یکى از ارکان اصلى; بلکه اصلىترین رکن نظام جمهورى اسلامى ایران، ولایت فقیه مىباشد; زیرا هم مشروعیت نظام وابسته به آن بوده، و هم نقطه اصلى تفاوت بین حکومت اسلامى شیعى و دیگر حکومتها، در مساله ولایت فقیه است. بحث در این موضوع از دیرباز در میان فقهاى شیعه مطرح بوده و تمامى قائلین به ولایت فقیه، آن را مبناى نصب از سوى ائمه -علیهم السلام- تبیین مىکردند; یعنى معتقد بودند که فقیه جامع الشرایط از سوى امام معصوم(ع) به سمت ولایت منصوب شده است.
پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و تشکیل حکومت اسلامى بر مبناى ولایت فقیه، باعث طرح بحثهاى بیشتر و عمیقترى در این زمینه گردید و این مباحث، راه را براى ارائه نظریات جدید هموار نمود. یکى از این آراى جدید، نظریه انتخاب بود که از سوى بعضى فقها و اندیشمندان [1]مطرح شد و از همان ابتدا مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
مطابق نظریه انتخاب، ائمه علیهم السلام، فقهاى جامع الشرایط را به مقام ولایت نصب نکردهاند; بلکه آنان را به عنوان کاندیداها و نامزدهاى احراز مقام ولایت و رهبرى جامعه اسلامى به مردم معرفى نمودهاند تا اینکه مردم به انتخاب خود، یکى از آنان را به عنوان رهبر برگزیده و به این وسیله، مقام ولایتبالفعل را به منتخب خود تفویض کنند. در این صورت، براى فقهاى دیگر جایز نخواهد بود که در امر ولایت و حکومت مداخله کنند; چه دخالت در امور جزیى و چه دخالت در امور کلى، مگر با اجازه فقیه حاکم و تحت نظر او:
«فلا محاله یصیرالوالى بالفعل من الفقهاء من انتخبه الامه و فوضت الیه الامانه الالهیه فهو الذى یحق له التصدى لشؤون الولایه بالفعل و لایجوز للباقین – و ان وجدوا الشرایط – مباشرتها الا تحت امره و نظره من غیر فرق بین الامور المالیه و غیرها و الجزئیه والکلیه.» [2]
نظریه انتخاب بر دو پایه استوار است:
1- ناتمام بودن ادله نظریه انتصاب;
2- دلایلى که بر لزوم انتخابى بودن رهبر دلالت مىکند.
از دیدگاه این نظریه، ادله انتصاب هم با اشکال ثبوتى مواجه است و هم با اشکال اثباتى. مقصود از اشکال ثبوتى، آن است که اصولا امکان ندارد ائمه – علیهم السلام- ، فقهاى جامع الشرایط را به مقام ولایتبالفعل بر جامعه اسلامى در عصر غیبت کبرى منصوب نموده باشند. بنابر این، دیگر نوبتبه بحث در مقام اثبات و بررسى ادله نظریه انتصاب نمىرسد. [3]
بر طبق نظریه انتخاب، حتى اگر از اشکال ثبوتى انتصاب هم چشم پوشى کنیم، اشکالات اثباتى انتصاب، مانع از پذیرش آن مىگردند. [4]
نظریه انتخاب در تبیین دومین پایه خود; یعنى ارائه دلایلى مبنى بر لزوم انتخابى بودن رهبر، به روایات متعددى از امام على(ع) که در نهج البلاغه یا دیگر منابع روایى از آن حضرت نقل شده، پرداخته است. هدف مقاله حاضر به طور مشخص، بررسى همین روایات و میزان دلالت آنها بر دیدگاه انتخاب است; لذا به بحث و بررسى تفصیلى در مورد پایه اول نظریه انتخاب نمىپردازد. لکن از آنجا که با فرض ورود اشکال ثبوتى بر نظریه انتصاب و عدم امکان صدور چنین نظریهاى از سوى ائمه علیهم السلام، دیگر جایى براى بحث و مقایسه دو نظریه (انتصاب و انتخاب) با یکدیگر باقى نمىماند; لذا ابتدا به طور مختصر به بررسى اشکال ثبوتى مزبور پرداخته و سپس وارد بحث در مورد ادله روایى نظریه انتخاب خواهیم شد.
اشکال ثبوتى بر نظریه انتصاب
بحث از نصب عام فقها در عصر غیبت، اثباتا متوقف بر صحت آن در مقام ثبوت است. از دیدگاه نظریه انتخاب، صحت چنین امرى ثبوتا مخدوش است; بدین بیان که اگر در یک زمان، فقهاى بسیارى واجد شرایط باشند، پنج احتمال در مورد منصوب بودن آنان وجود دارد که هر یک با اشکالاتى مواجه است:
احتمال اول: همه فقهاى واجد شرایط یک عصر به صورت عام استغراقى از جانب ائمه(ع) منصوب باشند که در این صورت، هر یک از آنها بالفعل و مستقلا داراى ولایتبوده و به صورت مستقل حق اعمال ولایت و حاکمیت دارند.
احتمال دوم: همه فقهاى جامع الشرایط به نحو عموم ولایت دارند; اما اعمال ولایت جز براى یکى از آنها جایز نیست.
احتمال سوم: فقط یکى از فقهاى جامع الشرایط به مقام ولایت منصوب شده است.
احتمال چهارم: همه فقهاى واجد شرایط، منصوب به ولایتباشند; لکن اعمال ولایت هر یک از آنان مقید به هماهنگى و اتفاق نظر با دیگران باشد.
احتمال پنجم: مجموع فقهاى واجد شرایط، من حیث المجموع به ولایت منصوب باشند که در واقع همه آنها به منزله امام واحد هستند که واجب است در اعمال ولایتبا یکدیگر توافق و هماهنگى کنند. البته نتیجه دو احتمال اخیر (چهارم و پنجم) یکى است. [5]
از میان احتمالات پنج گانه فوق، آنچه با ظاهر نظریه نصب سازگار بوده و از کلام طرفداران این نظریه به دست مىآید، احتمال اول و دوم است و سه احتمال دیگر اصولا مورد قبول نظریه نصب نمىباشد; لذا در بررسى اشکالات ثبوتى فقط به اشکالات وارد بر احتمال اول و دوم مىپردازیم.
اشکال احتمال اول: این است که این نوع نصب بر شارع حکیم، قبیح است; زیرا فقها غالبا در استنباط احکام و در تشخیص حوادث روزانه و موضوعات مورد ابتلاى جامعه بویژه در امور مهمى نظیر جنگ و صلح با یکدیگر اختلاف نظر دارند. پس در صورتى که همه آنها داراى ولایتبالفعل بر جامعه باشند و بخواهند فکر و سلیقه خود را اعمال کنند، هرج و مرج و نقض غرض لازم مىآید; چرا که یکى از غرضهاى اساسى حکومت، حفظ نظام و وحدت کلمه است. [6]
اشکال احتمال دوم: این است که اولا، فقیهى که حق ولایت دارد، از بین دیگران چگونه معین مىگردد؟ اگر هیچ راهى براى تعیین او وجود نداشته باشد، در این صورت جعل ولایت لغو و قبیح خواهد بود و اگر تعیین او به وسیله انتخاب امتیا اهل حل و عقد یا توسط مجموع فقها باشد که از بین خود یکى را انتخاب کنند، در این صورت، باز ملاک و معیار انتخاب در تعیین والى اعتبار یافته و واجب است والى بر اساس این معیار از بین دیگران مشخص شود.
ثانیا، جعل ولایتبراى سایر فقها طبق این فرض عملى لغو و قبیح است; چرا که در این احتمال، شانیت و صلاحیت احراز این مقام براى همه آنان ثابت است. [7]
نقد و بررسى
همان طور که پیش از این گفتیم; ظاهر کلام فقهایى که قائل به نظریه نصب هستند، دلالتبر این مىکند که آنان احتمال اول و دوم را پذیرفتهاند; لکن در دو مقام جداگانه. بدین معنا که تا زمانى که حکومت اسلامى تشکیل نشده و احتمال تزاحمى نیز در بین فقهاى جامع الشرایط وجود ندارد، هر یک از آنان به طور مستقل داراى ولایتبالفعل بوده و مجاز به تصرف در امور مىباشد (یعنى همان احتمال اول); اما پس از تشکیل حکومت اسلامى و یا پیدایش احتمال تزاحم در بین آنان، فقط یکى از آنها که داراى شرایطى برتراز دیگران باشد، مجاز به اعمال ولایتخواهد بود (یعنى همان احتمال دوم) و فقهاى دیگر اگر چه ثبوتا داراى ولایت هستند; ولى از حیث اعمال ولایت، فقط در محدودهاى که با اعمال حاکمیت فقیه حاکم متزاحم نباشد، حق اعمال ولایتخواهند داشت.
بدین ترتیب، مشکل بىنظمى و هرج و مرج که بر احتمال اول وارد شده است، پیش نخواهد آمد; زیرا احتمال اول از دیدگاه نظریه نصب، به صورتى اختصاص دارد که مشکل تزاحم وجود نداشته باشد; همانگونه که در طول قرون متمادى، فقهاى شیعه براساس همین نظریه به تصرف در بسیارى از امور عمومى و کفالت ایتام آل محمد علیهمالسلام پرداختهاند، بدون آنکه اعمال ولایتشان منجر به بىنظمى و هرج و مرج گردد.
همچنین بر احتمال دوم نیز اشکالى وارد نیست; زیرا اگر چه مطابق این احتمال، فقط یکى از فقهاى جامع الشرایط که ثبوتا داراى مقام ولایت هستند، در مرحله عمل و اثبات مجاز به اعمال ولایت مىباشد و آن فقیه نیز (برطبق آنچه از دلالت منطوقى یا مفهومى مقبوله عمر ابن حنظله و نیز سیره عقلاء استفاده مىگردد) فقیهى است که واجد شرایط برتر باشد [8]و براى تعیین او از انتخاب اهل حل و عقد یا خبرگان مورد قبول امت استفاده مىشود; ولى رجوع به خبرگان، به هیچ وجه به معناى پذیرش نظریه انتخاب و عدول از نظریه انتصاب نمىباشد; زیرا بین انتخاب فقیه واجد شرایط برتر توسط خبرگان و انتخابى که مورد قبول نظریه انتخاب است، تفاوت فاحشى وجود دارد.
توضیح اینکه: ماهیت عمل خبرگان، تشخیص مىباشد نه انتخاب; زیرا انتخاب چنانکه در کلام طرفداران آن آمده است، به معناى تفویض ولایت از سوى انتخاب کنندگان به شخص انتخاب شونده است [9]; در حالى که تشخیص، به معناى کشف فقیه واجد شرایط برتر، از بین فقهایى است که حد نصاب شرایط را دارا هستند; همان فقیهى که ولایت از سوى ائمه علیهم السلام به او تفویض شده و ما فقط عهده دار شناخت و تشخیص او مىباشیم. واضح است که بین این دو بیان، تفاوت بسیارى وجود دارد.
به عبارت دیگر، انتخاب فقیه واجد شرایط برتر توسط خبرگان مطابق نظریه انتصاب، ارزش طریقى دارد; زیرا فقط طریقى ستبراى تعیین و تشخیص رهبر از بین دیگر فقهاى واجد شرایط; در حالى که انتخاب رهبر بر طبق نظریه انتخاب، ارزش موضوعى دارد. بدین معنا که قبل از انتخاب، هیچ یک از فقهاى جامع الشرایط حتى در عالم ثبوت هم داراى ولایت نمىباشند و تنها بعد از انتخاب است که فقیه منتخب، ثبوتا داراى مقام ولایت مىگردد.[1]. از طرفداران نظریه انتخاب مىتوان به آیهالله حسینعلى منتظرى در کتاب «دراسات فى ولایهالفقیه و فقه الدوله الاسلامیه» و آیهالله محمد مهدى آصفى درکتاب «ولایهالامر» اشاره کرد.
[2] . دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، ج 1،ص416.
[3] . همان، ص 415.
[4] . همان، صص 425 – 492.
[5] . همان، صص409 – 410.
[6] . همان، ص 410.
[7] . همان، صص413 – 414.
[8] . دلیل این مساله، ذیل مقبوله عمرابن حنظله است که مطابق آن، امام صادق(ع) مىفرماید: درصورتى که دو نفر براى قضاوت یا حکومت، واجد شرایط بودند باید از بین آن دو، شخصى را که داراى شرایط برتر استبرگزید: «الحکم ما حکم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما فى الحدیث و اورعهما». اکنون اگر این مقبوله را شامل باب حکومت (فرمانروایى سیاسى برجامعه) نیز بدانیم، به منطوق آن مىتوان استدلال کرد و اگر آن را مختص باب قضاء بدانیم، باید به مفهوم یا طریق اولویت آن استدلال نمود. به این بیان که وقتى در صورت تعدد قضات باید قاضى واجد شرایط و صفات برتر را برگزید، پس در مساله تعدد فقهاى جامع الشرایط رهبرى نیز که اهمیتش از باب قضاء بیشتر است، به طریق اولى باید به همین صورت عمل کرد.(براى توضیح بیشتر رجوع کنید به مقاله نگارنده تحت عنوان: مجلس خبرگان از دیدگاه نظریه ولایت فقیه، مجله حکومت اسلامى، شماره 8، ص75-76.
[9] . دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، صص 415 -416.
@#@
نظریه انتصاب مىگوید; فقیه واجد شرایط برتر از سوى ائمه(ع) ثبوتا داراى مقام ولایت است و خبرگان از طریق انتخاب خود، او را تشخیص مىدهد و هیچ گونه ولایتى به او تفویض نمىکند; در حالى که نظریه انتخاب مىگوید; ائمه معصومین(ع) فقهاى جامع الشرایط را به عنوان کاندیدا و نامزد مقام رهبرى به مردم معرفى کردهاند و به هیچ یک از آنان تفویض ولایت ننمودهاند; بلکه این کار را بر عهده مردم گذاردهاند و مردم نیز با انتخاب مستقیم یا غیر مستقیم خود (ازطریق خبرگان) به یکى از نامزدهاى مقام رهبرى، تفویض ولایت مىکنند. بدون شک، بین انتخاب به معناى تفویض با انتخاب به معناى تشخیص، فرق زیادى وجود دارد.
اشکال دیگرى که بر پذیرش احتمال دوم وارد شده، این است که اگر فقط یکى از فقهاى واجد شرایط مجاز به اعمال ولایتباشد، آنگاه جعل ولایتبراى فقهاى دیگر لغو و قبیح خواهد بود.
در توضیح این اشکال، مىتوان چنین گفت که لغویتبه معناى بیهودگى است و منظور از آن در اینجا، این است که جعل لایتبراى دیگر فقهایى که مجاز به اعمال ولایت نمىباشند، بىفایده است; زیرا فایده مترتب بر ولایت در اعمال آن ظاهر مىشود; همانگونه که فایده مالکیت اموال، تصرف در آنها است. بنابراین همچنان که داشتن مال بدون اجازه تصرف در آن، فایدهاى ندارد و لغو است، جعل ولایتبراى یک شخص و اجازه اعمال ولایتبه او ندادن، نیز بىفایده و لغو است و با توجه به این مطلب که امام معصوم(ع) حکیم است و کارهاى خود را از روى حکمت انجام مىدهد، بنابراین هیچ گاه به چنین کار لغو و بیهودهاى اقدام نمىکند.
همان طور که ملاحظه مىشود، پاسخ این اشکال مبتنى بر آن است که بتوانیم حکمت و فایدهاى براى جعل ولایت در مورد دیگر فقهاى واجد شرایط که در راس حکومت قرار ندارند، بیابیم. دقت در مساله نشان مىدهد که جعل ولایتبه صورت مورد بحث، به هیچ وجه لغو و بیهوده نمىباشد. توضیح آنکه مساله را در دو حالت مىتوان بررسى نمود:
الف – حالت قبل از تشکیل حکومت اسلامى مرکزى;
ب – حالتبعد از تشکیل حکومت مرکزى اسلامى.
اما در حالت اول، فایده مترتب بر جعل ولایتبراى تمام فقهاى جامع الشرایط کاملا واضح است; زیرا نتیجه چنین جعلى آن خواهد بود که هر یک از فقهاى مزبور مجاز به مداخله و تصرف در امور مىباشد و براى اعمال این ولایت، به راى یا ابراز رضایت مردمى در قالب بیعت نیازى نیست; در حالى که بر طبق نظریه انتخاب، تحقق ولایتبالفعل، متوقف بر بیعت مىباشد. [1]
اما در حالت دوم، براى دیگر فقهاى واجد شرایط جایز است در امورى که فقیه حاکم در آنها مداخله نکرده، تصرف و اعمال لایتبنمایند; اما در امورى که فقیه حاکم در آنها مداخله و تصرف کرده، هیچ کس و از جمله فقهاى مزبور، حق مداخله ندارند، مگر با اجازه فقیه حاکم. پس در این حالت نیز چنین نیست که اعمال ولایت در هیچ امرى براى فقهاى دیگر جایز نباشد، تا لغویت لازم بیاید.[2]
از آنچه تاکنون گفته شد نتیجه مىگیریم که اشکال ثبوتى بر نظریه انتصاب وارد نیست و نصب فقهاى جامع الشرایط به مقام ولایت از سوى ائمه علیهم السلام با هیچ محذورى در عالم ثبوت مواجه نمىباشد. اما اینکه چنین نصبى از سوى ائمه(ع) واقع شده استیا نه، بحث دیگرى است مربوط به مقام اثبات که البته این مقاله متکفل بررسى آن نیست و خوانندگان را به کتب معتبرى که در این زمینه نوشته شده است، ارجاع مىدهد. [3]
چنانکه پیش از این نیز اشاره شد، نظریه انتخاب براى اثبات مدعاى خود، ابتدا به رد نظریه انتصاب مىپردازد. این، بدان علت است که این نظریه خود را در طول نظریه انتصاب مىداند و معتقد است که اگر بتوان انتصاب را ثابت کرد دیگر نوبتبه بحث در مورد انتخاب و بیعت نمىرسد. [4] بحث گذشته روشن ساخت که نظریه انتخاب در تحکیم پایه اول خود که اشکال ثبوتى بر نظریه نصب باشد، موفق نیست. اکنون به بررسى پایه دوم این نظریه که ارائه دلایلى از سنتبراى اثبات انتخابى بودن ولى فقیه است، مىپردازیم.
ادله لزوم منتخب بودن ولى فقیه
نظریه انتخاب در لزوم منتخب بودن ولى فقیه و رهبر حکومت اسلامى در زمان غیبت، به روایات متعددى استناد کرده که دوازده روایت آن از على علیه السلام نقل شده است. دلالت این روایات دوازده گانه بر مقصود نظریه انتخاب، از دیگر احادیث قویتر بوده و سند آنها نیز نسبتبه دیگر روایات، وضعیت ضعیفترى ندارد. لذا اگر با استناد به این روایات نتوان انتخابى بودن ولى فقیه را اثبات کرد، بدون شک با استدلال به احادیث دیگر نیز چنین امرى میسور نخواهد بود. براین اساس، در مقاله حاضر تنها به بررسى روایات پیش گفته مىپردازیم:
1- پس از کشته شدن عثمان، هنگامى که مردم براى بیعتبا امیرالمؤمنین(ع) هجوم آوردند، آن حضرت فرمود:
«دعونى والتمسوا غیرى… واعلموا ان اجبتکم رکبتبکم ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتمونى فانا کاحدکم و لعلى اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم و انا لکم وزیرا خیر لکم منى امیرا.» [5]
مرا واگذارید و شخص دیگرى را براى این مسؤولیت انتخاب کنید… و بدانید که اگر من دعوت شما را اجابت کنم، بر اساس آنچه خودم مىدانم بر شما حکومتخواهم کرد و به گفته این و آن و سرزنش افراد گوش نخواهم داد; ولى اگر مرا واگذارید، من نیز همانند یکى از شما هستم و شاید من شنواترین و مطیعترین شما باشم نسبتبه کسى که حکومتخویش را به وى بسپارید و من وزیر و مشاور شما باشم، برایتان بهتر است تا امیر شما باشم.
2- طبرى در تاریخ خود به سند خویش از محمد حنفیه روایت نموده که گفت:
«کنت مع ابى حین قتل عثمان، فقام فدخل منزله فاتاه اصحاب رسول الله(ص) فقالوا: ان هذا الرجل قد قتل و لابد للناس من امام و لا نجد الیوم احدا احق بهذاالامر منک لا اقدم سابقه و لا اقرب من رسول الله(ص) فقال: لا تفعلوا فانى اکون وزیرا خیر من ان اکون امیرا فقالوا: لا والله ما نحن بفاعلین حتى نبایعک قال: ففى المسجد فان بیعتى لاتکون خفیا (خفیه) و لاتکون الا عن رضى المسلمین.»[6]
من پس از کشته شدن عثمان در کنار پدرم على(ع) بودم. آن حضرت به منزل وارد شد و اصحاب رسول الله(ص) اطراف وى اجتماع نمودند و گفتند: این مرد (عثمان) کشته شد و مردم ناگزیر باید امام و رهبرى داشته باشند و ما امروز کسى را سزاوارتر از تو براى این امر نمىیابیم. نه کسى سابقه تو را دارد و نه کسى از تو به رسول خدا(ص) نزدیکتر است.
على(ع) فرمود: این کار را انجام ندهید; چرا که من وزیر شما باشم بهتر از این است که امیرتان باشم. گفتند: نه به خدا سوگند، ما دستبرنخواهیم داشت تا با تو بیعت کنیم. حضرت فرمود: پس (مراسم بیعت) در مسجد باشد; چرا که بیعت من مخفى نیست و جز با رضایت مسلمانان عملى نمىباشد.
در این روایت، على(ع) براى رضایت و نظر مسلمانان اعتبار قائل شده و ولایت را از نظر آنان ناشى دانسته است.
3 – ابن اثیر مورخ معروف در کتاب «کامل» خود آورده است:
چون روز بیعت فرا رسید – و آن روز جمعه بود – مردم در مسجد گرد آمدند و على(ع) بر منبر بالا رفت و در حالى که مسجد پر از جمعیت و همه سراپا گوش بودند، فرمود:
«ایهاالناس – عن ملا و اذن – ان هذا امرکم لیس لاحد فیه حق الا من امرتم و قد افترقنا بالامس على امر و کنت کارها لامرکم فابیتم الا ان اکون علیکم الا و انه لیس لى دونکم الا مفاتیح مالکم و لیس لى ان آخذ درهما دونکم.»[7]
اى مردم! این امر (حکومت) امر شمااست. هیچ کس به جز کسى که شما او را امیر خود گردانید، حق امارت بر شما را ندارد. ما دیروز هنگامى از هم جدا شدیم که من قبول ولایت را ناخوشایند داشتم; ولى شما این را نپذیرفتید. آگاه باشید که من کسى جز کلید دار شما نیستم و نمىتوانم حتى یک درهم را به ناروا از بیت المال برگیرم.
4 – در نهج البلاغه از على(ع) آمده است که فرمود:
«و انماالشورى للمهاجرین والانصار فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما، کان ذلک (لله) رضا، فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعه ردوه الى ما خرج منه، فان ابى قاتلوه على اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولاه الله ما تولى.» [8]
شورا با شرکت مهاجرین و انصار صورت مىپذیرد. اگر آنان بر شخصى وحدت نظر پیدا کرده و او را امام خویش قرار دادند، این امر مورد رضایتخداوند است. اگر کسى به سبب عیب جویى یا بر اثر بدعتى از جرگه آنان خارج گردید و بر امام خود خروج نمود، او را به راهى که از آن خروج نموده بازگردانند و اگر امتناع کند به خاطر پیروى از غیر راه مؤمنان، با او بجنگند و خداوند او را به راهى که خود انتخاب کرده است، واگذار خواهد کرد.
5 – در نامه امیرالمؤمنین(ع) به شیعیان خویش آمده است:
«و قد کان رسول الله(ص) عهد الى عهدا فقال: یا ابن ابى طالب لک ولاء امتى فان ولوک فى عافیه و اجمعوا علیک بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه.» [9]
پیامبر خدا(ص) با من پیمانى بسته، فرمود: اى پسر ابى طالب! ولایتبر امت من از آن تو است، پس اگر با رضا و رغبت، ترا به ولایتخویش برگزیدند و با رضایتبر خلافت تو اجتماع و اتفاق نمودند، ولایت آنان را به عهده بگیر و اگر بر خلافت تو اختلاف کردند، آنان را با آنچه در آن هستند، واگذار.[1] . همان، ص 415،527،537.
[2] . ر.ک: آیهالله سیدکاظم حائرى، ولایه الامر فى عصر الغیبه، ص226.
[3] . مانند: امام خمینى، کتاب البیع، ج 2، ص459 به بعد و آیهالله ناصر مکارم شیرازى، انوار الفقاهه کتاب البیع، ص 438به بعد و آیهالله سیدکاظم حائرى، ولایهالامر فى عصر الغیبه.
[4] . دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، صص 408 -409.
[5] . نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 271، خطبه 92.
[6] . تاریخ طبرى، ج6، ص3066; به نقل از دراسات فى ولایهالفقیه، ج 1، ص 504.
[7] . کامل ابن اثیر، ج3، ص193; به نقل از دراسات، ج 1، ص 505.
[8] . نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه6، ص 840.
[9] . ابن طاووس، کشف المحجه، ص 180; به نقل از دراسات فى ولایهالفقیه، ج 1،ص 505.
@#@
از این کلام استفاده مىشود که اگر چه طبق اعتقاد ما، خلافتبراى امیرالمؤمنین(ع) با نصب ثابتبود و روایت نیز بر آن دلالت دارد; لکن نظر مردم نیز در قبول و پذیرش ولایت مؤثر بوده و این امر، امر آنان است و در طول نص و در رتبه متاخر از آن داراى اعتبار مىباشد. [1]
6 – در کتاب سلیم ابن قیس از امیرالمؤمنین(ع) روایتشده که فرمود:
«والواجب فى حکم الله و حکم الاسلام على المسلمین بعد مایموت امامهم او یقتل… ان لایعملوا عملا و لایحدثوا حدثا و لایقدموا یدا و لا رجلا و لایبدؤواالشىء قبل ان یختاروا لانفسهم اماما عفیفا عالما و رعا عارفا بالقضاء و السنه یجمع امرهم…» [2]
آنچه در حکم خدا و حکم اسلام پس از مرگ یا کشته شدن امام مسلمانان بر آنان واجب است… این است که عملى انجام ندهند و دستبه کارى نزنند و دستیا پا جلو نگذارند و کارى را شروع نکنند پیش از آنکه براى خویش امام و رهبر پاکدامن، آگاه، باتقوى، آشنا به قضاء و سنت که کار آنان را سر و سامان دهد، انتخاب کنند.
از این حدیث استفاده مىشود که انتخاب امام بر مردم مسلمان واجب بوده و این انتخاب، منشا اثر است; ولى در رتبهاى پس از اختیار خداوند. پس در شرایطى که «امام منصوب» در جامعه نیست نظیر عصر غیبت، انتخاب مردم همان چیزى است که امامتبا آن منعقد مىشود. [3]
نظریه انتخاب علاوه بر روایات فوق، به اخبار دیگرى که اختصاص به موضوع بیعت دارد نیز استناد کرده و آنها را از ادلهاى دانسته که بر لزوم انتخابى بودن رهبر در زمان غیبت دلالت مىکند. بسیارى از این اخبار که دلالتى بهتر از دیگر روایات دارند، از على علیه السلام نقل شدهاند که اینک به نقل و بررسى آنها مىپردازیم:
7 – در ارشاد مفید آمده است که مطابق روایتشعبى، هنگامى که عبدالله ابن عمرابن خطاب و سعد ابن ابى وقاص و محمدابن مسلمه و حسان ابن ثابت و اسامهابن زید از بیعت امیرالمؤمنین(ع) سرپیچى کردند، آن حضرت ضمن خطبهاى فرمود:
«ایهاالناس انکم بایعونى على ما بویع علیه من کان قبلى و انما الخیار للناس قبل ان یبایعوا فاذا بایعوا فلا خیار لهم و ان على الامام الاستقامه و على الرعیه التسلیم و هذه بیعه عامه من رغب عنها رغب عن دین الاسلام و اتبع غیر سبیل اهله و لم تکن بیعتکم ایاى فلته و لیس امرى و امرکم واحدا و انى اریدکم لله و انتم تریدوننى لانفسکم.» [4]
اى مردم! شما بامن بر همان اساس بیعت کردید که با دیگران پیش از من براساس آن بیعت کردند. مردم پیش از آنکه بیعت کنند، صاحب اختیارند; اما هنگامى که بیعت کردند، دیگر اختیارى (در نافرمانى) براى آنان نیست. همانا وظیفه امام، استقامت است و وظیفه مردم، تسلیم نظر او بودن و این بیعت همگانى بود. کسى که از آن روى بگرداند، از دین اسلام روى گردان شده و راه دیگرى به غیر از راه اسلام را پیموده است و بیعتشما با من یک امر ناگهانى و بدون فکر و آگاهى نبود و امر من با شما یکى نیست. من شما را براى خدا مىخواهم و شما مرا براى خودتان مىخواهید.
8 – در نهج البلاغه آمده است:
«فاقبلتم الى اقبال العوذ المطافیل على اولادها تقولون البیعه البیعه. قبضتیدى فبسطتموها و نازعتکم یدى فجذتبموها. اللهم انهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و البا الناس على.» [5]
شما به سوى من شتافتید، همانند شتافتن حیوانى که تازه بچه به دنیا آورده به سوى فرزندش. مىگفتید بیعتبیعت. دستم را بستم، شما آن را گشودید; دستم را کشیدم، شما آن را به سمتخود کشیدید. بار خدایا این دو نفر (طلحه و زبیر) پیمان مرا قطع و به من ستم کرده و بیعتم را شکسته و مردم را علیه من شوراندند.
9- در خطبه 220 نهج البلاغه آمده است:
«و بسطتم یدى فکففتها و مددتموها فقبضتها ثم تداککتم على تداک الابل الیهم على حیاضها یوم ورودها حتى انقطعت النعل و سقط الرداء و وطىء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى ان ابتهجبهاالصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب.» [6]
شما دستم را گشودید، من آن را بستم، شما دستم را کشیدید، من جمع کردم; آنگاه شما به من هجوم آوردید; همانند هجوم شتران تشنه به آبشخور خویش به هنگام خوردن آب تا جایى که کفش از پاى درآمد و عبا افتاد و افراد ناتوان زیردست و پا ماندند و شادمانى مردم از بیعتبا من تا به آنجا رسید که کودکان به وجد آمده و افراد مسن، خرامان براى بیعتبه راه افتادند و افراد علیل و دردمند از جا حرکت کردند و دختران نوجوان از شوق بدون روبند براى بیعتشتافتند.
10- على(ع) در نامهاى خطاب به طلحه و زبیر مىفرماید:
«اما بعد فقد علمتما – و ان کتمتما انى لم اردالناس حتى ارادونى و لم ابایعهم حتى بایعونى و انکما لمن ارادنى و بایعنى و ان العامه لم تبایعنى لسلطان غالب و لا لعرض حاضر فان کنتما بایعتمانى طائعین فارجعا و توبا الى الله من قریب و ان کنتما بایعتمانى کارهین فقد جعلتما لى علیکما السبیل باظهارکماالطاعه و اسرارکما المعصیه.» [7]
اما بعد، شما به خوبى مىدانید – اگر چه پنهان مىکنید – که من به دنبال مردم نیامدم تا آنان به سراغ من آمدند و با آنان بیعت نکردم تا آنان با من بیعت کردند و شما نیز از آنان هستید که به سراغ من آمدند و با من بیعت کردند. توده مردم نیز به خاطر قدرت و زور و حادثهاى ناگهانى با من بیعت نکردند. پس اگر شما از روى اطاعتبا من بیعت کردید، از پیمان شکنى خود بازگردید و تا دیر نشده در پیشگاه خداوند توبه کنید و اگر از روى کراهت و اجبار بیعت کردید، خود، راه را براى من علیه خویش گشودید; چرا که ظاهرا اظهار فرمانبردارى کردید; اما نافرمانى خود را پوشاندید.
11- در نهج البلاغه ضمن نامه على(ع) به معاویه آمده است:
«انه بایعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان على ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد…» [8]
همه آن کسانى که با ابوبکر و عثمان بیعت کردند، بر اساس آنچه با آنان بیعت کردند با من نیز بیعت نمودند پس کسانى که در روز بیعتحضور داشتهاند، هرگز نمىتوانند بیعت را نپذیرند و آنان که غایب بودهاند، نمىتوانند آن را رد کنند….
12 – على(ع) در نامه دیگرى خطاب به معاویه مىفرماید:
«لانها بیعه واحده لایثنى فیها النظر و لا یستانف فیها الخیار الخارج منها طاعن والمروى فیها مداهن.» [9]
بیعتیک بار بیش نیست، تجدید نظر در آن راه ندارد و در آن، اختیار فسخ نمىباشد. آن کس که از این بیعتسربتابد، طعنه زن و عیب جو خوانده مىشود و آن که در قبول و رد آن، اندیشه کند، بى اعتناء به اسلام است.»
نظریه انتخاب به دنبال روایات فوق، اشاره کرده است که در خطبههاى شماره 8 و34 و37 و73 و136 و172 و173 و218 و نامههاى 1 و8 و75 نهج البلاغه نیز مىتوان موارد مشابهى را یافت; ولى به این دلیل که این موارد از نظر سند و دلالتبا دیگر مواردى که از نهج البلاغه ذکر شد، یکسان بود، به نقل تفصیلى آنها نپرداخته است.
در هر حال، دقت در روایات بالا (که تفصیلا آورده شد) نشانگر جایگاه نظریه انتخاب از دید ائمه علیهم السلام و خصوصا على علیه السلام مىباشد و خطبهها و نامههاى مورد اشاره نیز مشتمل بر مطلب اضافهاى نیست; لذا به بررسى سند و دلالت روایات فوق بسنده مىکنیم.
نقد و بررسى
1- اولین اشکالى که در بررسى روایات مورد استناد نظریه انتخاب به نظر مىرسد، ضعف سندى آنها است; زیرا تمامى این روایات یا اکثریت غالب آنها، از نظر سند ضعیف بوده و قابل استناد نمىباشند و همین براى رد استدلال به آنها، کافى است.
طراح نظریه انتخاب، خود به اشکال فوق توجه داشته; لذا در صدد جواب از آن برآمده و چنین گفته است:
«غرض ما، استدلال به یک یک این روایات متفرقه نیست تا در سند یا دلالت آنها مناقشه شود بلکه مقصود این است که از خلال مجموع این اخبار که به صدور برخى از آنها اجمالا اطمینان داریم، استفاده مىشود که انتخاب امت نیز یک راه عقلایى براى انعقاد امامت و ولایت است و شارع مقدس نیز آن را امضا فرموده است. پس طریق، منحصر به نصب از مقام بالاتر نیست; اگر چه رتبه نصب بر انتخاب مقدم است و با وجود آن، مجالى براى انتخاب باقى نمىماند.» [10]
بدین ترتیب، از دیدگاه نظریه انتخاب، نسبتبه صدور برخى از این روایات اجمالا اطمینان وجود دارد; یعنى اگر چه سند آنها قابل مناقشه است; ولى از راههاى دیگر مىتوان اطمینان پیدا کرد که بعضى از این اخبار از معصومین علیهم السلام صادر شده است و همین براى صحت استدلال به آنها از نظر سندى، کافى است.
البته طراح نظریه انتخاب به صراحت نگفته است که عوامل اطمینان آورى که باعث وثوق به صدور روایات مزبور مىشوند، کدامند; ولى در پایان بحث از روایات مربوط به بیعت، تواتر اجمالى آنها را ادعا کرده است. [11]
به نظر مىرسد استناد به تواتر اجمالى در خصوص روایات مورد بحث، مخدوش است. توضیح اینکه:
استناد به تواتر، براین اساس استوار است که توافق ناقلین یک خبر به طور عادى بر کذب، بعید باشد. به بیان دیگر، اگر تعداد ناقلین یک خبر به اندازهاى زیاد باشد که به طور معمول هماهنگى و اتفاق آنان بر دروغ ممکن نباشد، خبر را متواتر مىنامند.[1] . دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، ص 505.
[2] . کتاب سلیم ابن قیس، ص 182، به نقل از ماخذ پیشین.
[3] . دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، ص 508.
[4] . ارشاد مفید، ص116; به نقل از دراسات فى ولایهالفقیه، ج 1، ص 518.
[5] . نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه137، ص 420.
[6] . همان، خطبه 220، ص 722.
[7] . همان، نامه 54، ص 1035.
[8] . همان، نامه6، ص 840.
[9] . همان، نامه7، ص843.
[10]. دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، ص 511.
[11] . همان، ص 522.
@#@ در واقع، احتمال توافق ناقلین بر کذب در چنین صورتى بسیار ضعیف است; به گونهاى که اصلا مورد توجه و اعتناى عقلا قرار نمىگیرد و لذا خبر متواتر را موجب علم به مضمون خبر مىدانند. مرحوم شیخ بهایى خبر متواتر را چنین تعریف کرده است:
«فان بلغتسلاسله فى کل طبقه حدا یؤمن معه تواطؤهم على الکذب فمتواتر و یرسم بانه خبر جماعه یفید بنفسه القطع بصدقه.» [1]
نتیجه بیان فوق، این است که توافق بر کذب در موارد عادى که هیچ انگیزهاى براى دروغ گفتن وجود نداشته باشد، بعید است; ولى اگر انگیزه قابل توجهى براى دروغ گفتن در نزد ناقلین بتوان تصور کرد، دیگر احتمال توافق بر کذب از سوى آنها بعید نخواهد بود و در موضوع مورد بحث ما، مساله از همین قرار است; زیرا خلفاى ظالمى که خلافت اسلامى را از مسیر صحیح خود منحرف کرده و حق ائمه معصومین(ع) را غصب نموده بودند، در توجیه مشروعیتخلافتخود بر بیعت مردم تاکید مىکردند و بیعت را به عنوان عاملى براى ایجاد مشروعیت معرفى مىنمودند. بنابراین، طبیعى است که در چنین فضایى احتمال تعمد بر کذب از سوى ناقلین، یک احتمال ضعیف و غیر عقلائى نخواهد بود و بدین ترتیب، با راه یافتن چنین احتمالى، استناد به تواتر اجمالى دیگر مفید اطمینان نبوده و در نتیجه، حجیت و اعتبار شرعى نخواهد داشت. [2]
2- دومین اشکال، مربوط به دلالت روایات است. به این بیان که احتمال داده مىشود امیرالمؤمنین(ع) در مقابل کسانى که منصوب بودن آن حضرت را براى جانشینى رسول خدا(ص) و امامتبر امت اسلامى قبول نداشتند، به چیزى استناد فرموده که مورد قبول آنان بوده است; یعنى همان مساله بیعت و انتخاب مردم، تا به این وسیله با استفاده از روش جدل، مخالفین را ساکت نماید و به آنان بگوید که اگر شما بیعت را عامل مشروعیتخلافت مىدانید، باید به خلافت من نیز گردن نهید; چرا که مردم با من بیعت کردند; همان طور که با خلفاى پیش از من بیعت کردند. بدین ترتیب، حضرت على(ع) با استناد به یکى از مقبولات خصم در صدد اسکات (ساکت کردن) او برآمده است.
بر این اساس، با وجود احتمال جدلى بودن سخنان على(ع) در مقابله با کسانى که مخالف حضرتش بودند، دیگر نمىتوان به هیچ یک از روایات مزبور براى اثبات مشروعیتبیعت و انتخاب امتبه عنوان یک راه عقلایى براى انعقاد امامت و ولایت استناد نمود; زیرا هدف در جدل، اسکات خصم است و براى رسیدن به آن، از قضایایى استفاده مىشود که مورد قبول خصم باشد; حتى اگر در نزد شخص جدل کننده مقبول و صحیح نباشد.
به عبارت دیگر، احتمال جدلى بودن در تمامى استدلالهاى امیرالمؤمنین(ع) در مقابل مخالفین خود وجود دارد [3]و این احتمال، موجب مىشود که استناد به سخنان آن حضرت در موارد فوق براى اثبات مشروعیت انتخاب امت، اعم از مدعا باشد; زیرا این استناد فقط در صورتى تمام است که بتوان اثبات نمود قضایایى که آن حضرت در استدلالهاى خود به کار برده، مورد قبول خودشان نیز بوده است; در حالى که الزاما چنین نیست و امکان اثبات این مطلب وجود ندارد; چرا که جدل همواره از قضایاى مورد قبول مجادل تشکیل نمىشود; بلکه چون هدف از آن اسکات خصم است، ممکن است قضایایى در آن به کار رود که مورد تصدیق و قبول مجادل نباشد; ولى چون مقبول خصم بوده و مىتواند او را اسکات نماید، مجادل از آنها در استدلال خود بهره جسته باشد.
طراح نظریه انتخاب با وجود پذیرش جدلى بودن استدلالهاى امیرالمؤمنین(ع) در روایات مورد بحث، سعى نموده از اشکال فوق پاسخ دهد و لذا چنین گفته است:
«لایقال: هذا منه(ع) جدل فى قبال المنکرین لنصبه(ع) ، فانه یقال: نعم و لکنه لیس جدلا بامر باطل خلاف الواقع بل النص کما عرفت مقدم على الانتخاب و حیث انهم لمیسلموا نصبه(ع) ذکرالانتخاب المتاخر عنه رتبه.» [4]
«اشکال نشود که این سخنان از امیرالمؤمنین(ع) جدلى است در مقابلکسانى که منکر نصب آن حضرت براى امامت و لافتبودند; زیرا در پاسخ گفته مىشود; بلى جدل است; لکن جدل به یک امر باطل خلاف واقع نیست; بلکه نص، مقدم بر انتخاب است و چون مخالفین، نصب آن حضرت را به امامت و خلافت نپذیرفته بودند، لذا على (ع) به انتخاب که در رتبه متاخر از نصب است، استدلال نمودهاند.
بدین ترتیب، جدلى بودن استدلال امیرالمؤمنین(ع) از دیدگاه نظریه انتخاب، به این معنا نیست که آن حضرت براى بیعت و انتخاب مردم هیچ گونه اثرى قائل نبوده و فقط براى اسکات خصم به آن استناد کرده است; بلکه به معناى پذیرش جدلى این قسمت از مدعاى خصم است که بعضى از جانب خداوند در امر خلافت وجود ندارد. در نتیجه، على(ع) با پذیرش مدعاى خصم در این زمینه از باب جدل، به سراغ دومین عامل انعقاد امامت و ولایت رفته و براى الزام مخالفین خود به پذیرش حکومتحضرتش، به انتخاب و بیعت مردم با خود استدلال فرموده است:
«و ما یقال من ان تمسک امیرالمؤمنین(ع) لاثبات خلافته فى مکاتباته و مناشراته ببیعهالمهاجرین والانصار وقع منه جدلا فلا یراد منه انه علیهالسلام لم یکن یرى للبیعه اثرا و انهاکانت عنده کالعدم، بل الجدل منه(ع) کان فى تسلیم ما کان یزعمه الخصم من عدم النصب من قبل الله تعالى و قد مر منا ان الانتخاب من قبل الامه انما یعتبر فى طول النصب من الله.»[5]
به نظر مىرسد که ایراد سخن فوق (یعنى تاکید بر این مطلب که جدل على(ع) ، به یک امر حق بوده است نه باطل) واضح است; زیرا چنان که از توضیحات گذشته معلوم شد، لازم نیست که جدل همواره براساس استناد به امر حقى استوار باشد; بلکه ممکن است مجادل به امر باطلى استناد نماید; چرا که هدف از جدل، ساکت نمودن حریف است و این هدف را از طریق استناد به امورى که مورد قبول طرف مقابل باشد، مىتوان تامین نمود; چه مورد قبول خود مجادل نیز باشد و چه نباشد; چنانکه منطقیون به این مطلب تصریح کرده و نوشتهاند:
«فالقیاس الجدلى مؤلف مما اشتهر اى من القضایا المشهورات او ما اى مما تسلمت له ممن شجر اى نازع معک سواء کان حقا عندک او باطلا.» [6]
قیاس جدلى یا از قضایاى مشهور تشکیل شده و یا از قضایایى که مورد قبول طرف مقابل مىباشد; اعم از این که در نزد مجادل نیز حق باشد یا باطل.
«اما الجدل فانما یعتمد على المقدمات المسلمه من جهه ما هى مسلمه و لا یشترط فیها ان تکون حقا» [7]
جدل، مبتنى بر مقدمات مسلم است; از این حیث که مسلم مىباشند و لازم نیست که مقدمات مزبور حق باشند.
در قرآن مجید نیز وقتى خداوند متعال داستان احتجاج ابراهیم خلیل(ع) را با ستاره پرستان و مشرکان زمان خود نقل مىکند، از قول آن جناب(ع) مىفرماید که با دیدن ستاره و ماه و خورشید گفت: هذا ربى و چون هریک از آنها غروب کردند، از آنها روى گردانده، نسبتبه شرک بیزارى جسته و گفت: انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات والارض حنیفا و ما انا من المشرکین [8] من به کسى روى آوردم که آسمانها و زمین را آفریده است; در حالى که در ایمان خود حنیف و خالص هستم و از مشرکان نمىباشم.
بدون شک، اینکه ابراهیم(ع) هر یک از ستاره و ماه و خورشید را پروردگار خود معرفى کرده، از روى عقیده و اعتقاد نبوده است; چرا که آن حضرت در زمانى این سخنان را گفته است که پیش از آن، ملکوت آسمانها و زمین به او نمایانده شده و در زمره موقنین (یقین آورندگان) قرار گرفته بود; چنانکه قرآن کریم به این مطلب تصریح کرده و مىفرماید: و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات والارض و لیکون من الموقنین [9]و پس از آن، داستان احتجاج حضرت ابراهیم(ع) را بیان مىکند. حق این است که این استدلال از باب جدل و با استناد به مقدماتى بود که مورد قبول خصم قرارداشت. صاحب تفسیر گرانقدر المیزان در این مورد مىنویسد:
«اینکه حضرت ابراهیم(ع) در برابر ستاره و ماه و خورشید گفت: هذا ربى، در حقیقت از باب تسلیم و به زبان خصم حرف زدن است. وى در ظاهر خود را یکى از آنان شمرده و عقاید خرافى آنان را صحیح فرض نموده; آنگاه با بیانى مستدل، فساد آن را ثابت کرده است و این نحو احتجاج، بهترین راهى است که مىتواند انصاف خصم را جلب کرده، و از طغیان عصبیت او جلوگیرى نموده و او را براى شنیدن حرف حق آماده سازد.» [10]
ملاحظه مىشود که دلیلى بر لزوم استفاده از قضایاى مطابق با حق، در جدل وجود ندارد و در سخنان على(ع) نیز قرینهاى نیست که اثبات کند، آن حضرت در احتجاج خود با مخالفین به قضایایى استناد کردهاند که مورد قبول خودشان نیز بوده است. بدین ترتیب، استدلال نظریه انتخاب به این روایات مخدوش و ناتمام مىباشد; چرا که در همه آنها، احتمال جدلى بودن وجود دارد و نظریه انتخاب نیز جدلى بودن آنها را به صراحت پذیرفته است. [11]
بیانى دیگر در استدلال به روایات بیعت
طراح نظریه انتخاب در پایان بحث از روایات بیعت، با بیانى دیگر در استدلال به آنها گفته است:
اگر بیعت موجب تحقق ولایت نبود و اثرى در تثبیت امامت نداشت، پس چرا رسول خدا(ص) براى خودش و امیرالمؤمنین(ع) از مردم مطالبه بیعت کرد و چرا امیرالمؤمنین(ع) در بعضى موارد بر بیعت اصرار مىنمود و چرا صاحب الامر (عج) بعد از آنکه با قدرت ظهور کند، با مردم بیعتخواهد کرد؟ اما اینکه گفته مىشود بیعتبراى تاکید نصب است (و اثرى در تحقق ولایت ندارد) در واقع، به همان چیزى که ما مىگوییم برمىگردد; زیرا اگر بیعت موجب تحقق یافتن امامت نباشد، باعث تاکید آن نیز نخواهد بود; چرا که دو شىء بیگانه و بىارتباط با هم، هیچ گاه یکدیگر را تاکید نخواهند کرد و اصولا نام مؤکد بر سببى اطلاق مىشود که بر سبب دیگر وارد شده باشد:
«و کیف کان فالبیعه مما تتحقق به الولایه اجمالا.[1] . سیدحسن صدر عاملى، نهایهالدرایه فى شرح الوجیزه للشیخ البهائى، ص97.
[2] . ر. ک: آیهالله سید کاظم حائرى، ولایهالامر فى عصر الغیبه، ص 188.
به نظر مىرسد که اشکال دیگرى نیز بر استدلال به تواتر اجمالى وارد باشد و آن، این است که بر اساس تواتر اجمالى، اثبات مىشود که حداقل یکى از روایات مورد بحث از معصوم(ع) صادر شده است; ولى معلوم نمىشود که آن یکى دقیقا کدام روایت است. بنابراین، با استناد به تواتر اجمالى تنها مىتوان به قدر مشترک روایات مزبور که در همه آنها وجود دارد، استدلال نمود. با دقت در این روایات، ملاحظه مىشود که همه آنها بر مشروعیت انتخاب رهبر توسط مردم دلالت نمىکنند; بلکه بعضى از آنها تنها بر لزوم مقبول بودن رهبر در نظر مردم دلالت مىنمایند. بدین معنا که ولى فقیه علاوه بر عنصر مشروعیتباید از عنصر مقبولیت عمومى نیز برخوردار باشد. بدین ترتیب، از آنجا که قدر متیقن و مشترک روایات فوق، همین معناى اخیر است; لذا استدلال به این روایات براى اثبات مشروعیت انتخاب رهبر توسط مردم که مطلوب نظریه انتخاب است، صحیح نمىباشد.
[3] . علت راه یافتن احتمال جدل در استدلالهاى على(ع) ، این است که آن حضرت به عقیده حقانى، شیعه امامیه، براساس نص خاص از سوى خداوند به مقامامامت و خلافتبعد از پیامبر(ص) منصوب شده است (ر.ک: نهج البلاغه، خطبه87) و در این مورد هیچ نیازى به عامل دیگرى همچون بیعت وانتخاب مردم ندارد; درحالى که على (ع) در استدلالهاى خود اصلا به مساله نصب اشاره ننموده و فقط به انتخاب و بیعت مردم استناد فرموده است.
[4] . دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، ص 504.
[5] . همان، ص527.
[6] . شرح منظومه، ج 1، ص343; با تصحیح و تعلیق آیهالله حسن زاده آملى.
[7] . منطق مظفر، ج3، ص 334; نیز ر.ک: حاشیه ملا عبدالله، طبع دفتر انتشارات اسلامى، ص 380.
[8] . انعام،79.
[9] . انعام، 75.
[10] . تفسیر المیزان، ج7، ص177; نیز ر.ک: تفسیر کشاف، ج 2، ص 40.
[11] . دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، ص 504.
@#@ کیف و لو لم یکن لها اثر فى تثبیت الامامه و تحقیقها فلم طلبها رسول الله(ص) لنفسه و لامیرالمؤمنین(ع) ؟ و لم کان امیرالمؤمنین(ع) یصر علیها فى بعض الموارد؟ و لم یبایع صاحب الامر(ع) بعد ظهوره بالسیف والقدره؟ و ما قد یقال من انها لتاکید النصب فمآله الى ما نقول ایضا اذ لو لم یکن یترتب علیها تحقیق الامامه لم تکن مؤکده فان الشىء الاجنبى عنالشىء لایؤکده و انما یطلق المؤکد على السبب الوارد على سبب آخر.» [1]
نقد و بررسى
با مراجعه به موارد بیعت در صدر اسلام مانند بیعت عقبه اولى و ثانیه و بیعت رضوان و بیعت غدیر، ملاحظه مىشود که هیچ یک از این بیعتها براى اعطاى ولایتبه شخصى که با او بیعت مىکردند، نبود; بلکه پس از پذیرش اصل ولایت و امامت وى، با او پیمان مىبستند که امور معینى را مراعات کنند; مانند اینکه به خدا شرک نورزند و از فواحش دورى کنند و از شخصى که با او بیعت کرده بودند، دفاع نمایند. عباده ابن صامت که از اصحاب رسول خدا(ص) است، مىگوید: من در پیمان اول عقبه حضور داشتم. ما دوازده نفر بودیم و با پیامبر پیمان بستیم که به خداوند شرک نورزیم، دزدى نکنیم، زنا نکنیم و فرزندان خود را نکشیم و به کسى افتراء نزنیم و فرمانبردار رسول خدا(ص) باشیم.[2]
براءابن معرور، یکى از اصحاب رسول خدا(ص) در بیعت عقبه دوم، دست پیامبر(ص) را گرفت و گفت: به خدایى که تو را به حق فرستاده است، از تو مانند کسان خود حمایت مىکنیم و بر این قضیه پیمان مىبندیم. [3]
در بیعت رضوان، مسلمانان با پیامبر اکرم(ص) بیعت کردند که در صورت جنگ، از صحنه نبرد نگریزند و یا مطابق بعضى نقلها با آن حضرت بیعت کردند که تا سرحد مرگ بایستند و بجنگند. [4]
بیعتبا امیرالمؤمنین(ع) در روز غدیر پس از آن بود که پیامبر اکرم(ص) آن حضرت را به عنوان خلیفه و امام بعد از خود منصوب نمودند. در این حال از مردم پیمان گرفتند که از حمایت على(ع) دریغ نورزند و در تثبیت پایههاى حکومتش بکوشند.
بدین ترتیب، اصولا بیعت در صدر اسلام جنبه اعطا یا تفویض ولایتبه شخص بیعتشونده را نداشته; بلکه به معناى معاهده و پیمان بر حمایت از او بوده است و لذا لغتشناسان بیعت را چنین تعریف کردهاند:
«بیعت، به معناى دستبه هم دادن براى ایجاب فروش و براى مبایعه و اطاعت است. بیعت، نوعى عقد و عهد است گویا هریک از طرفین بیعت، آنچه در نزد خود داشته به طرف دیگر فروخته و از روى خلوص و صدق نیتبا او برخورد کرده و اطاعت از او را پذیرفته است.»
«البیعه: الصفقه على ایجاب البیع و على المبایعه و الطاعه و البیعه: المبایعه والطاعه… و فى الحدیث انه قال: الا تبایعونى على الاسلام؟ هو عباره عن المعاقده والمعاهده کان کل واحد منها باع ما عنده من صاحبه و اعطاه خالصه نفسه و طاعته و دخیله امره.» [5]
با سلطان بیعت نمود; یعنى تعهد کرد که در مقابل مال اندکى که از او مىگیرد، اطاعتخود را براى وى مبذول دارد و از فرمانهاى او پیروى کند.
«و بایع السلطان اذا تضمن بذل الطاعه له بما رضخ له و یقول لذلک بیعه و مبایعه» [6]
بنابراین، سر این مطلب که رسول خدا(ص) براى خودشان و امیرالمؤمنین(ع) مطالبه بیعت نمودند و امیرالمؤمنین(ع) نیز در بعضى موارد بر اخذ بیعت اصرار مىکردند، همین بود که مىخواستند حمایت و همکارى مردم را جلب نموده و در راه پیشبرد اهداف الهى خود از مشارکت آنان، حسن استفاده را بنمایند. بدین ترتیب، بیعتیکى از بزرگترین نمودهاى مشارکتسیاسى مردم در امر حکومتشان بود که در تحقق اهداف حکومت تاثیر فراوان داشته و موجب تاکید و تحکیم آن مىشد.
البته ممکن است گاهى اوقات، بیعتبه منظور انشاء وایجاد ولایتبراى شخص بیعتشونده نیز مورد استفاده قرار گیرد مانند بیعتبا بعضى از خلفاى جور[7] ; ولى چنین چیزى در مورد معصومین(ع) سابقه نداشته است.
اما این سخن که مؤکد بودن بیعت، فرع بر این است که موجب تحقق یافتن امامتباشد، سخن صحیحى نیست; زیرا تاکید و تحکیم حکومت منحصرا ناشى از این نیست که بیعت را سببى براى تحقق ولایت و امامتبدانیم; بلکه مىتوان یک حکومت را از طریق معاهده و پیمان عمومى مردم بر اطاعت و پشتیبانى از آن، مورد تایید قرار داد. بدیهى است که نتیجه چنین معاهده و التزامى، تحکیم پایههاى حکومت مىباشد، بدون اینکه متعلق آن، انشاء ولایت و تفویض قدرت باشد.
به عبارت دیگر، هرگاه حاکم، یاورانى داشته باشد که بر اطاعت از او هم پیمان شده و تا پاى جان حاضر به فداکارى در راه او باشند، بدون شک، قدرتش استقرار بیشترى مىیابد و در نتیجه حکومتش تاکید و تثبیت مىشود. اما این بدان معنا نیست که یاوران حاکم در ضمن پیمان خود، قدرت و ولایت را به او تفویض نموده و بدین وسیله، موجب تحقق حکومت او شده باشند. نتیجه آنکه از تاکیدى بودن بیعت، نمىتوان استنباط کرد که بیعتسببى براى تحقق ولایت است; زیرا این دلیل اصطلاحا اعم از مدعا مىباشد.
حاصل کلام
تا اینجا اثبات شد که نه اشکالات ثبوتى نظریه انتخاب بر نظریه نصب وارد است و نه دلایل این نظریه در اثبات این مساله که انتخاب و بیعت، یک راه مشروع براى انعقاد ولایت و امامت است، تمام مىباشد. اکنون مىتوان با استدلال به آنچه نظریه انتخاب به صراحت پذیرفته است، دیدگاه انتصاب را اثبات نمود.
یکى از دلایل نظریه انتصاب، دلیلى است که مرحوم آیهالله بروجردى (قده) بدان استناد نموده و خلاصهاش این است که:
در زندگى اجتماعى مردم، امورى وجود دارد که براى حل و فصل آنها باید به حکام یا به قضات مراجعه نمود. از طرفى این امور، عام البلوى هستند و مورد ابتلاى عموم مردم مىباشند و از طرف دیگر، ائمه(ع) به شیعیان خود اجازه ندادهاند که براى حل وفصل امور مزبور به طاغوتها و قضات جور مراجعه کنند. با دقت مىتوان به این نتیجه رسید که وضعیت این امور از دو حال خارج نیست; یا این است که ائمه(ع) آنها را به حال خود رها کرده و شخصى را براى اداره امور مزبور معین نکردهاند و یا اینکه فقیه را براى اداره آنها تعیین نمودهاند. لکن احتمال اول باطل است، پس ناگزیر احتمال دوم باید صحیح باشد.
بدین ترتیب، براساس یک قیاس استثنائى که از یک قضیه منفصله حقیقیه و یک قضیه حملیه تشکیل یافته است – که دلالتبر رفع یا بطلان مقدم مىکند – مىتوان به نتیجه مطلوب که وضع یا اثبات تالى و در حقیقت همان نظریه انتصاب است، دستیافت. [8]
اشکال نظریه انتخاب بر استدلال فوق این است که براى انعقاد ولایت، راه دیگرى نیز وجود دارد که همان انتخاب است. بنابر این در اطراف مساله سه احتمال وجود دارد نه دو احتمال:
الف – احتمال اینکه ائمه علیهم السلام امور مزبور را اهمال کرده باشند;
ب – احتمال اینکه ائمه(ع) براى اداره آنها فقیه را نصب نموده باشند;
ج – احتمال اینکه ائمه(ع) اداره امور مزبور را به انتخاب امت واگذاشته باشند; لکن بر امت الزام نموده باشند که فقط از بین فقهاى جامع الشرایط مىتوانند شخصى را براى اداره آن امور برگزینند.
نتیجه آنکه بطلان احتمال اول براى اثبات احتمال دوم کافى نیست; زیرا احتمال سومى نیز در میان است. بر این اساس، از دیدگاه نظریه انتخاب، دلیل فوق نمىتواند نظریه انتصاب را اثبات نماید و به اصطلاح اعم از مدعا مىباشد.
لکن در این مقاله به اثبات رسید که دلایل نظریه انتخاب براى اثبات مشروعیت انتخاب والى از سوى امتبه عنوان راهى براى انعقاد امامت و ولایت که در طول انتصاب قرار دارد، تمام نیست و با اشکال سندى و دلالتى روبرواست. بنابراین، احتمال انتخابى بودن والى اگر چه در مقام تصور وجود دارد; ولى در مقام اثبات و تصدیق، چنین احتمالى مردود است. در نتیجه، قیاس استثنائى مزبور با هیچ اشکالى مواجه نمىگردد; چرا که در اطراف مساله فقط دو احتمال وجود دارد: یکى اهمال امور مزبور از سوى ائمه علیهم السلام و دیگرى نصب فقیه براى اداره آنها و چون احتمال اول قطعا باطل است، لذا احتمال دوم به اثبات مىرسد.
بدین ترتیب در پایان این مقاله به این نتیجه مىرسیم که:
از دیدگاه امیرالمؤمنین على(ع) نظریه انتخاب صحیح نیست; زیرا انتخاب حاکم از سوى امت، طریق مشروعى براى انعقاد امامت و ولایت نمىباشد. علاوه بر این، از راه یک استدلال عقلائى که مورد قبول نظریه انتخاب نیز مىباشد، مىتوان دیدگاه انتصاب را اثبات نمود.
[1] . همان، ص527.
[2] . سیره ابن هشام، ج 2، ص433
[3] .همان، ج 2، صص443و 442.
[4] . واقدى، المغازى، ج 2، ص603 و انساب الاشراف، ج 1،ص 351; به نقل از رسول جعفریان، سیره رسول خدا، ص547.
[5] . لسان العرب، ذیل واژه بیع .
[6] . مفردات راغب، ذیل واژه بیع .
[7] . آیهالله مشکینى، مصطلحات الفقه، ص117.
[8] . دراسات فى ولایهالفقیه، پیشین، ص459.
محمد جواد ارسطا- مجله علوم سیاسى، ش 5