ابوهاشم جعفری گوید: در زمانی که ظلم حکومت (طاغوتی) واثق (نهمین خلیفه عباسی) به مدینه سرایت کرد و سربازان او در جستجوی بادیه نشینان بودند، امام هادی (علیه السلام) به ما فرمود: برویم تا سپاه این ترکی ( گویا فرمانده سپاه بود) را بنگریم . همراه امام از منزل بیرون آمدیم ، و در کنار سپاه ترکی عبور کردیم ، امام هادی (علیه السلام) با ترکی به زبان ترکی صحبت کرد، ناگهان دیدم ، ترکی از اسبش پیاده شد، و پای اسب امام را بوسید. من نزد ترکی رفتم و او را سوگند دادم و گفتم این مرد (امام هادی) به تو چه گفت ؟ (که تو شیفته او شدی). ترکی در جواب گفت : این مرد (امام هادی) پیغمبر است ، گفتم : نه او پیامبر نیست . ترکی گفت : او مرا به نامی که در کودکی در بلاد ترک نشین داشتم ، خواند، که این نام را احدی تاکنون نمی دانست (از این رو شیفته او شدم).
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی