شهید محراب مرحوم حضرت آیه اللّه سید عبدالحسین دستغیب نوشته : یک نفر حاجی مؤ منی که از ارادتمندان به مرحوم حاج شیخ محمد تقی مجلسی رضوان الله تعالی علیه بود یک روز لوطیهای محل دورش را می گیرند و می گویند امشب می خواهیم بخانه تو بیائیم . حاجی از یک طرف می ببیند اگر آنها بیایند با وسائل لهو ولعب می آیند و مشغول فسق و فجور می شوند از طرف دیگر اگر آنها را رد کند و جواب رد گوید چگونه با لوطیها طرف شود مرتبا برایش مزاحمت ایجاد می کنند ناچارا قبول می کند بعد هم سراسیمه خدمت مرحوم مجلسی پناهنده شده و گرفتاریش را ذکر می کند. مرحوم مجلسی فکری می کند و می فرماید: اشکالی ندارد بگو بیایند من هم می آیم، حاجی مجلسی مهیا می کند و شیخ مجلسی زودتر از لوطی ها وارد می شود، لوطیها آمدند همین که وارد خانه شد دیدند مرحوم مجلسی در مجلس نشسته . لوطی باشی ناراحت شد الا ن عیش و لهو ولعب جلوی آقا نمی شود کرد و آقا موی دماغش شده با بودن اوهیچ کاری نمی شود کرد. اجمالا پیش خود خیال کرد حرفی بزند تا مرحوم مجلسی قهر کند برود و آن وقت آنها آزاد باشند. گفت : جناب آقا مگر راه و روش ما لوطیها چه عیبی دارد که بما اعتراض می کنند. مرحوم مجلسی فرمود: چه خوبی درشما هست که آنرا مدح کنیم . گفت هزارها عیب داریم اما باز نمک شناسیم اگر نمک کسی را خوردیم دیگر به او خیانت نمی کنیم تا آخر عمرمان یادمان نمی رود، مرحوم مجلسی فرمود: این صفت خوبی است ولی آن را در شما نمی بینم . لوطی باشی گفت : در این اصفهان از هرکس می خواهی بپرس ؟ ببینید ما نمک چه کسی را خورده ایم که به او بد کرده باشیم مرحوم مجلسی فرمود: خود من گواهی می دهم که شما همه نمک بحرامید آیا با خدای خود چه می کنید، ای کسی که نمک خدا را می خوری و نمکدان می شکنی، این همه نعمت خدا را خوردن و استفاده کردن و این جور سرکشی کردن و پیروی از نفس و هوی کردن ؟! نمک خدا خوردن و نمکدان او را شکستن … این کلمات مرحوم مجلسی که عین واقع و حقیقت بود در همه آنها اثر کرد، سرخجلت بزیر انداختند و هیچ سخن نگفتند سکوت مطلق، پس از مدتی همه رفتند، صبح اول وقت لوطی باشی در خانه مرحوم مجلسی را کوبید مرحوم مجلسی در را بازکرد دید لوطی باشی است . گفت : دیشب ما را آتش زدی ما را آگاه کردی ما را توبه ده چون از کرده های خود پشیمانیم، مرحوم مجلسی هم لطف می کند آنها را به عمل توبه و تدارک از گذشته ها وا می دارد.
قصص التوابین یا داستان توبه کنندگان / علی میرخلف زاده