متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی به همراه پاسخ سوالات مسابقه
تاریخ پخش: 05/03/90
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحثی که بینندگان عزیز میبینند، دیگر وارد سال نود شدند، آنهایی که تماشا میکنند. موضوع بحث ما امدادهای غیبی است. ما هم طرفدار ظاهر هستیم، هم طرفدار باطن، خلاص! مغز تخمه را بکاری سبز نمیشود. پوست تخمه را هم بکاری سبز نمیشود. اگر خواستیم کدو، کدو شود باید تخمه کدو را که زیر خاک میکنیم هم مغز باشد، هم پوست. مغز خالی را بکاری، کدو نمیشود. پوست خالی هم کدو نمیشود. هم ظاهر، هم باطن. قرآن 115 کلمهی دنیا دارد، 115 تا هم کلمهی آخرت. هم دنیا، هم آخرت، هم تلاش، هم تکیه و توکل.حالا تلاش را که کسی حرف ندارد. میخواهیم راجع به امدادهای غیبی صحبت کنیم. از طبیعت بگویم.
1- آب، خاک و سنگ، لشکر خدا در زمین
شن لشگر خداست. حالا مثلاً شما لشگر خدا هستید، شن هم لشگر خداست. کسی میتواند یک نمونه بگوید… بارک الله! بگویید… طوفان طبس! شنهای بیابان طبس طرح نظامی آمریکا را بر ملا کرد. شن لشگر خداست. سنگ ریزه لشگر خداست. «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفیلِ» (فیل/1) «تَرْمِیهِم بحِجَارَهٍ مِّن سِجِّیلٍ» (فیل/4) حجاره از حجر است. حجر یعنی سنگ.حجاره سنگ ریزه است. پس سنگ هم میتواند لشگر خدا باشد. شن، سنگ! زمین هم لشگر خداست. دیگر شاید شما اینجا را نتوانید بگویید. کجا زمین لشگر خدا شد؟ بارک الله! زمین مأمور شد دهانش را باز کرد، قارون را قورت داد. آب هم لشگر خداست. آفرین! آب فرعون را قورت داد. خاک قارون را قورت داد. سنگ ریزه لشگر اصحاب فیل را قورت داد. شنهای طبس طرح آمریکا را قورت داد. آتش لشگر خداست. آفرین! حضرت ابراهیم را در آتش انداختند. خدا امر کرد «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً» (انبیا/69) ای آتش خنک شو! آتش هم لشگر خداست. طوفان لشگر خداست. آفرین! قرآن میفرماید که: «فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفان» (اعراف/133) یعنی فلان قوم لجوج را با طوفان نابود کردیم. باد هم لشگر خداست. «بِریحٍ صَرْصَر» (حاقه/6) باد سوزندهی پر سم، سوزندهی سم دار! هم سم داشت و هم سوزنده بود. فلان قوم را نابود کرد.
2- حیوانات کوچک و بزرگ، لشکر خدا در زمین
حیوانها لشگر خدا هستند. از حیوان بزرگ گرفته مثل شتر، تا حیوان کوچک مثل شپش! از شتر تا شپش، شتر لشگر خداست. ناقهی صالح! کلاغ لشگر خداست. حضرت آدم دو تا بچه داشت. هابیل، قابیل، یکی یکی را کشت. جنازهاش را بغل کرد، فکری بود چه کند. بالاخره یک کلاغ آمد جلویش یک چیزی را در خاک کرد، گفت: تو هم جنازه را خاک کن. یعنی یک کلاغ معلم چند میلیارد بشر میشود. تا الآن چند میلیارد آدم دفن شده، و معلم دفن کلاغ است.
هدهد لشگر خداست. سلیمان، سلیمان یک روز سان میدید. اینکه سان میبینند در قوای مسلح، نیبروهای انتظامی، سپاه، ارتش، بسیج، یک کسی میگفت: شما آخوندها از شاه یاد گرفتید. گفتم: چه؟ گفت: شاه سان میدید. شما آخوندها هم سان میبینید. گفتم: اتفاقاً شاه از آخوندها یاد گرفت. گفت: به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل قرآن. قرآن میگوید: حضرت سلیمان سان میدید. «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» (نمل/17) سلیمان میآمدند در برابرش همه سان میدید. یکبار در لشگر دید که… حالا این «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ» این معلوم میشود که انسان میتواند بیاید زمانی که حیوانها را تسخیر کند. حالا کی خواهد شد نمیدانم. ما یکسری چیزها را در قرآن گفته ولی حالا… «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» بعد گفت: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20) هدهد نبود. هدهد را ندیدم. تازه نگفت: او نیست. گفت: من او را ندیدم. آخر یکوقت میگویند: کجا بودی؟ میگوید: من بودم تو مرا ندیدی. نگفت: نبودی. گفت: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُد» من نمیبینم. بالاخره یک مدتی شد، هدهد آمد. گفت: کجا بودی؟ گفت: آقا یک چیزی بلد هستم که تو بلد نیستی. این خیلی درس است. یعنی میشود در مملکت هدهد یک چیزی را بفهمد ولی سلیمان متوجه آن مسأله نشود. منتهی هدهدها باید با سلیمانها رابطه داشته باشند. شما سرباز هستی. ممکن است آن امیر شما، سردار شما، تیمسار شما، سرلشگر شما، به یک موضوعی توجه نداشته باشد. نگویید چون ایشان فلان مقام را دارد، یا فلان تحصیلات را دارد، همه چیز را توجه دارد. گاهی آدم نمیداند. هدهد گفت: یک چیزی را میدانم که تو سلیمان هم نمیدانی. گفت: چه؟ گفت: از منطقهای پرواز میکردم. مردم خورشید پرست بودند. پادشاه آنها خانم بود. خانم هم روی تخت بزرگی نشسته بود. «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» (نمل/23) حضرت سلیمان نامهای به هدهد داد، گفت: برو به آن خانم بده. هدهد دو بار رفت و برگشت بالاخره آن خانم مسلمان شد. یعنی به سلیمان ایمان آورد. پس هدهد لشگر خداست.
نهنگ لشگر خدا شد. حضرت یونس را قورت داد. ملخ لشگر خدا شد. جَراد یعنی ملخ. در قرآن میگوید: ما قوم لجوج را گرفتار ملخ کردیم. روی دست و پایشان پر از ملخ بود. میرفت حرف بزند، ملخ در دهانش میرفت. قورباغه، باز آن لشگر لجوج را به جانشان قورباغه مسلط کردیم. در دست و پایشان قورباغه بود. عنکبوت لشگر خداست. پیغمبر را در غار حفظ کرد.
3- خداوند، هم سببساز است، هم سببسوز
خلاصه دست خدا باز است. خدا میتواند هر چیزی را لشگر خودش قرار بدهد. یعنی سبب ساز و سبب سوز است. سبب سوز یعنی چه؟ خوب آتش سببی برای سوختن است. ولی ابراهیم که در آتش میافتد، خدا این سببیت را از آتش میگیرد، نمیسوزد میشود سبب سوز! مثل اینکه حرارت را از آتش میگیریم. میگویند: سبب سوز است.
سبب ساز، یعنی چه؟ یعنی عصا را حضرت موسی به سنگ میزند و آب درمیآید. زدن عصا سبب میشود آب دربیاید، هم سبب ساز است، هم سبب سوز. ممکن است شما برای امتحان مطالعه کنی. سر جلسهی امتحان همهی آنچه خواندهای فراموش کنی. میشود سبب سوزی. اطلاعات سبب نمرهی بیست بود. خدا اطلاعات را از ذهنت پاک میکند، همهی اینها میسوزد. میتواند سبب ساز باشد. یعنی چیزی را که هیچ مطالعه نکردی، لحظهی امتحان یک مرتبه به ذهنت برسد. سبب ساز و سبب سوز، بنابراین کارهایی که ما میکنیم باید آموزش نظامی ببینیم، اینها پنجاه درصد کار است. باید آموزش ببینیم، نظم و انضباط و تخصص و با تکنولوژی آشنا شدن و همهی اینها درست است اما خدا هم هست. یکوقت ممکن است همهی تدبیرت را به کار بزنی، مثل اینکه آمریکا و اروپا و شرق و غرب همه تصمیم گرفتند شاه را نگه دارند. خدا اراده کرد شاه برود. همهی برادرها یک تنه «أَجْمَعُوا» (یوسف/15) در قرآن یک کلمهی «أَجْمَعُوا» داریم، اجماع، یعنی به اتفاق گفتند: یوسف را سر به نیست کنیم. اجماع کردند که یوسف را در چاه بیاندازند. همهی برادرها یک تصمیم گرفتند، خدا یک تصمیم دیگری گرفت. «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرینَ» (انبیا/70) اینها یک ارادهای کردند، خدا هم ارادهی دیگری کرد. بنابراین شما نگو در ازدواج اگر داماد فلانی شوم، وضعشان خوب است. چون بابایش پولدار است، پیر هم شده و یکی دو دفعه هم سکته کرده است. به سلامتی ما دامادش شویم سکتهی سوم هم خلاص! ما به یک ارثی میرسیم. این خوابها را نبینید برای ازدواج! من اگر فلان جا استخدام شوم، من اگر فلان جا مغازهدار شوم، خیلی از ادمها در ناف شهر مغازهی دم نبش در فلکه دارند، اخر سال ورشکست میشوند، و خیلی از آدمها زیر یک راه پله یک جایی به اندازهی یک قبر، در یک جای کوچکی زیر یک راه پله غیر رسمی دارند کار میکنند، و آخر سال ورشکست هم نمیشوند.
حدیث داریم نگو: خدایا پول به من بده مکه بروم. به تو چه! بگو: «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام» خدایا میخواهم مکه بروم. نگو: «اللهم ارزقنی مالا لاحجه» پول به من بده مکه بروم. به تو چه؟ ممکن است پول داشته باشی مکه نروی، و ممکن است مکه بروی پول نداشته باشی.
4- عزت از آن خداست نه دیگران
خدایا یک خانه به ما بده عزیز شویم. ممکن است خانه داشته باشی ذلیل باشی، و مستأجر باشی و عزیز باشی. عزت از اوست. «فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً» (نساء/139) جمیعا یعنی یک درصد هم برای کس دیگری نیست. اگر یک درصدش برای کس دیگری بود خدا دروغ میگفت نعوذ بالله! وقتی میگوید: «فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً» یعنی تمام عزت دست خداست. ما فکر میکنیم اگر خودمان را کاندیدای رییس جمهوری کنیم عزیز میشویم. ممکن است از همین رییس جمهوری افرادی ذلیل شوند. فکر میکنیم مدرک دکترا بگیریم عزیز هستیم. خیلیها با اسم مدرک دکتر جلو رفتند، و همان مدرک دکترا اسباب دردسر آنها شد. فکر میکنیم اگر خوشگل باشیم، زندگی ما خوب است، بسیاری از افراد خوشگل هستند و همین خوشگلی برای آنها دردسر شده است. اگر با هواپیما برویم خوشبخت هستیم. اگر خانهی ما اینجا باشد خوشبخت هستیم. اگر با فلان دختر ازدواج کنیم خوشبخت هستیم. اگر مدرک من چنین باشد خوشبخت هستیم. «فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً» بگو: خدایا… اگر بچههایم پسر باشند خوشبخت هستیم. اینطور نیست. افرادی هستند همهی بچههایشان پسر است انواع گرفتاریها را هم دارند. افرادی هم داریم همهی بچههایش دختر هستند، هیچ گرفتاری ندارد. اینطور نیست که شما بگویی: اگر پسر داشته باشم عزیز هستم یا به عکس، اگر دختر داشته باشم عزیز هستم. پول داشته باشم عزیز هستم، اگر مثلاً در تمام ایران، در دنیا مشهور شوم عزیز هستم. مثلاً قهرمان دنیا شوم. حالا چه کسی گفت: اگر شما قهرمان دنیا شوی عزیز هستی؟ مشهور میشوی. ولی مگر هر مشهوری بگویید… الآن کوه هیمالیا مشهور است. کوه هیمالیا از همهی قهرمانهای ما مشهورتر است. اما کوه هیمالیا عزیز است؟ چقدر تا حالا عاشق کوه هیمالیا بودند؟ ممکن است کسی مشهور شود ولی محبوب نشود. لشگر خدا…
چوب لشگر خداست. عصای موسی! درخت لشگر خداست. مریم زایید، چه بخورد؟ خدا گفت: این درخت خرمای خشک را تکان بده. «رُطَباً جَنِیًّا» (مریم/25) رطب تازه، خرمای تازه، آهن برای داود نرم میشود. «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدیدَ» (سباء/10) عربیهایی که میخوانم قرآن است. «وَ أَلَنَّا» یعنی لیّن کردیم. «لین» یعنی نرم. «أَلَنَّا» آهن را در دست داود نرم کردیم. لشگر خدا، دست خدا باز است.
این شیرهای آب را دیدید؟ شیرهایی که چیز دارد… چشم الکترونیکی دارد. اگر دستت را زیرش گرفتی آب میآید. خدا هم همینطور است. خدا هم باید چنین کنی، بدهد بیاید. ما باید خودمان را تطبیق بدهیم. مثل موج در فضا هست، شما باید آنتن تلویزیونت را، جهتش را تنظیم کنی که این بگیرد. اگر یک کسی نمیگیرد آنتنش تنظیم نیست. آنتن روحمان را باید تنظیم کنیم. چه کنیم؟ خدا گفته: میخواهی راه را برایت باز کنم.
5- اخلاص در نیّت، زمینه دریافت امداد الهی
نیتت را خالص کن. «جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) تو آنتنت را سمت من قرار بده. چون دنیا چیزی نیست، حالا مثلاً فرض کنید شما فرض کن میخواهید استخدام شوید، سی سال سر کار باشید، بیست سال هم باز نشسته میشود پنجاه سال، حالا بیست سال هم که هست میشود هفتاد سال، سی سال سر کار و بیست سال هم باشه پنجاه سال، پنجاه تا دوازده ماه میشود ششصد ماه، ششصد تا صد هزار تومان اگر کنار بگذاریم به حضرت عباس نیست، من اگری میگویم. بر فرض ششصد تا صد هزار تومان کنار بگذاریم میشود شصت میلیون. شصت میلیون پول یک خانه است. چه دادم؟ پنجاه سال. چه گرفتم؟ یک خانه. «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ» (عصر/1و2) این خسارت است. پنجاه سال دادی و یک خانه گرفتی! آقای قرائتی پول نگیریم؟ چرا پول بگیرید. نیت شما پول نباشد. یک کسی آموزش و پرورش میرود نیتش این باشد که به نسل نو درس بدهد. خدا دوست دارد. کسی در قوای مسلح میرود، نیتش این باشد برای امنیت کشور، امنیت کشورهای اسلامی را خدا دوست دارد. یعنی هدف ما رضای خدا باشد. میگوید: اگر هدف تو رضای خدا باشد، این… اولاً عقدهای نمیشویم. چرا من سرگرد هستم؟ چرا من سرهنگ هستم؟ چرا او پایهی حقوقش این است؟ هرچه میخواهد باشد. کسی که روز عاشورا میآید برای امام حسین عزاداری کند، مهم نیست سر جمعیت باشد، یا وسط جمعیت باشد یا… شما وقتی تشییع جنازه میروی میگویی یک مؤمنی از دنیا رفته برویم تشییع جنازه. اصلاً حساب نمیکنی که نفر هفتم هستی یا نفر هشتم. ادم مخلص محاسبه نمیکند چه شد، هرچه میخواهد بشود.
شما یادتان نمیآید. ما یک جوانانی داشتیم، مخلص مخلص. وقتی زمان جنگ جبهه میرفتند، میگفتند: میخواهی چه کنی؟ میگفت: هرکاری لازم است. میخواهد آرپیجی بزند، میروند خط اول! میخواهد عدس پاک کند آشپزخانه. کجا نیرو میخواهد؟ هرجا نیرو میخواهد من آماده هستم. اینها علامت اخلاص است. کار ندارد که این در حرم امام رضا طلا است یا در چوبی است. او به عشق امام رضا میبوسد. چه آهن باشد، چه چوب! برای خدا سلام میکند. چه سرگرد و تیمسار باشد، چه یک کارگر ساده. سلام علیکم! برای خدا سلام میکند. این سلامی که برای خداست میماند. آن سلامی که برای تیمسار و سردار است میپرد. اگر ما بتوانیم، من اگر میگویم. اگر ما بتوانیم… یک دعا میکنم آمین بگویید. شما جوان هستید. خدایا به آبروی مخلصین هرچه خلاف کردیم ببخش. این باقی عمر ما را تمام جهادش را در راه رضای خودت قرار بده. (الهی آمین)
آدم میتواند، زندگیاش هم اداره میشود. یعنی پول هم بگیرد، بشمار، خرج کن. اما برای پول کار نکن. الآن که شما اینجا آمدید، مگر برای اکسیژن اینجا آمدید؟ برای حرفهای من اینجا آمدید. منتهی خوب از اکسیژن استفاده میکنید. الآن بنده اینجا آمدم، حالا چون ماه رمضان نیست بگویم. من اینجا آمدم آب میخورم. اما برای آب آمدم؟ والله نه! از آب استفاده کنید اما برای آب نه! اینکه گفتم چون ماه رمضان نیست، میدانید چرا گفتم؟ یکوقت تلویزیون میخواهد این فیلم را ماه رمضان پخش کند. آب میخورم میگویند: اوه… دیدی دیشب چه شد؟ قرائتی در تلویزیون آب خورد. و لذا هروقت آب میخورم میگویم: ماه رمضان نیست. که اگر یکوقت تلویزیون خواست این فیلم را نشان بدهد، نگویند: شیخ ماه رمضان آب خورد! من وقتی به سمت شما صحبت میکنم میخواهم ادب بدهم، دست چپم را چنین میکنم. چون شما از این طرف نشستی فکر می کنی دست راست است. چون اگر اینطور ادب بدهم، میگویند: اوه، قرائتی با دست چپ ادب داد. شما از این طرف نشستهاید. من باید وقتی حرف میزنم مراعات برداشت شما را هم بکنم.
میتوان انسان بندهی خدا شود. حدیث داریم در هر کاری مواظب نیتت باش. اگر نیت خدا بود، قبول میشود. رشد میکند. «ما کان لله ینمو» حدیث داریم اگر کاری برای خدا باشد نمو میکند. امام برای خدا قیام کرد. سایهی انقلابش به دنیا افتاد. افرادی هم هستند برای نفسشان یک کاری میکنند. خودشان را کاندیدا میکند که برای اینکه رییس شورای شهر شود. رییس مجلس شود. نخست وزیر شود. برای نفسش است. ببینید از همان عنوانی که خواست عزیز شود، همان عنوان او را ذلیل میکند.
6- رشد موسی در دامان فرعون!
خانهی اولین دشمن محل رشد میشود. به فرعون گفتند: امسال زنی میزاید، پسر. پسر بزرگ شود کاخت را زیر و رو میکند. دستور داد هر زنی پسر زایید او را بکشند. مادر موسی پسر زایید وحشت کرد. خدا به دلش انداخت، شیرش بدهد و در جعبه بگذارد و در دریا بیاندازد. نترس! تو نیکی کن و در دجله انداز، یکی این است. شرش بده، در جعبه، در دریا، من این را «إِنَّا رَادُّوه» (قصص/7) برمیگردانم.
حالا یک تکه کارهای اطلاعاتی بگویم، چون وزارت اطلاعات فکر میکند کارهای اطلاعاتی برای خودش است. اطلاعات دنیا هم فکر میکند، اولین کار اطلاعاتی کار موسی است. مادر موسی، موسی را زایید. شیرش داد، در جعبه انداخت و در رودخانه انداخت. قرآن میگوید: دل مادر را نگه داشتیم. چون مادر خیلی شهامت میخواهد بچهی نوزادش را در دریا بیاندازد. میگوید: «أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها» (قصص/10) یعنی قلبش را گره زدیم، نگه داشتیم.
فرعون نشسته بود دریا را میدید، یک جعبه روی آب بود. گفت: بروید جعبه را بگیرید. رفتند جعبه را گفتند. دیدند یک نوزاد پسر است. خواست او را بکشد، خانمش آمد گفت: «لا تَقْتُلُوا» او را نکش. یک «لا تَقْتُلُوا» میگویی. یک نهی از منکر است. رأی او را زد. رأی او را که زد، فرعون منصرف شد. این بچه بزرگ شد و یک جامعه را نجات داد. یک خانم میتواند نقش داشته باشد. یک پلیس یک نقشی دارد، میگوید: آقا این جاده ممنوع است. از این راه بروید. این کار را نکنید. این کار را بکنید. یک تذکر پلیس، یک تذکر پزشک، یک تذکر معلم، ممکن است مسیر یک نفر را عوض کند. این خیلی مهم است.
خدا در قرآن میگوید: مادر موسی به خواهر موسی گفت: عقب رودخانه برو، ببین سرنوشت این طفل چه میشود؟ «وَ قالَتْ» یعنی مادر گفت «لِأُخْتِه» یعنی خواهر، «وَ قالَتْ لِأُخْتِه» (قصص/11) مادر موسی به خواهر موسی گفت: «قُصِّیهِ» یعنی قصه را دنبال کن. میگویند: فلانی قصه میگوید، یعنی گذشتهها را دنبال میکند. «قُصِّیهِ» یعنی دنبال رودخانه برو. این دختر هم اگر جیغ میزد میفهمیدند، این خواهرش است. بنا بود مادر موسی لو… بگویید… نرود. حالا بچه را روی آب گرفتند، تشنه و گرسنه است. هر دایهای آوردند سینهی دایهها را نمکید. این دختر باز کار اطلاعاتی کرد. دختر کوچولو کار اطلاعاتی کرد. آمد گفت: «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ» (قصص/12) اجازه میدهید من سراغ یک خانوادهای بروم که این را تکفّل کنند. نگفت: «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى اُمّه» نگفت به مادرش بگویم بیاید. اگر میگفت: سراغ مادرش بروم، میفهمیدند که این را زاییده است. او را میکشتند. گفت: سراغ یک خانوادهای بروم که آن خانواده نه تنها شیرش بدهد اصلاً «یَکْفُلُونَهُ» تکفّل یعنی شیر و بهداشت و اصلاً او را تکفّل کنند. گفتند: برو بگو. باز دختر اگر میدوید، او میرفت که این دختر چه کسی است و کجا میدود؟ دختر کش کش آمد. مادر هم وقتی گفت: مادر بچه را گرفتند، دایهها را آوردند، سینهی دایهها را نمکید، من گفتم: بروم سراغ یک خانواده گفتند: بیا برویم. باز مادر اگر (هه… هه) (با بیان حرکت) هیجان زده میشد لو میرفت که این او را زاییده است. مادر هم خیلی طبیعی آمد. قرآن میگوید: «فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّه» (قصص/13) یعنی بچه را به مادر برگرداندیم. منتهی اگر میگفت: من مادر هستم لو میرفت. به اسم یک زن دایه آمد. سالها در کاخ فرعون، یعنی خدا خدایی است که موسی را در خانهی دشمن پرورش میدهد.
حضرت یونس از دست مردم ناراحت شد، گفت:پیش پدرشان ما که رفتیم. با مردم قهر کرد. رفت سوار کشتی شود جایی برود، کشتی سنگین شد گفتند: باید یکی از شما در آب بیافتد وگرنه کل شما از بین میروید، چه کسی؟ قرعه کشیدند یونس! یونس را هل دادند در دریا! یک نهنگ او را قورت داد. یک نهنگ او را قورت داد. معلوم میشود بزرگترین موجود دریایی هم نهنگ است که توانست یک آدم را یک لقمه کند. بعد نهنگ «فَنادى فِی الظُّلُمات» (انبیاء/87) یونس در شکم ماهی گفت: « سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین» (انبیاء/87) خدایا من ظلم کردم با مردم قهر کردم. نباید با مردم قهر کرد. حالا مردم هم بد هستند، یک جا در قرآن به پیغمبر میگوید: به شما ربطی ندارد. خیلی مهم است. خدا به پیغمبر میگوید: به شما ربطی ندارد. در جنگ احد سنگ زدند دندان پیغمبر شکست. لبش پاره شد. خون جاری شد. گفت: خدایا چطور اینها را خواهی بخشید؟ اینهایی که لب و دندان مرا بشکنند، چطور خواهی بخشید؟ خدا فرمود: چرا این حرف را زدی؟ شاید این توبه کند او را بخشیدم. «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْء» (آلعمران/128) «لَیْسَ لَکَ»، «لَیسَ» یعنی چه؟ نیست. «لَکَ» یعنی چه؟ «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْء» امور دست تو نیست. همین آقایی که سنگ زده ممکن است توبه کند و من او را ببخشم.
7- اجتناب از قضاوت درباره مردم
هیچوقت نگو نه اینها قطعاً جهنمی هستند. ممکن است همان کسی که فکر کنی جهنمی است، بهشتی شود، ممکن است بهشتی جهنمی شود. یکبار امام صادق فرمود: هرکس خودش را بهتر از دیگران بداند مستکبر است. گفتند: اِ… خوب یک خانم با حجاب خودش را بهتر از بیحجاب میداند. یک لیسانس خودش را بهتر از دیپلم میداند. یک آیت الله خودش را بهتر از طلبه میداند. بالاخره یعنی چه؟ هرکس خودش را بهتر میداند، مستکبر است. آنوقت امام صادق فرمود: تو چه میدانی عاقبتت چه میشود؟ بعد یک قصه گفت. قصه این بود. که وقتی حضرت موسی عصایش را انداخت، اژدها شد گفتند: چه کنیم؟ گفتند: ساحرها را از کل مناطق دعوت کنید با سحر و جادو به رقابت برخیزند، با سحر و جادو آبروی موسی را بریزند. همهی ساحرها آمدند، چه موقع؟ «مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَه» (طه/59) روز عید باشد. چاشت باشد. در وسط شهر باشد. سحر و جادویشان را انجام دادند، موسی هم عصا را انداخت اژدها شد. همهی عوامل و ابزار سحر و جادو را قورت داد. فوری ساحرها سجده کردند. «فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ ساجِدینَ» (شعرا/46) گفتند: «ءَامَنَّا» (شعرا/47) ما ایمان آوردیم. فرعون گفت: بله بله بله! من شما را آوردم که آبروی موسی را بریزید. گفتند: خوب باشد، ما آنوقتی که مزدور تو بودیم فکر میکردیم موسی جادوگر است، گفتیم: ما هم جادوگر هستیم، با هم رقابت میکنیم. اما فهمیدیم نه! عصا اژدها شدن، جادو نیست. معجزه است. ایمان آوردیم. گفت: تکه تکهتان میکنم. گفت: بکن. این ساحرها قبل از آنکه سحر و جادویشان را انجام دهند، گفتند: کلمهی «اَ» میدانید یعنی چه؟ بگویید… آیا… «أَ إِنَّ لَنا لَأَجْرا» (شعرا/41) آیا اجری به ما میدهی؟ «إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبینَ» (شعرا/41) اگر ما غالب شدیم، پیروز شدیم، آبروی موسی را ریختیم به ما سکه میدهی؟ «قَالَ نَعَمْ»! «قَالَ» یعنی چه کسی گفت؟ فرعون گفت: «نَعَم» یعنی بله! سکه چیست؟ اصلاً کارت سبز میدهم در کاخ بیایید. بعد وقتی این را دیدند، معجزه هست و نه سحر و جادو، بعد امام صادق فرمود: این ساحرها که از مناطق دور آمده بودند برای اینکه آبروی موسی را بریزند، آن کسی آمده بود دشمن موسی شود اولین مرید موسی شد.خوب چه میدانی؟ یکوقت میبینی این بد، خوب شد و خوب، بد شد.
حضرت ابراهیم و زکریا در پیری بچهدار شدند. خانوادههایی که بچهدار نمیشوند مأیوس نشوند. نمیدانیم. ما در قم همسایهای داشتیم، بعد از حدود بیست سال بچهدار شد. خدا به پیرمرد هم بچه میدهد. کودک در گهواره حرف میزند. میدانید بحث من چیست؟ آقایانی که دیر تلویزیون را روشن کردند، بحث من این است لشگر خدا، شن لشگر خداست، شنهای طبس، آب لشگر خداست، فرعون را غرق کرد. زمین لشگر خداست، قارون را قورت داد. نهنگ لشگر خداست، یونس را قورت داد. چوب لشگر خداست، عصای موسی. درخت لشگر خداست، درخت خرمای خشک شد، تکان داد، مریم خرمای تازه رسید. همه چیز لشگر خداست.
خوب گاهی وقتها دیدها عوض میشود. قرآن میگوید: «وَ یُقَلِّلُکُمْ فی أَعْیُنِهِمْ» (انفال/44) در جبهه دشمن شما را کم دید. چون اگر جمعیت شما را زیاد میدید، نیروی کمکی میخواست. گفت: اینها چیزی نیست یک ساعته کلکشان را میکنیم. مثل صدام گفت: سه روزه ایران را میگیرم. شما را نزد دشمن کوچک کردیم تا دشمن نیروی کمکی نخواهد. با همان نیرو گفت: اینها که چیزی نیستند. آمدند یک مرتبه دیدند اوه… جمعیت زیاد است، ما حالیمان نبوده است. همینکه دید دشمن را عوض کردیم. این مهم است. باز میگوید: «إِذْ یُریکَهُمُ اللَّهُ فی مَنامِکَ قَلیلا» (انفال/43) شما آنها را کم دیدید. چون اگر شما آنها را زیاد میدیدید، وحشت میکردید. یعنی اگر شما آنها را میدیدید وحشت میکردید شکست میخوردید. آنها شما را کم میدیدند، نیروی کمکی می خواستند، شکست میخوردند که دیدها عوض نشود.
8- حضور فرشتگان الهی در جنگ با دشمنان
در جنگ بدر هزار فرشته آمد. دوباره کمکی آمد. دو هزار تا دیگر، سه هزار تا. فرشته لشگر خداست. دیگر بس است. اینها را خدا برای ما گفته است. درخت خرمای خشک میوه میدهد. پیر مرد و پیر زن بچهدار میشوند. از زیر سنگ آب درمیآید. وادی غیر ذی زرع، مکهای که یک مشت کوه داغ است و هیچ جاذبه ندارد، آنجا پر جاذبه ترین جاها میشود. کجای دنیا مردم اروپا، آمریکا، هرجا میخواهند بگردند، همان سالی که میخواهند بروند، ولی مکه را مردم ده سال پول در بانک میخوابانند، که مکه بروند. یعنی بیرونقترین مکانها میشود پر رونقترین مکانها! گاهی وقتها یک آدم زشت خوشگل میشود. یک خاطره هم بگویم.
یک دختری بود صورتش خیلی مشکل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره یک جوانی گفت: من این را میگیرم. چون تا حالا شوهر نیامده بود و داماد نیامده بود، دست و پا کردند به هر قیمتی هست، یک آرایشگر آوردند گفتند: هرچه پول داریم میدهیم، این چاله چولههای صورت را بتونه کن و این را درست کن. (خنده حضار) این آرایشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمیشود. حالا داماد بپسندد و نپسندد دیگر با خداست. عروس بغضش گرفت و بلند شد رفت. رفت در یک اتاق و در را بست. جانمازش را باز کرد، دستش را به مهر کربلا مالید. گفت: حسین خواستگار برای من نمیآید. من صورتم گیر دارد. هنرنمایی کن. دستش را به مهر کربلا مالید، نزد داماد رفت. تا داماد این را دید، انگار خوشگلترین زنهاست. یکی از علمای بزرگ قم میگفت. میگفت: هفتاد سال با هم زندگی کردند، با این پسر. اینقدر هم این پسر این زن را دوست داشت که وقتی این پیرزن میخواست بیرون برود، میدوید از زیر قرآن او را رد میکرد. می گفت: میترسم چشمش کنند اینقدر که خوشگل است. یعنی زشت نزد انسان خوشگل میشود. ما نمیدانیم. نمیدانیم چه میشود. کارها دست خداست. ما یک مأموریتی داریم، درس بخوانیم. تلاش کنیم، دقت کنیم، سرهم بندی نکنیم. کارمان را خوب انجام دهیم. اما باید بدانیم چند درصدی بیشتر نیستیم. مثل برق کشی، اما اصل برق کارخانه برق است. ممکن است همهی برقکشی خیلی فنی و استاندارد باشد، اما برق از کارخانه وصل نشود. همیشه کارهایمان را به خدا بسپاریم.
خدایا ایمان ما را روز به روز به خودت بیشتر بفرما. بالاترین درجهی ایمان را به ما مرحمت بفرما. مشکلات جامعه و نظام ما را حل کن. رهبر ما، دولت ما، امت ما، نسل ما، ناموس ما، مرز ما، انقلاب ما، آبروی ما، حفظ بفرما. دشمنان ما را ناکام کن. حرکتهایی که در دنیا پیدا شده به نفع اسلام و به ضرر آمریکا و اسرائیل و دشمنها تمام کن. از الآن تا ابد قلب امام زمان را از ما راضی و ما را لشگر امام زمان و ما را لشگر خودت قرار بده.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
« پاسخ سؤالات مسابقه »
1- خداوند، فرعون و قارون را به چه وسیلهای نابود کرد؟
1) آب و خاک
2) آب و آتش
3) خاک و آتش
2- کدام حیوان، اولین معلم انسان روی زمین بوده است؟
1) مورچه
2) کلاغ
3) هدهد
3- براساس آیه 69 سوره عنکبوت، راه دریافت هدایت ویژه خداوند کدام است؟
1) شرکت در جنگ و جهاد
2) تلاش و کوشش در راه خدا
3) صدقه و انفاق در راه خدا
4- نهنگ، عامل نجات کدام پیامبر در دریا شد؟
1) حضرت یعقوب
2) حضرت یوسف
3) حضرت یونس
5- براساس قرآن، در جنگ بدر، چه گروهی به کمک مسلمانان آمد؟
1) فرشتگان
2) جنیان
3) هردو گزینه
لینک شرکت در مسابقه : www.gharaati.ir/quiz/index.php
منبع:پایگاه اطلاعات قرآنی و مذهبی