انس بن حارث کاهلی در کربلا در روز عاشورا پیرمرد سالخورده ای بود، او از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود و در جنگ بدر و حنین شرکت داشت ، در روز عاشورا از امام حسین (علیه السلام) اجازه رفتن به میدان گرفت ، امام اجازه داد، او با شور و شوق فراوان عمامه اش را از سرش گرفت و به کمر بست ، ابروانش را که بر اثر پیری روی چشمش افتاده بود نیز با دستمالی بالا آورد و بست تا مانع دیدنش نگردد. وقتی امام این حال را از او دید منقلب شد و بی اختیار قطرات اشک دیدگانش بر گونه هایش سرازیر شد و خطاب به او فرمود: شکر الله لک یا شیخ : خداوند عمل تو را بهترین وجه قبول و تقدیر کند ای شیخ . او با پیری به میدان رزم رفت ، و با دشمنان جنگید و پس از کشتن هیجده نفر از دشمن ، شربت شیرین شهادت را نوشید.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی