نویسنده:دکتر سید محمد صالح هاشمی گلپایگانی (1)
چکیده:
مراد از غایت، هدفمندی و حرکت هر موجودی، اعم از بی شعور یا ذی شعور، به سوی جهتی مشخص است. نظام خلقت یک نظام غایی است و در آن موجودی، سرگردان و بدون غایت و هدفی خاص وجود ندارد بلکه هر موجودی در جهتی، به نقطه ای مشخص (غایت) می رسد. بر اساس قرآن جهان بر اساس حق آفریده شده است، حق یعنی واقعی، پس جهان خلقت تماماً بر اساس غایت واقعی خلق شده است. نظام غایی از یک سلسله غایات طولی تشکیل شده است که انسان سر سلسله ی آن هاست. در بین انسان ها نیز انسان های برتر، غایت و غرض اصلی از خلقت آسمان ها و زمیننند. برترین آن ها هم از آنجا که ممکن الوجود است، غایت و غرضی دارد و آن ایصال به مطلق وجود و واجب الوجود است. غایات خلقت و انسان دو گونه است غایت اصلی که غایت کمالی است و غایت تبعی و ضروری. غایت اصلی همه ی انسان ها رحمت الهی است ولی غایت تبعی و ضروری اهل خسران و شقاوت، جهنم است. در این تحقیق، ابتدا اصل بحث غایت و جاونب آن تبیینمی شود، سپس ربط و نسبت آن با بحث غایات اخلاقی مشخص می گردد.
مقدمه
در میان تمام مجهولات که انسان آرزوی دست یافتن به آن ها را دارد یک سلسله از مسائل است که از لحاظ رتبه، در درجه ی اول اهمیت قرار دارد. آن ها مسائل مربوط به نظام کلی عالم و جریان عمومی امور جهان هستی و راز و رمز زندگی است.
انسان خواه از عهده ی جواب گویی برآید یا بر نیاید نمی تواند از کاوش و فعالیت فکری درباره ی آغاز و سر انجام جهان، علت زندگی و غایت زیستن، هدف هستی و فلسفه ی حیات و هر ان چه از این قبیل است، خودداری کند. پاسخ هایی مناسب به این پرسش ها، فلسفه ی جاودانی، تفکر بشریت را می سازد زیرا پرسش ها و پاسخ ها نیز ادامه دارد و از آن زمان که بشر به اندیشه پراخت با همین سوال ها مواجه بود که چرا انسان زندگی می کند و نهایت امر او به کجا منتهی می شود. بحث از غائیت (principle de finalite) که یکی از اقسام علت خارجی است از مهم ترسن مباحث فلسفی است که ندانستن و نپذیرفتن آن در طرز جهان بینی، تغییر کلی می دهد. در میان مباحث فلسفی، هیچ بحثی به اندازه ی علت غایی در جهان بینی بشر، تاثیر گذار نیست. ارسطو می گوید: «علت غایی مقصدی است که به خاطر آن هر چیزی و هر فعلی به وجود آمده است» (رک: ارسطو، A, I, 980)
بوعلی شیخ الرئیس، غایت را«افضل اجراء الحکمه» (رک: ابن سینا، نمط هشتم، قسمت علت غایی) یعنی بهترین و عالی ترین قسمت های حکمت می نامند.
بحث غایت انگاری به دلیل وجود اهمیت در کل نظام خلقت و خصوصا در حوزه ی اخلاق مهم و تعیین کننده ی مباحث است.
مدی کل شیءٍ و قصار (فراهیدی، 4/457)
مفهوم شناسی
غایت در لغت به معنای انتهای حرکت است. در تعریف آن گفته شده است
در اصطلاح دو تعریف از غایت ارائه شده است، یکی تعریفی خاص که مالاجله الفعل می باشد که این تعریف مختص موجودات ذی شعور و دارای وجود ذهنی است ولی غایت دارای معنای عامی است که هم ما الیه الحرکه ی را شامل می شود و هم مالاجله الفعل.
غایت یعنی نهایت و جهتی مشخص. بنا بر تعریف عام مراد از غایت این است که هر موجودی به سوی جهتی مشخص در حرکت است، حال شعور داشته باشد یا بی شعور باشد. بنابراین تعریف، در نظام خلقت، هیچ موجودی، سرگردان و بدون غایت هدفی خاص وجود ندارد، بلکه هر موجودی در جهتی، به نقطه ای مشخص می رسد که آن نقطه ی مشخص را غایت می گوییم. برای موجودات بی شعور، رسیدن به آن نقطه غایت است و نسبت به موجودات با شعور، از رسیدن به آن نقطه، ممکن است فاعل امر دیگری را در نظر گرفته باشد و یا ممکن است دو غایت یا چند غایت در طول همدیگر باشد. پس غایت را نباید صرفاً مالاجله الفعل معنی کرد تا مجبور باشیم شعور را در آن داخل کنیم و نتیجه بگیریم جهان به دلیل فقدان شعور حرکتی بی غایت را داراست. بنابر تعریف مختار فلاسفه و الهیون برای غایت هر موجودی، ما الیه الحرکه ی منظور می باشد که باید بدان جا برسد حال خود موجود ممکن است درک آن نقطه را بنماید و یا درک نهایت حرکت را نکند ولی درک و شعور موجود متحرک تاثیری در وجود یا در عدم وجود غایت متحرک، ندارد. در مورد انسان و موجود ذی شعور، اتفاق نظر دانشمندان بر اصل غائیت است. با توجه و دقت در موجودات ذی شعور خصوصا انسان در میابیم آن چه در غائیت دخیل است و آن چه روح غایت را تشکیل می دهد این است که موجود متحول متکامل در یک جهت معین که همان جهت سیر وجودی خویش است، سیر کند و فعالیت هایش همه مقدمه ی رسیدن به ان کمال واقع شود یعنی این که اگر انسانی در حرکت خویش که فرضا ابتدا با هدف و غایت مشخصی شروع کرده است در بین راه توجه و شعور را از غایت بر دارد ولی به حرکت خود ادامه دهد هیچ گاه این عدم توجه و شعور به غایت مقوم غایت دار بودن حرکت او نمی شود لذا نمی توان در تعریف شرط غایت دار بودن موجودات را شعور دانست چه بسا با چند واسطه برای موجودات بی شعوری که حرکت می نمایند، فاعل با شعوری را در نظر گرفت که نمی توان گفت خود اشیاء متحرک بی غایت هستند مثلا در کارخانه ای که ده ها وسیله به صورت خودکار حرکت می کنند تا سر انجام محصولی را تولید نمایند هر چند در نهایت فاعل با شعوری راه اندازی کارخانه را نموده است اما هر یک از دستگاه ها و اشیاء متحرک خود نیز فعل به خصوصی با غایتی خاص را انجام می دهند که اگر بپرسند هدف از حرکت این شی چیست گفته می شود برای هدف و غایت خاص حرکت می نماید هر چند شعور ندارد.
منکران غایت:
با توجه به تعریف غایت مبنی بر « ما الیه الحرکه ی» منکران غایت گروه های زیر می باشند:
1.افرادی که برای جهان حرکت قائل نیستند مانند ذنون (فروغی، 1/14) شاگرد برمایندس و یا الیائیان که حرکت را به عنوان امر واحد ممتد انکار کرده و آن را مجموعه ایی از شکوفایی پی در پی انگاشتند (مصباح یزدی، 2/271) اینان چون منکر حرکتند در نتیجه منکر غایتند. زیرا وقتی حرکتی نباشد ما الیه الحرکه ی نیز معنی ندارد.
2.منکران جهان عینی و واقعی نمی توانند قائل به غایت باشند چون باید شی و موجودی وجود داشته باشد تا حرکت نمیاد. شرط اول هدف داری واقعی، اعتقاد به واقعیت های خارجی است. تفکراتی که خارج از ذهن را منکرند، نمی توانند قائل به قانون علیت در خارج از ذهن باشند لذا معلولیت یک امر پنداری است و نمی تواند هدفی واقعی داشته باشد.
3.اگر انکار شناخت واقعی نیز صورت نگیرد ولی قائل به نظریه ی لا ادری گری بود در این صورت نیز نمی توان تصور هدف داری برای حقایق خارجی نمود زیرا وقتی حقیقت معلوم نیست و نمی داینم آیا حقیقت در خارج است یا نه در این تفکر نمی توان برای فرض حقیقت غیر قابل شناخت، هدفی معلوم و واقعی را مشخص نماییم.
به غیر از این دسته از اندیشمندان، دیگران وجود حرکت و جهان بینی قابل شناخت را قطعی می دانند لذا قائل به غایت می باشند ولی غایات آنها به تناسب وضعیتی که از جهان ترسیم نموده اند متفاوت می باشد.
با توجه به تعریف که پایان هر امری را غایت ان دانستیم حال این سوال مطرح است که از آنجا که هر حرکت و امری غایتی دارد چگونگی و چیستی غایات، چگونه مشخص می شود و در مکتب توحیدی اندیشه غایت مداری چه جایگاهی دارد؟
رابطه ی غایت و حق از دیدگاه قرآن کریم:
هنگامی که در پاسخ به سوال چیستی و چگونگی غایت در تعالیم دینی بر می آئیم با مساله ی بسیار مهمی مواجه می شویم که مورد تاکید قرآن کریم- به عنوان معتبرترین سند تعالیم توحیدی- مواجه می شویم و آن مساله حق است.
قرآن کریم تاکید دارد که نظام خلقت و جهان بر اساس حق ایجاد شده است و هیچ چیزی خلق نشده است الا به حق.
خلق آسمان ها و زمین را حق بر می شمارد:
«خلق السماوات و الارض بالحق یکور اللیل علی النهار و یکور النهار علی اللیل و سخر الشمس و القمر کل
یجری لاجلٍ مسمی الا هو العزیز الغفار» (زمر، 5)آسمان ها و زمین و هر چه ما بین آن ها است خلق نشده اند مگر به حق: «ما خلقنا السماوات والارض و ما بینهما الا بالحق و اجلٍ مسمیً والذین کفروا عما انذروا معرضون» (احقاف، 3) ارسال رسل و دین حق است: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون» (توبه، 33) انزال ملائکه:«فضلا من الله و نعمه یً والله علیمٌ حکیمٌ» (حجر،8) و انزال روح حق است:«قل نزله روح القدس من ربک بالحق لیثبت الذین آمنوا وهدًی و بشری للمسلمین» (نحل، 102) قیامت و معاد حق است: «واقترب الوعد الحق فاذا هی شاخصه یٌ ابصار الذین کفروا یا ویلنا قد کنا فی غفلته من هذا بل کنا ظالمین» (انبیاء، 97) انزال کتاب حق است: «ذلک بان الله نزل الکتاب بالحق و ان الذین اختلفوا فی الکتاب فی شقاقٍ بعید» (بقره، 176) و نهایتا خدا خداوند متعالی، بزرگ ترین حق است: «ذلک بان الله هو الحق و انه یحیی الموتی و انه علی کل شیءٍ قدیر » (حج، 6) و هر چه غیر اوست باطل است: «ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر» (حج، 62)
در نگاه قرآنی، عالم بر اساس حق خلق شده و واقعیات خارجی همه بر حقند و تاکید و توجه قرآن کریم بر این است که انسان باید حق بودن خلقت را نیز ببیند و بفهمد. قرآن کریم در مورد حقانیت خلقت با سوال تاکیدی بر اساس دیدن که علم یقینی است، می فرماید آیا ندیدی که خلقت آسمان ها و زمین بر حق است «الم تر ان الله خلق السماوات و الارض بالحق ان یشا یذهبکم و یات بخلق جدید» (ابراهیم، 19) یعنی باید حق بودن تمام کائنات و آسمان ها و زمین را دید و فهمید که این نشانه ایی است برای حق بودن ذات باریتعالی .
قرآن کریم از این حقانیت خلقت جهان و حق بودن همه ی موجودات عالم که همگی از حق مطلق یعنی خود خداوند متعال سرچشمه می گیرد نتیجه می گیرد که حق فقط نزد پروردگار است و حق آن چیزی است که از او صادر می شود: «الحق من ربک فلا تکونن من الممترین» (بقره، 147) پس حکم و قضاوت حق، فقط آن است که از جانب او صادر و به او مستند باشد: «قل انی علی بینه من ربی و کذبتم به ما عندی ما تستعجلون به ان الحکم الا الله یقص الحق و هو خیر الفاصلین» (انعام، 57) چون ولایت حق برای اوست: «ثم ردوا الی الله مولاهم الحق الا له الحکم و هو اسرع الحاسبین» (انعام، 62)
در مجموع بیش از 270مرتبه حق در مقابل باطل در قرآن کریم مورد تاکید قرار گرفته است. (ابد الباقی، ذیل کلمه ی حق)
اما با توجه به این مقدار تاکید های قرآنی در مورد حق تعریف حق چیست؟ ارتباط حق با غایت چگونه است و همچنین در مقابل حق باطل چه تعریفی دارد؟
تعریف حق وباطل:
حق یعنی ثابت و باقی (طباطبائی، 11/462).موجودات خارجی وقتی حق اند که در خارج وجود داشته باشند مانند وجود حق تعالی که ثابت و باقی است و در عالم خارج عین وجود است. سیر حق آن چیزی است که فرضش با خارج تطبیق کند (همان، 459) و در خارج و در اعیان ثابت واقع باشد نه این که وجودش وابسته به وهم و ذهن انسانی باشد (همان، 458) خلقت همه ی عالم که فعل خدای تعالی است، نفس حق است.
باطل یعنی زائل و بی دوام (همان، 7/170) باطل چیزی است که پس از وارسی معلوم شود ثبات ندارد.
حق آن چیزی است که فرضش با خارج تطبیق کند و در خارج و در اعیان ثابت و واقع باشد نه این که وجودش وابسته به وهم و ذهن انسانی باشد. خلقت همه ی عالم که فعل خدای تعالی است نفس حق است چون مترتب بر امر ثابت خارجی است و اصلا غیر از حق تعالی چون هیچ ثبات و تحقیق خارجی وجود ندارد هر چیزی بدون استناد به خداوند باطل می شود.
فعل حق
یک فعل زمانی حق است که بر طبق غایت و نتیجه ای که برایش تقدیر شده است مستند به امری واقعی و خارجی باشد و فقط ذهنی و وهمی نباشد مانند خوردن برای سیر شدن ولی اگر نتیجه و غرضی که برای فعل در نظر گرفته شده است، به دست نیاید، در این صورت آن فعل باطل است (همان، 11/458) یا به تعبیری دیگر عمل حق، فعلی است که فاعل آن نتیجه ای را که در نظر گرفته که فعلش به سوی آن نتیجه پیش رود، محقق شود.(همان، 12/56)
در مورد فعل خداوند متعال، قرآن کریم این فعل را متصف به حق بودن نموده است یعنی عمل خداوند، فعلی است که به حق انجام شده و ذره ای باطل در آن راه ندارد پس ناچار باید غایت و غرضی فعل در انجام آن منظور شده باشدکه مطابق با امر خارجی باشد که غرض از حقیقت عالم، باید آن باشد پس فعل خداوند اولاً وجودی واقعی، ثابت و خارجی دارد ثانیاً غایت و غرض مشخصی از این خلق و صیروریت و بازگشت وجود دارد.
در آیه ی شریفه ی «وما خلقنا السموات والارض وما بینها الا بالحق وان الساعه لاتیه ..». (حجر، 85-56) حرف «باء» در کلمه ی بالحق، باء مصاحبت است و به آیه چنین معنی می دهد که خلقت آسمان ها و زمین منفک از حق نیست بلکه تمامی آن ها ملازم با حق اند، پس برای خلقت، غایتی است که به زودی به همان بازگشت می کند. چنان که فرمود:«ان الی ربک الرجعی» (علق، 8) زیرا اگر غایتی در خلقت وجود نداشت لعب و بازیچه می بود و هر لهو و لعبی باطل است.
چنان که می فرماید:«ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لاعبین/ ما خلقناهما الا بالحق ولکن اکثرهم لا یعمون» (دخان، 38و 39) و هم چنین که فرمود: «و ما خلقنا السماء والارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار» (ص، 27) و از دیگر ادله ای که مراد از حق، معنایی است مقابل باطل و بازیچه، این است که در آیه فرمود و ان الساعه لاتیه که ساعتی و جایگاهی وجود دارد که نتیجه و غایت خلقت را که بر حق است، مشخص و معلوم می نماید (طباطبائی، 12/278) و الا دلیل ندارد که برای جهان آتیه و سر انجامی ذکر گردد.
فعل باطل، لهو لعب
گفتیم فعل وقتی حق است که در آن خاصیتی باشد که منظور فاعل از آن فعل همان خاصیت باشد و با عمل خود به سوی همان غایت و خاصیت پیش برود اما اگر فعلی وجود داشته باشد که فاعل منظوری غیر از خود آن فعل نداشته باشد، آن فعل باطل است و اگر فعل باطل، برای خود نظام و ترتیبی داشته باشد آن فعل، لعب و بازیچه است مانند بازی کودکان که حرکات و سکنات آن، برای خود نظام و ترتیبی دارد ولی هیچ منظوری غیر از خود همین بازی وجود ندارد. بلکه تنها منظورشان ایجاد آن صورتی است که در نفس خود قبلا تصویر کرده و دل هایشان نسبت به آن صورت شایق شده است و جز مفاهیم خیالی از تقدم و تاخر و سود و زیان و رنج و خسارت که همه اش مفاهیمی ذهنی و خیالی است اثری ندارد و چون لعب چیزی است که نفس آدمی را به سوی خود جذب نموده است و از کارهای عقلایی و واقعی و دارای اثر باز می دارد در نتیجه لعب یکی از مصادق لهو است. (همان، 14/366)
لهو به معنای هر چیزی است که انسان را از مهمش باز می دارد (همان، 16/213). در سیر به سوی غایت و هدف، اشتغال به آن چه که در رسیدن به غایت معطلی ایجاد نماید، لهو است. به تعبیر دیگر لهو سرگرمی به کار بیهوده و باز ماندن از کار عقلایی است. (همان، 14/366) در نتیجه لهو اعم از لعب است زیرا اگر در اشتغال به امری یک نظام و ترتیب مشخص وجود داشته باشد، آن امر لعب است ولی اگر نظام و ترتیب هم نداشته باشد و صرفاً بدون هر نظلام و ترتیبی، کاری انسان را از امر مهمش که حرکت به سوی غایت عقلایی است باز دارد، این فعل لهو است.
هم چنین اگر قوه ی عامله و شوقیه یکی باشد و قوه ی مدرکه دخالتی در فعل نداشته باشد، فعل عبث می شود یعنی اگر یک هدف عقلانی بر حرکت مترتب نباشد و بر اساس خیال و وهم، غایتی تنظیم شده باشد، فعل عبث است.
نتیجه این که مهمترین شرط در حق بودن یک فعل، وجود غایت واقعی است. زیرا هر فعلی نهایتاً به منتهی الیه حرکت خود، می رسد که بر اساس تعریف ما الیه الحرکه هر فعلی دارای غایت می باشد ولی هر غایتی حق نیست.
غایت باطل غایتی است که فعل و حرکت، بدون در نظر گرفتن نهایت و کمالی واقعی، مد نظر باشد. در نتیجه غایت لهوی یا لعبی، غایت هست ولی باطل است و غایت حق، غایتی است که هدفی واقعی و بر تر را مشخص نماید و متحرک برای رسیدن به آن، عوامل باز دارنده را بر کنار کند.
پی نوشت ها :
1-دکترای فلسفه و کلام اسلامی و عضو هیات علمی دانشگاه امام صادق (ع)
نشانی الکترونیکی: hashemi.saleh@yahoo.com
*تاریخ دریافت مقاله: 88/6/17
*تاریخ پذیرش مقاله:88/7/30
منبع: علوم و معارف قرآن کریم شماره 4