مشروعیت (Legitimacy) در لغت به معناى «قانونى بودن» و «مطابق با قانون» آمده است و اگر چه ریشه لغوى آن، از «شرع» گرفته شده و با کلمههایى چون «شریعت» و «متشرعه» هم ریشه است، اما اختصاص به پیروان دین و شریعت نداشته و یک اصطلاح در فلسفه سیاست به شمار مىرود.
مشروعیت به «حقانیت» اشاره دارد و عبارت است از توجیه عقلانى اعمال حکومت از سوى حاکم . به عبارت دیگر، مشروعیت، یک ویژگى در نظام حکومتى است که حاکم به مدد آن، حکمرانى خویش را صحیح مىداند و مردم تبعیت از حکومت را وظیفه خود مىشمارند. مشروعیت پاسخى به این پرسشها است که چرا عدهاى حق حکومت دارند و دیگران موظف به اطاعت از آنانند، و حاکم براى نافذ بودن حکمش چه ویژگىها و صلاحیتهایى را باید داشته باشد؟ این پرسشها حاکى از آن است که در هر جامعهاى، بر مبناى باورهاى رایج در آن جامعه، تنها عدهاى صلاحیت حکمرانى دارند و اگر قانونى را وضع و یا امر و نهى مىکنند، ناشى از حقى است که دارند و تبعیت ملت نیز ناشى از اعتقادشان به صلاحیت و شأنیت اعمال حکمرانى آنان است.
واژه مقابل مشروعیت، که ما را در فهم آن مدد مىرساند، غصب (Usurpation) است. کسانى که حکومت را به ناحق غصب کردهاند، سعى در کسب وجهه براى خود داشته و مىکوشند با انتساب خود به خداوند و ارزشهاى دینى و یا با به اطاعت کشاندن مردم، مبنایى براى مشروعیت خود یافته و حکومت خویش را مشروع جلوه دهند. نتیجه آن که توجیه حاکم، در جهت اعمال حاکمیت خود و توجیه مردم مبنى بر پذیرش آن، ناظر به مشروعیت است.
از آن جا که هر حقى در اسلام، ملازم تکلیفى است، حق حاکمیت، بدان معنا است که مردم موظف به اطاعت از حاکمى هستند که حاکمیتش مشروع است. به عبارت دیگر، آیا حکومت حق است یا تکلیف؟ و حاکم حق حکومت دارد یا موظف است حکومت کند؟ از نظر اسلام، حکومت هم حق است و هم تکلیف، و کسى که واجد شرایط و معیارهاى حکومت باشد، در شرایطى، موظف است حکومت را بپذیرد. وقتى حکومت را نوعى حق بدانیم، پس متعلق به افراد معینى خواهد بود. البته این بدان معنا نیست که آن گروه، ممتازند؛ زیرا در جامعه اسلامى همه فرصت آن را دارند که آن شرایط و معیارها را کسب کنند.
از آن چه گفته شد، نتیجه مىگیریم که:
.1 مشروعیت به معناى مقبولیت نیست. چرا بیشتر نویسندگان غربى، مشروعیت را به مقبولیت تعریف کردهاند؟ در پاسخ باید گفت که تعریف مشروعیت به مقبولیت، ناشى از فرهنگ معاصر غرب است. در جامعهاى که انسان به جاى خدا بنشیند و مدار ارزشها و ملاک حسن و قبح شمرده شود، طبیعى است که مشروعیت نیز بدو ارجاع شود و رضایت و مقبولیت بشر، ملاک و تعریف مشروعیت قلمداد گردد. پس از آن که «قرارداد اجتماعى» سرمشق[1] اندیشه غرب قرار گرفت، و از سوى دیگر، نگرش عینى و پوزتیویستى به مفاهیم و پدیدهها مبناى روششناسى قلمداد شد، طبیعى مىنمود که مقبولیت، تعریف مشروعیت به حساب آید.
البته در دنیاى معاصر، مشروعیت کشورهاى مدعى دمکراسى، تنها به مدد رسانههاى جمعى، مطبوعات و تکنولوژى تبلیغى است. این ابزار، افکار عمومى را هر طور که بخواهند، هدایت کرده و سمت و سو مىدهند. امروزه روشن شده است که در این حکومتها، که خواست اکثریت، منشأ مشروعیت حکومت شمرده مىشود، دهها وسیله غیر شرافتمندانه به کار گرفته مىشود تا خواست مردم به جهتى که صاحبان زر و زور مىخواهند، هدایت شود. از این رو است که باطن و منشأ حاکمیت، در حکومتهاى طاغوتى، همواره در طول تاریخ، غلبه و زور بوده است. نتیجه آن که:
نخست، مقبولیت نتیجه مشروعیت است.
دوم، تعریف مشروعیت به مقبولیت، مستلزم آن است که حاکمیت دیکتاتورهایى که با ارعاب، زور و تبلیغات موفق به جلب اطاعت مردم شدهاند، موجه و مشروع قلمداد شوند.
سوم، مشروعیت در کشورهاى مدعى دمکراسى، نتیجه تبلیغاتى است که امپریالیسم خبرى، با هدف مقبول جلوه دادن نظام سلطه و صاحبان زر و زور انجام مىدهد. بدین رو، در این جوامع، باید مشروعیت را نتیجه فرآیندى دانست که رسانههاى جمعى، براى ایجاد مقبولیت نظام سیاسى انجام مىدهند.
چهارم، اگر مشروعیت، دائر مدار مقبولیت باشد، لازمهاش آن است که اگر مردم حکومتى را نخواستند، نامشروع باشد، هر چند آن حکومت، در پى جلب مصالح مردم باشد؛ و اگر خواهان حکومتى بودند، مشروع تلقى شود، هر چند بر خلاف مصالح مردم حرکت کند.
.2 تعریف مشروعیت به «قانونى بودن» درست نیست؛ زیرا ممکن است قانون اعتبار و مبناى معقولى نداشته باشد، بسا برخى از قوانین از نظر مردم نامشروع، ولى منطبق بر مصالح واقعى آنان باشد، و یا قانونى مشروع، اما برخلاف مصالح واقعى جامعه باشد. اگر حاکمى با کودتا بر سر کار آید و سپس با وضع قوانینى به نفع خویش آنها را مبناى عمل در جامعه قرار دهد و به تدریج، رضایت مردمى نیز جلب شود، آیا چنین حاکمى که بر مبناى قوانینى که خود وضع کرده است، عمل مىکند، مشروع است؟ !
از آن جا که هر جامعهاى نیازمند قانون است، این تعریف، مستلزم آن است که همه حکومتهایى که از راه قوه قهریه، حاکمیت را به دست گرفته و با وضع و عمل به قوانین، امنیت را بر جامعه حکمفرما ساختهاند، مشروع قلمداد شوند، در حالى که مشروعیت چنین حکومتهایى محل تأمل است.
ملاک مشروعیت
مبناى مشروعیت حاکم چیست؟ دستگاه حاکم بر اساس چه مجوزى قوانین را وضع و اجرا مىکند؟ آیا حاکم چون شخصیت برجسته و والایى است، به خود اجازه حاکمیت و وضع قانون را مىدهد؟ آیا دودمان و حسب و نسب و زور و غلبه مبناى مشروعیت حاکم است؟ یا آن که مشروعیت، منشأ الهى دارد که بر اساس آن، حاکم خود را محق در حاکمیت مىداند و مردم به خاطر باورهاى دینى اطاعت مىکنند؟
درباره منشأ مشروعیت، دیدگاههاى مختلفى وجود دارد. در این مقام، نخست نظریههایى را که در این باره مطرح است مىآوریم و سپس به بررسى دیدگاه اسلام مىپردازیم.
.1 ارزشهاى اخلاقى
بر مبناى این نظریه، عدالت و بسط ارزشهاى اخلاقى، منشأ الزام سیاسى است. اگر حکومت براى سعادت افراد جامعه و بسط ارزشهاى اخلاقى در جامعه بکوشد، مشروع قلمداد مىشود . از نظر تاریخى، ایده عدالت، از سوى افلاطون عرضه شد و به طبقهبندى وى از حکومتها در آن زمان منتهى گشت. ارسطو پىگیرى مصالح مشترک در قبال مصلحت شخصى را معیارى براى مشروعیت حکومت قلمداد مىکرد. از نظر ارسطو مشروعیت حکومت تا زمانى دوام دارد که حکومت از مرز عدالت و درستى خارج نشود و در نتیجه، اگر حکومت به فساد کشیده شود و در آن، درستى و فضیلت پاس داشته نشود، مشروع نیست. افلاطون قانونى را مشروع مىداند که قادر به رفع مشکلات جامعه و ایجاد عدالت در جامعه شود و حاکم مطلوب را حکیمانى مىداند که به قانون خوب، دسترسى داشته باشند.
به نظر مىرسد معیار عدالت و ارزشهاى اخلاقى، تنها مشروعیت قوانین و اوامر حکومتى را اثبات مىکند؛ اما در این نظریه، در مورد مشروعیت حاکمان، سخنى به میان نیامده است. به عبارت دیگر، این نظریه، پاسخ این سؤال را که حاکم بر اساس چه معیار و مجوزى اعمال حاکمیت مىکند، نمىدهد.
نکته دیگر آن که باید روشن گردد که معیار عادلانه بودن قانون چیست. آیا صرف این فرض که قوانین کشف شده از سوى حکیم، عادلانه و خوب است، کفایت مىکند. به نظر مىرسد اگر قانون مستند به وحى نباشد، حتى اگر حکیم آنها را وضع کند، بىشک، اغراض نفسانى، در آن دخالت مىکند. ما معتقدیم که قانون الهى، چون از جانب خداوند، که آگاه به ابعاد وجودى و نیازهاى انسان است، و بر مبناى مصالح و مفاسد واقعى انسان است، مىتواند ضامن سعادت و بسط عدالت در جامعه باشد.
نکته دیگر آن که قانون هر قدر هم که خوب باشد، ضامن اجرا مىخواهد؛ یعنى کسى که دلسوز قانون بوده و کمر همت به اجراى آن ببندد. علم و حکمت، به تنهایى براى رسیدن به نشر فضیلت و عدل کافى نیست، بلکه علاوه بر آن، ایمان و تقواى الهى نیز لازم است. علم به مثابه چراغى است که تنها در سایه ایمان، مىتواند راه حق را بپوید.
.2 قرارداد اجتماعى
مبناى مشروعیت حکومت، در کشورهاى مدعى دمکراسى، قرارداد اجتماعى است و وظیفه حکومت، صرفا برقرارى امنیت است. درباره این که مفاد قرارداد اجتماعى چیست، تفسیرهاى متفاوتى از سوى نظریهپردازان ارائه شده است. در آثار افلاطون به قرارداد میان شهروندان و حکومت اشاره شده است. پس از رنسانس، هابز از پیشگامان نظریه قرارداد اجتماعى است. وى معتقد است که افراد جامعه، براى رهایى از مرحله «وضعیت طبیعى» ـ که در آن جامعه فاقد امنیت است ـ و رسیدن به «وضعیت معقول» ـ که در آن، قانون حاکم است ـ با یکدیگر قرارداد مىبندند . بر مبناى قرارداد، شهروندان همه حقوق خود را به حاکم مىبخشند و حاکم در قبال آن، امنیت را در جامعه برقرار مىکند. طبق این نظریه، مردم پس از قرارداد، حق شورش و انقلاب ندارند . در حالى که از نظر جان لاک، یکى دیگر از نظریهپردازان قرارداد اجتماعى، مردم حق شورش و انقلاب دارند. مردم هرگاه مشاهده کنند که حکام برخلاف قرارداد عمل مىکنند، مىتوانند از آنان روى برتافته و حکومت را به گروه دیگرى واگذار کنند.[1] . Paradigme
@#@ در نظریه روسو، دولت برآیند و مظهر اراده عمومى است.
آن چه در ارزیابى این نظریه، شایان تأمل است آن است که اولا، در تاریخ بشر، مرحلهاى که در آن، انسانها در وضع طبیعى به سر برده و سازمان اجتماعى وجود نداشته باشد، دیده نشده است. تاریخ به یاد ندارد که انسانها گرد هم آمده باشند و آگاهانه توافقى به صورت قرارداد تنظیم کرده باشند. ثانیا، این نظریه، توهمى بیش نیست که هدف آن پرکردن خلأ ناشى از سکولاریسم و انزواى دین در جامعه است. از این رو، در حالى که در اندیشه دینى، دولت ریشه در وحى داشته و پدیدهاى الهى به شمار مىرود، بر مبناى این نظریه، دولت پدیدهاى صناعى به شمار مىرود.
.3 مشروعیت الهى
در ادیان الهى، مشروعیت حکومتها ناشى از خداوند است و تنها قوانینى مشروعیت داشته مبناى عمل قرار مىگیرند که از سوى خداوند به پیامبران وحى شده باشند؛ اما در گذر تاریخ، این امر که ریشه در اعماق فطرت انسانها داشته است، همواره مورد سوء استفاده حکام جور قرار گرفته است. آنان کوشیدهاند براى موجه جلوه دادن حکومت، خود را به خداوند منتسب کنند . در امپراتورىهاى باستان، فراعنه مصر، خود را خدا خوانده و ادعاى خدا ـ پادشاهى داشتند . در آیین تحریف شده مسیحیت، حضرت عیسى ( علیه السلام) فرزند خدا، و در قرون وسطى، حکومتها بدون توجه به حقوق مردم، براى خود، منشأى الهى قائل بودند و در برخى کشورهاى مشرق زمین، پادشاهان مستبد، خود را «ظل الله» مىخواندند.
در فلسفه سیاسى اسلام، مشروعیت حاکم و نظام سیاسى، ناشى از خداوند است که توضیح آن در ادامه خواهد آمد.
نقد دیدگاه ماکس وبر
علاوه بر آن چه ذکر شد، برخى از نویسندگان غربى، ملاکهاى دیگرى را براى مشروعیت برشمردهاند؛ از جمله، یکى از نویسندگان غربى، به نام ماکس وبر، منشأ مشروعیت را سه عنصر سنت، کاریزما و عقلانیت مىداند که ذیلا به ارزیابى آن مىپردازیم.
سنت: سنت عبارت از قوانین نانوشتهاى است که از عرف، هنجارها و ارزشهاى مشترک ناشى مىشود. و بنا به گفته دانشوران سیاسى، به اشکال مختلفى چون وراثت، شیخوخیت، ابوت، خون و نژاد اطلاق مىگردد. درباره سنت، چند نکته حائز اهمیت است:
الف) نویسندگان غربى همواره با قرار دادن سنت، در مقابل مدرن، به طور غیر مستقیم، در صدد تحقیر ملل و جوامع غیر غربى هستند. آنان در پى القاى این مطلب هستند که لازمه تمدن و مدنیت، پذیرش فرهنگ غرب و دست شستن از سنتهاى گذشته است. بسیارى از نظریههاى غربى به ویژه در حوزه توسعه، به طور مستقیم و غیر مستقیم، جوامع را به تقلید از غرب و طرد دین و هویت و فرهنگ بومى فرا مىخوانند.
ب) با توجه به آن چه درباره مشروعیت بر مبناى سنت ذکر شد، درباره انطباق آن بر حکومت اسلامى، بیان چند نکته ضرورى است.
.1 مشروعیت حکومت اسلامى، از نوع وراثت نیست؛ زیرا حاکم اسلامى باید داراى عصمت، در عصر حضور، و برخى شرایط علمى، عملى و شایستگىهاى اخلاقى و روحى، در عصر غیبت باشد. وراثت به عنوان یک ملاک مستقل، در مشروعیت نقشى ندارد.
.2 مشروعیت حکومت اسلامى، از نوع شیخوخیت، نژاد و خون نیست؛ زیرا چنین مبنایى تنها در حکومتهاى داراى نظام پادشاهى و قبیلگى معتبر است. با ظهور اسلام، نظام قبیلگى و معیارهاى نژادى و نسبى مشروعیت، در هم ریخت و اسلام با دعوت مسلمانان به روابط فراقبیلگى، اذن الهى، معیار مشروعیت حکومت قرار گرفت. بنابراین، در حکومت اسلامى، هیچ گاه نژاد و نسب، منشأ حق نیست و نژادپرستى و ملىگرایى، خلاف روح تعالیم اسلام است.
نظریهپردازان غربى، على رغم ادعاى طرد نژاد و معیارهاى نسبى در مشروعیت، و ادعاى حاکمیت عقلانیت و علم، در جاهلیت مدرن قرن بیستم، با شعارهایى چون حقوق بشر و حقوق بین الملل، تنها بشر غربى را به عنوان انسان به رسمیت مىشناسند.
نگاهى گذرا به آثار شرق شناسانه[1] حکایت از خوى سلطهطلبى و برترى جویى غرب بر عالم و آدم دارد. در قرن بیستم، نظام قبیلگى، با هدف حاکمیت سرمایه و حفظ نظام سلطه در قالب «حزب» ظاهر شده است. در نظام حزبى، به هر کسى اجازه حاکمیت داده نمىشود، بلکه تنها کسانى مجاز به اعمال حاکمیتند که از مجراى حزب، به مقامات بالا دست یابند و در جهت حفظ سیطره غرب و نظام سلطه گام بردارند.
.3 در اسلام، وراثت مشروعیت آور نیست. البته رگههایى از کسب مشروعیت، از طریق نسب و وراثت را مىتوان در اندیشه اهل سنت یافت. آنان بر این نکته تأکید مىکنند که حاکم و خلیفه مسلمین باید از قریش باشد. در منابع شیعى، هیچ گاه وراثت به عنوان منبعى مستقل براى مشروعیت، مطرح نشده است. در برخى آیههاى قرآن کریم نیز تعصبهاى قومى و انتساب به آبا و اجداد، نکوهش شده است.
در فرهنگ اسلامى، تنها بر معیارهاى فکرى ـ علمى و صلاحیتها و شایستگىهاى روحى ـ اخلاقى تأکید شده است و اگر بر مشروعیت ائمه اطهار تأکید و بر محبت آنان در قرآن اشاره شده، «الا الموده فى القربى» از آن رو است که آنان برترین تربیت شدگان، مکتب اسلام و وحى و داراى برترین شناخت از دین بودهاند.
فره و کاریزما: کاریز ما عبارت است از خصوصیات و ویژگىهاى خارق العاده شخص حاکم که به طور ناخودآگاه مردم را به انقیاد و اطاعت فرا مىخواند. در تاریخ معاصر، هیتلر، موسولینى و جمال عبدالناصر از مصادیق این الگوى مشروعیت شمرده شدهاند. در ارزیابى نظریه کاریزما، نکات ذیل شایان ذکرند:
الف) نظریه پردازان غربى، و همگام با آنان، برخى محافل و نویسندگان داخلى، پیامبران الهى، ائمه اطهار ( علیهم السلام) و دیگر رهبران بزرگ الهى را از جمله مصادیق مشروعیت کاریزماتیک ذکر کردهاند؛ مثلا برخى با تحلیل مراحلى که جامعه ما پس از انقلاب اسلامى طى کرده است، دوره حاکمیت امام (ره) را دوران کاریزمایى بر شمردهاند.[2] از غربزدگان انتظارى بیش از این نیست؛ اما محافل مذهبى نباید فریب ظاهر این نظریه را بخورند. این نگرش به رهبران الهى درست نیست؛ زیرا پیامبران را به مثابه افرادى با جاذبههاى شخصى و فارغ از وحى الهى در نظر مىگیرد و طبعا پذیرش دعوت آنان از سوى مردم، فارغ از تعقل و تفکر و صرفا ناشى از شگردها و جاذبههاى شخصى آنان قلمداد مىشود، در حالى که پیامبران و رهبران الهى، تجسم راستین ارزشهاى الهىاند. آنان هیچگاه، حتى براى لحظهاى مردم را به خود دعوت نکردند. آن چه موجب اطاعت و انقیاد انسانها از پیامبران و رهبران الهى مىشده، تنها ویژگىها و جاذبههاى شخصیتى آنان نبوده است. اظهار عبودیت، بندگى، تواضع و مظهریت اسما و صفات الهى، از جمله ویژگىهاى مهمى بود که انبیا و رهبران الهى برخوردار از آنها بودند و هر انسان صاحب خرد، تعقل و تفکرى را از صمیم قلب و با ارادهاى محکم، به خضوع در برابر آنان فرا مىخواند. نتیجه آن که تأمل در مفاد دعوت پیامبران و رهبران الهى و تعالیم حیاتبخش آنان، موجب تبعیت و اطاعت مردمان از آنان مىشد.
ب) با توجه به آن چه گفتیم، جاى تعجب است که برخى در بیان مصادیق مشروعیت کاریزماتیک، از یک سو، از هیتلر، موسولینى و دیگر طواغیت نام مىبرند که نماد تفرعن، طغیان و عصیان انسان معاصرند و از سوى دیگر، پیامبران الهى را، که عصاره نظام خلقت و مصداق خلیفه اللهىاند، در این زمره قرار مىدهند. آیا ذکر این مصادیق در کنار هم، توهینى آشکار به ساحت مقدس این بزرگواران نیست؟
ج) جاذبههاى شخصى رهبران بزرگى چون امام خمینى، ناشى از پشتوانه وحیانى است که امت اسلامى را عاشقانه به تبعیت از ایشان به عنوان حاکم اسلامى فرا مىخواند، حاکمى که براى آحاد امت اسلامى، سمبل دین و یادآور حاکمیت پیامبر و ائمه ( علیهم السلام) است. محتواى دعوت حضرت امام (ره) تعالیمى بود که پیامبر ( صلى الله علیه و آله و سلم) و ائمه بدان دعوت مىکردند و بدین خاطر، در قلبهاى مسلمانها نفوذ یافت. البته جاذبههاى حضرت امام، هر صاحب خرد و فطرت سالمى را مجذوب خود مىساخت. این، ویژگى همه رهبران الهى است که در قلب انسانها نفوذ مىکنند. رهبران بزرگ الهى، على رغم قرار گرفتن در مسند قدرت، ذرهاى از آن را در راه منافع شخصى استفاده نمىکنند و دغدغه اصلاحگرى و نجات مسلمانان، محرومان و مستضعفان جهان را دارند. در زندگى روزمره به حداقل بسنده مىکنند و با همتى بلند پشتیبان مظلومان و محرومانى هستند که مورد تعرض و کینه مستکبرانند و این مواضع، که برآمده از اندیشه والاى دینى است، میلیونها انسان را در سراسر جهان شیفته آنان مىسازد .
مشروعیت در اسلام
در هر نظام سیاسى، مشروعیت، از فلسفه فکرى و جهان بینى حاکم بر آن جامعه ناشى مىشود . از این رو، مبناى مشروعیت، از جامعهاى که اعتقادى به خدا ندارد تا جامعهاى که در آن، اعتقاد به خداوند وجود دارد، متفاوت است. در اسلام، حاکمى از مشروعیت برخوردار است که بر طبق شریعت و احکام اسلام عمل کند و در مقابل، اگر حاکمى پاىبند به دین نباشد، از مشروعیت برخوردار نیست. در جامعه اسلامى، مشروعیت از منبعى سرچشمه مىگیرد که حاکمیت مطلق در انحصار او است. در اسلام، تنها خداوند از حاکمیت مطلق برخوردار است؛ زیرا بر اساس بینش اسلامى، همه جهان، ملک خداوند است و هیچ کس بدون اذن او حق تصرف در آن ندارد .[1] . براى آگاهى بیشتر از گزارشهاى شرق شناسانى که برخوردى نژاد پرستانه با جوامع مختلف داشتهاند. به آثارى که اصطلاحا به شرق شناسى موسوم شده است، رجوع کنید؛ از جمله، ادوارد سعید، شرق شناسى، ترجمه عبد الرحیم گواهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372) .
[2] . ر.ک: «روشنفکرى دینى و جمهورى سوم» ، مجله کیان، ش 37، ص 2.
@#@ حکومت بر انسانها نیز از شؤون ربوبیت تشریعى است و تنها کسانى حق حاکمیت بر دیگرى را دارند که از طرف خداوند منصوب شده باشند. روشن است که صرف ادعاى انتساب به خداوند، مشروعیت آور نیست. این امر، ملاکهایى دارد که آنها را دین ارائه مىکند. حکامى که در طول تاریخ به خاطر نفوذ دین در جوامع، به دروغ مدعى انتساب به خدا شدهاند و گاه ادعاى الوهیت و یا «ظل اللهى» کردهاند و از این طریق خواستهاند در جامعه، کسب وجهه کنند، مشروعیت ندارند. منشأ مشروعیت در دین، ارزشها و ملاکهایى است که در منابع اسلامى بدانها اشاره شده است و حاکم اسلامى باید داراى شایستگىهاى اخلاقى و علمى باشد تا مشروع قلمداد شود.
همه مسلمانان بر این امر اتفاق دارند که مشروعیت حکومت پیامبر ( صلى الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند است، اگر چه پس از پیامبر، مبناى مشروعیت، نزد شیعه و اهل سنت تغییر یافت. شیعیان بر این نکته تأکید داشتند که امامان معصوم ( علیهم السلام) نیز هم چون پیامبر ( صلى الله علیه و آله و سلم) از سوى خداى متعال به حکومت منصوب شده و مشروعیت دارند. پیامبر ( صلى الله علیه و آله و سلم) بارها و از جمله در واپسین سال حیات خویش امام على ( علیه السلام) را از جانب خدا به عنوان جانشین خویش معرفى کرد و دستور خداوند را به مسلمانان ابلاغ نمود. [1]
اما آیا در عصر غیبت، از سوى خداوند، کسى براى حکومت نصب شده است؟ یا این که امور انسانها به خودشان واگذار شده است؟ تأمل در ادلهاى که در منابع اسلامى آمده، حاکى از آن است که در عصر غیبت، تنها فقیهانى که داراى صلاحیتها و شایستگىهاى علمى ـ عملى و اخلاقى باشند، حق حکومت دارند. حضرت امام رحمهالله ضمن اشاره به فقدان مشروعیت هر حکومتى که از جانب خداوند نباشد، درباره مشروعیت حکومت فقها مىفرماید:
ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است. اگر به امر خدا نباشد، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است. وقتى غیر مشروع شد، طاغوت است.[2]
مشروعیت حکومت فقها استمرار حکومت ائمه اطهار ( علیهم السلام) در عصر حضور است. تنها تمایز حکومت در عصر غیبت، با حکومت ائمه ( علیهم السلام) آن است که ائمه از جانب خداوند به نصب خاص، متصدى امر حکومت شدهاند؛ اما فقها به نصب عام منصوب شده و در هر زمان، برخى از آنان مجاز و مأذون براى حکومت هستند.[3]
حضرت امام خمینى در این باره مىفرمایند:
عهدهدارى امور سیاسى، فقط در صلاحیت امام معصوم و منصوبین اوست و در عصر غیبت، نایبان عام، فقهاى جامع شرایط فتوا و قضاء، جانشین امام معصوم در اجراى سیاست هستند (مگر در جهاد ابتدایى) و این مسأله، بر آنها واجب کفایى است در صورتى که بسط ید داشته باشند و از حاکمان ظالم نترسند تا حدى که مىتوانند.[4]
نقش مردم در حکومت اسلامى
نقش مردم، در حکومت اسلامى چیست؟ اگر مشروعیت حکومت پیامبر، ائمه و فقها ناشى از نصب الهى است، آیا این بدان معنا است که مردم در تکوین و تداوم حکومت اسلامى، نقش ندارند؟ اگر نقشى دارند، آن نقش چیست؟ در پاسخ باید گفت که نقش آفرینى مردم، در مشروعیت بخشى خلاصه نمىشود، بلکه مردم در عینیت بخشى و کارآمدى حکومت نقشى اساسى دارند.
از این رو، تحقق حکومت پیامبر ( صلى الله علیه و آله و سلم) که مشروعیتش از جانب خداوند، مورد اتفاق همه مسلمانان است، تنها با مشارکت و حضور مردم میسر مىشود؛ یعنى پیامبر در تشکیل حکومتش به قهر و ارعاب، که منطق مستبدان است، متوسل نمىشود، بلکه مسلمانان با رغبت و شوق، حکومت نبوى را پذیرا مىشوند و تحکیم پایههاى حکومتى پیامبر، مرهون کمکهاى بىشائبه مردم است.
بعد از رحلت پیامبر ( صلى الله علیه و آله و سلم) بر خلاف اهل سنت که بیعت، اتفاق اهل حل و عقد و شورا را معیار مشروعیت حاکم مىشمارد، شیعه معتقد به مشروعیت حکومت از طریق نصب الهى است و مردم در عینیت بخشى و عملى شدن حکومت نقش دارند. بدین رو، حضرت على ( علیه السلام) على رغم مأموریت به امامت و رهبرى جامعه از سوى خداوند، به خاطر عدم پذیرش مردم، به مدت 25 سال از دخالت در امور جامعه خوددارى فرمودند و با تکیه بر زور، حکومت را بر مردم تحمیل نکردند. تنها زمانى حکومت آن حضرت محقق شد که مردم با حضرتش بیعت کردند . آن حضرت در این باره مىفرماید:
«لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر… لالقیت حبلها على غاربها»
اگر حضور بیعت کنندگان نبود و با وجود یاوران، حجت بر من تمام نمىشد… رشته کار حکومت را از دست مىگذاشتم.[5]
و در جاى دیگر به این نکته اشاره مىکند که «لا رأى لمن لا یطاع»[6] که ناظر به نقش مردم در پیدایى و تثبیت حکومت الهى است.
در عصر غیبت نیز فقهاى شیعه، به جز برخى فقهاى معاصر، بر این باورند که مشروعیت حکومت، تنها ناشى از نصب الهى است. این دیدگاه به «نظریه انتصاب» مشهور است. همان گونه که در عصر پیامبر و ائمه اطهار ( علیهم السلام) مردم منشأ مشروعیت نبوده و صرفا در استقرار، تحقق و عینیت حکومت، نقشى اساسى دارند. از این رو، مادامى که حکومت حاکمان اسلامى مورد پذیرش واقع نشود، استقرار نخواهد یافت و اداره امور جامعه ممکن نخواهد بود.
حضرت امام ( رحمهالله) ضمن تصریح بر مشروعیت الهى حاکم، درباره نقش مقبولیت مردمى و نفى دیکتاتورى و زور در حکومت اسلامى مىفرماید:
ما بناى بر این نداریم که یک تحمیلى بر ملتمان بکنیم. اسلام به ما اجازه نداده است که دیکتاتورى بکنیم. ما تابع آراء ملت هستیم. ملت ما هر طور رأى داد، ما هم از آنها تبعیت مىکنیم. ما حق نداریم، خداى تعالى به ما حق نداده است که بر ملتمان چیزى را تحمیل کنیم . [7]
از آن چه گفته شد، روشن مىشود که مشارکت و حضور مردم، به حاکم اسلامى، بسط ید و قدرت مىدهد تا در سایه آن، احکام و قوانین دین را در جامعه اجرا کند. در حقیقت، پذیرش مردمى بر اساس نصب امام معصوم است و حاکم مشروع، از سوى امام معصوم، مجاز به اعمال ولایت و دخل و تصرف است. تنها در صورتى مشروعیت حکومت دینى زوال مىیابد که حاکم به وظایف خویش عمل نکند و یا یکى از شرایط حاکمیت را از دست بدهد. در غیر این صورت، مشروعیت باقى است . نگرشى جامع و منسجم به گفتارهاى حضرت امام، که در صحیفه نور گرد آمده و آثار فقهى ایشان و عدم برخورد گزینشى و جناحى با آن، حاکى از اعتقاد عمیق و صریح حضرت امام به نظریه انتصاب است. تأکیدات حضرت امام در دوران حاکمیت نظام جمهورى اسلامى بر مردم، حاکى از نقش آفرینى شهروندان جامعه اسلامى، در کارآیى نظام است. ایشان در تعیین نخست وزیر دولت موقت مىفرمایند:
من ایشان را حاکم قرار دادم. یک نفر آدمى هستم که به واسطه ولایتى که از طرف شارع مقدس دارم، ایشان را قرار دادم. ایشان واجبالاتباع است. یک حکومت عادى نیست، یک حکومت شرعى است. مخالفت با این حکومت، مخالفت با شرع است.[8]
بنابر نظریه دیگرى که پس از انقلاب اسلامى، از سوى برخى مطرح شد، مشروعیت حاکم اسلامى، ناشى از آراى مردم است. در این دیدگاه، که موسوم به «نظریه انتخاب» است، گزینش حاکم بنا به صفات و شرایطى که حاکم باید واجد آنها باشد، و ائمه اطهار به عنوان ولایت عامه فقها، آن شرایط را ذکر کردهاند، به مردم واگذار شده است و مشروعیت، هم چون کشورهایى که بر مبناى قرارداد اجتماعى عمل مىکنند، از پایین به بالا است. مردم علاوه بر عینیت بخشى، نقش مشروعیت دهى به حاکم را نیز دارند و با آراى خویش حق حاکمیت و تسلطى را که از آن برخوردار بودند، به حاکم واگذار مىکنند، به گونهاى که فقیه، پیش از گزینش و انتخاب از سوى مردم، حق هیچ گونه ولایت و اعمال تصرف در شؤون جامعه را ندارد. در حالى که بر مبناى نظریه انتصاب، رجوع به خبرگان و آراى مردم، به عنوان «بینه» مطرح است و صرفا جنبه طریقیت و کاشفیت دارد و بر اساس آن، فقیه اصلح، از میان فقها برگزیده مىشود . در اصل یک صد و هشتم قانون اساسى، درباره گزینش رهبرى، اشاره صریحى دائر بر نظریه انتصاب یا انتخاب وجود ندارد و قهرا بر اساس هر دو نظریه قابل توجیه است.
مشروعیت و توسعه
رابطه توسعه با مشروعیت چیست؟ آیا توسعه موجب مشروعیت مىگردد؟ اگر حاکمى نامشروع، راهکارهایى ارائه کند که منتهى به گسترش مشارکت سیاسى، توسعه سیاسى یا توسعه اقتصادى و رفاه شود، آیا این امور، موجب مشروعیت آن حاکم مىگردد؟ در پاسخ باید گفت که اگر مشروعیت را به معناى مقبولیت ـ بپنداریم که در آثار نویسندگان غربى بدان اشاره شده است ـ توسعه مىتواند مشروعیت آفرین باشد. بر این اساس، اگر حکومتى با کودتا روى کار آید و براى توسعه و رفاه مادى و اقتصادى جامعه بکوشد و از این طریق، به تدریج رضایت عامه مردم را جلب کند، آن رژیم به تدریج مشروع مىگردد. طبیعى است که بنابر این نگرش، شأن انسانى تا حد حیوان تنزل یافته است؛ زیرا تأمین رفاه وى باعث مشروعیت حکمران شده است.
اما بر مبناى تعریفى که در اسلام از مشروعیت وجود دارد، هیچ یک از امور مذکور، ماهیت رژیم نامشروع را دستخوش تغییر نمىکند. تنها ملاک مشروعیت، اذن الهى و عمل بر اساس شریعت است. این بدان معنا نیست که جامعه، حکومت ناکارآمد را نیز تحمل کند؛ زیرا لازمه حکومت مشروع، در شریعت اسلامى، کارآمدى و خدمتگزارى به مردم است.[1] . ادلهاى که مبین مشروعیت حاکمیت پیامبر ( صلى الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم ( علیهم السلام) است، در فصل نخست بخش سوم خواهد آمد.
[2] . صحیفه نور، ج 9، ص 251.
[3] . ادلهاى که مبین مشروعیت ولایت فقها در عصر غیبت است، در بخش سوم خواهد آمد.
[4] . امام خمینى، تحریر الوسیله، ج1، باب امر به معروف و نهى از منکر، ص 443.
[5] . نهج البلاغه، خ 3.
[6] . همان، خ 27.
[7] . صحیفه نور، ج 10، ص 181.
[8] . همان، ج 5، ص 31.
@#@ حکومت به مثابه امانتى است که حاکم در راه برآوردن نیازهاى مادى و معنوى مردم، آن را پذیرفته است و به محض کوتاهى و تخطى از انجام وظایف و با از دست دادن شرایطى که در اسلام براى حاکم اسلامى در نظر گرفته شده، خود به خود عزل مىگردد و تصرفاتش از آن پس غاصبانه خواهد بود.
برخى فن سالاران (تکنوکراتها) گمان مىکنند که به هر قیمتى، جامعه اسلامى باید توسعه یابد. این عده، که اصالت را به توسعه و تخصص مىدهند، توسعه را حتى به قیمت فدا کردن عدالت اجتماعى و فقیر و محروم شدن هزاران انسان از حقوق خود، بر هر امرى مقدم مىشمارند و آن را در سرلوحه برنامه خویش قرار مىدهند، غافل از آن که رسالت دین، تأمین عدالت اجتماعى است.
نتیجه توسعه بدون عدالت، مشکلات اقتصادى، افزایش فاصله طبقاتى، گسترش فرهنگ غرب در جامعه، فاصله گرفتن از عدالت اجتماعى و فقر و محرومیت بیش از پیش جامعه است. رضاخان نیز در عصر خویش در پى توسعه بر اساس الگوهاى غربى بود و به عدالت اجتماعى و اقشار محروم جامعه، توجهى نداشت که این امر، منجر به فقر و محرومیت هر چه بیشتر تودههاى محروم جامعه و حاکمیت طبقات مرفه شد.
قدرت و مشروعیت
قدرت چیست و چه رابطهاى با مشروعیت دارد؟ قدرت عبارت است از استعداد و توان نفوذ در رفتار دیگران، به گونهاى که رفتارشان بر اساس خواست اعمال کننده قدرت تنظیم گردد. اعمال قدرت از راههاى مختلفى ممکن است صورت گیرد. اعمال قدرت یا مشروع است و یا نامشروع. قدرت مشروع، همان اقتدار است که به دارنده آن، حق اعمال حکمرانى مىدهد. و قدرت فاقد مشروعیت، زور، سلطهطلبى و استبداد است که به دیکتاتورى مىانجامد.
قدرت و مشروعیت، ارتباطى تنگاتنگ با یکدیگر دارند. در چشمانداز دینى، قدرت اگر از منشأى الهى برآید و در دست انسانهاى واجد شرایط باشد، مشروعیت دارد. در جامعه اسلامى، برترین منبع قدرت، باور دینى و عقاید مردم است. اگر چه نباید از دیگر منابع قدرت غافل ماند، اما در رویارویى با دیگر جوامع و به ویژه، قدرتهاى جهانى، که در صدد سیطره بر جوامع دیگر هستند، باید از موضع قدرت، که در معنویت و باورهاى دینى متبلور است، سخن گفت.
بدیهى است که هر کشورى از موضع قدرت با دشمن خود، روبهرو مىشود و در دنیاى امروز، چون دشمنان ما در عرصه نظامى، اقتصادى و فنآورى علمى برترى دارند و نقطه ضعف آنها در عقاید و عرصه فرهنگ است، باید از این موضوع، که نقطه قدرت ما به شمار مىرود، با آنها برخورد کنیم. بنابراین، سستى در عرصه دین و باورهاى مذهبى، به معناى خلل در کانون قدرت ملى ما است.
هیچ قدرتى به اندازه مذهب، توان برانگیختن مردم را ندارد و در میان مذاهب، هیچ مذهبى به اندازه اسلام و تشیع، از این امتیاز برخوردار نیست. نگاهى به دنیاى معاصر و گذشته تاریخى، گواه صدقى براى اثبات این مدعا است. امروزه بیشتر کانونهاى بحران و درگیرى، در مناطق و کشورهاى اسلامى است. در این مناطق، که در یک سو مسلمانان و در سوى دیگر آن، قدرتهاى غربى و همپیمانان آنان قرار دارند، آن چه موجب بقا و پایدارى ملل اسلامى شده، مقاومتى است که از اسلام نشأت گرفته است. تاریخ اسلام، مشحون از قیام و مقابله مسلمانان با دشمنان اسلام است. این قیامها ریشه در روحیه ظلمستیزى، احقاق حق، استقلالخواهى و طرد حکام جور و نامشروع داشته است. شهید مطهرى در این باره مىگوید:
عمل به حدیث «افضل الجهاد کلمه عدل عند امام جائر در طول تاریخ، رشادتها و شهادتهاى فراوانى را در پى داشته است. [1]
هم چنین ایشان درباره مقاومت اسلام در برابر سلطه قدرتهاى خارجى مىنویسد: آنها احساس کردهاند که در سرزمینهاى شرق و اسلامى، فقط اسلام است که به صورت یک فلسفه مستقل زندگى، به مردم آن جا روح استقلال و مقاومت مىدهد. اگر اسلام نباشد، چیز دیگرى که با اندیشههاى استعمارى سرخ و سیاه مبارزه کند، وجود ندارد. [2]
و حضرت امام (ره) در وصیت نامه الهى خویش، در این باره مىفرمایند:
اسلام و حکومت اسلامى، پدیده الهى است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت، به بالاترین وجه تأمین مىکند و قدرت آن را دارد که قلم سرخ بر ستمگرىها و چپاولگرىها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسانها را به کمال مطلوب خود برساند و مکتبى است که بر خلاف مکتبهاى غیرتوحیدى، در تمام شؤون فردى و اجتماعى، مادى و معنوى، فرهنگى و سیاسى، نظامى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد.
استقرار حکومت اسلامى در ایران، بیش از گذشته، دشمن را به قدرتى که دین مىتواند داشته باشد، آگاه کرده است و بىشک، ضعف و فتور در ارکان حکومت اسلامى، از سوى هر کس که باشد، گناهى نابخشودنى است. از این رو است که حضرت امام، حفظ نظام اسلامى را از واجبترین واجبها مىدانستند. تمسک و عمل به اسلام، حفظ وحدت جامعه اسلامى، دفع شبهات و القائات دشمنان اسلام، حمایت و تبعیت از حاکم اسلامى، جلوگیرى از نفوذ فرصت طلبان در صفوف مسلمانان و شناخت جریانات مختلف فکرى، براى حفظ و صیانت از اسلام اصیل در برابر اسلام تحریف شده، از جمله عوامل بسط قدرت دینى است و در مقابل، رخنه عناصر ناصالح در بین اقشار مردم و به ویژه، در حوزه متولیان دین، موجب تضعیف قدرت دینى و تفسیر دین به نفع حکام و مستکبران مىگردد. ایجاد فرقههایى چون وهابیت و بهائیت، و تفسیر و ارائه چهرهاى از اسلام که با منافع غرب سازگار باشد، توسط عناصر نفوذى صورت گرفته و مىگیرد.
نتیجه آن که وظیفه صیانت از اسلام و ارزشهاى دینى، به نسل ما سپرده شده است و قصور در آن، گناهى نابخشودنى است و اهتمام به آن، موجب رضاى الهى و سعادت دنیوى و اخروى است .
[1] . مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى.
[2] مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 52.
مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى (ره) ـ با تلخیص از کتاب فلسفه سیاست ،ص 115