اعتقاد به نجاتدهنده و هدایت کننده از اعتقادات دیرینه و راسخی است که از روزگاران کهن تاکنون ر جوامع بشری وجود داشته است؛ بهطوریکه در کتابهای دینی اکثر ادیان بزرگ جهان چون: زبور(2)، زند(3)، صفیناه(4)، شاکمونی(هند) (5)، انجیل متی و یوحنا (6)، جاماسب (7)، دید و تکمیل(هند) به آن اشاره، تاکید وتصریح شده است.
(8) و هرگاه عرصه از طرف حکام بر مردم تنگتر میشد این باور که کسی خواهد آمد تا در مقابل مظالم و ستمگران به پا خیزد و نظام لجام گسیخته جهان را به آن برگرداند، در دلها قوت میگرفت. ظلم و جور حکام در کنار جهل و نادانی مردم از یکسو و وجود فرصتطلبانی که سعی در برآوردن شهوات، جاهطلبیها و شهرتپرستس خود داشتند از سوی دیگر، باعث شد که در اوراق کتب تاریخی شاهد بهوجود آمدن فرقهها و گروههایی باشیم که به نام مبارک مهدی (ع) و منجی بشریت دست به فعالیتهایی زدند. در تاریخ قبل از اسلام افرادی وجود داشتند که خود را منجی مردم مینامیدند، به عنوان مثال در ایران باستان «بعضی از پادشاهان سلوکی و اشکانی به محض آنکه بر تخت مینشستند، عنوان سوتر soter یعنی نجات دهنده بر خود مینهادند.» (9) در مسیحیت نیز عدهای افراد سودجو چون: جیمز تایلور (1618-1660)، یوحنا سوث کات (1750-1814)، ریچارد براذرز (1757-1824)، جان نیکولز تام (1799-1838)، هنری جیمز پرنیس (1811-1899) از این عقیده مقدس سوءاستفاده کرده خود را مسیح موعود نامیدند و فرقههایی را نیز به وجود آوردند. (10) دین مبین اسلام به عنوان کاملترین دین الهی مبسوطتر و جامعتر به این نکته که شاید مهمترین نقطه اشتراک ادیان بزرگی چون: زرتشت، یهود، مسیح و اسلام باشد، پرداخته است. چنانکه در آیات انبیا؛105، صف؛ 9، مائده؛ 54 و نور؛ 55 به این مهم اشاره شده است. پیامبر مکرم اسلام و امامان معصوم نیز در تبیین و تفهیم هرچه بیشتر و بهتر آن به مردم احادیث زیادی را بیان فرمودند. در این بین «گروهی از افراد منحرف و جاهطلب با طرح مطالب بیاساس از قبیل الوهیت و ربوبیت ائمه، مقاماتی برای خود ادعا میکردند و به نام امام از مردم خمس یا وجوه دیگر میگرفتند و این موضوع موجبات بدنامی شیعه را فراهم ساخته و مشکلاتی برای ائمه ایجاد میکرد.» (11) تعداد زیادی از این فرق و مدعیان دروغین، قبل از ولایت حضرت ولیعصر(ع) پا به عرصه وجود نهادهاند. چنانکه در سیره امامان دیده میشود این بزرگان مجدانه در مقابل این افراد ایستادگی کرده و سعی در رسواییشان داشتهاند. قریب به اتفاق این فرق یا از بین رفتهاند و یا خنثی و بیاثر شدهاند؛ زیرا گذر زمان نشان داد که نه ظلمی برچیده شد و نه عدلی بر جهان حاکم گردید. در کنار نام افراد سودجو فرصتطلبی چون: اسحاق بستی زوی، سید محمد جونیوری هندی، غلام احمد قادیانی، میرزا طاهر حکاک اصفهانی که بعد از ولایت حضرت، مدعی مهدویت شدهاند، نام افرادی به چشم میخورد که هدفهای دیگری چون مبارزه با استعمارگران غربی را داشتهاند. یکی از این افراد شیخ محمدعلی سنوسنی منسوب به علویه است که در حدود سال 1830م علیه فرانسویان قیام کرد. وی اهل مراکش و متولد کوهی به نام سنوس بود.(12) در سال 1799م. نیز شخص دیگری در مصر با نام مهدی در مقابل فرانسویان قیام کرد. در سال 1303ه.ق در سودان شخصی به نام «محمد احمد» به پا خاست و عده کثیری از انگلیسیان را کشت. (13) تعداد افراد و فرقههایی را که از ابتدا تا کنون ادعای مهدویت کردهاند بیش از پنجاه فرقه و نفر بوده است که ما به اختصار به نام و نشان و خلاصهای از اعتقاد به آنها میپردازیم: کیسانیه: این فرقه اولین فرقه و گروهی است که در تاریخ اسلام با نام حضرت مهدی ظهور یافت. تاسیس این فرقه را به مختار ابن عبیده ثقفی نسبت میدهند. عدهای این نام را ماخوذ از نام ابوعمره کیسان دانسته و عدهای نیز معتقدند که این نام توسط حضرت علی(ع) در دوران کودکی بر او نهاده شده است. آنچه مسلم است اینکه ابوعمره در دوران اقتدار مختار رئیس شرطگان کوفه بود و گویا در تهییج و تشویق مختار بر انتقام گرفتن از قاتلان امام حسین(ع) نقش بسزایی داشته است. کیسانیان برای او احترام فوقالعادهای قائلاند و او را شاگرد محمدبنحنفیه در علم آفاق و انفس دانستهاند. این فرقه پس از شهادت امام حسین به وجود آمد. مختار که در آن زمان(سال 64ه.) به عنوان یکی از سرداران عبداللهبنزبیر در سپاهیان او حضور داشت به بهانه بیعت گرفتن از مردم کوفه برای عبدالله از مدینه خارج شد اما در کوفه علم خونخواهی از قاتلان امامحسین را برافراشت و مردم را به امامت محمدبنحنفیه (فرزند امام علی(ع)) فراخواند و خود را نایب او معرفی نمود و گفت: «ایهاالناس! من نایب مهدی زمانم، آن مهدی که پیامبر خبر داده است.» (14) مختار در سال 66 عامل ابنزبیر را از کوفه راند و از قاتلان امام حسین(ع) انتقام سختی گرفت و پس از شکست سپاه عبیداللهابن زیاد توسط ابراهیمبنمالک اشتر سر او را برید و برای محمدبنحنفیه و امام سجاد(ع) فرستاد و گویا امام نیز او را دعا گفته است. مدتی بعد عبداللهبنزبیر سپاهی را به فرماندهی مصعب برادرش به جنگ او فرستاد و مختار را کشت. (15) کیسانیان به امامت محمدبنحنفیه بعد از امام حسین معتقدند حتی عدهای او را بر امام حسین و عدهای او را بر امام حسن ترجیح داده و امام بلافصل بعد از امام علی(ع) دانستهاند. پس از مرگ محمدبنحنفیه در سال 81 پیروانش گفتند او نمرده بلکه در کوه «رَضْوی» مخفی شده است. پس از محمد پسرش ابوهاشم جانشین او شده و پس از مرگ ابوهاشم اختلافات شدیدی درگرفت و کیسانیان به دو دسته تقسیم شدند، عدهای «بیانبنسمعان نهدی» را امام دانستند و عدهای نیز پسر ابوهاشم، محمد و پس از او ابراهیم را –که پیشوای عباسیان شد- امام دانستهاند. (16) از جمله عقاید کیسانیان علاوه بر امامت محمدبنحنفیه اعتقاد به «بداء» بود که از جمله مباحث کلامی شیعه محسوب میشود و بدین معنی است که اوضاع و احوال جدیدی به وجود بیاید که خداوند در تقدیر سابق خود تغییر دهد و این معنی مستلزم جهل و پشیمانی است که در خداوند وجود ندارد. دلیل برپایی این اعتقاد این بود که مختار مدعی بود خداوند حوادث آینده را یا از طریق وحی و یا از طریق نامهای از طرف امام به او اطلاع میدهد و چون یکی از پیشبینیهایش مبنی بر پیروزی احمدبنشمیط یکی از سردارانش بر سپاه مصعببنزبیر صادق نشد با تمسک به آیه «یمحوالله ما یشاء و یثبت» (رعد، 39) گفت که برای خداوند بداء حاصل شده است. نیز گفتهاند که مختار خرافههایی را در میان پیروانش رواج داد. وی چارپایهای در اختیار داشت که به پارچههای گرانقیمت مزین ساخته بود و در هنگام جنگ در میان سپاه خود قرار میداد و مدعی بود این چهارپایه مانند تابوت بیاسرائیل است. (17) قیام نفس زکیه همزمان با خلافت منصور، دومین خلیفه عباسی، شخصی به نام محمدبنعبدالله ملقب به نفس زکیه به نام «مهدی» مردم را به سوی خویش فراخواند. وی فرزند عبدالله محض است که خود محصول ازدواج حسن مثنی فرزند امام حسن(ع) و فاطمه دختر امام حسین(ع) میباشد. محمد علاوه بر هماسمی با پیامبر، خالی هم در شانه داشت که یکی از نشانههای بدنی حضرت ولیعصر است. وی مرد شریف و پرهیزکاری بود و به همین دلیل به نفس زکیه ملقب شد و گویاامر بر خود او نیز مشتبه شده بود. محمد برادری به نام ابراهیم داشت که او را یاری میکرد. آنها حتی از امام صادق نیز بیعت خواستند که امام به آنها جواب رد داد و به محمد گوشزد کرد که او مهدی نیست اما اگر به عنوان امر به معروف قصد قیام دارد با او همراه خواهد شد(18) ؛ چرا که تمامی پیروانش اعم از عوام و حتی برخی از علما و فقها با او به عنوان ممهدی امت، بیعت کردند. محمدبنعبدالله پس از قیام توانست بصره، مکه، مدینه، اهواز و بعضی دیگر از شهرهای ایران را به تصرف درآورد. طرفداران او روز به روز زیادتر میشد بهطوریکه دولت عباسیان را شدیداً به خطر انداخته بود و چیزی نمانده بود که آنها را نیز سرنگون نماید. سرانجام منصور خلیفه عباسی با محمد به ستیز برخواست و او را کشت. (19) جارودیه این فرقه ازغلات زیدیه منسوب به ابوجارود، زیادبننذر (م 150 ق) هستند. وی ابتدا از یاران امام باقر بود. اما بعدها حضرت به او لقب سرحوب (شیطان دریاها) داد. از این رو به این فرقه سرحوبیه نیز میگویند. جارودیه در مورد امام منتظر به چند دسته تقسیم شدهاند. عدهای از آنها کسی را برای امامت تعیین نکردهاند و معتقدند امامت بین فرزندان امام حسن و حسین(ع) به صورت شورایی اداره میشود و هرکه شمشیر بردارد و قیام کند امام است. گروه دیگر چشم به راه محمدبنعبدالله بنحسن بنعلی بنابیطالب ملقب به نفسزکیهاند. برخی به انتظار محمدبنقاسم، مالک طالقان نشستهاند. برخی دیگر به انتظار آمدن محمدبنعمران هستند که در کوفه قیام کرد و کشته شد اما پیروانش کشته شدنش را باور ندارند(20). ناووسیه این فرقه یکی دیگر از غلاتی هستند که برای ائمه مقامات بیشمار و بیاساسی را قائل شدهاند. این فرقه از اتباع عجلان عبدالله بن ناووس بصری هستند که امام صادق را امام زنده و غایب دانسته و مهدی و منتظر آل محمد میخوانند. عجلان بن ناووس منسوب به قریه ناووس است که او را مصری نیز گفتهاند. این فرقه معتقدند: علی، فاضلترین امت است و هرکس دیگری را بر او ترجیح دهد کافر است. آنان شش نفر را امام میدانند: علی، حسن، حسین، علیبنالحسین، محمدباقر و جعفرالصادق علیهمالسلام و میپندارند امام صادق نمرده و نمیمیرد تا اینکه بر زمین عدل و داد را حاکم نماید. آنان نیز معتقدند که امام علی(ع) نیز زنده است و زمین در روز قیامت برای او شکافته میشود.(21) عنبستهبنمصعب حدیثی را از امام صادق جعل کرده که: « ان جاءکم من یخبرکم عنی بانه غسلنی و کفننی و دفننی فلاتصدقوه» اگر کسی به شما خبر داد که وی مرا غسل داد و کفن کرد و دفن نمود سخنش را باور مکنید. نوبختی نیز در فرقالشیعه خود به حدیثی اشاره میکند که امام فرموده: «اگر سر مرا دیدید که از بالای کوه میغلطد و به پایین میآید (کنایه از اینکه کشته شدم) تصدیق نکنید چرا که من همواره همراه شمادر جنگم.»(22) از این رو ناووسیان گمان بردند امام صادق نخواهد مرد تا جهان را به عدالت برساند. باقریه گروهی از امامیه که سیر امامت را از علیبنابیطالب و اولادش تا محمدبنعلی الباقر(ع) میدانند و معتقدند که امام علی(ع) بر امامت فرزندش حسن، نصاً تصریح کرد؛ همینطور حسن بر امامت حسین و حسین بر امامت زینالعابدین و او نیز بر امامت محمدبنعلی الباقر (شکافنده علوم اولین و آخرین) بدینگونه نص آوردند. آنگاه بر اساس روایت پیامبر که خطاب به جابربنعبدالله فرموده بود، گمان بردند که باقر همان مهدی منتظر است. روایت این است که:«انک تلقاه فاقراه منی السلام» جابر آخرین نفر از صحابه بود که در مدینه فوت کرد. او در اواخر عمر کور شده بود، اما در مدینه راه میرفت و میگفت: ای باقر، ای باقر کی تو را خواهم دید؟ باقریه در امامت باقر توقف کردند و قائل به رجعت او شدند. این فرقه اینک از میان رفتهاند. (23) واقفیه اینان در امامت امام موسی کاظم توقف کرده و او را قائم آل محمد میدانند. بیشتر پیروان این مذهب از میان خدمتکاران و خزانهداران امام بودند و منظورشان عدم پرداخت مبالغی بود که امام در نزدشان قرار داده بود. اینان با توسل به حیله و این حدیث از امام که فرمود: «هر امامی که در امتی وجود دارد قائم آن است و درصورت رحلت آن امام کسی که جانشین اوست، قائم و حجت است تااینکه او هم وفات کند. بنابراین همه ما قائم هستیم.» فوت امام را انکار نکردند. این افراد عبارتند از: علیبنحمزه بطائنی، عثمانبنعیسی رواسی و زیادبنمروان قندی هستند. این گروه را واقفیه امام نیز مینامند. گروهی دیگر از واقفیه امامیه هستند که در امامت امام رضا(ع) توقف کردهاند.(24) گروههای دیگری نیز به نامهای واقفیه خارجیه، واقفیه جهنمیه، واقفیه معزلی وجود دارند که نباید با گروه ذکر شده اشتباه گرفت. منصوریه این فرقهای از پیروان ابومنصور عجلی هستند. وی از مردم کوه و از طایفه عبدالقیس بود و مدعی بود که خدا او را در آسمان نزد خود برد و با او تکلم کرد و به زبان فارسی به او گفت «ای پسر» و دست نوازش بر سر او کشید و به او تذکر داد که پیامبر شده است و خدا او را دوست خود برگزیده است همچنانکه حضرت ابراهیم را دوست خود گرفت. ابومنصور بعد از درگذشت امام محمدباقر(ع) ادعا کرد که ایشان امامت را به وی واگذار کرده و او وصی و جانشین است و حضرت قائم نیز از فرزندان او خواهد بود. (25) هاشمیه یا بیانیه فرقه ای از بیانیه پنداشتند که ابوهاشم همان امام و مهدی قائم است که پس از مردن برخواهد گشت و گرفتاریهای مردم را برطرف خواهد کرد و سلطان زمین خواهد شد، از این رو او وصی و جانشین ندارد. ایشان درباره او بسیار غلو کردند و گفتند: ابوهاشم از طرف خدا برای بیانبنسمعان خبر آورده بود. بنابراین «بیان» یامبر است. آنها در اثبات این عقیده خود به این آیه قرآن از راه تاویل متمسک شدند که گفته است: «هذا بیان للناس» (آلعمران/ 138) این بیان برای مردم است. پس از درگذشت ابوهاشم، بیان ادعای پیامبری کرد و به جعفربن محمدبن علیبن حسین نامه نوشت و او را به سوی خود خواند و از او خواست که دعوت نبوت او را قبول کند! و در آن نامه به او گفت: «اسلام بیاور تا سالم بمانی و در نردبان ترقی بالا روی و رستگار گردی. پس تو نمیدانی که خداوند نبوت و رسالت را در چه کسی قرار داده است؛ پیامبر جز ابلاغ رسالت وظیفهای نداردو مامور معذور است.» جعفربنمحمد بن علی به آورنده نامه بیان که عمربنابی عفیف ازدی بود دستور داد نامهای که آورده بود بخورد! ابن عمر ابن ابی عفیف در مساله توحید به تشبیع قائل بود و خدا را به انسان تشبیه میکرد و به این آیه «کل شئ هالک الا وجهه» (قصص/88) همه چیز جز صورت خدا نابودشدنی است استناد مینمود و معتقد بود که خداوند جسم است و تمام اندامهای تن او، جز صورتش نابود میشود. (26) اسماعیلیه یکی از شعب جمعیت باطنیه است. باطنیه که بر اساس آیه «باطنه فیهالرحمه و ظاهره من قبله العذاب» (حدید/13) یعنی باطنش پر از رحمت است و ظاهر آن رنج و عذاب و حدیث نبوی: «قرآن به هفت حرف نازل شده و هر حرف را آیتی است و هر آیهای را درون و بیرونی» به این عقیده رسیدند که هر یک از آیات قرآن غیر از آنچه که از ظاهر آن استنباط میشود معانی باطنی دیگری نیز دارد و هرکسی قادر به درک آن نیست. (27) فرقه اسماعیلیه نیز چون دیگر فرق ذکر شده بر اساس اعتقاد به مهدی منتظر شکل گرفته است. ایشان معتقدند که امامت پس از امام صادق(ع) به فرزند بزرگ ایشان اسماعیل ختم میشود اما اسماعیل قبل از امام وفات یافت یا به قول مشهور به جهت شرب خمر از امامت خلع گردید. از این رو اسماعیلیان نه تنها تغییر و بداء را در تعیین امام جایز نمیدانستند بلکه شرب خمر ار نیز برای امام معصوم منصوص مضر به امام نمیشمردند.(28) بیشتر علویان و شیعیان جانشینی امام موسی کاظم به جای اسماعیل را پذیرفتند اما آن گروه به اسماعیل وفادار ماندند و با اینکه حضرت امام صادق در هنگام تدفین اسماعیل چهره او را به همگان نشان داد و شاهد گرفت که او مرده است را باور نکردند و گفتند: او مهدی موعود و غایب است و اگرچه قرنها بگذرد عاقبت ظهور خواهد کرد.(29) اگرچه این فرقه به نام اسماعیلبن جعفر شهرت گرفته است اما خود او موسس آن نبوده و تاسیس و تبلیغ آن را به شخصی موهوم و مجهول به نام «قداح»نسبت دادهاند. به این گروه الاسماعیلیهالخاصه هم گفته شده است. با اینکه این فرقه در بدو تاسیس از نظر مبادی و اصول با سایر فرق شیعه تفاوت چندانی نداشته است اما بعدها داعیان آن تغییراتی را در اصول مذهب خویش به وجود آوردند. قرامطه گروهی دیگر از باطنیه هستند که برخلاف اسماعیلیه معتقد به امامت محمد فرزند اسماعیل – که در هنگام وفات امام جعفر صادق کودکی خردسال بود- میباشند. باطنیان (اعم از قرامطه و اسماعیلیه) در اوایل تاسیس چندان مورد توجه قرار نگرفتند. اما بعدها به خصوص در قرن سوم اقبال بیشتری یافتند. محمدبناسماعیل یکی از اولاد اسماعیل معروف به محمد مکتوم به نواحی دماوند رفت. اعقاب او نیز در خراسان و قندهار پراکنده شده به نشر اعتقادات خود پرداختند. پسر دیگر اسماعیل به شام و غرب رفت. در سال 297 عبداللهبنمحمد که به مهدی ملقب بود در شمال آفریقا تونس دعوی خلافت کرد.(30) اسماعیلیه دارای درجات مختلفی هستند که از درجه تازه وارد شروع شده و تادرجه شیخوخیت خاتمه مییابد و افرادی که به این درجه نائل میآیند شیخالجبل یا پیر کوهستان گفته میشود زیرا این افراد برای مصون ماندن از تعرض دشمنان در پناهگاههای محفوظی در ارتفاعات زندگی میکردند. این افراد دستورات خود را توسط پیکهای مخصوصی به پیروانشان میرسانند. (31) در بین پیروان این فرقه افراد بزرگ و مشهوری قرار داشتند که عبارتند از: ناصرخسرو قبادیانی؛ ادیب، شاعر و دانشمند بزرگ قرن چهارم و پنجم، ابوحنیفه محمد بن نعمان معروف به قاضی نعمان پایهگذار فقه اسماعیلی و بزرگترین فقیه همه ادوار اسماعیلیه. ابوحاتم رازی نسفی، ابویعقوب سجستانی، مویدالدین شیرازی، حمیدالدین کرمانی. مبارکیه گروهی از فرقه اسماعیلیه هستند که امامت به پسران محمدبناسماعیل داده شده است و این در حالیاست که علمای انساب فرزندی از اسماعیل به نام محمد ثبت نکردهاند. این فرقه منسوب به یکی از غلامان اسماعیلبنجعفر(ع) به نام «مبارک» است. (32) او میگفت: نص منحصر به منصوص علیه است و در مورد دیگران قابل اجرا نیست. بلکه منحصر به منصوصٌ علیه است. فایده نص این است که امامت را تنها در اولاد منصوصٌ علیه، بقا بدارد نه دیگران، بنابراین پس از اسماعیل، محمدبناسماعیل امام است.(33) ابومسلمیه ابومسلم عبدالرحمن ابن مسلم سردار مشهور ایرانی و داعی معروف عباسی است. نام ایرانی او بهزادان پسر ونداد هرمزد است که نسبتش را به بزرگمهر حکیم و بعضی به گودرز پهلوان شاهنامه رساندهاند. وی در راس سیاه جامگان خراسان بر حاکم اموی شورید و دولت خلفای بنیعباس را تاسیس کرد و سرانجام در سال 168ه. به دست منصور کشته شد. (34) ابومسلمیه منشعب از فرقه رزامیه است که به حلول اعتقاد دارند. آنها معتقدند روح خدا در انبیا و ائمه در تکاپوست و از طریق امام علی(ع) به محمدبنحنفیه و سپس به ابوهاشم و بیانبنسمعان انتقال مییابد. اینان در باب امامت نیز راه افراط را در پیش گرفته امامت را پس از ابوهاشم حق محمدبنعلی و از او به برادرش عبداللهبنعلی سفاح دانسته و میپندارند امامت پس از سفاح به ابومسلم میرسد. پیروان ابومسلمیه معتقدند به واسطه حلول روح خدا در ابومسلم، وی مقامی شامختر از میکاییل و جبرییل یافته است. همچنین معتقدند او نمرده و منصور خلیفه شیطانی را به جای ابومسلم مقتول ساخته و جهان همواره در انتظار اوست. (35) عسکریه این فرقه امام حسن عسکری را غایب قائم میدانند اما در کیفیت و چگونگی آن با هم دچار اختلاف شده و به سه گروه تقسیم شدند. گروه اول میپنداشتند او از دنیا نرفته بلکه زنده است و در پس پرده غیبت به سر میبرد. چون آشکارا پسر خود را به جانشینی معرفی نکرده و زمین هم نمیتواند خالی از حجت باشد پس او نمرده و زنده است. گروه دوم معتقد بودند او رحلت کرده لکن دوباره زنده شده و قیام خواهد کرد. این گروه مبنای خودرا بر این نقل نادرست از امام صادق(ع) بنا نهادند که میگوید: قائم مهدی به این خاطر قائم نامیده میشود که پس از رحلتش قیام خواهد کرد. گروه سوم نیز چون مطمئن نبودند جانشین امام عسکری چه کسی است، پسر یا برادرش، در امامت حضرت عسکری توقف کردند و مصمم شدند تا موضوع برایشان روشن نشود تصمیم نگیرند. (36) این فرقه در کتاب «تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم» واقفیه معرفی شدهاند که گویا عسکریه صحیح باشد. زیرا در نجمالثاقب(37) ، کمالالدین و تمامالنعمه(38) ، ملل و النحل(39) و فرق شیعه(41) واقفیه به کسانی اطلاق شده که بر امامت امام موسی جعفر توقف کردهاند. محمدیه این فرقه امامت جعفر و حضرت عسکری را منکر میشوند و هیچ یک را به عنوان وصی علی هادی نمیدانند. بنابراین هیچ یک حق نداشتند خود را امام بدانند و چون امام بدون جانشین از دنیا نمیرود و امام عسکری نیز در گذشته و آشکارا پسرش را معرفی نکرده، امامت او از درجه اعتبار ساقط است. آنان میافزایند جعفر ارزش آن را نداشت که چنین ادعایی کند زیرا گناهکاری و رفتارهای خلاف اخلاق او شهره عام بود و شرارت این شخصیت نمیتوانست جنبه تقیه داشته باشد زیرا تقیه را نمیتوان با ارتکاب گناه انجام داد. اینان چنین نتیجهگیری میکردند که چون قطع امامت و بیاعتباری آن ممنوع شده لذا ناچار بودند به امامت محمدبنعلی(41) رجوع کنند. جعفریه نمایندگان این انشعاب مدعی بودند جانشین امام عسکری برادر جوانترش جعفر است ولی در انتقال امامت به چهار گروه منشعب شدند. گروه اول معتقد بودند امام عسکری رحلت کرده و چون آشکارا پسری به جای نگذاشت، تا امامت را عهدهدار شود، تنها برادرش جعفر امام خواهد بود. گروه دوم وانمود میکردند که امام یازدهم خود جعفر را براساس اصل بداء به جانشینی معرفی کرده است. به این گروه فتحیه نیز گفته میشود. رهبر آنان علیبنطحی یا طلحی خزاز بود که از جانب خواهر فارسبن حاتمبن ماهویه قزوینی حمایت میشد. هرچند این زن امامت امام حسن عسکری را منکر شده و مدعی بود امامت از امام هادی(ع) به جعفر انتقال یافته است.گروه سوم مدعی بودند که امامت جعفر از جانب پدرش تعیین شده بود. گروه چهارم که به نفیسیه معروفند، معتقد بودند امام دهم پسر بزرگترش محمد را وصی خود تعیین کرد اما خداوند برطبق بداء حیات او را قبض کرد. محمد قبل از مرگ وصایت، کتابها، علم سری و سلاحهای مورد نیاز جامعه را به غلام جوان و مورد اعتماد خویش به نام نفیس سپرد و به او سفارش کرد که آنان را پس از مرگ پدرش به برادرش جعفر بدهد. حلاجیه پیروان حسینبنمنصور مکنا به ابومغیث و ملقب به حلاج، صوفی مشهوری است که پیرامون وی سخنان متفاوتی گفته شده است. برخی وی را جزو اولیای الهی برشمردهاند ولی اکثر صوفیه او را از خود نمیدانند و بنا به منابع شیعی او یکی از مکذبین معروف است که ضمن توقیعی از طرف ناحیه مقدسه مورد نفرین قرار گرفته است. شیخ مفید نیز کتابی با عنوان «الرد علی اصحابالحلاج»نوشته است. زادگاه حلاج بیضاء فارس بود که در سنین کودکی به واسط(یکی از شهرهای عراق) مهاجرت کرد و در محضر اساتید سهل تستری و عمروبنعثمان مکی تلمذ کرد اما هر دوی آنها را به ناراحتی و عدم رضایت استاد ترک کرد. پس از چندی به حلقه دروس عرفانی درآمد و از طریق او با صوفیه آشنا شد و خرقه بر تن کرد اما به جهت شطیحاتی چون «اناالحق» از این حلقه نیز طرد شد. جنید خطاب به حلاج گفت: تو در اسلام رخنه و شکافی افکندهای که سر جدا شده از پیکرت میتواند آن را مسدود کند. (42) وی در زمانی که در میان اهل تسنن مطرود ماند، سعی کرد در میان اهل تشیع پیروانی را برگزیند از این روی سعی در آوردن ابوسهل نوبختی به جمع یارانش داشت که وی حلاج را با تکذیب و تمسخر از خود راند.(43) وی بعدها مدعی بابیت و نمایندگی مهدی موعود شد و سخنانی بر لب جاری میساخت که صوفیه آن را شطح میخوانند. حلاج سرانجام در زمان خلافت حکومت المقتدر خلیفه عباسی به سال 309 پس ز بریدن دست و پا به دار آویخته شد. جسدش را به آتش کشیده خاکسترش را به دجله ریختند. سرش را نیز بر پل بغداد نصب کردند. (44) عذاقریه گروهی از پیروان ابوجعفر محمدبنعلی شلمغانی معروف به ابنابی عذاقر هستند که در زمان خلافت راضی بالله کشته شد. وی در ابتدا از فقهای شیعه شمرده میشد و هجده اثر درباره عقاید و فقه شیعه به رشته تحریر درآورد از ان جمله کتابی به نام تکلیف است. ولی بعدها به غلو و انحراف کشیده شد و افکار کفرآمیز مطرح کرد. از آن جمله بر روی نظریه حلول تاکیدمیکرد و میگفت: روح پیامبر در پیکر محمدبنعثمان (سفیر دوم) و روح امیرالمومنین در کالبد حسینبنروح (نایب سوم) و روح حضرت فاطمه در بدن ام کلثوم دختر محمدبنعثمان حلول کرده است. حسینبنروح این عقیده را کفر و الحاد و شبیه عقاید مسیحیان در مورد حضرت مسیح شمرد و او را لعن کرد که این امر موجب شد تا در سال 323 کشته شود. (45) غیر از شلمغانی و حلاج افراد دیگری نیز بودند که در زمان نواب اربعه ادعای بابیت را مطرح کردند. افرادی از قبیل ابومحمد الشریعی و محمدبن نصیر النمیری الفهری که توسط توقیعاتی از جانب امام زمان مورد لعن و نفرین قرار گرفتند. ابوعبدالله احمد بن محمدالسیاری و حسنین محمدبن بابا القمی نیز در زمان امام جواد و امام عسکری این ادعا را مطرح کردند که توسط این بزرگواران رسوا شدند. (46) مشعشعیه سید محمد مشعشع موسس این فرقه در اوایل قرن نهم در واسط عراق به دنیا آمد و در همان جا به سر میبردتا اینکه در هفده سالگی با اجازه پدرش سید فلاح به محفل درس شیخ احمدبننهد درآمد و سالها در آن مدرسه به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی در ایام تحصیل گه گاه جملاتی چون: من مهدی موعودم و بیرون خواهم آمد؛ بر زبان میراند تا جایی که از طرف استادش مورد نکوهش قرار گرفت. زیرا شیخ زا علمای شیعی آن دیار بود. اما سید محمد دستبردار نبود. یک بار در مسجد کوفه به مدت یک سال معتکف شد و در این مدت بسیار میگریست چون از علت آن پرسیدند میگفت:به ان کسانی میگریم که به دست من کشته خواهند شد. سید پس از سالها به واسط، موطنش بازگشت و در آنجا از ادعای خود سخن میگفت و بلادی را که بعدها قرار بود به تصرف درآورد بین افرادش تقسیم میکرد. شیخ احمد (استادش) با شنیدن ادعای او در نامهای به امیران واسط حکم به تکفیر او داد. امیر واسط نیز او را دستگیر کرد و قصدداشت او را بکشد اما سید به قرآن قسم یاد کرد که وی سنّی صوفی است و شیعیان با وی دشمنی میکنند و بدین ترتیب از دام مرگ رهید. به منطقه گسید رفت اما باز به فعالیتهای خود ادامه داد و کارش بالا گرفت تا جایی که مناطق وسیعی از عراق و خوزستان را به تصرف خود درآورد. سید اولین شیعه دوازده امامی بود که ادعای مهدویت کرد. وی درباره امام علی به پیروی از باطنیان، حضرت را به خدایی میرساند. درباره امام زمان نیز معتقد بود که گوهر امام زمانی جداست و پسر حسن عسکری جدا است. گوهر امام زماین هرزمان میتواند در کالبد کس دیگری باشد. بعدها پسرش مولا علی بر اساس نظرات پدر که حضرت علی(ع) را خدا میخواند ادعای خدایی کرد زیرا مدعی بود روح آن امام با آن گوهر خدایی در او حلول کرده است. سید در اواخر عمر به مناجات نویسی و قرآن سازی روی آورد. وی سرانجام در سال 866 فوت کرد و رهبری مشعشعیان را به پسرش سید محسن پس از او به سید علی و برادرش ایوب سپرد. (47) شیخیه و بابیه شیخیه پیروان شیخ احمد احسائی هستند. وی از اهالی احساء منطقه قطیف بحرین بود، در پنج سالگی قرآن را از حفظ داشت و تا بیست سالگی به فراگیری علوم متداول دینی پرداخت. سپس در کربلا و نجف در محضر درس بزرگان شیعه چون بحرالعلوم و وحید بهبهانی حاضر شد. شیخ احد با در هم درآمیختن عقاید تند شیعی خود و فلسفه یونان مطالبی را مطرح کرد اعتراضات علمای هم عصر خویش را برانگیخت. از جمله اعتقاد او به معاد روحانی و وجود هور و قلیائی بود از این رو معراج پیامبر را نیز جسمانی قبول نداشت. وی همچنین تغییراتی در اصول دین به وجود آورد. وی اصول پنجگانه شیعه را به چهار اصل تقلیل داده و به جای اصل امامت رکن رابع را به آن افزود. شیخ احمد احسائی در اواخر عمر توسط بزرگان شیعه چون ملا محمدتقی برغانی قزوینی (شهید ثالث) تکفیر شد و در غربت راه حجاز(حج) در حالی که محبوبیت و شهرتش نیز خدشهدار شده بود در گذشت. پس از او سیدکاظم رشتی عهدهدار ریاست فرقه شیخیه شد و عقاید عجیب دیگری به آن افزود ز جمله در تفسیر حدیث نبوی «انا مدینه العلم و علی بابها» به شرح و تفسیر شهر علم پرداخت و نامهای عجیب و غریبی بر زبان راند و چنان آتش انتظار حضرت ولیعصر را در بین شاگردان خود برافروخت که آنها نیز بدون توجه به علائم ظهور آن حضرت در کوی و برزن به جستجوی امام زمان برخاستند. پس از چندی سیدعلی محمد باب با حمایتها و مساعدتهای دول استعماری چون انگلیس و روس ادعای بابیت امام زمان را مطرح کرد. وی که در کودکی پدر خویش سیدمحمدرضا بزاز شیرازی را از دست داده بود تحت سرپرستی دائمی خود روزگار میگذراند، پس از گذراندن دوران مقدماتی دروس دینی در مکتب شیخ عابد به همراه میرزا سید علی، برای تجارت به بوشهر رفت. اما در آنجا در گرمای طاقتفرسای بوشهر به ریاضتهای سخت و خواندن ادعیه ، زیارت عاشورا و نمازهای طولانی مشغول بود. میرزا سیدعلی به خاطر تغییر آب و هوا او را به کربلا فرستاد. وی در کربلا به مکتب درس سید کاظم درآمد. پس از فوت سیدکاظم وی که چون دیگر شاگردان سخت در گیر رسیدن به محضر امام زمان بود با وسوسههای ملاحسین بشرویهای که مدتی در مشهد و مدتی در بینالنهرین تحت نظر آرتور کونولی و به اتفاق سید کرامت هندی کار میکرد، فکر بابیگری را در فکر سید علی محمد انداخت. باب پس از مدتی که تعداد پیروانش گسترش پیدا کرده بود بر ادعای خویش افزود و مدعی مهدویت شد و پس از ان نیز نبوت خویش را ابراز داشت. وی سرانجام در سال 1266 در تبریز به همراه یک تن از یارانش تیر باران شد.(48) بهائیه سید علی محمد باب قبل از کشته شدن، یکی از جوانترین پیروانش میرزا یحیی صبح ازل را که در آن ایام 19 سال داشت به جانشینی خود برگزید. وی برادر میرزا حسینعلی نوری یکی دیگر از پیروان باب بود. میرزا یحیی به جهت شرایط بد بابیان در ایام سلطنت ناصرالدین شاه مخفیانه زندگی میکرد و همه امور را به برادرش حسینعلی بهاء سپرد. پس از سوء قصد بابیان به جان ناصرالدین شاه علیرغم تلاشهای سفیر روس دستگیر شد و پس از چندی او و برادرش از ایران تبعید و رهسپاز بغداد شدند. در آنجا دو برادر بر سر جانشینی باب به جان هم افتادند. حسینعلی مدعی شد «من یظهره الله» که باب وعده داده بود اوست. در پی اختلافات شدید دو برادر حاکم بغداد آنها را به ادرنه عثمانی روانه کرد اما در آنجا نیز دست از اختلاف برنداشتند و به ناچار دولت عثمانی میرزا یحیی و پیروانش را به قبرس و حسینعلی و پیروانش را به عکا تبعید کرد. بعدها میرزا حسینعلی بهاء چون استادش باب، از ادعای من یظهره اللهی فراتر رفت و نبوت و سپس الوهیت خویش را مطرح ساخت. (49) آخرین مدعیان «شاید بزرگترین رویداد سیاسی در رابطه با مهدویت در این دوره واقعهای است که در سال 1400 ه.ق برابر با 1359 ه.ش به رهبری محمد عبدالله قرشی در حرم الهی –مکه مکرمه- اتفاق افتاد؛ به گونهای که یاران او به حرم مسلط و معاون وی –جهیمان- از داخل حرم اعلامیهای پخش نمود و مسلمانان را به بیعت با قرشی دعوت کرد به اعتبار اینکه او همان مهدی منتظر است که پیامبر ظهورش را بشارت داده است. اشغال حرم توسط آنها و مقاومت پیروزمندانه انان چندین روز به طول انجامید که حکومت سعودی به پیروزی بر آنان دست نیافت مگر بعد از درخواست نیروی ویژه کماندویی از فرانسه» (50) مدتی پیش نیز در میان گروهی از رزمیکاران ایران به سرپرستی پروفسور میرزایی که موسس شاخه رزمی کونگفو توآ است، ادعایی مطرح شد که بی شباهت به مدعیان دروغین مهدویت نیست. میرزایی نام خود را الله مینامد. این گروه با علامت مخصوص الله به فعالیت پرداختهاند. به طوریکه اکنون در جای جای راه جاده کندوان این نام به چشم میخورد. اینان معتقدند منجیشان از پشت تپههای کرج ظهور خواهد کرد. از این رو حوزه فعالیتشان نیز بیشتر در جنوب تهران و حومه کرج متمرکز شده است و اغلب این تبلیغ در میان رزمیکاران و خصوصاًکونگفو کاران صورت میگیرد.
پینوشتها 1. جواب سوال فوق که یک مقاله است توسط آقای مجتبی ضمیری نگارش شده است. 2. در مزمور 37 زبور آمده است: شریران منقطع میشوند اما متوکلان به خداوندوارث زمین خواهند شد.متبرکان خداوند وارث زمین خواهند شد اما ولعونان وی منقطع خواهند شد. 3. در کتاب مقدس زرتشتیان آمده: لشکر اهریمنان با ایزدان، دائم بر روی خاکدان محاربه و کشمکش دارند و غالباً پیروزی با اهریمنان باشد. آنگاه فیروزی بزرگ از اطراف ایزدان میشود و اهریمنان را منقرض میسازند. 4. در کتاب صفینای نبی(فصل3، در آیه 6و7) میگوید: به منظور گردآوردن طوایف بشر بر یک دین حق سلاطین دول مختلفه را نابود کنم. آنگاه برگردانیم به قومها لب پاکیزه برای خواندن همه به نام خدای و عبادت کردن ایشان به یک روش. 5. شاکمونی پیغمبر هندوها در کتاب مذهبی خود میگوید: پادشاهی دولت دنیا به فرزند سید خلایق دو جهان، کشن بزرگوار تمام میشود و او کسی باشد که بر کوههای مشرق و مغرب دنیا حکم براند و بر ابرها سوار شود و دین خدا یک دین شود و دین خدا زنده گردد. 6. یکی از اناجیل مورد قبول مسیحیان پروتستان ضمن وصیای مسیح به شمعون پزروس اینطور میگوید: ای شمعون خدای من فرمود: تو را وصیت کنم به سید انبیا که بزرگ فرزندان آدم و پیامبر امی عربی است. و بیاید ساعتی که فرج قوی گردد و نبوت بسیار شود و مانند سیل جهان را پر کند. 7. در کتاب جاماسب نامه که یکی از شاگردان زرتشت است آمده: مردی بیرون آید از زمین تازیان از فرزندان هاشم، مردی بزرگ سر و بزرگ تن و بزرگ ساق، و به دین جد خیش بود و زمین را پر داد کند. 8. مصلح جهانی و مهدی موعود از دیدگاه اهل سنت، سید هادی خسروشاهی، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ دوم، 1374، صص 58-61 9. تاریخ شیعه و فرقههای اسلام، دکتر محمدجواد مشکور، ص 124 10. حضرت مهدی از ظهور تا پیروزی، سید حسین تقوی، صص 117-118 11. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 689 12. تاریخ جامعه بهائیت، بهرام افراسیابی، صص 56-58 13. حضرت مهدی از ظهور، پیروزی ، صص 124-127 14. ملل و النحل، شهرستانی، ج1، صص 147-150 15. اعلام زرکلی، ج8، ص70 16. تاریخ شیعه و فرقههای اسلام،ص 55-59 17. دائرهالمعارف تشیع، ج3، ص 129 18. حضرت مهدی از ظهور تا پیروزی، ص122 19. مفتاح بابالابواب، ص 46 20. فرهنگنامه فرقههای اسلامی، صص 102-103؛ فرقالشیعه نوبختی، ترجمه و تعلیقات محمدجواد مشکور، صص39-40 21. فرهنگ فرقههای اسلامی، شریف یحییالامین، ترجمه و پژوهش محمدرضا موحدی، ص 272 22. فرقالشیعه ص 676 23. فرهنگنامه فرقههای اسلامی، ص73 24. همان، صص 300-301 25. تاریخ عقاید و مذاهب شیعه، سعد ابن عبدالله ابی خلف اشعری قمی، ترجمه یوسف فضایی، انتشارات عطایی، 1371، ص 109 26. تاریخ عقاید و مذاهب شیعه، سعد ابن عبدالله ابی خلف اشعری قمی،تصحیح متن و تعلیقات محمدجواد مشکور، ترجمه یوسف فضایی، ص 97-98 27. راز بزرگ، محمود طلوعی، ج1، ص 37 28. دایرهالمعارف فارسی، ج1، ص 147 29. الملل و النحل، ج1، ص 168 30. دایرهالمعارف فارسی، ج1، ص147 31. راز بزرگ، ص38 32. ملل و النحل، ج1، ص 279، نقل از: دادگستر جهان، ص66 33. فرهنگنامه فرقههای اسلامی، ص238 34. دایرهالمعارف فارسی، ج1، ص35 35. فرهنگنامه فرقههای اسلامی، ص 36-37 36. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص 103-104 37. نجمالثاقب، ص 216 38. کمالالدین و تمامالنعمه، ص72 39. ملل و النحل، ج1، ص 278-279 40. فرق شیعه، ج6،صص 80-83 41. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص108 42. مصائب حلاج، لوئی ماسینیون، ص320 43. موضع تشیع در برابر تصرف در طول تاریخ، داود الهای، صص 57-61 44. تاریخ عصر غیبت، مسعود پور سید آقایی، صص 205-206 45 تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص20؛ سیره پیشوایان، ص 689 46. تاریخ عصر غیبت، صص 203-204 47. مشعشعیان، احمد کسروی، صص 72-30 48. تاریخ جنبشهای مذهبی ایران، عبدالرفیع حقیقت، صص 1605- 1623 49. تاریخ جامع بهاییت، صص 69-83 و 316-339 50. حضرت مهدی از ظهور تا پیروزی، ص 131