انسانى که کرامت هاى ذاتىاش دفن نشده باشد، پذیرایى سختی ها مىشود، اما پذیراى منت غیر نمى شود، هر چند که انسانى بدوى باشد و در عصر جاهلى زیست کند. درباره ثابت بن اوس ازدى ملقب به شنفرى شاعر دوره طلوع و استقرار شعر جاهلى که حدود 510 میلادى در گذشته است مىنویسند به دلیل اهانتى که قومش بر او روا داشتند و عزت نفسش را جریحهدار ساختند آنها را ترک کرد و سر در بادیه نهاد و مشهورترین قصیده خود را معروف به «لامیهالعرب » سرود. شنفرى در این قصیده فرزند بیابان هاى بى آب و گیاه و رفیق درندگان و وحوش است . در عین حال مردى است با عزت نفس و با روحى لطیف . چون فأمش خواستند بر او ستم کنند و خوارش دارند ، تحمل ستم و خوارى نکرد و همنشینى با ددان را بر منت نامردمان ترجیح داد . او زمین را در برابر مردم کریم النفس بس فراخ مىیافت و در لا میه خود چنین سرود:
و فى الارض مناى للکریم عن الأذى
و فیها لمن خاف القلى متعزل
در زمین مکانهایى است که مرد کریم در آنجا از آزار در امان است . و در آنجا براى کسانى که از کینه توزى بیمناکند عزلتگاهى است .
او با وجود آنکه در شرایطى بس سخت قرار مىگیرد، اما کرامت و عزتش مانع آن است که آهى بر آورد یا نالهاى سر دهد. او فرو خوردن مشقت را برناگوارى لقمه منت ترجیح مىدهد . او نه نامرد است و نازپرورده و نه ناتوان ، بلکه بر گرسنگى شکیباست، حتى خوردن خاک بیابان را بر آن ترجیح مى دهد که آدمیزادهاى به او مددى رساند و بر او فخر بفروشد . زیرا او آزادهاى که به ستم و منت گردن نمىنهد:
ادیم مطال الجوع حتى أمیته
و اضرب عنه الذکر صفحاً فأذهل
و استف ترب الارض کى لایرى له
على من الطول امرؤ متطول
خود را وا مى دارم که گرسنگى را فراموش کنم تا بار دیگر یادش نکنم.
و به هنگام گرسنگى خاک زمین را مى بلعم تا مرد صاحب کرمى مرا نبیند و دستگیرى از مرا وظیفه خود به حساب آورد.31
انسان فطرتاً، ذاتاً از حقارت بیزار است . فطرت انسان با ذلت و زبونى ناسازگار است . هر انسانى بارو کردن به حقیقت خویش که حقیقتى است ملکوتى از استرحام بیزار است . نزد چنین انسانى گرسنگى بهتر از ذلت فروتنى براى رسیدن به لقمه نانى است؛ «الجوع خیر من الخضوع.» 32
انسانیت انسان امرى است ملکوتى که با عجز و ضعف و زبونى منافات دارد، «خودى» انسان از سنخ حریت و کرامت و عزت است که با سؤال و منت پذیرى ضعیف مىشود. و پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مىآموخت که به استقبال سختى کار و تلاش بروند تا از زبونى سؤال و منت دور شوند . و از همین رو فرمود:
«لو ان احداکم یاخذ حبلا فیاتى بحزمه حطب على ظهره فیبیعها فیکف بها وجهه خیر له من ان یسال.»33
اگر یکى از شما ریسمانى برگیرد و پشته هیزم بردوش کشد و بفروشد و بدین وسیله آبروى خود حفظ کند براى او بهتر است از سؤال کردن. و نیز مىفرمود:
«الایدى ثلاث: فیدالله العلیا و یدالمعطى التى یلیها و یدالسائل السفلى الى یوم القیامه ، فاستعفف عن السؤال ما استعطت.»34
دستها سه تاست: دست خدا که بالاتر است و دست دهنده که پس از آن است و دست سؤال کننده که تا روز قیامت پایینتر است ، پس تا مىتوانى از سؤال کردن خوددارى کن. البته این خوددارى کردن از سؤال به معناى بریدن از جامعه و ارتباط و معاشرت و داد و ستد نیست . در سخنان پیشوایان حق این امر روشن شده است و بیان گردیده که دو احساس متقابل را با هم جمع کنید: «نیاز به مردم » و «بى نیازى از مردم» . در رفتار اجتماعى خود به گونهاى باشید که جامع این دو صفت باشید. از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده است که امیرمؤمنان (علیه السّلام) مىفرمود:
«لیجتمع فى قلبک الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم ؛ فیکون افتقارک الیهم فى لین کلامک و حسن بشرک ، و یکون استغناؤک عنهم فى نزاهه عرضک و بقاء عزک»35
باید در قلب (دو احساس) نیازمندى به مردم و بى نیازى از ایشان را (با هم ) داشته باشى؛ نیازمندى است به آنها در نرم زبانى و خوشرویىات باشد و بى نیازى ات از آنها در حفظ آبرو و نگهدارى عزتت باشد.
بنابراین در حسن سیرت با مردم چون نیازمند به آنها رفتار کن و درحفظ شرافت چون بىنیاز از آنها .36 آنجا که پاى عزت و کرامت در میان است، هیچ از مردم مخواه و روحیه بىنیازى از مردم را در خود تقویت کن وحتى کمترین خواسته ونیازت را نیز خود برطرف ساز. پیامبر اکرم چنین توصیه مىکرد:
«استغنوا عن الناس ولو بشوص السواک.» 37
از مردم بى نیاز باشید هر چند با ترک خواستن چوب مسواک.
آنجا که پاى حیثیت و شرافت در میان است، آنجا که ذرهاى نرمش و خواهش، موجب پایمال شدن آبرو و عزت انسان است، باید کاملاً بى اعتنا و بىنیاز بود: «فى نزاهه عرضک و بقاء عزک».
تربیت یافتگان مکتب نبوى، پیشوایان حق و عدل در سختترین شرایط ذرهاى استرحام نکردند؛ حتى در کنج زندان و زیر فشار و شکنجه حاکمان جور. زمانى که حضرت موسى بن جعفر (علیه السّلام) در زندان سندى بن شاهک بود، 38هارون، فضل بن ربیع 39 را براى رساندن پیامى به نزد حضرت فرستاد و هدفش آن بود که با عنوان کردن مسائلى امام را از موضع عزت خویش دور کند و او را به استرحام کشد. فضل گوید من داخل محبس شدم و دیدم که آن حضرت پیوسته نماز مىگزارد و اعتنایى به من ندارد و در هر دو رکعت نماز که سلام مىدهد بلافاصله براى نماز دیگر تکبیر مىگوید. پس چون توقف من طولانى شد، ترسیدم که مورد مؤاخذه هارون قرار گیرم پس همینکه آن حضرت خواست سلام دهد من شروع کردم به سخن و دیگر آن حضرت داخل نماز نشد و به سخن من گوش فرا داد. من پیام رشید را به آن حضرت رساندم و آن پیام این بود که به من گفته بود به آن حضرت مگو که امیرمؤمنان مرا به سوى تو فرستاده بلکه بگو برادرت مرا به سوى تو فرستاده و سلام مىرساند و مىگوید مىدانم که شما هیچ تقصیرى ندارید اما سوء تفاهمى شده و به سبب خبرهایى که به من رسیده بود شما را از مدینه آوردم و پس از بررسى و پیگیرى بر من روشن شد که شما هیچ گناهى ندارید؛ با این وجود مصلحت در آن است که اینجا باشید. و شما از لحاظ برنامه غذایى، هر نوع غذایى را که میل دارید سفارش بدهید و هر چه مىپسندید دستور بدهید، و من فضل بن ربیع را مأمور این کار کردهام. راوى گوید حضرت بدون آنکه به من التفاتى کند در دو کلمه جواب داد. فرمود:
«لا حاضر لى مالى فینفعنى و لم أخلق سؤولا: الله اکبر»
(از مال خودم اینجا چیزى ندارم که بهره ببرم و استفاده کنم و خداوند مرا اهل سؤال و تقاضا نیافریده است: الله اکبر) و داخل نماز شد. 40
حضرت نشان دادند که زندان، شکنجه و فشار نیز نمىتواند اندکى از عزت نفس او بکاهد و کارى کند که مرهون دشمن شود و زیر بار منت او رود. استرحام و تکدى از منفورترین جلوههاى استرحام پدیدهاى است اجتماعى که در بستر بى عدالتى و فقر فرهنگى و عدم سخت کوشى شکل گرفته و در قالب گدایى و دست نیاز پیش دیگران دراز کردن ظهور یافته است. این حرکت در کلمات پیشوایان عدل با عنوان سؤال و سؤال به کف، شدیداً مورد مذمت قرار گرفته است. نگاهى به عناوین بابهاى روایى در این مورد و محتویات این بابها گویاى منفور ومحکوم بودن این عمل است .51 در مجموع، روایات وارد شده در این باره ،مربوط به دو گروه اجتماعى است: گروهى که به دلایل فردى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى واقعاً نیازمند هستند و زندگى آنها در شدت و تنگى است و از سر نیاز و فقر دست به تکدى مىزنند و گروه اجتماعى دیگر که در چنین شرایطى نیستند بلکه این اقدام براى آنها به منزله شغل و روشى براى کسب درآمد است. عمل گروه اول زشت و محکوم است و باید با تدارک تأمین اجتماعى و تکافل اسلامى و برقرارى عدالت ریشه کن شود؛ و عمل گروه دوم در نهایت زشتى و محکومیت است که باید با اعمال قوانین جزایى زدوده شود. اما در هر صورت عملى به نام سؤال و سؤال به کف سخت مورد مذمت است :
مذمت گروه اول
پیامبر کرامت و عزت مىفرمود:
«لو یعلمون ما فى المسأله ما مشى احد یسأله شیئاً.»52
اگر (مردم) مى دانستند در سؤال چه (زشتیها، آبرو ریزیها و بدیهایى) وجود دارد، هرگز کسى از کسى چیزى درخواست نمىکرد.
انبیا آمدهاند تا انسان را از همه اسارتها و ذلتها آزاد سازند و با بر پا ساختن آنها به قیام براى قسط، عدالت اجتماعى را تدارک کنند تا هر ذلتى از جمله استرحام رنگ بازد. حضرت رضا (علیه السّلام) از پدران گرامیش نقل کرده است :
«اتخذ الله ابراهیم خلیلا لانه لم یرد احداً و لم یسال احداً غیر الله عزوجل.»53
خداوند ابراهیم را خلیل (دوست) گرفت، زیرا ابراهیم هیچ کس را رد نکرد (و هیچ درخواست کنندهاى رإ؛ ّّ محروم نکرد) و از هیچ کس غیر خداوند عزوجل (هرگز) درخواست نکرد.
انبیا چنین بودند و آمدهاند تا این گونه بودن را بیاموزند . از همین روست که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در وصایاى خویش به ابوذر غفارى (ره) فرمود:
«یا اباذر ایاک و السوال فانه ذل حاضر و فقر تتعجله و فیه حساب طویل یوم القیامه.»54
اى ابوذر از سؤالکردن (از اظهار نیاز و فقر) بپرهیز، چرا که این عمل ذلت نقد است و فقرى که خود به استقبال آن رفتهاى و این کار در روز قیامت حساب طولانى خواهد داشت.
براساس همین گرایش بود که پیامبر قوت و عظمت اعلام کرد:
«الید العلیا خیر من الید السفلى.» 55
دست بالا (دستى که بخشش مىکند) از دست پایین (دستى که درخواست مىکند) بهتر است .
و اوصیاى آن حضرت به یاران و پیروان خود مىآموختند که هرگز درخواست نکنند. محمد بن مسلم گوید امام باقر (علیه السّلام) به من فرمود:
یا محمد لو یعلم السائل ما فى المسأله ما سأل احد احداً .» 56
اى محمد اگر سؤال کننده مىدانست که در سؤال چه نهفته است هرگز کسى از کسى درخواست نمىکرد.
آنها شیعه را کریم مى خواستند و عزیز ، و کرامت و عزت از سؤال ضعیف مىشود، از همین رو امام صادق (علیه السّلام) مىفرمود:
«شیعتنا من لایسأل الناس ولو مات جوعاً.»57
شیعیان ما کسانى هستند که از مردم درخواست نمىکنند، هر چند که از گرسنگى بمیرند.
انسان کریم فقر را مرگ بزرگتر مىداند و مرگ را بر زندگى توأم با ذلت و آلوده به استرحام ترجیح مىدهد، چنانکه شاعرى سروده است: 58
الموت خیر للفتى
من أن یعیش بغیر مال
والموت خیر للکریم
من الضراعه للرجال
مرگ براى انسان سخاوتمند گواراتر است از آنکه فقیرانه زیست کند. و مرگ براى بزرگوار بهتر است از تضرح و دست دراز کردن پیش این و آن.
پیشوایان فقر ستیزى، این گونه بودن را از ویژگی هاى شیعه محسوب داشتهاند ، که امام صادق (علیه السّلام) فرمود:
«ما کان فى شیعتنا فلایکون فیهم ثلاثه اشیاء : لایکون فیهم من یسأل بکفه …» 59
در شیعیان ما هر چه باشد سه چیز در آنان نیست : در میان آنها کسى نیست که دست حاجت (به سوى این و آن) دراز کند.
آنها شیعه را چنین معرفى کردهاند:
«انما شیعتنا من لایهر هریر الکلب ولا یطمع طمع الغراب ولا یسأل الناس بکفه و إنْ مات جوعاً»60
شیعه واقعى ما کسى است که مانند سگ زوزه نمىکشد و مانند کلاغ طمعکار نیست و هرگز دست پیش مردم دراز نمىکند هر چند که از گرسنگى بمیرد.
آنها سختترین مرگ را در اظهار نیاز و خوار کردن خود مىدانستند و شاعرى سروده است : 61
لا تحسبن الموت موت البلى
فانما الموت سؤال الرجال
کلاهما موت ولکن ذا
اشد من هذا لذل السوال
هرگز گمان مبر که مرگ همان نابودى است که بى گمان مرگ (حقیقى ) درخواست از این و آن است .
هر دو مرگ است . اما آن به سبب خوارى درخواست از این سختتر است .
بنابراین در منطق آزادگان ، تا آنجا که مى توان نباید تن به ذلت و حقارت درخواست و اظهار نیاز داد؛ از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت شده است که فرمود:
«استعف عن السوال ما استطعت.»62
تا آنجا که مى توانى خود را از درخواست کردن پاک نگهدار.
کیفر گروه دوم
آنان که نه از سر نیاز، بلکه از سر طمع ، عادت و بدآموزى خود را آلوده سؤال و تکدى مى کنند سخت مورد تهدید قرار گرفته و کیفر اخروى آنان شدیدترین کیفرها عنوان شده است ؛ پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مىفرمود:
«من سأل الناس و عنده قوت ثلاثه ایام لقى الله تعالى یوم یلقاه و لیس فى وجهه لحم.» 63
هر کس زبان به سؤال گشاید در حالى که خوراک اندکى براى سه روزش داشته باشد، در حالى خداوند متعال را ملاقات مى کند که صورت او گوشتى نخواهد بود.
و نیز امام باقر (علیه السّلام) فرمود:
«من سأل و هو بظهر غنى لقى الله مخموشاً وجهه یوم القیامه.» 64
هر کس زبان به سؤال گشاید در حالى که داراى مال و توانمندى باشد، روز قیامت در حالى خدا را ملاقات مى کند که صورت او مجروح و خون آلود است .
این حالت بیانگر عذابى است که چنین افرادى گرفتار آنند و ظهور عملکرد منفورشان در آن عالم . در این باره شیخ صدوق (ره) در «عقاب الاعمال» از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده است :
«ما من عبد یسأل من غیر حاجه فیموت حتى یحوجه الله الیها و یثبت له بها النار.» 65
هیچ بندهاى با وجود بىنیازى زبان به سؤال نگشاید جز آنکه خداوند او را پیش از مرگ به آن نیاز، محتاج کند و آتش دوزخ را بر او لازم گرداند.
اظهار نیاز با وجود بىنیازى و فرو رفتن در استرحام ، فرو رفتن در آتش است . امام صادق (علیه السّلام) فرمود:
«من یسال من غیر فقر فکانما یاکل الجمر.»66
هر کس زبان به سؤال گشاید بدون آنکه فقر و نیازى داشته باشد مانند این است که آتش خورده باشد.
ملاحظه مى شود که چگونه پیشوایان ما این عمل را مطرود و منفور داشته و در مورد هر دو گروه با مواضعى تند برخورد کرداند تا باب سؤال بسته شود. اما چرا؟ و با توجه به کدام پیامدهاى اجتماعى این گونه برخورد شده است؟ در این رابطه مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
پیامدهاى تکدى
1- ستم به خویش
نخستین پیامد اظهار نیاز و درخواست کردن از مردم شکستن عزت و کرامت خویش است که بالاترین ستمها به خود است. نخستین چیزى که در این رابطه آسیب مىبیند آن خود حقیقى و
والاى کریم انسان است که حرمتش از کعبه بالاتر است:
«المؤمن أعظم حرمه من الکعبه» 67
و به همین دلیل، اجازه هر کارى به مؤمن داده شده جز آنکه خود را به ذلت و حقارت کشد؛ 68 و اظهار نیاز موجب زایل شدن عزت و آبروى انسان است:
«طلب الحوائج الى الناس مذله الحیاه و مذهبه للحیاء و استخفاف بالوقار،و هو الفقر الحاضر و قله طلب الحوائج من الناس هو الغنى الحاضر.» 68
درخواست حاجت از مردم خوارى آرد و حیاء را برد و وقار را کاهد و فقر نقد است، و کم خواهش کردن از مردم بىنیازى نقد است .
و پایبندان به سیره پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه مردم را به خوارى سوق مىدهند و نه اجازه مىدهند که آنها خود را خوار کنند. حضرت حسین (علیه السّلام) به مردى انصارى که ملاحظه عزت و آبروى خود را نمى کرد و زبان به سؤال مىگشود و اظهار نیاز مىکرد و خواستار چیزى مىشد فرمود:
یا أخاالانصار صن وجهک عن ذله المسأله.» 70
اى برادر انصارى! آبروى خود را از ذلت درخواست و خواهش نگه دارد.
آبروى انسان چیزى نیست که با آن چنین برخورد کرد. حریمى است که چون فرو ریزد حرمتهاى بسیار شکسته شود و بالاترین ستمها به حقیقت انسان رود. بنابراین نباید کرامت انسانى و عزت ایمانى با استرحام و ذلت تکدى شکسته شود. امام صادق (علیه السّلام) به یکى از غلامان خود که به محل کسب و کارش حاضر نشده بود و به سبب بیکارى آبرو و عزت او در مخاطره قرار گرفته
بود فرمود: «یا عبدالله احفظ عزّک» (اى بنده خدا عزت خود را نگه دار) گفت:
«و ما عزّى جعلت فداک؟» (فدایت شوم عزت من در چیست؟) فرمود: «غدوک الى سوقک و اکرامک نفسک» 71(به بازار و محل کسب و کار خویش رفتن و کرامت خود را نگه داشتن).
2- رذائل اخلاقى
در پى شکسته شدن کرامت و عزت انسان، فرد پذیراى همه کجیها و ناراستیها مىشود. آن که تن به سؤال مىدهد، خود را پذیراى امور دیگرى نیز مىکند. باید به پستترین پستیها یعنى کوچک کردن خود، مقابل این و آن تن دهد و در برابر صاحبان مال و منال تواضع کند و زبان به ستایش و مدح آنان گشاید. از امیرمؤمنان (علیه السّلام) نقل شد که فرمود در تورات چنین آمده است:
«من تواضع لغنى طلباً لما عنده ذهب ثلثا دینه»72
هر کس در برابر توانگرى به طمع مالش تواضع کند دو سوم دینش از دست رفته است .
و همچنین آن حضرت مىفرمود:
«من أتى غنیاً فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دینه.»73
کسى که نزد ثروتمندى رود و به خاطر ثروتش در برابر او تواضع کند دو سوم دینش از دست رفته است.
چنین انسانى با زیر پا گذارن شرافتهاى انسانى خویش به ستایشگرى و ثناگویى کشیده مىشود که از منفورترین اقدامات است. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
«احثّوا فى وجوه المدّاحین التراب.»74
در چهره (و دهان) ستایشگران و ثناگویان خاک بپاشید.
جامعهاى که به مداحى و ثناگویى کشیده شود، جامعهاى تباه و بىهویت است. و پیامبر دستور داده بود که نگذارند جامعه به این مرز از حقارت و استرحام کشیده شود. مقداد بن عمر چنین گوید:
«أمرنا رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أن نحثو فى وجوه المداحین التراب.»75
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ما دستور داد که در چهره ستایشگران خاک بپاشیم.
و آموخته شدگان مکتب نبوى و پیروان سیره او چنین مىکردند مجاهد از قول أبى معمر نقل مىکند که مردى در مقام ثناگویى یکى از امرا برآمد، پس مقداد مشتى خاک برگرفت و بر چهره او پاشید و گفت: رسول خدا ما را امر کرده است که در چهره مداحان خاک بپاشیم.76
3- سستى و تن پرورى
مردمى که در سؤال به روى خود بگشایند و حرمت خویش نگه ندارند، به تن پرورى و کسالت و تخدیر کشیده مىشوند. استعدادها و توانهابه جاى آنکه در عرصه کار و تلاش و خلاقیت ظهور کند به بطالت و کسالت و سستى گرفتار مىشود جامعه تبدیل به وجودى «کَلّ = سربار» مىشود. همان پدیدهاى که به شدت کوبیده و طرد شده است. مسعده بن صدقه نقل مىکند که امام صادق (علیه السّلام) در نامهاى به یکى از یاران خویش نوشت:
«لا تکسل عن معیشتک فتکون کِلاّ على غیرک.»77
براى تأمین مخارج زندگى خود سستى و تنبلى نداشته باش که در این صورت سربار دیگران خواهى شد.
در این صورت فرهنگ کار و تلاش به فرهنگ سستى و دلالى تبدیل شده، جامعهاى سربار و وابسته شکل مىگیرد، که سستى دشمن عمل است، 78 و تن پرورى و تلاش با هم جمع ناشدنى، و در نتیجه نه فقط زندگى این جهانى تباه مىشود که به طریق اولى، زندگى آن جهانى را نیز از دست مىدهند.79 امام باقر (علیه السّلام) مىفرمود:
«انى لا بغض الرجل أن یکون کسلا عن امر دنیاه و من کسل عن أمر دنیاه فهو عن أمر آخرته أکسل.»80
کسى که نسبت به امور مادى و زندگى این جهانى خود سست و تنبل باشد مورد خشم و غضب من است، زیرا کسى که در کار دنیاى خود مبتلا به کسالت و ناتوانى باشد بى گمان نسبت به کار آخرت خود کسلتر و ناتوانتر خواهد بود.
فرد و جامعه سربار مورد لعنت خداست که کمترین آن لعنت فقر و پریشانى و نادارى و وابستگى است و پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
«ملعون من القى کلّه على الناس.» 81
مورد لعنت است آنکه خود را سربار دیگران سازد.
4- فقر و پریشانى
جامعهاى که استرحامپذیر شود توان روى پاى خود ایستادن و پذیراى سختى شدن و تلاش کردن را از دست مىدهد. با فرهنگ ذلت و استرحام نمىتوان فرهنگ عزت و خودى ایجاد کرد. با تکیه به دیگران نمىتوان راه دشوار «حیات طیبه» را هموار نمود. جامعه آلوده به استرحام جامعهاى فاقد امید و نشاط و اراده است. انسانهایى که از درون زبون و خوار مىشوند در رویارویى با مشکلات بیرونى فاقد توانایى لازم در برخورد هستند. مردمى که درهاى استرحام را به روى خود مىگشایند، در حقیقت درهاى ذلت و نیاز و پریشانى را مىگشایند و درهاى عزت و بى نیازى و توانمندى را بر خود مىبندند. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مىفرمود:
«من فتح على نفسه باب المسأله فتح الله علیه سبعین باباً من الفقر لا یسد أدناه شىء.» 82
هر (جامعهاى) که در سؤال را بر خود بگشاید، خداوند هفتاد در از نیازمندى را بر او بگشاید که کمترین آن را به چیزى نتوان مسدود کرد.
و امیر مؤمنان (علیه السّلام) مىفرمود این سخن پیامبر را بپذیرد و پیروى کنید که فرمود: «هر کس در سؤال بر خود بگشاید خداوند در نیاز بر او باز کند.» 83 و امام باقر (علیه السّلام) با تأکید مىفرمود: «به خدایى که بر حق است سوگند که هیچکس باب
سؤال و نیاز بر خود نگشود جز آنکه خداوند باب فقر و تهیدستى را بر وى گشود.»84
بنابر آنچه گذشت، استرحام در این شکل خود نشانه وجود یک بیمارى خطرناک در جامعه است. اما در برخورد با این پدیده مذموم اجتماعى باید در نظر داشت که این امر زاییده عوامل گوناگونى است و لازمه پیرایش همه جانبه آن اقدامات چندى است. طبیعى است تا عدالت اجتماعى در معناى درست کلمه و به دور از سخنان پر طمطراق و شعارهاى فریبنده، در عمل تحقق نیابد، فقر هست و تا فقر هست استرحام نیز هست. فقر زاییده روابط و مناسبات ناعادلانه اجتماعى است و به درستى که:
«ما جاع فقیر الا بما متّع به غنىّ.» 85
هیچ فقیرى گرسته نمىماند مگر به واسطه آنکه ثروتمندان از حق آنان بهرهمند شدهاند.
لیکن براى تحقق همه جانبه عدالت اجتماعى باید راهى دشوار و طولانى را پیمود. بنابراین باید در راستاى آن و نه در مسیر مخالف جریان عدالت اجتماعى، و در خدمت آن به تکافل اجتماعى پرداخت و با ایجاد تأمینهاى اجتماعى لازم و اقدامات فرهنگى مناسب در جهت زدودن نیاز نیازمندان ،از کار افتادگان، بیماران و تهیدستان اقدام کرد. با ایجاد اشتغال و رفع بیکارى یکى از زمینههاى اساسى پیدایش استرحام را منتفى ساخت. زیرا بیکارى علاوه بر آنکه سبب فقر مىشود. عوارض و پیامدهاى روحى، روانى و اجتماعى نامطلوبى به بار مىآورد که به استرحام دامن مىزند.
همچنین در راستاى این اقدامات، در شیوه برخورد با نیازمندانى که اظهار نیاز مىکنند باید دقت شود، همان گونه که در روایات بسیارى این امر مورد عنایت قرار گرفته است. و به طور کلى نباید کرامت انسانى آنها بیش از آنچه شکسته شده است آسیب ببیند، بلکه باید دست به ترمیم روحیه آنها زد و یا به نیکویى پاسخشان گفت و یا با کمکى مناسب یاریشان کرد:
«ردوا السائل ببذل یسیرأ و بلین و رحمه.» 86
سائل را به بخشش اندک و به نرمى و رحمت رد کنید.
و در مناجات خداوند با موسى (علیه السّلام) به نقل از امام باقر (علیه السّلام) آمده است:
«یا موسى اکرم السائل اذا أتاک ببذل یسیرأ و برد جمیل.» 87
اى موسى سائلى را که نزدت آید با اندکى بخشش یا با نیکویى رد کردن گرامى دار.
پی نوشت ها :
31- مصیبت نامه، به اهتمام و تصحیح نورانى وصال، کتابفروشى زوار، 1365 ش. ص 51.
32- ر.ک:تاریخ ادبیات زبان عربى،
33- غررالحکم ، ج 1، ص 71.
34- عده الداعى، ص 100.
35- تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 107؛ و قریب به همین : الکافى، ج 4، ص 20؛ وسائل الشیعه ، ج 6، ص 307؛ نهجالسعاده، ج 8، ص 276.
36- الکافى، ج 2، ص 149؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص 313؛ تحف العقول، ص 140.
37- شأن مؤمن این است که نه تند خو و بد برخورد است که مردم از معاشرت با او پرهیز داشته باشند و نه سست و وارفته که او را تحقیر کنند. چنانکه امام صادق (علیه السّلام) در توصیف مؤمن فرمود: «لیس بواهن و لا فظ و لا غلیظ» (نه سست است و نه خشن و سخت دل.) الکافى، ج 2، ص 231؛ تواضع و عزت ، نیاز و بى نیازى را با هم جمع کرده است ؛ در معاشرت با مردم نرم است و متواضع و در حفظ عزت و آبرو، بى اعتنا و بى نیاز.
38- من لایحضره الفقیه ، ج 2، ص 71؛ وسائل الشیعه ، ج 6، ص 308.
39- دوره امامت آن حضرت (148 – 183 ه’) با سالهاى آخر خلافت منصور، مهدى ، هادى و 13 سال از خلافت هارون مقارن بود. امام کاظم (علیه السّلام) در دوران امامت خویش در تدارک یک حماسه انقلابى دیگر چون حماسه حسینى بود و زمامداران خودسر و جباران از ناحیه آن حضرت سخت در وحشت بودند. چنانکه مهدى عباسى از خروج آن حضرت خود را در ایمنى نمىدید.( و فیات الاعیان، ج 5، ص 308؛ تاریخ بغداد، ج 13، ص ؛ صفه الصفوه ، ج 2، ص 185) از این رو امام مدتهاى مدید را تحت نظر و درحبسهاى سخت و زندانهاى مجرد گذراند. زندان سندى بن شاهک آخرین زندان آن حضرت بود.
40- فضل بن ربیع بن یونس حاجب هارون و محمد امین بود و پدرش نیز حاجب منصور و مهدى بود. در سال 173 هارون الرشید او را منصب وزارت داد که تا سال 178 در این مقام باقى ماند.
پس از مرگ هارون و درگیرى میان امین و مأمون و پیروزى مأمون بر برادر، فضل در اختفا مى زیست تا آنکه با وساطت طاهر ذوالیمینین از خشم مأمون نجات یافت. ر.ک: و فیات الاعیان، ج
4، صص 37 – 40؛ تاریخ بغداد، ج 12، صص 343 – 344.
41- ر.ک: منتهى الآمال ، ج 2، صص 244 – 245.
42- ر.ک: الکافى، ج 4، صص 20 – 21؛ وسائل الشیعه ، ج 6، صص 305 – 312؛ مستدرک الوسائل ، ج 7، صص 220 – 226؛ امام خمینى (ره) در این باره مى نویسد: «یکره کراهه شدیده السؤال من غیر احتیاج ، بل مع الحاجه أیضاً ، بل قیل بحرمه الاول، ولا ینبغى ترک الاحتیاط ، و قدورد فیه الازعاج الاکید…» (سؤال و اظهار حاجت بدون آنکه انسان نیازمند باشد کراهت شدید دارد بلکه در صورت احتیاج داشتن نیز همین طور است بلکه در صورت اول گفتهاند حرام است و سزاوار نیست در چنین صورتى احتیاط ترک شود و بیقین که براى این حالت در شرع مبین مذمت شدید وارد شده است ) . تحریر الوسیله، ج 2، ص 92.
43- الجامع الصغیر، ج 2، ص 431.
44- ابوجعفر محمد بن على بن الحسین بن بابویه القمى، الشیخ الصدوق ، علل الشرایع ، داراحیاء التراث العربى، بیروت، 1385 ق. ص 34؛ وسائل الشیعه، ج 6، صص 308 – 309(با مختصر
اختلاف) .
45- المواعظ ، صص 49 – 50؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص 308؛ بحارالانوار ، ج 77، صص 60 – 61؛ نهجالسعاده، ج 8، ص 276؛ و اوصیاى آن حضرت نیز همین آموزش را انتقال مى دادند چنانکه
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «ایاکم و سؤال الناس فانه ذل فى الدنیا و فقر تتعجلونه و حساب طویل یوم القیامه» من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 70؛ الکافى، ج 4، ص 20؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص
307 ؛ نهجالسعاده، ج 8، ص 291.
46- الکافى، ج 4، ص 26، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 376؛ اصلاح المال، ص 91؛ البیان و التبیین، ج 2، صص 15 و 222 ؛ تاریخ الیعقوبى ، ج 2، ص 101؛ صفه الصفوه، ج 1، ص 211؛
کنزالفوائد، ج 1، ص 216؛ البیان و التعریف، ج 2، ص 76، ج 3، ص 352؛ المواعظ، ص 50؛ مسندالشهاب، ج 2، صص 222 و 235؛ تنبیه الغافلین، ص 130؛ الاحسان بترتیب صحیح ابن حبان، ج
5، صص 149 – 151؛ المستطرف، ج 1، صص 45 و 236؛ ابوالعباس احمد بن تیمیه، قاعده جلیله فى التوسل و الوسیله ، دارالکتب العربى، بیروت، ص 45؛ (و قال الید العیاهى المعطیه و الید
السفلى السائله) : مالک بن انس ، الموطأ، صححه و علق علیه محمد فواد عبدالباقى، داراحیاء التراث العربى، بیروت، 1406 ق. ج 2، ص 998؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 454.
47- الکافى، ج 4، ص 20؛ من لا یحضره الفقیه ، ج 2، صض 71؛ وسال الشیعه، ج 6، صص 305 – 306؛ بحارالانوار ، ج 78، ص 180؛ نهجالسعاده ، ج 8، ص 290.
48- وسائل الشیعه ، ج 6، ص 309.
49- المحاسن والمساوى، ص 276.
50- الخصال، ج 1، ص 131.
51- محمد ابراهیم النعمانى، کتاب الغیبه، مکتبه الصدوق، ص 203؛ تحف العقول، ص 283؛ تنبیه الخواطر ، ج 2، ص 203؛ سفینه البحار، ج 1، ص 584.
52- المحاسن و المساوى، ص 277.
53- جامع الاخبار، ص 160.
54- عقاب الاعمال، ص 325؛ جامع الاخبار، صص 159 – 160؛ و از امام صادق (علیه السّلام) : وسائل الشیعه ج 6، ص 306 («على وجهه» آمده است): سفینت البحار ، ج 1، ص 584.
55- وسائل الشیعه ، ج 6، ص 305.
56- همان.
57- ابوالقاسم بن سلیمان بن احمد الطبرانى المعجم الکبیر، حققه و خرج احادیثه حمدى عبدالمجید السلفى، مکتبه ابن تیمیه، قاهره، 1404 ق. ج 4، ص 15؛ عده الداعى، ص 99؛ و در
بعضى روایات «فکانما یاکل الخمر» (مانند این است که شراب خورده ) آمده است ، ر.ک: وسائل الشیعه، ج 6 ، ص 306.
58- امام صادق (علیه السّلام) : الخصال ، ج 1، ص 27؛ بحارالانوار ، ج 68، ص 16.
59- ر.ک: مشکاه الانوار ، ص 100 الکافى 5، ص 63؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 179؛ تنبیه الخواطر، ج 2، ص 125؛ وسائل الشیعه ، ج 11، ص 424.
60- امام سجاد (علیه السّلام) : تحف العقول، ص 200؛ نهجالسعاده ، ج 8، ص 290.
61- تحف العقول ، ص 176؛ نهج السعاده ، ج 8، ص 283.
62- وسائل الشیعه، ج 12، ص 5.
63- تحف العقول، ص 152؛ قریب به همین: تنبیه الغافلین، ص 97.
64- نهجالبلاغه ، حکمت 228؛ ربیع الابرار ، ج 5، ص 149.
65- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 381؛ المواعظ، ص 54؛ مسند الشهاب، ج 1، ص 413؛ النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، ج 1، صص 184 ز 339؛ البیان و التعریف ، ج 1، ص 91؛ الاحسان
بترتیب صحیح ابن حبان، ج 7، ص 510؛ الفردوس بماثور الخطاب، ج 1، ص 106؛ فیض القدیر، ج 1، ص 182.
66- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1232؛ و نیز ر.ک: الادب المفرد، ص 124؛ الاحسان بترتیب صحیح ابن حبان، ج 7، ص 510؛ تاریخ ذهبى ، ج 2، ص 487.
67- الادب المفرد، ص 124.
68- الکافى، ج 5، ص 86.
69- «عدو العمل الکسل» امام صادق (علیه السّلام) ، الکافى، ج 5، ص 85.
70- امام کاظم (علیه السّلام) فرمود پدرم به یکى از فرزندانش فرمود: «ایاک و الکسل و الضجر فانهما یمنعانک من حظک من الدنیا و الاخره.» (از سستى و تنبلى بپرهیز که آن دو تو را از بهره درست
گرفتن از زندگى این جهانى و زندگى آن جهانى باز دارند) الکافى، ج 5، ص 85.
71- مستدرک الوسائل ، ج 13، ص 44؛ الکافى، ج 5، ص 85.
72- الکافى، ج 5،ص72؛تهذیبالاحکام،ج 2، ص 99؛ تحف العقول، ص 26؛ وسائل الشیعه ، ج 12، ص 18.
73- عده الداعى ، ص 100.
73- «اتبعوا قول رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)انه قال: من فتح على نفسه باب مسأله فتح الله علیه باب فقر.» الکافى، ج 4، ص 19؛ من لایحضر ه الفقیه، ج 2، ص 70؛ نهج السعاده، ج 8، ص 277؛ و نیز
ر.ک: جامع الاخبار، ص 160؛ ربیع الابرار ، ج 3، ص 293.
74- «اقسم بالله لهو حق، ما فتح رجل على نفسه باب مسأله الا فتح الله علیه باب فقر.» وسائل الشیعه، ج 6، ص 306؛ عده الداعى ، ص 99 – «و هو حق» آمده است ).
75- نهج البلاغه، حکمت 328.
76- عده الداعى ، ص 101.
77- الکافى، ج 4، ص 15؛ تحف العقول، ص 371؛ «یا موسى اکرم السائل اذا اتاک برد جمیل او اعطاء یسیر.»
سیره نبوى، مصطفى دلشاد تهرانى، ج2، ص 108 – .138
منبع: http://www.porsojoo.com