نویسنده:دکتر سید مهدى صانعى
چکیده
بررسى عدل و اعتدال از نظر لغت و تناسب بین معناى لغوى و اصطلاحى; نقش اراده و تصمیمگیرى قاطع در تزکیه نفس، آفرینش عالم بر پایه عدالت استوار شده است. لزوم ایجاد ملکه عدالت ، تعریف اخلاق نیکو و ناپسند ، در مقررات اسلامى در همه کارها حد اعتدال مورد نظر است. بیم و امید و آثار مثبت آن … .
در کتابهاى اخلاق اسلامى از جمله «جامع السعادات» ملا محمد مهدى نراقى از واژههاى « حد وسط» (1) ، «طریق اعتدال» (2) و «ملکه عدالت» (3) و مانند این تعبیرها در بسیارى جاها، سخن به میان آمده است. در این مقال برآنیم تا درباره «عدالت» و «اعتدال» که در اخلاق اسلامى و در ابواب مختلف آن خودنمایى مىکنند، به ترتیب زیر و به اندازهاى که در حوصله این گفتار است، به بحث و بررسى بپردازیم:
عدل از نظر لغت: عدل به معناى استقامت و درستى است; به گونهاى که – این رفتار ملکه شود و – در نفس استوار شود. و نیز عدل به معناى ضد ستم، میانه روى و برابرى میان دو چیز به کار مىرود. (4)
و اعتدال در لغت; حد وسط را مىگویند; خواه به لحاظ کمیتباشد یا کیفیت، به چیزى که نه دراز و نه کوتاه; و بر آبى که نه سرد و نه داغ باشد، معتدل اطلاق مىشود، و هم چنین است هر چیزى که داراى وجودى هم آهنگ و یک نواختباشد.
تناسب میان معناى لغوى و اصطلاحى
از چگونگى کاربرد واژههاى عدل، عدالت و اعتدال در اخلاق این نتیجه دست مىدهد که بین معانى لغوى و اصطلاحى آنها سازوارى کامل برقرار است و فرقى وجود ندارد; مثلا مىگویند: «تهور» نسبتبه شجاعت طرف افراط، «جبن» (ترسویى) طرف تفریط، شجاعتحد وسط و ضد آن دو است. (5)
به همین گونه است غضب و خشم که داراى سه درجه است:
افراط، تفریط و اعتدال. جنبه تفریطى آن چنان است که کسى در برابر ظلم، ستم و حقکشى هیچ عکس العمل و دفاعى ابراز ندارد; که اگر کسى چنین باشد از فضیلت و شرافتبه دور است و درباره این گونه افراد گفتهاند: «آنان به مثابه الاغاند» . (6)
در صورتى نیروى خشم و غضب به جانب «افراط» مىرود که از تحت نفوذ و سیطره عقل خارج گردد و افسار گسیخته به تاخت و تاز بپردازد و کارهایى انجام دهد که در خور شان یک انسان نباشد و به حیوانات همانند گردد. و در چنین صورتى از آن به «حدت» تعبیر مىشود.
از امام ششم علیه السلام روایتشده است: « الغضب مفتاح کل شر» (7) ; خشم کلید هر بدى است.
حد اعتدال آن «حلم» و بردبارى است; حلم از جنود عقل و موجب آرامش نفس است; بدین معنا که انسان بدان وسیله در برابر فشار خشم استقامت مىورزد و با حوصله و خویشتندارى، آتش غضب را فرو مىنشاند و چاره خردمندانه و صحیح فرا راه خویش قرار مىدهد; به عبارت دیگر، حلم ضد واقعى غضب است. (8)
وقتى ما نگاشتههاى اخلاق اسلامى را مطالعه مىکنیم به وضوح در مىیابیم که هدف اصلى این گونه کتابها آن است که راه مبارزه با پلیدىها و زشتىها را نشان دهند تا بیمارىهاى روانى درمان شوند و وجود انسان از لوث وجود این زشتىها پاک گردد.
بسیار واضح است که زدودن ناشایستگىها و نابایستگىها و قابلیت پیدا کردن براى راه یافتن به پیش گاه قرب ربوبى جز با داشتن هدف و اراده محکم و استوار و پایدارى نمودن در برابر اهوا و امیال نفسانى و مادى و نهراسیدن از مشکلات و تحمل سختىها و دشوارىها میسر نمىگردد. و از طرف دیگر، چون تصمیم و اراده قاطع در تهذیب اخلاق و پاکیزگى درون تاثیر در خور توجهى دارد; لازم مىنماید، نخست گفت و گو در عرصه این موضوع را قدرى گسترش دهیم:
اراده و تصمیم جدى در تزکیه نفس و اخلاق
چنان که اشاره نمودیم انسان با تلاش و کوشش و عزم راسخ مىتواند به مقاصدى بس عالى که در خور شان او است، خواه مادى خواه معنوى، نایل گردد; و نیز توانایى دارد که در خود ملکه عدالت ایجاد نماید یکى از ویژگىهاى انسان خودآگاهى است; یعنى فعالیت و تحرک او صرفا تابع عوامل و قوانین بیولوژیکى و غریزىاش نیست. وى در مسیر تکاملى خویش به میزانى که آگاهىاش رشد کند نیروى انتخاب، استخدام، آفرینندگى و ارادهاش نیز تقویت مىشود; در نتیجه بر نیروهاى طبیعت که بر او حکومت مىکنند و بر هوا و هوس و امیال نابهجا، غلبه مىنماید. این غلبه که جهت تکامل وجودى او را بیان مىکند «انسانیت» نامیده مىشود; بنابراین، انسان آن کسى است که آگاهى در او ارادهاى پدید آورده که به وى آزادى بخشیده باشد. آزادى یعنى امکان سرپیچى از جبر و مقتضیات موجود و گسستن زنجیر علیت که جهان و جان را مىآفریند و به حرکت در مىآورد. و بالاخره توانایى داشتن بر انجام دادن آنچه برایش نیکبختى به همراه مىآورد و خوددارى کردن از آن چه موجب فساد و تیرهبختى او است.
در انسان نیرویى یافت مىشود که به مثابه یک علت مستقل عمل مىکند و در مسیر جبرى علیت دست مىبرد. و در طبیعت، جامعه، اقتصاد، تاریخ و خویشتن اثر مىگذارد به طورى که مىتوان گفت این آفریدهگاهى آفریننده مىشود با برخوردارى از همین نیرو است که انسان بر تقدیرى که طبیعت مادى از پیش برایش تعیین کرده است، عاصى و سرکش مىشود و آن را تحتسلطه و نفوذ خود درمىآورد و خود سازنده سرشت و مسئول سرنوشتخویشتن مىگردد.
از گفتار فوق چنین نتیجه مىگیریم که انسان موجودى است فوق العاده توانا و از آنچنان ارادهاى بهره مىگیرد که به آن وسیله مىتواند به آن چه بخواهد دسترسى پیدا کند. قدرت اراده در وى اساس و پایه هر ترقى و تکامل است; هر جا اراده قوى باشد، در آنجا نشاط و زندگى عالى و سعادتمندانه نیز، وجود دارد و هر جا اراده قوى و عزم راسخ در کار نباشد، انحراف، گمراهى، عقب ماندگى و بالاخره تیرهروزى و بدبختى حکمفرماست. (9)
اراده به منزله آبشارى است که راه خود را از میان سنگلاخها و کوهستانهاى بسیار صعب العبور، باز مىکند و به جلو مىرود.
«هاروى» دانشمند روانشناس مىگوید: «کامیابى و سعادت خود به خود وجود ندارد، باید آن را ایجاد کرد. آن موهبتى نیست که رایگان به چنگ آید بلکه باید با سعى و تلاش خود آن را به دست آوریم; بنابراین، تکامل و نیکبختى از درون ما سرچشمه مىگیرد نه از عالم خارج» . (10)
در طول تاریخ افراد بسیارى بودهاند که بر اثر تصمیم قاطع و اراده راسخ و همتبلند به مقاصد بس عالى; مادى یا معنوى که مورد نظرشان بوده دست پیدا کردهاند.
«کران» خطیب مشهور ایرلندى در اوایل کار خیلى کند زبان و بد بیان بود، به گونهاى که در مدرسه او را «الکن» مىگفتند. وى هنگامى که در دانشکده حقوق به تحصیل اشتغال داشت، به منظور اصلاح گفتار خود بسیار مىکوشید; ولى پیشرفت چندانى نمىکرد تا اینکه واقعهاى رخ داد که این امر سبب اصلاح بیان و گفتار او گردید. و آن چنین بود که، روزى در یکى از مجامع علمى براى بحث و مناظره حاضر شد همین که نوبت مناظره به او رسید، از جا برخاست; ولى نتوانست چیزى بگوید. در این وقت مدعى از جا بلند شد و او را خطیب گنگها خواند. این ریشخند به شدت در او اثر گذاشت; لذا برخاست و از خود دفاع کرد.
«کران» پس از این قضیه براى تمرین خطابه ساعتهاى متمادى سخنرانى را تمرین مىکرد و در برابر آیینه بزرگى حرکات و سکنات خود را اصلاح مىنمود و به همین روش ادامه داد و در صدد اصلاح گفتار خویشتن بود تا رفته رفته خطیب شیوا، خطابهخوان مشهورى گشت. (11)
«حنظله بادغیسى» در نیشابور بود و در دوره حکومت «عبدالله بن طاهر» مىزیست. «حنظله» دیوان شعرى داشته است و بنابه روایت «نظامى عروضى احمد بن عبدالله سجستانى» از امراى صفاریان دیوان او را دید و قطعهاى از آن را خواند، مضمون آن قطعه چنان در وى اثر گذاشت و به جسارت وى افزود که به همت و عزم درآمد و از خر بندگى به امارت رسید. آن قطعه این است:
مهترى گر به کام شیر درست شو ***خطر کن زکام شیر بجوى
یا بزرگى و عز و نعمت و جاه*** یا چو مردانت مرگ رویاروى (12)
داستان «فضیل بن عیاض» را اکثر مردم مىدانند که آیهى شریفه: «الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله..» . (13) چنان در او اثر گذاشت که راهزنى را ترک کرد، توبه نمود، پس از آن مجاور مسجد الحرام و مکه شد و در زمره اولیاء و اوتاد در آمد. (14)
آرى بزرگان و برجستگان جوامع انسانى به واسطه داشتن هدف و تصمیم قاطع براى رسیدن به اوج فضیلت و کمال، تلاش مىکنند تا به مقصد نهایى خود دستبیابند. این جا است که مىتوانیم بگوییم: جدیتبراى رسیدن به آن چه مورد نظر است و استقامت در برابر موانع و دشوارىها، در آغاز تلخ و ناگوار است; اما فرجام بسیار نیکویى دارد و ثمرهاى به بار مىآورد که از عسل شیرینتر است.
عدالت
حضرت على علیه السلام فرموده است: «العدل اساس و به قوام العالم» (15) ; عدل اساس (هر کار) است و قوام عالم به آن بستگى دارد. بدین معنا که اگر توازن و همآهنگى میان ذرات این عالم وجود نداشته باشد نظام جهان و هستى از هم گسیخته مىشود و عالم بدین گونه که هستبرجاى نمىماند; به دیگر سخن، اگر یک اراده و یک نظام دهنده و یک همآهنگ کننده بر این جهان سیطره نداشته باشد تا بین اجزاى این عالم پیوند و اعتدال برقرار نماید و تحقق یک هدف مورد نظر نباشد، این عالم به پرتگاه نابودى و از همپاشیدگى سقوط مىکند. اگر در مدار سیارات، سیر آمد و رفتهاى سازوار، معین و هدفمند مشخص نشده باشد، کرات آسمانى، دچار پریشانى و از همگسستگى مىگردند و در اوضاع عالم خلل و بىنظمى به وجود مىآید که نتیجهاش ویرانى و محروم شدن ساکنان آن از نعمتهاى الهى است.
پس این جهان به وسیله نظم و ترتیب و اعتدال خاص بین اجزاى هر چیز و محاسبه دقیق (16) باقى و سرپا است.
کوتاه سخن آن که: همان خداوندى که آفریدگار همه پدیدهها است، به وجود آورنده برنامهها و دستورهاى دینى و شریعت نیز هست; لذا تشریع و تکوین همسانى و همآهنگى دارند; پس به همان سان که آفرینش داراى تعادل و سازوارى است و اساس لقتبر حول این محور قرار گرفته، کمال مادى و معنوى، آسایش و نیکبختى جوامع و فرد فرد انسانها هم بر تعادل و عدالت استوار گشته و همه کردارها و رفتارها طبق مقررات اسلامى بر محور عدالت دور مىزند و به مردم اکیدا سفارش شده که در کارها روش میانهاى در پیش گیرند. از افراط و تفریط بپرهیزند و بر این کار مداومت ورزند تا ملکه عدالت در خود به وجود آورند.
لزوم ایجاد ملکه عدالت
والاترین فضایل و ارزندهترین کمالات این است که انسان خود را به زیور «ملکه عدالت» آراسته گرداند; زیرا عدالتخواستار جمیع صفات کمال و نیکو است. بلکه مىتوان گفت که عین آنها است چنان که جور و ستم که ضد عدالت استخاستگاه همه پلیدىها، بلکه عین آنها است. به سخن دیگر، عدالت صفت راسخى است که به کمک آن انسان به ایجاد همآهنگى و همآوا کردن همه کردارها و ویژگىهایش و به نظم درآوردن آنها، توانایى پیدا مىکند. و همچنین بر نگهداشتن آنها در اندازههاى میانه و برداشتن ناسازگارى و ناهمگونى بین نیروها و ویژگىهاى آدمى، توفیق پیدا مىکند و بر ایجاد یک رنگى و یگانگى بین تمام خصوصیات وجودىاش قادر مىگردد.
بدین خاطر است که «افلاطون» مىگوید: هنگامى که براى انسان ملکه عدالت پدید آید روشن و نورانى مىگردد و از این راه نفس با همه هستىاش نورانیت و درخشندگى به خود مىگیرد و چشم حقیقتبینش گشوده مىشود و به آن چه در خور او است توجه پیدا مىکند.
پس از آن به این شایستگى دست پیدا مىکند که به پیشگاه قرب ربوبى بار یابد و چون به این مقام برسد مراحل و مدارج کمال را طى مىکند. (17)
از ویژگىهاى عدالت و خاصیت آن این است که به کمک آن میان چیزهاى ناسازگار و آشتىناپذیر، همزیستى و سازش ایجاد و غبار جدایى و کشمکش و ستیزه زدوده و پاک مىشود. همه چیز را از حد افراط و تفریط به حد متعادل و میانه در مىآورد که امرى است واحد و در آن تعدى و دوگانگى نیستبه خلاف دو طرف عدالت که امور متضاد، متخالف و متکاثراند و مىتوان گفت که از لحاظ کثرت به گونهاى هستند که براى آنها پایانى تصور نمىشود و چنان که واضح است وحدت و همچنین هر چیزى که به وحدت نزدیکتر باشد نسبت به کثرت و پراکندگى داراى شرافت و برترى و از بطلان و فساد، دورتر است.
و آن چه از تاثیر اشعاز نغز و دلربا و نغمههاى موزون مشاهده مىشود، به خاطر تناسب و نوع اتحادى است که بین اجزاى آنها به وجود آمده است. و نیز جذب قلبهایى که در چهرههاى زیبا و فریبا از نظر تناسب اعضا و همآهنگى اندام، احساس مىکنیم همه و همه به برکت عدالت تجلى یافتهاند.
بدون شک گرامىترین و ارزندهترین موجودات، خداى واحد و یگانه است که واحد حقیقى است و دامن جمال و جلالش از گرد کثرت منزه و ساحت کبریایىاش از نقص و ترکیب مبرا است. پس هر آن چه آدمى را از کثرت دور کند فاصلهاش با وحدت کمتر و به واحد حقیقى (خداوند) نزدیکتر مىشود. و در نتیجه، از الهامات و اشراقات و توفیقات ربانى بیشتر برخوردار مىگردد.
پس نهایت کمال و غایت سعادت براى هر شخصى این است که ملکه و صفت راسخ عدالت را در خود ایجاد کند و جز این نیست که باید در همه خصوصیات و کردارهاى پنهان و آشکارش، از افراط و تفریط خود را وارهاند. خواه از کارهایى باشد که به خود شخص مربوط شود، یا به دیگرى تعلق داشته باشد. و نیکبختى در دنیا و عقبى حاصل نمىشود، مگر به پایدارى در حفظ رفتار میانه و متعادل بر حول همین معنا. پس هر کسى که خواهان رستگارى باشد، لازم استبکوشد تا همه کمالات را در خود پدید آورد و در همه رفتارهایش نظر به حد وسط و میانه روى داشته باشد و آن را شعار خود سازد. شرط اساسى در پیمودن راه تکامل این است که سعى نماید در مرحله علم و عمل توازن برقرار کند و حد اعتدال را در پیش گیرد و به اندازه وسع و توان خویش بین آن دو جمع کند و به کمک پشتکار، این خوى را در نهاد ناپیداى خویش استوار سازد که اگر به یک طرف گرایش داشته باشد و از طرف دیگر غفلتبورزد، در زمره کسانى است که بر خلاف مقررات اسلامى عمل کرده است.
اخلاق نیکو و ناپسند
آنچه شرح آن گذشت و پیش از این مد نظر بود و مطرح گردید مربوط به عدالتبود و گفتیم در هر کار حد اعتدال نیکو است و انسان در هر مورد باید جنبه میانهروى را در نظر داشته باشد. اکنون مىخواهیم بگوییم: اخلاق پسندیده یعنى این که ضرورت دارد هر انسانى در تمام شؤون زندگى مادى و معنوى، رفتار و شیوه وسط و اعتدال را در زندگى پیشه خود قرار دهد و از افراط و تفریط بپرهیزد.
توضیح آن که آنچه درباره حقیقت اخلاق نیکو و اخلاق نکوهیده گفتهاند، بیشتر درباره آثار و نتایجش بوده، آن هم نه درباره تمام ثمرات و نتایج، بلکه هر کسى به آن چه به ذهنش رسیده اشاره نموده و به تعریف جامعى که همه جوانب و ویژگىها را در بر گیرد نپرداخته است; مثلا گفتهاند: خلق نیکو، گشاده رویى و بخشش و خوددارى از آزار است.
«واسطى» گفته است: اخلاق پسندیده آن است که شخص به خاطر معرفتبالایى که به خداوند دارد با کسى دشمنى نورزد و دیگرى با او دشمنى ننماید.
دیگرى گفته است: کسى داراى خلق نیکو است که به مردم نزدیک اما در بین ایشان، ناشناخته است; یعنى از خودنمایى و تظاهر به دور باشد.
«ابوعثمان» مىگوید: خلق پسندیده رضایت داشتن از خداوند است. و…
به این ترتیب این گونه تعریفها به زبانهاى گوناگون درباره حسن خلق فراوان است. و نمىتوان گفت که آنها بیان کننده اخلاق نیکو هستند بلکه نشانى از نتایج و ثمرات آن محسوب مىشوند آن هم نه تمام ثمراتش. (18)
بدون شک شناساندن و تعریف حقیقت اخلاق از راه ارزیابى و نقل اقوال پیرامون آثار و ثمراتش بهتر است; لذا در این باره اندکى موضوع را مىشکافیم. خلق و خلق با هم ارتباط دارند و گاهى با هم به کار مىروند; مثلا مىگویند: فلان شخص داراى خلق و خلق نیکو است; یعنى ظاهر و باطنش آراسته و پسندیده است. این معنا به این بعد از وجودش نظر دارد که آدمى از جسد که به چشم دیده مىشود و از روح که به چشم بصیرت درک مىگردد، ترکیب یافته که هر یک از آن دو، صورت و سیمایى دارد که یا زشت است و یا زیبا.
واضح است که روان و حقیقت آدمى که با عقل و درایت درک مىشود و زوال و نابودى در آن راه ندارد، قدر و ارجمندىاش از کالبدى که محسوس است و با چشم دیده مىشود، برتر است; به همین خاطر خداوند آن را به خویشتن نسبت داده و فرموده است: «همانا بشرى را از گل مىآفرینم، آن گاه که او را همآهنگ نمودم و از روح خود در او دمیدم سجدهاش کنید» . (19) این بدان معنا است که کالبد به گل و روح به خداوند متعال منسوب است و به همان اندازه که روح بر جسم فضیلت دارد، خلق پسندیده نیز بر خلق زیبا، ترجیح و برترى دارد.
خلق را مىتوانیم چنین تعریف کنیم: خلق عبارت است از حالت پایدار و مداوم نفس که اعمال به آسانى و بدون هیچ دشوارى و بىتامل از آن صادر مىشود با این فرض اگر چنان چه حالت نفسانى وى به گونهاى باشد که کارهاى مورد پسند عقل و شرع از انسان سرزند، آن حالتخلق نیکو نامیده مىشود. و اگر چنان باشد که رفتار و کردار زشت و ناپسند بهجا آورد مىگویند، داراى خلق بد و… نکوهیده است.
هنگامى که گفته مىشود: فلان کس اندامى زیبا و چشم نواز دارد، این در صورتى معناى کاملى دارد که تمام اعضایش متناسب و موزون باشد; مثلا حسن ظاهر به این نیست که فقط دو چشم او زیبا باشد یا دو چشم و لبانش دل پسند باشد; بلکه باید همه اندامش متعادل و همآهنگ باشد تا از مجموع آنها فرخندگى و زیبایى ایجاد گردد; به همین ترتیب است زیبایى باطنى که باید در تمام قواى درونى و نفسانى یک نوع همسانى و سازوارى پدید آید تا همگى به سوى یک هدف عالى در تکاپو و تلاش باشند و در راه خیر و صلاح فرد، جامعه، دنیا و عقبا چرخهاى را به وجود بیاورند که در نتیجه آن انسان در راه سعادت و کمال گام بردارد و به غایت آفرینش خود که همانا باریافتن به پیشگاه قدس ربوبى است نایل گردد و به مقامى برسد که جز حقیقت مطلق همه چیز را بىارزش و بىاعتبار بیابد. (20) در چنین حالتى است که انسان جز نیکى و صفا و محبت چیز دیگرى را مد نظر ندارد. و در تمام کنشها و واکنشها راه اعتدال و میانه روى را در پیش مىگیرد; مثلا خشم و غضب را در جاهایى بروز مىدهد که عقل و شرع بر آن صحه گذاشته باشد. همان که سید رسل صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: «خیر الامور اوسطها» (21) . پایه همه باید و نبایدهاى صادر شده از سوى دین بر حول محور حد وسط و اعتدال دور مىزند: حضرت على علیه السلام فرموده است: «… الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطى هى الجاده» (22) ; راه راست و چپ به گمراهى مىانجامد و فقط راه راست، میانه است.
پىنوشتها:
1، 2، و 3) ر.ک: محمد مهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 76، 206، 286 و 287، مطبعه النجف، سال 1383 ه ق.
4) ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ماده «عدل» نشر ادب الحوزه; و طریحى محمد بن على، مجمع البحرین و مطلع النیرین، ماده «عدل» سنگى «… العدل ما قام فى النفوس انه مستقیم وهو ضد الجور… والاعتدال توسط حال بین حالتین فى کم او کیف…» .
5) ر.ک: جامع السعادات، ج 1، ص 73- 74 و 206.
6) محمد بن شاه مرتضى فیض کاشانى، المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ج 5، ص 296، دفتر تبلیغات اسلامى قم.
7) همان، ج 5، ص 294.
8) جامع السعادات، ج 1، ص 286.
9) ر.ک: دکتر على شریعتى، انسان، ص 19، 20، ط اول، سال 1361 ش.
10) ر.ک: عبدالمجید رشیدپور، چرا رنج مىبریم، ص 90، انتشارات مؤسسه دار العلم، قم.
11) سموئیل اسمایلز، اعتماد به نفس، ترجمه على دشتى، سال 1303 ش.
12) رضازاده شفق، تاریخ ادبیات ایران، ص 115، سال 1352 ش.
13) حدید، آیهى 16.
14) ر.ک: ملا فتح الله کاشانى، منهج الصادقین، سوره الحدید، ذیل آیهى 16.
15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 78، ص 83.
16) ملک، آیهى 3: «الذى خلق سبع سماوات طباقا ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت» ; او کسى است که هفت آسمان را مطابق (یکدیگر) آفرید، هیچ خلل و عدم تناسبى در آفرینش خداى رحمان نمىیابى.
17) نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، ص 59 و 77.
18) ر.ک: فیض کاشانى، المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ج 5، ص 94.
19) انى خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین» ص، آیهى 71.
20) کل شىء هالک الا وجهه» ; همه چیز جز ذات او نابود شونده است. (قصص، آیهى 89).
21) متقى هندى، کنز العمال، ج 10، ص 132، ط مؤسسه الرساله، سال 1409 ه ق و المحجه البیضاء، ج 5، ص 102.
22) سید رضى، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 16.
منبع: www.naraqi.com