روزی امام کاظم ع از کنار مردی ژولیده و خاک نشین عبور نمود، به او سلام کرد و نزد او نشست و با او مدتی طولانی به گفتگو پرداخت ، سپس به او فرمودن من برای خدمتگذاری حاضرم ، هرگونه کاری داری بگو انجام دهم !. شخصی به امام کاظم علیه السلام گفت : عجبا! تو نزد این شخص (خاک آلود و کوخ نشین) آمده ای و همنشین شده ای و اکنون نیز می خواهی به او خدمت کنی او سزاوار است که به تو خدمت کند… امام کاظم (ع) در پاسخ به او فرمود: این شخص بنده ای از بندگان خدا، و برادر دینی من طبق کتاب خدا (قرآن) و همسایه ام در شهرهای خدا می باشد، پدر من و او، حضرت آدم (ع) یکی است و او بهترین پدران است و بالاترین دین ؛دین اسلام است (که ما را به همکاری دعوت کرده) و شاید روزگار دگرگون شود و ما دست نیاز به سوی او دراز کنیم ، و خدا ما را پس از فخر بر او، در برابر کوچک نماید.
داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی