عالم به خدا، نظر نمیکنند؟ چرا در عبد ارتباط جهان با خالق جهان نگاه نمیکنند؟
بین رؤیت، یعنی دیدن، و نظر، یعنی نگاه فرق است. ابراهیم خلیل دید، مؤمنین هم باید نگاه کنند تا ببینند. نگاه مقدمه دیدن است. امام میبیند، امت مینگرد که ببیند. هرکس به مقدار نگرشش میبیند. آن پیوند جهان به خدا، مورد رؤیت و دید ابراهیم خلیل (علیه السلام) قرار گرفت.
«وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» یعنی این ارائه و نشاندادن برای هدفهایی بلند است، و یکی از اهداف بلند این بود که ابراهیم خلیل به مقام یقین برسد. این «واو» نشاندهندهی عطف بر محذوف است یعنی، ارائه فوایدی داشته است، یکی اینکه «وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ».
در جوامع روایی ما آمده که خدا هیچ نعمتی را که بالاتر از یقین باشد بر بندگانش افاضه نکرده «ما أنعم الله علی عبد بشیء أجل من الیقین» هیچ نعمتی به جلالت یقین نیست و هیچ چیزی هم کمتر از یقین نیست. یقین بسیار کم و باجلال است. زیرا انسان متیقن، از هر آسیب منزه است. هرچه را در جهان میبیند تمام وجودش گویای این سخن است که «ما رأیت الا جمیلا» (6) و هرچه برای او پیش بیاید میگوید «قُل لَّن یُصِیبَنَا إِلاَّ مَا کَتَبَ اللّهُ لَنَا» (7).
در برابر وظایف الهی هرگز فتور و سستی نمیکند و در تمام احوال، چون پیوند جهان را با خدا میبیند، آرام است. اگر نیازی دارد به غیرخدا تکیه نمیکند، چون میداند هرچه یافت بشود باید به فرمان الهی یافت بشود.
این بیان از امام سجاد (علیه السلام) در صحیفهی سجادیه نقل شده که فرمود: «… أن طلب المحتاج الی المحتاج سفه من رأیه و ضله من عقله» (8) اگر محتاج چیزی از محتاج طلب کند روی سفاهت و گمراهی است یا اگر بشر از بشر چیزی بخواهد روی سفاهت است. محتاج باید از غنی طلب کند، نه از محتاج و نه از مستغنی. آنکس که نیاز دارد و چیزی را که رفع نیازش بکند فراهم نماید او مستغنی است، و از او هم نباید طلب کرد. محتاج باید از غنی و بینیاز کمک بگیرد. فرمود؛ اگر محتاج از محتاج چیزی طلب کند در اثر سفاهت و بیخردی اوست.
انسانی که به یقین رسیده است تمام کارهایش را با خدا در میان میگذارد و از خدا طلب میکند، و به هر نعمتی هم که میرسد آن را از ناحیهی الله میداند، و دیگران را مجاری فیض میبیند «وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَهٍ فَمِنَ اللّهِ» (9) لذا فقط خدا را شکر میکند و اگر سانحهی سنگینی روی داد و چیزی از او فوت شد یا مصیبتی به او رسید به خدا متسلی میشود و در اثر ارتباط با خدا آرام گرفته و میگوید: «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» (10)
پس اولاً؛ انسانی که از نعمت با جلال یقین برخوردار است کارها را از خدا میخواهد. و ثانیاً؛ اگر نعمتی به او رسیده، خدا را شکر میکند. و ثالثاً؛ در حوادث سنگین به خدا متسلی شده، و آرام میشود. اینها نتایج یقین است و یقین، در اثر رؤیت ملکوت و مشاهدهی پیوند جهان با الله پیدا میشود.
آنگاه استدلال ابراهیم خلیل را بیان کرده، میفرماید: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا» (11) در زمان ابراهیم خلیل (علیه السلام) عدهای ستارهپرست، عدهای بتپرست، عدهای ماهپرست و عدهای آفتابپرست بودند. ابراهیم خلیل (علیه السلام) را در دوران کودکی برای نجات از خطر طاغوت، در غاری پناه دادند. مقداری که از سنش گذشت از غارش بیرون آمد و این منظرهها را برای اولین بار مشاهده کرد. دید قومش بتپرستند. عدهای هم اختران آسمانی را میپرستند. مشاهدهی منظرهی آسمان برای او تازگی داشت چون تازه از غار بیرون آمده بود «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا» وقتی تاریکی شب روز را پوشاند و فضا را تاریک کرد ستارهای را دید.
لغت «جن» معمولاً در مشتقاتش به معنای پوشش و پوشیدن و مانند آن است. «جنت» آن باغی است که پوشیده از درخت است گویی که یک فضای سبز و یک سقف سبزی است. به آن باغی که پوشیده از درختان به هم آمیخته باشد، میگویند «جنت». کودک را که در رحم مادر از انظار پوشیده است «جنین» میگویند. جمع جنین، اجنه است. اجنه یعنی جنینها، نه به معنی جنها. فرمود: «وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّهٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ» (12) یعنی شما اجنه و جنینهایی بودید در زهدان مادرهایتان. پس جنین یعنی کودک و اجنه یعنی کودکان. «جن» هم چون موجودی است پنهان و با چشمهای عادی دیده نمیشود، و مستور است به این نام، نامیده شده. به سپر همچون سر را میپوشاند «جنه» میگویند. قلب را هم که عضوی است پوشیده، «جنان» میگویند. و «مجنون» انسانی است که عقلش از بین رفته و پوشیده شده است.
«جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى» یعنی شب سایه افکنده و تاریک کرد. در اوایل شب «رَأَى کَوْکَبًا» (11) ستارهای را دید، «قَالَ هَذَا رَبِّی» (11) گفت؛ این پروردگار من است. رب یعنی مالک، مدبر. همانطوری که دیگران به ربوبیت این ستاره معتقد بودند و این ستاره را به عنوان رب میپرستیدند، ابراهیم خلیل (علیه السلام) هم فرمود ین ستاره پروردگار من است «فَلَمَّا أَفَلَ» (11) وقتی که این ستاره در کرانهی غرب افول کرد «قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ» (11) گفت؛ من هرچه که غروب کنند و افولکننده است، دوست ندارم.
آنکه آفل است و غروب میکند محبوب نیست. بعد از غروب ستاره، ماه از کرانهی شرق طلوع کرد «فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی» (13) وقتی ماه را دید گفت؛ این ماه پروردگار من است «فَلَمَّا أَفَلَ» (13) وقتی مقداری از شب گذشت و در نتیجه ماه هم غروب کرد «قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ» (13) گفت؛ آن رب حقیقی من اگر هدایتم نکند، من هم از ضالین و گمراهانم.
بامداد که اختران شب غروب کردند و نوبت طلوع اختر روز یعنی خورشید رسید «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً» (14) وقتی که آفتاب را طالع دید «قَالَ هَذَا رَبِّی» (14) گفت؛ این پروردگار من است. «هَذَآ أَکْبَرُ» (14) این بزرگتر از آنهاست. درخشش و اشراقش بیش از آنهاست، پس این رب من است. «فَلَمَّا أَفَلَتْ» (14) وقتی غروب کرد «قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ» (14). خطاب به آن قوم کرد و فرمود؛ من از شرک شما بیزارم.
شما اینها را رب میدانید در حالی که ربوبیت، مخصوص ربالعالمین است. اینها بهرهای از ربوبیت ندارند، زیرا رببودن با غروب کردن، با نهانشدن، و با زوالپذیری سازگار نیست.
«إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (15) من چهرهی هستی و جانم را متوجه مبدئی کردم که این جهان را او از نو ساخت. نه تنها خالق این موجودات جزئی است، بلکه فاطر کل نظام طبیعت است. نه تنها موجودات جزئی را از مواد قبلی ساخت بلکه ماده و نظام را از نو فطر کرد و عدم را شکافت و او را پدیدآورد که فاطر، فوق خالق است، «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ».
من برای ربالعالمین، شریک قائل نخواهم شد و این ربوبیت که از آن فاطر است به دیگری یا دیگران نخواهم داد.
ارتباط این برهان با بحث ما این است که ابراهیم خلیل (علیه السلام) حد وسط این برهان و دلیل را محبت قرار داده، فرمود؛ رب آن است که محبوب باشد و آفل و غروبکننده محبوب نیست، پس غروب کننده رب نیست. اینکه فرمود: «اِنِّی لا أُحِبُّ الآفِلِینَ» نه تنها دربارهی ستاره است بلکه هیچ غروبکنندهای نمیتواند محبوب باشد.
اما چرا محبوب نیست، و چرا خدا باید محبوب باشد؟ و برای اینکه انبیا خدا را به عنوان یک فرضیه یا بحث نظری خشک اثبات نمیکنند و همچنین جنبهی حکمت نظری محض نیست که عالم ربی دارد، بلکه انبیا توحید را با تربیت در کنار هم برای مردم طرح میکنند، رب را به عنوان محبوب برای مردم مطرح میکنند، علم به وجود خدا را همراه با ایمان برای مردم بیان میکنند.
رب آنست که انسان اگر کاری دارد از او بخواهد، و اگر نعمتی از او دریافت نمود، ثناگو و حامد او باشد و در مشکلات به او تکیه کرده و تسلی پیدا کند. بنده این کشش محبتآمیز را با الله دارد و این معیار محبت است. محب اگر کاری دارد با محبوبش در میان میگذارد. اثر محبوب اگر به او رسید شکرگزار محبوب میشود و اگر رنجی به او رسید با محبوبش در میان میگذارد و از این راه آرام میشود.
خدا باید محبوب باشد. یعنی جان، دوستی خدا را در خویشتن خویش جایگزین کند و بس. لذا محبت با غروب سازگار نیست زیرا اختر یا غیراختر، موجود آسمانی یا غیرآسمانی، بت یا غیربت، وقتی غروب کرد و ارتباط انسان از او گسیخته شد نه میشود از او کمک خواست و نه او میتواند فیض برساند. وقتی پیوند یک پدیده آسمانی در اثر غروب او قطع شد، هیچ اثری از آثار محبت نسبت به او یافت نخواهد شد، پس محبت هم نخواهد بود.
بین انسان با چیزی که رفتنی است محبت برقرار نیست. آنکه گاهی هست و گاهی نیست محبوب نیست. و اگر انسان در اثر وسوسهی نفس یا شیطان به غیر خدا محبت ورزید، این حب باطل و حب کاذب است و اشتباه کرده و بیراهه رفته است. حب او حب کاذب است مثل آن بیماری که تازه از اتاق عمل آمده و احساس عطش میکند. این عطش، عطش کاذب است، و پزشک معالج میگوید نباید به او آب رساند.
اگر کسی به غیرخدا محبت ورزید حبش، حب کاذب است. زیرا غیرخدا هرکه هست و هرچه هست غروبکننده و میرنده است. و چون این ارتباط، با مرگ و غروب محبوب ظاهری، گسیخته میشود بنابراین نه میتوان از آن مرده یا غروب کرده کمک گرفت و نه میتوان چیزی را با او در میان گذاشت و نه او میتواند فیضی برساند.
پس محبت به غیرخدا، محبت کاذب است و حب کاذب، مشکلی را از محب نمیگشاید و نشاطی هم به محب نمیرساند. و از طرف دیگر انسان نمیتواند هم به خدا محبت داشته باشد و هم به غیرخدا. زیرا که انسان، دو حقیقت نیست و دو روح و دو قلب ندارد.
در سوره احزاب فرمود: «مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» (16) انسان دارای دو قلب و دو پایگاه فکری و اعتقادی نیست. هر انسان یک قلب و یک پایگاه فکری دارد، و اگر این پایگاه فکری و اعتقادی را، دوستی غیرخدا پرکرد، دیگر جا برای دوستی خدا نیست. اگر با عطش کاذب خود را تشنه کرد جا برای عطش صادق نیست. خانهی دل، نمیتواند هم جای محبت غیرخدا باشد و هم جای محبت خدا. و اگر کسی، غیرخدا را به عنوان رب پذیرفت و به غیرخدا گرایش پیدا کرد بدترین ظلم و ظلمت دامنگیر او شده است.
خدا در سورهی لقمان فرمود؛ ما به لقمان حکمت آموختیم «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ» (17) و در سورهی بقره فرمود؛ هرکس از حکمت برخوردار شد از خیر کثیر برخوردار شده است «یُؤتِی الْحِکْمَهَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا» (18) بنابراین لقمان از خیر کثیر برخوردار بود و چیزی را که خدا، هم خیر بداند و هم آن را به کثرت توصیف کند معلوم میشود بهترین و بالاترین نعمت است. در نتیجه لقمان از بهترین نعمت برخوردار بود.
وقتی قرآن کلمات حکیمانهی حکیم را تشریح میکند میفرماید: «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ» (17) این حکمت است که میگوید؛ نعمت را از خدا بدان و در برابر نعمت خدا، شکر خدا را بجار بیاور، و این را هم بدان که اگر شکر کردی، به نفع خودت سپاس کردی، چون خدا غنی محض است «وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ» (17).
اگر کسی کفران نعمت کرده، و نعمت را بیجا مصرف کرد، نه پاس نعمت را داشته و نه سپاسگزاری منعم را انجام داده است. نه قدر نعمت را فهمید که به جا صرف کند و نه سپاسگزاری منعم را انجام داد تا بداند که خدا ذاتاً محمود و بینیاز است. کسی که کفر نعمت کرد، به خودش ستم کرده است.
«وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» (19) شرک سنگینترین ظلمت و ستم است. بدترین ظلمت شرک است. اگر شرک اعتقاد به غیرخدا و یا بیاعتقادی، در قلب رسوخ کرد، انسان را از محبوب حقیقی جدا میکند. و انسانی که به غیرخدا عشق میورزد و به غیرخدا میگراید، در تمام ابعاد در زحمت است. چون کاری از غیرخدا ساخته نیست، نه میداند نعمت را از چه کسی بخواهد، نه میداند مشکلش را با چه کسی در میان بگذارد، و نه در رویدادهای سنگین عاملی دارد که او را آرام کند. چون تنها عامل آرامش، یاد خداست «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (20) دلها به یاد خدا میآرمد نه به غیرخدا.
لذا قرآن میفرماید؛ انسان غیرموحد مانند کسی است که در فضای باز، بدون دستاویز معلق باشد «وَمَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ» (21) فرمود؛ کسی که به غیرخدا تکیه کند مثل این است که از آسمان سقوط کند. چنین شخص یا در همان فضای باز، طعمهی شاهینها و کرکسهای مردارخوار فضا خواهد شد یا تندباد فضا، او را به ته دره پرت کرده و خرد خواهد کرد، «وَمَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ» (21) یا همانجا کرکسها او را میربایند یا تندباد طوفانی او را در ته دره افکند و نرم میکند چون هیچ پناهگاهی ندارد.
ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) توحید ربوبی را با حد وسط محبت و گرایش و کشش مطرح کرد. خدا آنست که محبوب باشد و غروبکنندهها محبوب نیستند پس آنها خدا نیستند.
نظامی در خمسه در کتاب لیلی و مجنونش از داستانها و افسانهها مسائل توحیدی را استنتاج کرده، و میگوید هنگام بیماری لیلی که فرا رسید، مادرش را برای وصیت به بالین احضار کرد و گفت؛ پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبت پیدا کنی و در خود، دوستی را احیا کنی، به مثل منی علاقه پیدا نکن که با یک بیماری هرچه دارد از دست میدهد، اگر تا بحال به من محبت داشتی، این حب کاذب بود. به کسی عشق بورز و به مبدئی گرایش پیدا کن که هرگز از بین نرود.
انسانی که با یک سانحهی کوچک هرچه دارد از کف میدهد و در بستر بیماری به سوی مرگ میرود، شایستهی محبت نیست. این در مورد انسان بود، چه رسد به جماد و یا به چیز دیگر.
ابراهیم خلیل (علیه السلام) از راه محبت وارد شد و این نشانهی دیدن ملکوت است یعنی اگر کسی طبق سورهی اعراف در ملکوت عالم نظر کند به این فیض میرسد که میفهمد محبت، اساس زندگی و جهانبینی است و این محبت باید فقط به محبوب لایزال تعلق بگیرد. هم میداند که باید با دوستی زندگی کند و هم میداند که دوست او خداست و بس.
در دعای ابوحمزه ثمالی در سحرهای ماه مبارک، چنین آمده که «اللهم أخرج حب الدنیا من قلبی» هرچه غیرخداست رهزن است. حضرت امام سجاد (علیه السلام) عرض میکند؛ خدایا! دوستی دنیا را که غیر توست از قلبم بیرون کن و نیز در ادعیهی دیگر دارد که آن طعم و مزهی دوستی خودت را به ما بچشان. «من ذاالذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلا» (22) یا «اللهم أذقنی حلاوه ذکرک» (23) و مانند آن. مؤمن اگر به راه افتاد و در ملکوت نظر کرد، «وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ» (24) خواهد شد.
مطلب عمیقی میماند که نباید از او بگذریم و آن اینست که آیا استدلال را ابراهیم خلیل برای خود طرح کرد یا به عنوان مماشات و مجارات و جدال احسن با قومش در میان گذاشت؟ بعضی بر آنند که ابراهیم خلیل که تازه از غار درآمد و این منظره را دید، به عنوان اینکه نظر کند تا به ملکوت برسد و به عنوان فرض و بررسی و استدلال بین خود و خدای خودش این مسائل را طرح کرد و این نقص نیست و دربارهی ابراهیم خلیل (علیه السلام) هم نیامده که مانند عیسی و یحیی (علیهما السلام) در دوران کودکی به آنها حکم و حکمت دادیم «وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (25) آن بیانها دربارهی مسیح و یحیی (علیه السلام) آمده ولی دربارهی ابراهیم خلیل (علیه السلام) نیامده، و اگر ابراهیم (علیه السلام) به عنوان استدلال و تفحص در عالم این مسائل را بین خود و خدایش بررسی کرد تا به ملکوت راه پیدا کند نقصی نیست.
ولی آنچه را که استاد علامه طباطبائی رضوانالله علیه در تفسیر قیمالمیزان بیان کردند این است که به دو دلیل ابراهیم خلیل این را در به عنوان مماشات و مجارات و جدال احسن باقوم خود مطرح کرد، نه بین خود و خدای خودش. چون بین خود و خدا از ملکوت برخوردار است.
در جوامع روایی ما آمده که از امام هشتم (علیه السلام) میپرسند که این استدلالهای ابراهیم خلیل با عصمت انبیا سازگار است یا نه؟ حضرت فرمود؛ این را برای قومش فرمود نه برای خود. و دلیل دیگر، آیات سورهی مریم است. از آیات سورهی مریم به خوبی استفاده میشود که ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) به این مسائل از همان فطرت خداداد و ملکوتیش، آگاهی داشت. زیرا همینکه ابراهیم از غار بیرون آمد و وارد آن شهر، و آن منطقهی محل زیست شد و اقوامش را دید که بت میپرستند اینچنین گفت: «إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنکَ شَیْئًا یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا» (26).
در همان اولین برخورد که دید عدهای بتپرستند فرمود؛ حرف مرا بشنوید. اینها باطل است. من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید. خدا به من چیزی داد که به شما نداد. از من اطاعت کنید و سخن مرا بشنوید. همین که دید بتپرستان سرگرم بتپرستیاند، خواه چوبپرست، خواه اخترپرست، فرمود؛ خدا به من چیزی داد که به شماها نداد. با قاطعیت تمام فرمود: «یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا» یعنی؛ آنچه که شما میپرستید شیطنت است. آنگاه بیاناتی دارد که ثابت میکند اینها راه شیطان است. شیطان شما را به پرستش این بتها و آن ستارهها و مانند آن وادار کرده و علمی که خدا به من اعطا کرد شما از آن علم اطاعت و پیروی کنید.
آنچه ابراهیم خلیل (علیه السلام) داشت همان فطرت ملکوتبین او بود و آنچه در سورهی انعام استدلال کرد، به عنوان جدال احسن و مماشات با قوم بود.
امیدواریم آن توفیق ملکوتبینی و معرفت خاص و محبت صادق نصیب همهی ما بشود.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمهالله و برکاته
پینوشتها:
1- سورهی یونس، آیهی 57.
2- سورهی یس، آیهی 82.
3- سورهی انعام، آیهی 75.
4- سورهی قصص، آیهی 5.
5- سورهی اعراف، آیهی 185.
6- اللهوف، المسلک الثالث.
7- سورهی توبه، آیهی 51.
8- دعای بیست و هشتم صحیفهی سجادیه.
9- سورهی نحل، آیهی 53.
10- سورهی بقره، آیهی 156.
11- سورهی انعام، آیهی 76.
12- سورهی نجم، آیهی 32.
13- سورهی انعام، آیهی 77.
14- سورهی انعام، آیهی 78.
15- سورهی انعام، آیهی 79.
16- سورهی احزاب، آیهی 4.
17- سورهی لقمان، آیهی 12.
18- سورهی بقره، آیهی 269.
19- سورهی لقمان، آیهی 13.
20- سورهی رعد، آیهی 28.
21- سورهی حج، آیهی 31.
22- مفاتیحالجنان، مناجاه المحبین.
23- مفاتیحالجنان، اقتباس از دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان.
24- سورهی بقره، آیهی 165.
25- سورهی مریم، آیهی 12.
26- سورهی مریم، آیات 42 تا 44.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم