نویسنده:على اصغر رضوانى
شبههى جهالت و ضعف راویان احادیث مهدویت
یکى از شبهاتى که با عقیدهى مهدویت مطرح است، وجود روایتهاى ضعاف یا مجاهیلى است که در تراث مهدویتبه چشم مىخورد . گاه گفته مىشود که مؤلفین این تراث با ذوق خود، هر حدیثى را جمع نمودهاند، بى آنکه در صحتیا ضعف آنها تاملى کرده باشند .
نویسندهى معاصر «عبدالرسول لارى» معروف به (احمد الکاتب) در کتاب خود در این باره مىنویسد: «نزد قدماء اخباریین، این چنین معروف بوده که هر روایتى را بدون بررسى در سند آن اخذ مىنمودند، ولى بعد از آن، حرکت جدیدى پدید آمد و بین روایات تمیز داده مىشد تا زمانى که حرکت اصولیین پدیدار گشت و اخبار را به دستههاى مختلف از قبیل: صحیح، حسن، قوى، ضعیف تقسیم نمودند . ولى این تطور و حرکت، شامل روایتهاى تاریخى را که حول موضوع ولادت امام دوازدهم هم مطرح بوده، نگردید» . (1)
وى در جاى دیگرى از کتاب خود مىنویسد: «من معتقدم که خوانندهى عادى، احتیاجى ندارد که خود را به زحمت انداخته و علم درایت و روایت را فراگرفته تا بتواند روایتهاى تاریخى را که در رابطه با ولادت امام محمد بن الحسن العسکرى (عج) وارد شده، بررسى نماید و یا این که از علماى متخصص در تاریخ بوده باشد; زیرا مؤلفین این کتب که مجموعهى این نوع روایتها را جمع کردهاند، خود را از ابتدا راحت نموده و گفتهاند که ما اثبات وجود امام دوازدهم را از طرق فلسفى – نظرى مىنماییم و احتیاجى به روایتهاى تاریخى نداریم و اگر چنان چه توجهى به آنها مىنماییم، از باب تایید است . . .» سپس مىگوید: «اعتقاد من بر این است که اینان از باب این که شخص غریق به هر شیئى دسترسى پیدا نمود اخذ مىکند، هر روایتى را جمع نمودهاند و الا خود از هر کس دیگر آگاهتر به ضعف این روایاتند . . . .» . (2)
ما در این مقالهى مختصر، اشکال مطرح شده را در دو بخش مورد بحث و مناقشه قرار مىدهیم:
1- بررسى منابع حدیثى و مصادرى که عمدتا تراث مهدویت در آنها وارد شده است و نیز بیان مبنا یا مبناهایى که مؤلفین آن کتب در جمعآورى احادیثبراى خود در نظر گرفتهاند .
2- توجیه مجموعهى احادیثى که دربارهى ولادت امام مهدى (عج) در مجموعههاى حدیثى وارد شده استبا در نظر گرفتن این که در میان آنها، ضعاف و مجاهیل نیز وجود دارد .
بخش اول – بررسى منابع احادیث مهدویت
اما بخش اول کلام کاتب از جهاتى مورد مناقشه است که به بعضى از آنها اشاره مىکنیم:
1- کاتب ادعا مىکند نزد قدماء از اخباریین معروف، نبوده که روایتها را بررسى سندى کنند، بلکه تنها هدف آنان جمع روایتها در مجموعهى حدیثى خود بوده است . در حالى که این کلام ادعایى بدون دلیل بوده، بلکه کذب محض است و نشان از بىاطلاعى و ناآگاهى و عدم تتبع و خبرویت، بلکه عناد گویندهى آن دارد; زیرا آنچه از قدماء محدثین امامیه مىدانیم، این است که آنان نهایتسعى و کوشش و احتیاط را در جمع و نقل روایتها در کتب خود به کار مىبردند که از آن جمله مىتوان به شیخ کلینى رحمه الله اشاره کرد که نزد اهل فن، معروف به دقت نظر و احتیاط شدید در نقل روایتها در کتاب قیم خود (کافى) بوده است . همچنین مىدانیم که بزرگانى مانند شیخ و شاگردانش، چه اهتمام وافرى به شناختشیوخ روایى و شاگردان خود داشتهاند . لذا در حوزههاى حدیثى، شخصا حضور مىیافتند و از نزدیک با شیوخ حدیث و شاگردان آشنا مىشدند و هر که را نمىشناختند، احادیثش را رها مىساختند و آن را نقل نمىکردند . به عبارت دیگر: ما مىدانیم که قدماء از محدثین امثال شیخ صدوق و طوسى و نعمانى، رحمهم الله احادیث کتب خود را از اشخاص غیر معروف و واماندگان در راه و کسانى که در کوچه و بازار نشستهاند، یا از قصهگوها نقل نکردهاند، بلکه امثال صدوق رحمه الله، عادتا شیوخ خود را به اسم و نسب مىشناخته و نیز حالات آنان را از ایمان و عدالت و فسق مىدانستهاند و از کسى که او را به شخص و اسم و نسب و صفات اصلا نمىشناخته، نقل روایت نمىکردهاند . آنان قبل از نقل روایت، ابتدا به ظاهر حال و مذهب و نسبت و شانش در حدیث، معرفت مىیافتند و بعد از آن، بر حدیثش، اعتماد مىکردند .
2- باور کردنى نیست که امثال شیخ صدوق و شیخ طوسىرحمهما الله با آن جلالت قدر، به روایتهایى اعتماد کرده باشند که خود، راویان آنها را نشناخته و به وثاقت آنها پى نبرده باشند . آن هم در مسالهى مهم امامت و مهدویت که مورد توجه و اعتناى عام و خاص بوده است . لذا ما قطع داریم که این بزرگان به صحت این روایتها و صدق راویان آنها اطمینان داشتهاند . اگر چنانچه از این دعوى تنزل کنیم، لااقل مىتوانیم ادعا کنیم که این بزرگان به جهتبعضى قرائن و امارات معتبره که موجب جبران ضعف راوى و قطع به صحتحدیث مىشده است، به صدور این روایتها از ائمهى معصومین علیهم السلام اطمینان داشتهاند و الا جاى این سؤال باقى است که کسى مانند شیخ صدوق، از نقل این همه احادیث در ابواب مختلف، چه انگیزهاى داشته اگر قصد احتجاج به آنها را نداشته و نزد او مورد اعتماد نبوده است، آیا شیخ صدوق کتابش را – طبق نقل خودش در مقدمهى کمال الدین (3) براى رفع حیرت و شک و تردید و شبهه و استدلال بر وجود امام زمان (عج) تالیف نکرده است؟ آیا نقل روایتى که خود مؤلف به آن اعتماد ندارد، بر شبهه و تردید نمىافزاید؟
3- بیشتر یا تمام اصول حدیثى و کتابهایى که در قرن اول و دوم و سوم نوشته شده و در آنها، احادیث امام مهدى (عج) آمده است، نزد مؤلفین کتب مهدویت از قبیل: شیخ صدوق، شیخ طوسى و نعمانى و غیر اینها بوده است و اگر چنان چه قصدشان، نقل روایت از آن مصادر اصلى به مجرد وجادت مىبود، هیچگاه به ذکر سند به آن اصول، احتیاج نداشتند، لکن ما مىبینیم این بزرگان هیچگاه از ذکر سند به کتب اصول، دریغ نورزیدند; زیرا همت آنان بر این بود که تحمل حدیث را با سماع یا قرائتبر استاد یا مناوله داشتهباشند . لذا انسان متخصص در حدیثشناسى و فهرستشناسى در این شک ندارد که همهى نصوص وارده در شان امام زمان (عج) که در امثال کتاب «غیبت» نعمانى، «کمال الدین» صدوق و «غیبت» شیخ طوسى آمده از کتب اصول حدیثىاى اخذ شده است که قبل از انتقال امر امامتبه امام زمان (عج) و حتى قبل از زمان امامت امام عسکرى علیه السلام، تالیف شده و آن اصول نزد نعمانى و شیخ صدوق و شیخ طوسى معروف بوده است .
با این بیان به طور وضوح، اعتبار احادیث مصادر احادیث مهدویت ثابت مىشود; زیرا مثل شیخ طوسى ولو در روایتش از کتابهاى صاحبان اصول و بزرگان حدیث در قرنهاى اولیه، سندش را به آنها ذکر مىکند، الا این که کتابهاى آنان نزد او موجود و معروف بوده و اگر چنانچه مىخواست روایتهاى آن کتب را به نحو وجادت و بدون واسطه نقل کند همان طورى که ما از کلینى بدون واسطه نقل مىکنیم – براى او ممکن بود، ولى از آن جا که سیرهى بزرگان بر این بود که احادیث کتب را با اسناد به سماع یا قرائتیا مناوله ذکر مىکردند، لذا مثل شیخ طوسى خود را به زحمت انداخته و براى آنها، سند خود را به آن کتب ذکر کرده است . نتیجه سخن اینکه، کتب مؤلفین در عصر ائمه علیهم السلام قبل از عصر امام مهدى (عج) که متضمن احادیث مهدویت است، نزد امثال شیخ صدوق و شیخ طوسى موجود بوده و نسبت آن کتب نیز به صاحبانش معلوم بوده است، همان گونه که نسبت کتاب «کافى» به کلینى نزد ما معلوم است . همین مقدار براى ما در اعتماد تام به روایتهاى مهدویت که از اهل بیت علیهم السلام صادر شده و در کتب محدثین و صاحبان جوامع اولیه آمده است، کفایت مىکند .
4- کاتب، مبنا و روش شیخ طوسى را در قبول و رد روایت نشناخته، لذا بدون جهت، او را به مخالفتبا مبناى خودش متهم کرده است . لذا در جواب او مىگوییم این که حدیث نزد متاخرین همچون علامه حلى و استادش ابن طاووس (673 ه) به چهار قسم: صحیح، حسن، موثق و ضعیف تقسیم شده است، مورد قبول ماست; زیرا این تقسیم در عصر شیخ طوسى و متقدمین از علما نبوده است، ولى منهج قدما که از آن جمله شیخ طوسى است، روش دیگرى در قبول خبر بوده که شیخ بهایى در کتاب «مشرق الشمسین» – بعد از تقسیم دیثبه چهار قسم – به آن، چنین اشاره مىکند: «این اصطلاح بین قدما از محدثین معروف نبوده، بلکه آنان حدیث صحیح را به حدیثى اطلاق مىکردهاند که مقرون به قرائنى باشد که موجب وثوق و اطمینان به مضمون خبر شود و این قرائن از چند طریق قابل بررسى است:
الف) وجود حدیث در بسیارى از اصول 400 گانه معروف به «اصول الاربعمائه» که این احادیث را از طریق مشایخ خود با طرق مختلف از ائمه نقل مىکردند . این احادیث در آن زمان بین راویان، متداول و مشهور بوده است .
ب) تکرار حدیث در یک یا دو اصل یا بیشتر از اصول 400 گانه به طرق مختلف و سندهاى متعدد و معتبر .
ج) وجود حدیث در اصلى که انتسابش به یکى از اصحاب ائمه، ثابت و اجماع اصحاب بر صدق او بوده است .
د) وجود حدیث در یکى از کتبى که بر ائمه عرضه شده و آن حضرات، از مصنف آن، تمجید کردهاند از قبیل: کتاب «عبید الله بن على حلبى» که بر امام صادق علیه السلام عرضه گشته است . (4)
ه) وجود حدیث در کتبى که بین سلف، مورد وثوق و اطمینان و اعتماد بوده است . (5)
از مجموعهى کلمات شیخ بهایى به این نتیجه مىرسیم که براى قبولى خبر، قرائنى غیر از «قرائن داخلیه» مانند وثاقت راوى وجود دارد که آن را «قرائن خارجیه» مىنامند . این قرائن بر اساس روشهاى علمى در قبول و رد حدیث است که با این قرائن، انسان به صدور خبر از معصوم، وثوق و اطمینان پیدا مىکند . روش متقدمین در قبول خبر، اعتماد بر قرائن داخلى و خارجى بوده، ولى بعد از گذشت زمان و مفقود شدن کثیرى از قرائن خارجى، عمدهى اعتماد علما به قرائن داخلى معطوف گشته است که این روش از زمان علامه حلى و استادش ابن طاوس پدید آمده است .
5- دربارهى تراثى که احادیث مهدویت را به طور عام و احادیث ولادت آن حضرت را به صورت خاص گردآورى کرده است، مانند: کتاب کافى کلینى، کمال الدین صدوق، غیبتشیخ طوسى و . . . ، مىتوانیم با بررسىهاى گوناگون علمى و فنى به نتایج مطلوبى برسیم که به بعضى از آنها اشاره مىکنیم .
الف) با بررسى سندهاى کلینى در کافى و این که او از چه شخصى، حدیث نقل مىکند، به لحاظ دقت او در نقل حدیث مىتوان به نتایج مطلوبى رسید و روایت را در جایگاه شایسته ى خود وارد کرد .
ب) از راه جمع آورى شواهد و قرائن مختلف که مبناى خوبى براى بررسى اسناد احادیث است، مىتوان به توثیق جمع بسیارى از احادیث نائل آمد .
ج) یکى دیگر از راههایى که براى تقسیم حدیث، کمتر مورد توجه بزرگان قرار گرفته است، در حالى کهمىتواند نتایجبسیار گرانبهایى داشته باشد، مصدرشناسى و بررسى مصادر احادیث استبه این معنا که ملاحظهى منابعى که تراث مهدویت عمدتا در آنها وارد شده و این که این تراث چگونه در طول تاریخ به دستبزرگان رسیده و . . . . به نتایجخوبى، مىتوان دستیافت و بسیارى از مشکلات حدیثى را برطرف کرد .
6- مرحوم صدر در پاسخ به شبهه مىفرماید: راه خروج از این شبهه و اشکال به امورى است:
الف) اخذ به روایتهایى که موثوق الصدور است .
ب) اخذ به روایتهایى که در طبقهى اعلام مؤلفین از قدما و متاخرین مشهور است; زیرا از این که دیده مىشود بزرگان این روایتها را زیاد نقل مىکنند، انسان به وثاقت راویان این احادیث، اطمینان پیدا نموده و یا حداقل گمان به مطابقتبا واقع پیدا مىکند و گویا شهرت در این جهتبه حدى است که موجب اطمینان شخص به صحتسند و صدق مضمون این روایتها شده و این خود در اثبات یک مسالهى تاریخى، کافى است .
ج) اخذ به روایتهایى که شاهدى بر صدق آن از داخل مضمون آن روایات یا ضمیمه نمودن قرائن خارجى به آنها براى انسان اطمینان آور بوده است . (6)
7- علماء علم رجال به این نکته تصریح کردهاند که چنین نیست که راوى ضعیف یا مجهول، حدیثش معتبر نباشد، بلکه مجهول و ضعیف بر دو قسم است:
الف) مجهول اصطلاحى: به کسى گفته مىشود که رجالیین، به جهالت او تصریح کرده باشند همانند: اسماعیل بن قتیبه از اصحاب امام رضا علیه السلام و بشیر مستنیر جعفنى از اصحاب امام باقر علیه السلام .
ب) مجهول لغوى: به کسى گفته مىشود که وضعیت او معلوم نیست، از این جهت که در کتب رجال، از او ذکرى نشده و وضعش از حیث جرح و تعدیل، مشخص نیست .
در قسم اول شکى نیست که با تصریح به جهالت راوى از طرف رجالیین، حکم به ضعف حدیثشده و از درجهى اعتبار ساقط مىگردد . لکن در قسم دوم، به مجرد این که در کتب رجال، از آنها اسمى به میان نیامده است، نمىتوانیم به ضعف روایتهاى آن راوى، حکم کنیم تا جست و جو کرده و به سبب جهالت آن راوى و مورد جرح و تعدیل واقع نشدنش پى ببریم . همین دو قسم بعینه در حدیث ضعیف نیز جارى است .
خلاصه اینکه، جهالت راوى به معناى نشناختن حال او از جهت آن که در کتب رجال، تصریحى به ذکر او یا مدح و ذم او نشده است، باعث نمىشود که ما به ضعف سند یا طعن آن حکم دهیم، همان گونه که نمىتوانیم با همین وضع، آن حدیث را تصحیح، تحسین یا توثیق کنیم . در نهایت، جهالت و اهمالى مىتواند سبب ضعف و طعن حدیثباشد که به تصریح رجالیین، به جهالت و اهمال راوى منتهى شود . اما مجهول یا مهمل غیر اصطلاحى، یعنى آن راوى که راسا ذکرى از او در کتب رجال به مدح یا ذم نشده، وظیفهى مجتهد است که در مظان استعلام حال او از طبقات و اساتید و مشیخات و اجازات و احادیث و تواریخ و کتب انساب، تتبع کند تا اگر برحال او اطلاعى پیدا کرد، بر آن اعتماد و الا در حکم بر او توقف کند . (7)
مرحوم میرداماد در «الرواشح» از شهید اول در «الذکرى» در مسالهى کمترین عددى که به آن نماز جمعه منعقد مىگردد، نقل مىکند: «اظهر در فتوى آن است که عدد معتبر، پنج نفر باشد که یکى از آنها امام است و این مطلب را زراره از امام باقر علیه السلام و همچنین منصور بن حازم د رحدیث صحیح از امام صادق علیه السلام نقل کرده است . لکن محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام نقل کرده که عدد معتبر، هفت نفر است . سپس از مرحوم علامه نقل کردهاست که فاضل در مختلف مىگوید: در طریق روایت محمد بن مسلم حکم بن مسکین است و الآن استحضار ذهنى در رابطه باحال او ندارم . لذا صحتسند این حدیث را انکار مىکنم و او را معارض با اخبار متقدم مىدانم . سپس اعتراض بر فاضل کرده و مىگوید: کشى در رجال خود، از او یادى نموده و متعرض مذمت او نشده است و روایت جدا بین اصحاب مشهور بوده و مجرد این که نزد بعضى از مردم مجهول است، سبب طعن راوى نمىشود» ، آنگاه مرحوم میر داماد مىگوید: «صریح معناى کلام ایشان، این است که جهالتى مىتواند سبب طعن در روایت و راوى شود که از قبیل قسم اول; یعنى جهالت اصطلاحى باشد، نه آن جهالتى که به معناى دوم; یعنى مجهول الحال بودن از جهت عدم تعرض به جرح و تعدیل راوى باشد» . (8)
این نکته نیز قابل تامل است که به مجرد جرح یک راوى از طرف یک رجالى، ما نمىتوانیم به ضعف روایتحکم دهیم و آن را از دایرهى اعتبار خارج سازیم، بلکه باید با بررسى، اقوال رجالیین دیگر را نیز ملاحظه کنیم . همچنین وجه جرح او را نیز بدانیم; زیرا گاه دیده شدهاست که یک رجالى از قبیل ابن الغضائرى، متعرض بعضى از راویان حدیثشده و شدیدا او را مورد جرح قرار داده است، تنها به دلیل این که یک طیف و دستهى خاصى از احادیثى را نقل کرده که به نظر او در حق اهل بیت علیهم السلام غلو است، در حالى که در نظر دیگران، عین ثواب است .
از باب نمونه مىتوان از «حسن بن عباس بن حریش» نام برد که از اصحاب امام باقر علیه السلام بوده و از او روایت، نقل کرده است، در حالى که مشهور رجالیین، او را تضعیف کردهاند، ولى مرحوم مجلسى در «مرآه العقول» مىنویسد: «از کتب رجال، ظاهر مىشود که جهت تضعیف حسن بن عباس بن حریش، چیزى جز روایت اخبار عالى و غامض که عقول اکثر خلایق به آنها نمىرسد، نبوده است» . (9)
8- حضرت آیتالله صافى در رسالهى خود «النقود اللطیفه على الکتاب المسمى بالاخبار الدخیله» که در شمارههاى متعدد در مجلهى حوزه چاپ گردیده و اخیرا نیز در آخر کتاب «منتخب الاثر» به چاپ رسیده است، مىنویسد: «احتمال مىرود که بناى قدماء بر تمسک به (اصاله الصدق و العداله) باشد که این مبنا بر اصل برائت و اعتماد عقلا به خبر واحد است و نیز ممکن است که بناى آنها به عمل به خبر راوى است، تا مادامى که از او عملى که موجب فسق شود، صادر نگشته باشد . مراد به اصل در اینجا، اصل عدم و استصحاب عدم است . لذا ما مىتوانیم استصحاب عدم صدور گناه کبیره از راوى کرده و بنا را بر عدم صدور کبیره از راوى تا مادامى که احراز صدور کبیره به وجدان یا تعبد نشده است، بگذاریم و در این عمل، مشکلى نیست . لذا به اثبات عدالت، احتیاجى نداریم خواه عدالت را به معناى ملکه یاحسن ظاهر معنا کنیم .
به عبارت دیگر; مىگوییم چون اعتبار عدالت و احراز آن در جواز اخذ به اخبار راویان، مستلزم تعطیل امور و تضییع کثیرى از مصالح است، به جهت کمبود کسانى که عدالت آنها احراز شده است، لذا بناى عقلا بر عمل به خبر واحدى است که صدور عملى که موجب فسق راوى آن شده و موجب سستى اعتماد بر او شود، در آن موجود نباشد . همچنین باید در یابیم که قرینهى حالیه که دلالتبر رفع ید از خبر او دارد، در بین موجود نباشد .
آیهى نبا تنها بر وجوب تبین و تفحص در خبر فاسقى دلالت دارد که از حد گذرانده و از او معصیت صادر شده است، نه آن کس که به وجدان یا به اصل براى ما احراز گشته که از او معصیتسرنزده است و این، احتمالى قوى است; زیرا ما مىیابیم که عقلا دائما به خبر کسى که متهم به دروغ و فسق نیست، عمل مىکنند و تنها خبرهایى را رد و تضعیف مىکنند که فسق راویان آنها ثابتشده استیا به عللى دیگر که به عدم اثبات عدالت راوى بازگشت نمىکند .
بعد نویسندهى رساله، اشکالى را این چنین مطرح مىکند که اگر کسى بگوید: آیا مىتوان طبق خبر مجهول عمل کرد؟ در جواب مىگوید: جهل به حال راوى، دو گونه است:
الف) این که جهل به طور مطلق باشد، به این گونه که شامل جهل به ایمان راوى، عدالت و فسق او باشد .
ب) آن که جهل، به فسق و عدالت راوى، محصور بوده، ولى به ایمان او، علم داشته باشد .
بىشک، عمل به حدیث راوى در صورت اول، جایز نیست و به آن نمىتوان احتجاج کرد . ولى در قسم دوم، با وجود شک مىتوان در فسق و عدالت راوى بنا را بر عدم فسق او گذاشت و به روایت او احتجاج کرد; زیرا صدور معصیت از او ثابت نشده است . . . . (10)
بخش دوم – بررسى مجموعهى احادیث ولادت حضرت مهدى (عج)
کاتب در بخش دیگرى از کلام خود، احادیث ولادت امام مهدى علیه السلام را داراى ضعف و جهالتسند مىداند . به این اشکال، جوابهاى دیگرى علاوه بر جوابهاى کلى گذشته مىتوان داد که به بعضى از آنها اشاره مىکنیم .
1- احادیث وارده دربارهى ولادت امام مهدى علیه السلام بیش از هزار حدیث است که به دلالت مطابقى یا تضمنى یا التزامى، بر ولادت آن حضرت به عنوان مهدى موعود (عج) دلالت مىکند، ولو بعضى از اسنادش ضعیف یا مجهول است . لکن با توجه به این که بسیارى از این روایتها صحیح السند است، یکدیگر را معاضدت نمود و همهى آنها حجت مىشوند . و این طریق براى تصحیح مجموعهى روایتها – ولو در میان آنها ضعیف باشد طریقهاى است که علماى شیعه و سنى از آن استفاده کردهاند .
ناصرالدین البانى; محدث معروف اهل سنت در کتاب خود «سلسله الاحادیث الصحیحه» بعد از تصحیح حدیث ثقلین از راههاى گوناگون مىنویسد: «بعد تخریج هذا الحدیثبزمن بعید، کتب على ان اهاجر من دمشق الى عمان، ثم ان اسافر منها الى الامارات العربیه; اوائل سنه 1402 هجریه، فلقیت فى قطر بعض الاستاذه و الدکاتره الطیبین، فاهدى الى احدهم رساله له مطبوعه فى تضعیف هذا الحدیث فلما قراتها تبین لى انه حدیث عهد بهذه الصناعه و ذلک من ناحیتین ذکرتهما له:
الاولى: انه اقتصر فى تخریجه على بعض المصادر المطبوعه المتداوله و لذلک قصر تقصیرا فاحشا فى تحقیق الکلام علیه، وفاته کثیر من الطرق و الاسانید التى هى بذاتها صحیحه او حسنه فضلا عن الشواهد و المتابعات کما یبدو لکل ناظر یقابل تخریجه بما خرجته هنا .
الثانیه: انه لم یلتفت الى اقوال المصححین للحدیث من العلما ولا الى قاعدتهم التى ذکروها فى مصطلح الحدیث: ان الحدیث الضعیف یتقوى بکثره الطرق، فوقع فى هذا الخطا الفادح من تضعیف الحدیث الصحیح» . (11)
نویسنده بعد از تخریج و تصحیح حدیث ثقلین از طرق گوناگون مىگوید: «بعد از تخریج این حدیث از مدتها قبل، دعوتنامهاى براى من فرستاده شد تا مسافرتى از دمشق به عمان داشته باشم . سپس در اوایل سال 1402 از آن جا به کشور امارات بروم . در کشور قطر با بعضى از اساتید و دکترها (که ظاهرا مراد ایشان، دکتر على احمد سالوس; استاد فقه و اصول در دانشکدهى شریعت قطر است) . ملاقاتى داشتم که در آن موقع، یکى از افراد دانشکده، رسالهاى از – دکتر سالوس – در تضعیف حدیث ثقلین به دست من داد . من بعد از خواندن رساله پى بردم که نویسنده، شخصى تازه وارد در علم حدیثشناسى است و اشتباه او از دو ناحیه است که به او تذکر دادم .
ناحیهى اول این که ایشان در تخریجحدیث ثقلین تنها به بعضى مصادر حدیثى طبع شدهى متداول، اکتفا کرده و لذا در تحقیق و بحث دربارهى طرق حدیث جدا کوتاهى کرده است . او بسیارى از طرق و سندهاى این حدیث را که مستقل و بدون ضمیمه کردن شواهد صحیح یا حسن است، فراموش کرده بود تا چه رسد به این که این حدیث، شواهد و متابعات نیز دارد . همان طورى که واضح استبر هر شخصى که طرق حدیث را که من استخراج کردم، مشاهده نماید .
ناحیهى دوم این که ایشان به کلمات علماى علم حدیث و مصححین آن و قواعدى که در این رابطه در اصطلاحات حدیثى دارند، هیچ توجهى نکرده است; زیرا حدیث هرچند ضعیف باشد، لکن با کثرت طرق، تقویت مىشود . لذا اشتباه آشکارى از او سرزده و این حدیث را تضعیف کرده است .
2- احادیثى که از طریق امامیه دربارهى مسایل مسلم اعتقادى و کلامى نزد شیعه رسیده، از باب این که مفاد آنها نزد امامیه، مسلم و ثابت و راسخ است، راویان آن احادیث مورد بحث و جرح و تعدیل نزد رجالیین قرار نگرفتهاند; زیرا احتیاج و ضرورتى براى آن دیده نمىشد . از آن جمله احادیث، احادیث ولادت امام مهدى علیه السلام است .
3- مسالهى ولادت امام مهدى علیه السلام و وجود او را مىتوان از طریق تواتر و حساب احتمال نیز ثابت کرد و با اثبات تواتر، دیگر به بررسى سند هر یک از روایتهاى وارده حول ولادت، احتیاجى نیست . توضیح این مطلب، به مقدماتى احتیاج دارد که به هر یک از آنها به اختصار اشاره مىکنیم .
مقدمهى اول:
با مراجعه به کتب منطق براى اطلاع از راى مشهور در کیفیتحصول یقین در خبر متواتر در مىیابیم که منطق ارسطویى، خبر متواتر را این چنین تعریف کرده است: «خبر متواتر، نقل جماعت کثیرى است که اتفاق شان به دروغ، محال است» . از خلال این تعریف پى مىبریم که خبر متواتر از دو رکن اساسى ترکیب یافته است: 1) اخبار عدد کثیر .
2) عدد کثیر به حدى باشد که توافق آنها بر دروغ، محال باشد .
رکن اول دربارهى ولادت امام مهدى علیه السلام به حس و وجدان ثابت است . اما دربارهى رکن دوم، از منطق ارسطویى سؤال مىکنیم که: چگونه ممکن است محال بودن اجتماع افراد زیادى به دروغ ثابتشود؟
منطق ارسطویى مىگوید: این مساله از قضایاى بدیهیهاى است که عقل به مجرد تصورش، به آن حکم مىکند، مانند: قضیهى «کل بزرگ تر از جزء است» . همان طور که این قضیه از بدیهیات است و عقل به مجرد تصور طرفین موضوع و محمول و نسبتبین آن دو، به آن حکم مىکند، همچنین قضیهى استحالهى توافق افراد کثیرى که غرضورزى آنها بر کذب ثابت نشده، قضیهاى است که عقل به بداهت آن حکم مىکند . پس مىبینیم که در منطق ارسطویى، خبر متواتر یکى از قضایاى ضرورى شش گانه قرار گرفته است .
نظر مرحوم شهید صدر این است که سبب پیدایش یقین در قضایاى متواتر و تجربى، حساب احتمال است، نه آن چه در منطق ارسطویى به آن اشاره رفته است . مثلا در قضیهى «غدیر خم» ، زمانى که مخبر اول از این قضیه خبر مىدهد، احتمال صدق درحد 1% است و هنگامى که نفر دوم نیز خبر مىدهد، احتمال صدق و مطابقتبا واقع به 2% مىرسد و همچنین با اخبار جدید از هر راوى، احتمال صدق و مطابقتبا واقع، تقویت و در مقابل، احتمال مخالفتخبر با واقع، ضعیف مىگردد و به حد صفر یا قریب به آن مىرسد و این، منشا حصول یقین در قضایاى متواتر و تجربى است .
مقدمهى دوم:
در خبر متواتر لازم نیست که هر یک از راویان خبر، از ثقات و عدول باشند; زیرا خبر متواتر خود به خود مفید یقین و قطع به مفاد آن است و در جاى خود نیز ثابت گشته است که قطع و یقین بودن احتیاج به جعل شارع، حجت است . بر خلاف خبر واحد که حجیت آن یا از باب حجیتخبر ثقه است – بنابر نظر عدهاى از اصولیون – و یا از باب حجیتخبر موثوق به است، طبق نظر عدهى دیگرى . به هر دو تقدیر، ما به اثبات وثاقت در خبر واحد محتاجیم .
بنابر آن چه ذکر کردیم، نتیجه مىگیریم که ما نمىتوانیم با احادیثى که بر ولادت امام مهدى علیه السلام به عنوان موعود عالمى دلالت مىکند و فوق حد تواتر است، معاملهى خبر واحد کنیم و هر یک از راویان این اخبار را مورد نقد وبررسى قرار دهیم و در صورت عدم اثبات وثاقت آنان، احادیث را مورد طعن قرار دهیم .
مقدمهى سوم:
بزرگان، تواتر را به سه بخش تقسیم کردهاند:
1- تواتر لفظى:
آن است که محور مشترک در تمام خبرها، لفظ معینى باشد . همان طور که جماعتى ادعا کردهاند که خبر «من فسر القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار» از این قسم است .
2- تواتر معنوى:
آن است که محور مشترک در تمام خبرها، معنى معینى باشد مثل: حدیث کساء .
3- تواتر اجمالى:
آن است که محور مشترک در تمام خبرها، لازم انتزاعى، مدلول خبر باشد مثل: اخبار شجاعت امام امیرالمؤمنین على علیه السلام به دلالت التزامى از طریق قضایاى متعددى که در مدلول التزامى شجاعتبا هم اتفاق دارند .
پس مىگوییم فرض کنیم مجموعهاى از اخبار در دست ماست که در خصوصیات و تفاصیل، با یکدیگر اختلاف دارند، لکن تمام آنها در یک معنى واحد و زاویه از زوایا با هم اشتراک دارند . براى ما علم به همان معنا و زاویه حاصل مىگردد، ولو از زوایاى دیگر که اختلاف در آنهاست، براى انسان علم حاصل نمىگردد . با این بیان، دیگر نمىتوانیم در احادیث ولادت امام مهدى (عج) به ادعاى این که اینها در تفاصیل و جزئیات ولادت اختلاف دارند، مناقشه کنیم . همانند اختلاف در اسم مادر امام مهدى (عج) که نام او سوسن یا نرجس بوده یا غیر این دو; زیرا تمام این خبرها در یک امر که آن ولادت حضرت (عج) است، اتفاق دارند و لذا به آن اخذ مىکنیم .
مقدمهى چهارم:
کسى حق ندارد در مقابل نصوصات، اجتهاد کند . پس اگر ادله، نص در ولادت امام مهدى (عج) و وجود آن حضرت است و سند نیز تمام بوده، بلکه متواتر است، کسى حق ندارد بگوید: من مجتهدم و حق دارم در روایات امام مهدى (عج) اجتهاد کنم; زیرا این نوع اجتهاد از قبیل اجتهاد در مقابل نص است که حکم به بطلان آن، در جاى خود مشخص شده است .
اقسام تواتر به اعتبار سعه و ضیق
بزرگان براى تواتر به اعتبار سعه و ضیق دایرهى آن، تقسیماتى دارند که مناسب استبه یکى از آنها اشاره شود:
1- گاهى دایرهى تواتر، بسیار وسیع است مثل: تواتر در خبر وقوع جنگ جهانى اول و دوم .
2- گاهى دایرهى تواتر، ضیقتر از قسم اول است مثل: تواتر در واقعهى قیام امام حسین علیه السلام در کربلا .
3- گاهى دایرهى تواتر، از قسم دوم نیز ضیقتر است مثل: تواتر در قواعد ادبیات عرب از لغت و صرف و نحو و اشتقاق و بلاغت و . . . ; زیرا همهى متکلمین به لغت عربى، از تمام خصوصیات ادبیات عرب، مطلع نیستند و تنها علماى علم ادب هستند که از خصایص این علم اطلاع دقیق دارند، ولى ضیق این دایره مانع از تحقق تواتر به حساب ریاضى و عقلى در محدودهى قسم سوم نیست .
با ذکر این نکته روشن مىشود که اشکال بعضى از مشککین مانند عبدالرسول لارى معروف به احمد الکاتب و دیگران که مىخواهند از وقوع حیرت بعد از وفات امام حسن عسکرى علیه السلام در بین عدهاى از شیعیان در مسالهى جانشینى آن حضرت و تفرق شیعه در امر حضرت مهدى (عج) به دستههاى مختلف، سوء استفاده کرده و این موضوع را مخالف و معارض با تواتر احادیثبدانند، شبههى سستى بیش نیست; زیرا همان طورى که پیش تر آوردیم و در جاى خود نیز به اثبات رسیده است، در تواتر خبر، تنها تحمل جماعتى از راویان در هر طبقه، کافى است و احتیاجى به اطلاع تمام متیا تمام طایفه یا تمام راویان ندارد .
بله نهایت چیزى را که مىتوان گفت اینکه، دایرهى این تواتر وسیع و گسترده به نحو اول و دوم نیست، بلکه متوسط یا ضیق است و این امر با حصول پایینترین درجهى تواتر به قانون ریاضى و عقلى، هیچ منافاتى ندارد و این اشتباه آشکارى است که کسى گمان کند طبیعت تواتر تنها به یک قسم منطبق بوده و بیشتر از یک دایره شامل نمىشود .
4- شخص متتبع و محقق بعد از ملاحظهى وضع سیاسى عصر امام عسکرى علیه السلام و قبل و بعد از آن، اطمینان پیداکند که یکى از عوامل جهالت راویان احادیث ولادت امام مهدى (عج) همان فشارهاى سیاسى بوده است که از طریق حاکمان ظلم و جور در آن زمان بر شیعیان وارد آمده بود . لذا بسیارى از راویان خود را با اسامى مستعار معرفى مىکردند تا شناخته نشوند . خصوصااین که مىدانیم که عدهاى از کسانى که د راوایل عصر غیبت از وضعیتخلف و جانشین امام عسکرى علیه السلام و ولادت او سؤال مىکردند، اشخاصى بودند که از مناطق دور به سامرا وارد شده و چندان از خواص شیعیان و معروفین از اصحاب نبودهاند .
5- شخص متتبع با مراجعه به مجموعهى احادیثى که اشاره به ولادت امام مهدى (عج) دارد، به تعداد زیادى احادیث که سندهاى آنها، تام و صحیح است، دست پیدا مىکند که مجموعهى آنها را مىتوان در حد استفاضه دانست . ما در این مقاله، به یکى از احادیثى که دلالتبر ولادت امام مهدى (عج) داشته و از حیثسند به تعبیر بزرگان، صحیحى اعلایى بوده و شیخ کلینى آن را با دو واسطه نقل مىکند، اشاره مىکنیم تا براى طالبین حق، راهگشا باشد . بقیهى احادیث را مىتوان در مجموعه کتابهاى روایى جستجو کرد .
روى الکلینى بسند صحیح اعلائى عن محمد بن عبدالله و محمد بن یحیى جمیعا عن عبدالله بن جعفر الحمیرى قال: اجتمعت انا و الشیخ ابوعمرو عند احمد بن اسحاق فغمزنى احمد بن اسحاق ان اساله عن الخلف، فقلت له: یا اباعمرو انى ارید ان اسالک عن شیىء و ما انا بشاک فیما ارید ان اسالک عنه فان اعتقادى و دینى ان الارض لاتخلو من حجه الا اذا کان قبل یوم القیامه باربعین یوما فاذا کان ذلک رفعت الحجه و اغلق باب التوبه، فلم یک ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فى ایمانها خیرا فاولئک اشرار خلق الله عزوجل و هم الذین تقوم علیهم القیامه و لکنى احببت ان ازداد یقینا و ان ابراهیم علیه السلام سال ربه عزوجل ان یریه کیف یحیى الموتى؟ قال: اولم تؤمن؟ قال: بلى و لکن لیطمئن قلبى و قد اخبرنى ابوعلى احمد بن اسحاق عن ابى الحسن علیه السلام قال سالته و قلت من اعامل او عمن آخذ و قول من اقبل؟ فقال له: العمرى ثقتى فما ادى الیک عنى فعنى یؤدى و ما قال لک عنى فعنى یقول، فاسمع له و اطع، فانه الثقه المامون . و اخبرنى ابوعلى انه سال ابا محمد علیه السلام عن مثل ذلک فقال له: العمرى و ابنه ثقتان فما ادیا الیک عنى فعنى یؤدیان و ما قالا لک فعنى یقولان فاسمع لهما و اطعها فانهما الثقتان المامونان . فهذا قول امامین قد مضیا فیک .
قال: فخر ابو عمرو ساجدا و بکى . ثم قال: سل حاجتک . فقلت له: انت رایت الخلف من بعد ابى محمد (عج) ؟ فقال: اى والله و رقبه مثل ذا – و اوما بیده – فقلت له: فبقیت واحده، فقال لى: هات . قلت: فالاسم؟ قال: محرم علیکم ان تسالوا عن ذلک و لا اقول هذا من عندى، فلیس لى ان احلل و لا احرم، ولکن عنه علیه السلام فان الامر عند السلطان، ان ابامحمد مضى و لم یخلف ولدا، و قسم میراثه و اخذه من لا حق له فیه و هو ذا، عیاله یجولون لیس احد یجسر ان یتعرف الیهم او ینیلهم شیئا و اذا وقع الاسم وقع الطلب فاتقوا الله و امسکوا عن ذلک .
قال الکلینى . قدس سره و حدثنى شیخ من اصحابنا – ذهب عنى اسمه – ان اباعمرو سال عن احمد بن اسحاق عن مثل هذا فاجاب بمثل هذا . (12)
و رواه الصدوققدس سره . ایضا بسند صحیح عن ابیه و محمد بن الحسن عن عبدالله بن الجعفر الحمیرى . (13)
حمیرى گوید: من و شیخ ابوعمرو (عثمان سعید عمرى، نایب اول) رحمه الله نزد احمد ابن اسحاق گرد آمدیم . احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که راجع به جانشین (امام حسن عسکرى علیه السلام) از شیخ بپرسم . من به او گفتم: اى اباعمرو! من مىخواهم از شما چیزى بپرسم که نسبتبه آن شک ندارم، زیرا اعتقاد و دین من این است که زمین هیچگاه از حجتخالى نمىماند، مگر 40 روز پیش از قیامت . چون آن روز برسد حجتبرداشته و راه توبه بسته شود . آن گاه کسى که از پیش، ایمان نیاورده و یا در دوران ایمانش، کار خیرى نکرده، ایمان آوردنش سودى ندهد (14) ایشان بدترین مخلوق خداى عزوجل باشند و قیامت علیه ایشان برپا مىشود، ولى من دوست دارم که یقینم افزوده گردد . همانا حضرت ابراهیم علیه السلام از پروردگار عزوجل درخواست کرد که به او نشان دهد، چگونه مردگان را زنده مىکند . فرمود: مگر ایمان ندارى؟ عرض کرد: چرا، ولى براى این که دلم مطمئن شود . (15) و ابوعلى احمد بن اسحاق به من خبر داد که از حضرت هادى علیه السلام سؤال کردم: با که معامله کنم (یا پرسید احکام دینم را) از که به دست آورم و سخن که را بپذیرم؟ به او فرمود: عمرى مورد اعتماد من است، آنچه از جانب من به تو رساند، حقیقتا از من است و هر چه از جانب من به تو گوید، قول من است، از او بشنو و اطاعت کن; که او مورد اعتماد و امین است . و نیز ابوعلى به من خبر داد که او از حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام همین سؤال را کرده و او فرموده است: عمرى و پسرش (محمد بن عثمان، نایب دوم) مورد اعتماد هستند . هر چه از جانب من به تو برسانند، حقیقتا از جانب من رساندهاند و هر چه به تو بگویند از من گفتهاند . از آنها بشنو و اطاعت کن; که هر دو مورد اعتماد و امیناند . این سخن دو امام است که دربارهى شما صادر شده است .
ابو عمرو به سجده افتاد و گریه کرد . آن گاه گفت: حاجتت را بپرس . گفتم: شما جانشین بعد از امام حسن عسکرى علیه السلام را دیدهاى؟ گفت: آرى، به خدا! گردن او چنین بود و با دست اشاره کرد . گفتم: یک مسالهى دیگر باقى مانده است . گفت: بگو . گفتم: نامش چیست؟ گفت: نمىگویم; زیرا براى من روا نیست که چیزى را حلال یا حرام کنم، بلکه سخن خود آن حضرت علیه السلام است; زیرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى که در 12 رجب 256 ه . خلیفه شد) چنین وانمود شده که امام حسن عسکرى علیه السلام وفات کرده و فرزندى از خود به جا نگذاشته است و میراثش قسمتشده و کسى که حق نداشته (جعفر کذاب)، آن را برده است و عیالش در به در شدهاند و کسى جرات ندارد با آنها آشنا شود یا چیزى به آنها برساند . و چون اسمش در زبانها بیافتد، تعقیبش مىکنند . از خدا بپرهیزید و از این موضوع دست نگه دارید .
کلینى گوید: شیخى از اصحاب ما (شیعیان) که نامش از یادم رفته است، به من گفت: ابوعمرو از احمد بن اسحاق همین پرسش را کرد و او هم همین جواب را گفت .
در ضمن، لازم به تذکر است که شیخ صدوق، قدس سره همین حدیث را به سند صحیح از پدرش و محمد بن حسن از عبدالله بن جعفر حمیرى نیز نقل کرده است .
پىنوشتها:
1. تطور الفکر السیاسى الشیعى من الشورى الى ولایه الفقیه، ص 209 .
2. تطور الفکر السیاسى الشیعى من الشورى الى ولایه الفقیه، ص 208 .
3. کمال الدین، ج1، صص 2- 3 .
4. رجال نجاشى، 230; 612; منتهى الآمال، ابوعلى حائرى، ج 4، ص 286 .
5. وسائل الشیعه، ج 20، صص 65- 66 .
6. ر . ک: موسوعه الامام المهدى علیه السلام، سید محمد صدر .
7. الرواشح، میرداماد، صص 60- 61 .
8. همان، صص 61- 62 .
9. مرآه العقول، ج 3، ص 61- 62 .
10. منتخب الاثر، ج 3، صص 345- 346 .
11. سلسله الاحادیث الصحیحه، ناصرالدین البانى وهابى، چاپ ریاض، ج 4، ص 358 .
12. اصول الکافى، ج 1، صص 329- 330 .
13. کمال الدین، ج 2، ص 441، باب 43 .
14. اعراف، 158 .
15. بقره، 26 .
منبع:مجله انتطار- ش 1