شش ماه در مسجد مقدس جمکران ماند تا امام زمان (ع ) را ملاقات کرد
سید عبدالرحیم خادم مسجد مقدس جمکران نقل مى کند که در سال 1323 که مرض وبا شایع شده بود روزى به مسجد مقدس جمکران رفتم ، دیدم مرد غریبى در مسجد نشسته و حال توجه خوبى دارد، از او پرسیدم تو که هستى و چه مى کنى ؟
گفت : اهل تهرانم واسمم على اکبر و کاسبم ، چون به مردم نسیه مى دادم و آنها دچار مرض وبا شدند و مردند تمام اموال من از بین رفت و من ناچار به مسجد مقدس جمکران آمده ام شاید حضرت حجه بن الحسن (ع ) نظر لطفى به من بفرماید.
این شخص سه ماه در مسجد مقدس جمکران ماند و گرسنگى و عبادت صبر کرد، پس از این مدت یک روز به من گفت قدرى کارم اصلاح شده ، مى خواهم به کربلا بروم و پیاده به کربلا رفت ، پس از شش ماه برگشت و گفت : برایم معلوم شد که باید کارم در مسجد مقدس جمکران درست شود.
بارى ، این دفعه هم سه ماه ماند و مشغول عبادت و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بود.
روز ششم ماه مبارک رمضان 1323 وقتى مى خواست به طرف قم و تهران برود و مى گفت حاجتم برآورده شده است من از او تقاضا کردم که شب را به منزل ما بیاید و فرداى آن روز به تهران برود، قبول کرد.
شب که در منزل نشسته بودیم و من با اصرار از او تقاضا مى کردم که قضیه خود را براى من بگوید، گفت چون تو مدتهاست به من محبت کرده اى و خادم مسجد جمکرانى ، تنها براى تو از این قضیه را نقل مى کنم .
در مدتى که من در مسجد مقدس جمکران بودم که با یکى از اهالى ده جمکران قرار گذاشته بودم که هر روز یک نان براى من بیاورد و من پولش را یکجا به او بدهم ، یک روز به ده جمکران رفتم که نان بگیرم ، آن شخص به من گفت که دیگر به تو نان نمى دهم چون حسابت زیاد شده است .
مدتى من چیزى نداشتم که بخورم ، حتى یک روز از گرسنگى مقدارى از این علفهایى که کنار جوى آب بیرون آمده بود خوردم ، کم کم مریض شدم ، شبى در یکى از حجرات مسجد مقدس جمکران احساس کردم که دیگر قدرت بر حرکت ندارم ، ولى نصفه هاى شب بود که از پنجره طرف (کوه دو برادران ) دیدم نور عجیبى ساطع است و این نور به قدرى وسیع بود که تمام آن کوه با عظمت را روشن نموده و این نور همچنان شدت کرد تا آنکه من ناگهان متوجه شدم که کسى پشت در حجره ام ایستاد و آن نور از اوست .
من هر طور بود برخاستم و در را باز کردم ، دیدم سیدى با عظمت و جلالت عجیبى وارد اطاق شد و سلام کرد، من جواب دادم و ابهت او مرا گرفت که نتوانستم چیزى بگویم ، ولى من متوجه شدم که او حضرت بقیه الله ارواحنا فداه است .
آن حضرت به من فرمودند چون تو متوسل به حضرت فاطمه زهرا شده اى جده ام حضرت صدیقه کبرا علیهاالسلام شفیعه شده اند نزد رسول اکرم (ص ) و آن حضرت به من حواله فرموده اند که من حاجتت را بدهم و سپس فرمود هر چه زودتر حرکت کن و به وطنت برگرد که زن و بچه ات منتظرت مى باشند و به آنها سخت مى گذرد و در آنجا کارت اصلاح شده است .
گفتم : آقا خادم مسجد چشمش نابینا شده ، اگر ممکن است او را شفا بدهید.
فرمودند: نه ، صلاح او در این است که او نابینا باشد، سپس به من فرمودند: بیا با هم به مسجد برویم و نماز بخوانیم .
گفتم : چشم قربانت گردم ، و با آن حضرت حرکت کردیم و به طرف مسجد رفتیم ، تا آنکه به لب چاهى که دم در مسجد است رسیدیم .
(البته آن زمانها چاهى دم در مسجد کنده بودند که مردم نامه هاى خود را در آن مى ریختند.)
شخصى از چاه بیرون آمد و حضرت به او کلماتى فرمودند که من نفهمیدم چه گفتند.
بعد شخصى از داخل مسجد بیرون آمد و ظرف آبى در دستش بود و آن را به آن حضرت داد، آقا با آن آب وضو گرفتند و بقیه آب را به من دادند و فرمودند تو هم با این آب وضو بگیر، من هم اطاعت کردم و با آن آب وضو گرفتم . سپس با آن حضرت داخل مسجد شدیم .
ضمنا به حضرت بقیه الله ارواحنا فداه عرض کردم شما چه وقت ظهور مى کنید؟ آن حضرت با تغییر به من فرمودند تو را نمى رسد که از این سوالها بکنى .
گفتم : آقا من مى خواهم از یاران شما باشم ، فرمودند: هستى ولى تو را نمى رسد که از این گونه مطالب سوال کنى .
پس از این دو سوال ناگهان دیدم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه در مسجد تشریف ندارند و از نظرم غائب شدند، ولى صداى آن حضرت را مى شنیدم که مى فرمودند اهل و عیالت منتظرت مى باشند، زود برو، ضمنا او مى گفت زن من علویه است . (1)
حقیر عرص مى کنم برادر و خواهر گرانقدر تو که عاشق دیدار یگانه منجى عالم بشریت بقیه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه هستى پس باید رنج و زحمت بیشتر بکشید که به قول شاعر:
نابرده رنج گنج میسر نمى شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
از چند بار مسجد مقدس جمکران قم آمدن خسته نشوید، از این مرد خدا یاد بگیریم شش ماه در مسجد جمکران مى ماند با آن وضع عجیب ، آخر محضر مبارک امام زمان در مسجد مقدس جمکران مى رسد و مشکلات خود را با دست مبارک آقا حل مى کند.
شفاى مفلوج ، سفارش به دعاى فرج
یکى از خدمه جمکران مى گوید: یک روز قبل از عاشوراى حسینى در مسجد جمکران در حال قدم زدن بودم ، مسجد خلوت بود. ناگاه متوجه مردى شدم که بسیار هیجان زده بود و خدام مسجد که مى رسید آنها را مى بوسید و بغل مى کرد، جلو رفتم ببینم جریان چیست ؟ آن مرد مرا هم در آغوش کشید و بوسید و اشک مى ریخت . از او جریان را پرسیدم . گفت :
چند وقت قبل ، با اتومبیل تصادف کردم و فلج شدم ، پاهایم از کار افتاد، هر شب متوسل به خدا و ائمه معصومین (ع ) مى شدم . امروز همراه خانواده ام به مسجد مقدس جمکران آمدم . از ظهر به بعد حال خوشى داشتم . متوسل به آقا شدم و از ایشان تقاضاى شفاى خود را مى کردم . نیم ساعت قبل ناگاه دیدم مسجد نور عجیب و بوى خوشى دارد، به اطراف نگاه کردم ، دیدم مولا امیرمؤ منین و امام حسین و قمر بنى هاشم و امام زمان (علیهم السلام ) در مسجد حضور دارند، با دیدن آنها دست و پاى خود را گم کردم ، نمى دانستم چه کنم که ناگاه آقا امام زمان (ع ) به طرف من نگاه کردند و لطف ایشان شامل حال من شد.
به من فرمودند: شما خوب شدید، بروید به دیگران بگوئید براى ظهورم دعا کنند، که ظهور انشاء الله نزدیک است . و باز فرمودند: امشب عزادارى خوب و مفصلى در این مکان برقرار مى شود که ما در اینجا مى باشیم .
خادم مى گوید: مرد شفا یافته یک انگشترى طلا به دفتر هدایا داد و خوشحال رفت . مسجد خلوت بود، آخر شب هیئتى از تبریز به جمکران آمد و به عزادارى و نوحه خوانى پرداختند و مجلس بسیار با حال و انقلاب و سوزناک بود، در اینجا من به یاد حرف آن برادر افتادم . (2)
عنایت فرزند
آقاى امیرى مى گوید: شانزده سال بود که ازدواج کرده بودم ولى صاحب فرزند نمى شدم ، متوسل به همه دکترها، داروها و پزشکان جسمى شده بودم ، اما نتیجه نگرفته بودم ، همه اطباء بر این عقیده بودند که زن و شوهر سلامتیم ، ولى علت بچه دار نشدن ما را نمى دانستند. چند سال پیش متوسل به آقا امام رضا(ع ) شدم و به پابوس حضرت شتافتم . حضرت فرزندى به ما عنایت کرد، ولى فرزندم زنده نماند.
خلاصه از همه جا ناامید شده بودم ، زندگیم داشت متلاشى مى شد، روزى یکى از رفقا به من گفت : کمتر به دکتر مراجعه کن ، خدمت آقا امام زمان (ع ) برو و از حضرت خواسته ات را طلب کن .
به مسجد مقدس جمکران مشرف شدم ، و پس از خواندن نماز با قلب شکسته متوسل به آقا شدم ، و ایشان واسطه فیض شدند و خداوند فرزند پسرى به من عنایت نمود که الحمدالله سالم و حالش خوب است و خوشحالم که زندگیم از هم متلاشى نشد. (3)
حل مشکل ازدواج
جوان مى گوید: مدت سه سال بود که قصد ازدواج داشتم ، اما همسر مورد دلخواهم را پیدا نمى کردم . از این موضوع پیش دوستانم خجالت مى کشیدم ، و احساس ناراحتى مى کردم . تا اینکه روزى یکى از رفقایم از حالم با اطلاع شد، این دوستم سالیان درازى است که به جمکران مشرف مى شد، به من پیشنهاد کرد که براى حل مشکلم به مشهد خدمت آقا امام رضا(ع ) بروم . زیرا خود ایشان هم مثل من بوده و چون مشرف به مشهد مى شوند آقا امام رضا(ع ) مشکل ایشان را حل مى کنند.
من به ایشان عرض کردم : درست است که آقا امام هشتم حلال مشلکلات است ، بسیار کریم و بزرگوار است ، امام عصر، عصر امام زمان (ع ) است و بنده از نوکران ایشان هستم ، اگر بنا باشد عنایتى شود از ایشان توقع دارم که گره از کارم بگشاید.
از دوستم جدا شدم ، ولى مدتها این فکر از من جدا نمى شد، تا اینکه یکى از شبها خوابیده بودم ، اما خواب نبودم ، گوئى کسى به من گفت : اگر حاجت دارى بلند شو به مسجد جمکران برو، بلافاصله از جا بلند شدم و بدون آنکه به کسى حرفى بزنم به مسجد مشرف شدم ، نماز خواندم ، همانجا احساس کردم کارم حل شده ، اضطرابم بر طرف شده است .
مدتى نگذشت ، همسر موردنظر را انتخاب کردم و ازدواج کردیم و اولین فرزندمان که پسر بود روز نیمه شعبان مصادف با ولادت حضرت مهدى (عج ) بدنیا آمد. گوئى نشانه اى بود از اینکه متوجه باشیم که این الطاف از جانب حضرت مهدى (ع ) به ما شده است . (4)
شفاى مجروح و معلول جنگ
جوان مى گوید: 8 سال پیش در جبهه حاج عمران مورد حمله هوایى عراق قرار گرفتم و از کلیه بدن فلج شدم . در این مدت توانایى حرکت کردن نداشتم . شبى مادرم به منزل من آمد و زخم زبانى به من زد که دلم را شکست .
من متوسل شدم به آقا امام زمان (ع ) شدم و گفتم : یا امام زمان (ع ) یا مرگ مرا برسان و یا شفایم را از خداوند بخواه .
به خواب رفتم ، در خواب آقا را دیدم ، فرمود: من مسجدى به دست خود بنا کرده ام ، بیا آنجا متوسل شو. (مسجد جمکران مورد نظر آقا بوده است .)
صبح که از خواب برخاستم ، عقیده ام برگشت . گفتم باشد، سال آینده به جمکران مى روم ، بعد به عیادت بیمارى در بیمارستان رفتم . شب ساعت 12 که به منزل رسیدم دیدم منزل و کلیه اثاثیه ام در آتش سوخته است . بسیار دل شکسته و پریشان شدم . صبح از یکى از دوستانم مبلغى قرض گرفتم و همان روز حرکت کردم و به جمکران آمدم .
مدت 39 روز در مسجد جمکران بودم و خدمت آقا را کردم ، تا اینکه شب چهلم ، شب چهارشنبه 19 ماه مبارک رمضان بود، شب در حین خدمت دیدم خیلى خسته ام و خوابم مى آید، رفتم داخل یکى از کفشداریها خوابیدم . حدود ساعت 1 نیمه شب در خواب دیدم وارد در حیاط مسجد جمکران آشغال جمع مى کنم یک مرتبه آقائى جلو آمد و فرمود: آقا سید دارى نظافت مى کنى ؟ بیا برویم داخل مسجد کمى حرف بزنیم ، با آقا داخل مسجد رفتم ، دیدم 4 نفر دیگر هم آنجا هستند، نزدیک آنها نشستم و آقا فرمودند: آقا سید مثل اینکه کسالتى دارى ؟ گفتم : بله آقا جبهه مجروح شدم ، آقا با دست مبارک بر سرم کشید و فرمود: انشاءالله خوب مى شوى ، دستى به کمر و پایم کشید، در عالم خواب بسیار راحت شدم ، دیدم حضرت على (ع ) با فرق خونین ، حضرت محمد (ص ) و حضرت زهرا (س ) با پهلوى شکسته و حضرت معصومه (س ) در حال گریه کردن بود. از آقا جریان را پرسیدم ، امام زمان (ع ) فرمود: حضرت معصومه (س ) شکایت دارند که به حرم ایشان بى احترامى مى کنند. سپس امام یک دانه خرما و قدرى آب به من دادند و فرمودند: بخور که فردا مى خواهى روزه بگیرى ، از خواب بیدار شدم ، دیدم از ترکشها خبرى نیست و خیلى حالم خوب است و راحت شدم . (5)
زندگى کردن دختر مرده
اهل عربستان سعودى است ، در مسجد مقدس جمکران مى گوید: ما اهل تسنن بودیم ، اهل تسنن اسم فاطمه و زینب را براى بچه ها خود نمى دانند و عقیده دارند هر بچه اى که به این نام باشد به زودى مى میرد.
اما من همسرى داشتم که فاطمه نام داشت و در اولین زایمان نیز دخترى به دنیا آورد. فامیل من اسم (حفصه ) براى دخترم انتخاب کردند، ولى من زیر بار نرفتم و اسم فرزندم را نیز فاطمه گذاشتم .
بعد از سه سال فاطمه مریض شد، دخترم را خدمت قبر رسول اکرم (ص ) بردم و از ایشان شفا خواستم ، الحمدلله شفا دادند، بعد از بازگشتن از نزد قبر حضرت رسول (ص ) دخترم خوابید، خوابش طولانى شد، هر چه صدایش کردیم بیدار نشد، او را دکتر بردیم ، دکتر گفت : بچه مرده است . به دکتر دیگر مراجعه کردیم او هم همان را گفت .
دخترم را با اشک و آه همسرم و سایر فامیل به غسالخانه جهت شستشو بردیم . بعد از چند دقیقه دیدم دخترم حرکت مى کند و از من آب خواست ، برایش آب آوردم ، خورد، دخترم را بغل کردم ، دخترم گفت : بابا، خواب بودم ، در عالم خواب دیدم مردى پیش من ایستاده و دو رکعت نماز خواند، بعد از نماز دست مبارک را بر سر من مالید و گفت : بلند شو، شما زنده مى مانید، و فعلا نمى میرید، من یک وصیت مى کنم به بابایت بگو شیعه شوید و مذهب سنى را ترک کنید و این مسئله باعث شیعه شدن من شد.(6) سپس براى تشکر و قدردانى از آقا عازم ایران و مسجد مقدس جمکران شدم .
شفاى ضایعه نخاع کمر
یکى از برادران قریه جمکران مى گوید: سالها پیش که به جمکران مشرف مى شدم از حاجى خلیل قهوه چى که آن زمان خادم مسجد جمکران بودند شنیده بودم که فردى به نام حسین آقا مهندس برنامه و بودجه با هدایت آقاى حاجى خلج قزوینى به جمکران مشرف شده و شفا گرفته است . سالها درصدد بودم که از نزدیک حاجى خلج قزوینى را دیده و جریان شفاى آن مهندس که ضایعه نخاع کمر داشته و شفا گرفته را بپرسم . تا اینکه به عنوان معلم به قریه جمکران آمدم و ظهرها براى نماز خواندن به مسجد مى رفتم ، یکى از روزها شنیدم که حاجى خلج به مسجد تشریف آورده اند، خدمت رسیدم و از ایشان خواستم که جریان را تعریف کنند.
ایشان گفتند: روزى از قهوه خانه حاجى خلیل در جمکران بشسته بودم ، قبلا شنیده بودم که شخصى به نام حسین آقا از ناحیه نخاع دچار ضایعه شده و براى معالجه حتى به خارج هم مراجعه نموده ولى همه ایشان را جواب کرده بودند و بهبودى حاصل نشده بود، آن روز او را دیدم و از او خواستم که چند روزى با هم باشیم و به جمکران مشرف شویم .
حسین آقا گفت : فایده اى ندارد، من به بهترین دکترها مراجعه کرده ام ، جواب نشنیده ام .
اما من اصرار زیاد کردم ، پذیرفت .
مدت چهل روز با هم بودیم و به مسجد مقدس جمکران مشرف مى شدیم ، روز چهلم من به حسین آقا گفتم : مواظب باش ، امروز روز چهلم است ، با حسین آقا به صحرا رفتیم ، مدتى قدم زدیم و به مسجد برگشتیم . داخل مسجد من به حسین آقا گفتم : خسته ام ، مى روم اطاق بغل مسجد بخوابم . حسین آقا هم گفت : من میروم نماز بخوانم .
مدتى در اتاق خوابیدم ، ناگهان سر و صداى زیادى در مسجد پیچید، و من از خواب بیدار شدم ، بیرون آمدم ، دیدم حسین آقا که قبلا کمرش ناراحت بود سنگ بزرگى از لب چاه برداشت و پرتاب کرد و هیچ دردى از ناحیه کمر احساس نکرد. به او گفتم : چه شده ؟ گفت : در مسجد مشغول نماز امام زمان (ع ) بودم ، وقتى که تمام شد، نشستم ، آقاى سیدى را پهلوى خود احساس کردم ، ایشان فرمود: حسین آقا اینجا چکار دارى ؟ گفتم : کمرم درد مى کند. ایشان دست خود را به پشت من کشید و فرمود: دردى در پشت تو نیست .
سپس فرمود: نماز امام زمان (ع ) را خواندى ، صلوات هم فرستادى ؟
گفتم : خیر.
گفت : بفرست . من پیشانى به مهر گذاشتم و شروع به صلوات فرستادن کردم ، ناگهان به فکرم رسید که ایشان مرا از کجا مى شناخت و ناراحتیم را مى دانست ، بلند شدم ، دیدم هیچ ناراحتى ندارم .
حل مشکل خانوادگى
برادرى روحانى مى گوید: سالها دور از همسرم در شهرستانها مشغول تبلیغ و تدریس بودم . مجبود شدم که همسر دیگرى در محل تبلیغ اختیار کنم و ماهیانه دو الى سه بار به قم دیدن همسرم مى آمدم و بقیه اوقات در بیرون از قم بودم .
همسرم که در قم بود گفت : من متوسل به امام زمان (ع ) مى شوم و هر هفته شبهاى چهارشنبه جمکران مى روم و نماز مى خوانم و حاجتم این است که تو به قم بیائى و در قم ماندگار شوى ، ولى خودم فکر نمى کردم بتوانم به قم برگردم .
ولى سرانجام آن خانم دوم حقیر به رحمت خدا رفت و چهلمین هفته اى که همسرم براى نماز به مسجد مى آمد طورى شد که حقیر با خوبى و درستى از همه جا منصرف شدم و از تدریس دانشگاه و امامت جمعه موقت و خیلى مزایاى دیگر که داشتم استعفا کردم و قصد رفتن به شهر دیگرى داشتم که باز منصرف شدم و اکنون مدتى است که با دلگرمى و علاقه فراوان در قم زندگى مى کنم و خودم هم طبق روال سابق که هر هفته جمکران مى آمدم الحمدلله موفق هستم و کرامات فراوانى مى بینم ، و امیدوارم که تا آخر عمر بتوانم با دلگرمى در قم باشم . (7)
شفاى ناراحتى کلیه مادرزاد
مادرى با فرزندش به واحد فرهنگى مسجد مقدس جمکران مراجعه نمودند و اظهار داشتند: فرزندم مدتهاى زیادى ناراحتى کلیه داشت ، او را دکتر بردم و دکتر بعد از معاینه اظهار داشت که کلیه فرزندم بطور مادرزاد کار نمى کند و پوسیده است .
سونوگرافى کردند و گفتند: کلیه باید قطع شود. عکس رنگى گرفتم ، او را به بیمارستان لبافى نژاد بردم ، کمیسیون پزشکى تشکیل شد و همه نظر دادند که باید عمل شود.
ماه رمضان بود، شبى در خواب دیدم که قرار است فرزند مریضم را به اتاق عمل ببرند، من به آقاى دکتر مى گویم که آقاى دکتر این بچه من خوب مى شود، دکتر در پاسخ گفت : خانم دست آقا امام زمان (ع ) است ، از خواب بیدار شدم .
وقتى دوباره به دکتر مراجعه کردم قرار شد یکبار دیگر سونوگرافى بگیرند و آزمایشات لازم انجام شده و بچه را به اتاق عمل ببرند. همان روز مطلع شدم هیئتى از نازى آباد تهران به مسجد مقدس جمکران مى آید. گفتم : بگذار قبل از سونوگرافى و آزمایش بر اساس خوابى که دیده ام او را به جمکران ببرم . همراه هئیت به جمکران آمدم و فردا صبح از راه به مرکز سونوگرافى رفتم ، به آقا امام زمان (ع ) عرض کردم من از مسجد مقدس جمکران مى آیم ، مرا ناامید نکیند.
وقتى سونوگرافى انجام شد به من گفتند: این بچه هیچ ناراحتى ندارد. به دکتر مراجعه کردم ، عکسهاى رنگى و سونوگرافى هاى قبل را با سونوگرافى جدید مقایسه کرده و گفت : دیگر هیچ عیب و ناراحتى در کلیه بچه موجود نیست و بچه از دعاى امام زمان (ع ) شفا گرفته است . (8)
شفاى بیمار قلبى مادرزاد
پسر بچه اى به نام على زینى مى گوید: من ناراحتى قلب مادرزاد داشتم ، در تهران به پزشکان زیادى براى مداوا مراجعه کردم ، از جمله دکتر طباطبائى و ایشان اظهار داشتند قلب باید عمل شود تا سن 6 سالگى نرسد عمل نمى شود، و اگر عمل هم شود 50 احتمال خوب شدن دارد.
یکى از اقوام ما هر چهارشنبه به قصد جمکران از تهران مردم را با هئیت و کاروان مى آوردند. آن روز پدر من هم در ماموریت و سفر بود و به بیرجند مسافرت کرده بود، این برادر راننده مرا با هئیت به جمکران آورد. من قادر به راه رفتن نبودم . لذا مرا بغل کرد و داخل مسجد بود و نشانى محل خود را به من گفت و رفت .
من در مسجد دراز کشیدم ، قدرى دعا و تضرع و توسل به خداوند نمودم و در اثر خستگى خوابم برد، در خواب آقا امام زمان (ع ) را دیدم که با لباس سبز و عمامه سبز و چهره نورانى نزدیک من آمدند و فرمودند: بلند شوید، شفا یافتید، و سپس به سر و سینه ام دستى کشیدند و باز فرمودند: بلند شوید.
از خواب بیدار شدم ، و دیدم حالم خوب است . من که اصلا قادر به راه رفتن نبودم ، دویدم که محل راننده را پیدا کنم . خودم را به بغل ایشان انداختم و او را بغل کردم . پدرم هم در بیرجند شب چهارشنبه در خواب مى بیند که من شفا گرفته ام ، فورى به تهران آمده و بعد خود را به جمکران رساندند و با هم به تهران برگشتیم . (9)
شفاى ناراحتى اعصاب و روان
برادر دانشجویى مى گوید: حدود سه سال بود که سر درد عجیبى داشتم ، ابتدا درد از ناحیه گیجگاه شروع شده و سپس تمام سرم به شدت درد مى گرفت و به تدریج سر و پیشانى و چشمها و حتى دلم درد مى گرفت .
شب و روز آسایش نداشتم ، مدتى بعد از شروع سر درد حالت شوک به من دست داد و حافظه ام را از دست داده بودم . اصلا خواب نداشتم ، و از همه چیز ترس و وحشت داشتم .
در رشت به دکتر اشترى مراجعه کردم ، تشخیص داد که روانى شده ام ، و جواب رد به من داد، چون دانشجو بودم سه ترم مرخصى گرفتم و در این سه سال 7 مرتبه به مشهد زیارت امام رضا(ع ) شرفیاب شدم ، به تمام ائمه و امامزاده ها متوسل شدم ، تا اینکه روزى کتابهاى در محضر استاد و پرواز روح آقاى ابطحى را دست یکى از دوستانم دیدم ، کتابها را گرفته و با مطالعه آنها با مسجد مقدس جمکران آشنا شدم ، دوستم نیز در این باره با من صحبت هایى داشت .
تصمیم گرفتم به جمکران بیایم . ابتدا قم به زیارت حضرت معصومه (س ) رفتم و آدرس جمکران را پرسیده و به مسجد آمدم ، بعد از توسل به حضرت به رشت برگشتیم ، مشاهده کردم حالم مقدارى طبیعى شده است ، بعد از دو سه هفته مجددا به جمکران آمدم ، مشغول دعا و نماز شدم و قدرى خوابیدم . ساعت 12 بیدار شدم ، مجددا وضو کردم و به مسجد رفتم ، خوابیدم ، در خواب سید بلند قدى دیدم ، چند نفر همراه ایشان لخت شده و عزادارى مى کردند، درباره حضرت مهدى (عج ) شعر مى خواندند، موقعى که سید به من رسید من تعظیم کرده و سلام کردم . سید نگاهى به من کرد و سرش را تکان داد که بعد از مدتى من از خواب بیدار شدم و در خود احساس ترس کردم .
الان بحمدالله تمام آن حالات از بین رفته و فقط کمى درد خیلى خفیف در گیجگاهم باقى مانده است . (10)
مشکل خرید خانه
جوان مى گوید: منزلى خریدم ، اما مى دانستم که براى اداى تمام پول خانه توانا نیستم ، و خداوند باید به کمک بشتابد، شب چهارشنبه که به جمکران مشرف شدم بعد از تحیت دعا کردم و گفتم : آقا ما را ببخشید که براى خواسته هاى حقیر نزد شما مى آئیم . و الا باید خواسته ما فقط سلامت و ظهور و تعجیل در فرج شما باشد و از خدا بخواهیم که به ما توان پیروى از شما را عنایت کند. ولى از آنجا که شما سرچشمه فیض هستید و من جاى دیگرى را نمى شناسم مى خواهم که در این اداى قرض خانه مرا کمک کنید.
بعد از این دعا براى تجدید وضو به وضوخانه قدیمى رفتم . سیدى از سادات شریف قم را که قبلا مى شناختم دیدم ، ایشان بعد از احوالپرسى گفتند: شنیده ام مى خواهى خانه بخرى ؟ گفتم : بله ، گفت : براى من هم صد هزار تومان در نظر بگیر. سپس چکى به بنده دادند، روز موعود به بانک رفتم ولى چیزى در حساب نبود، کمى نگران شدم ، خواستم از بانک خارج شوم که جوانى رسید و گفت : چک شما مال چه کسى است ؟ نام سید را گفتم ، ایشان صد هزار تومان به من داد و گفت این پول مال همین حساب است .
بدین ترتیب مشکل من در خرید خانه به لطف آقا امام زمان (عج ) برطرف شد. (11)
شفاى سرطانى
پیرمرد مى گوید: بیمارى من از یک سرماخوردگى ساده شروع شد و در عرض 25 روز به قدرى حالم بد شد که در بیمارستان شهید مصطفى خمینى بسترى شدم . قادر به غذا خوردن نبودم و پزشکان به وسیله سرم و دارو مرا زنده نگهداشته بودند.
روزى در بیمارستان یکى از فامیلها به عیادتم آمد و بعد از آن که رفت دیدم سیدى بزرگوار وارد اتاق شد. اتاق ما سه تخته بود. آقا روبروى تختم ایستادند و فرمودند: چرا خوابیده اى ؟ گفتم : بیمارم ، قبلا مریض نبوده ام ، مدت کمى است اینطورى شده ام .
آقا فرمودند: فردا بیا جمکران . صبح دکتر آمد معاینه کند و درجه بگذارد گفتم : نمى خواهم ، گفت : مسئولیت دارد، گفتم : خودم مسئول آن هستم ، اگر بمیرم مسئول خودم مى باشم ، من خوب شده ام ، امام زمان (ع ) مرا شفا داده اند، دکتر خندید و گفت : امام زمان در چاه است ، (البته او قصد بدى نداشت ، جهت شوخى این حرف را گفت ) پرستار خواست سرم وصل کند نگذاشتم ، وقتى بچه هایم بدیدنم آمدند گفتم مرا حمام ببرید تا آماده شوم به جمکران مشرف گردم . به حمام رفتم ، قربانى تهیه کردم و با اینکه مدتى بود که میل به غذا نداشتم و مثل اینکه یک تکه سنگ در شکم داشته باشم اشتهایم خوب شده بود و سنگ از بین رفته بود، البته در غذا خوردن هنوز کمى مشکل دارم ، که امیدوارم امام زمان (ع ) این را هم شفا دهد. سپس به جمکران مشرف شدم ، بین راه مرتب توى سرم مى زدم و آقا امام زمان (ع ) را صدا مى کردم ، و از الطاف او سپاسگزارى مى کردم . (12)
شفاى پیوند انگشتان
یکى از خدمه جمکران به نام آقاى عبدالله فیروزجان احمدى مى گوید: شخصى انگشتان او را زیر دستگاه قطع مى شود، همانجا نیت مى کند که اگر انگشتان او وصل شود و پیوند بگیرد اولین چیزى که ساخت براى حضرت مهدى (ع ) به جمکران بیاورد، اکنون انگشتان او پیوند خورده و خوب شده ، و با همان انگشتان کار مى کند و با دست خود گلدانى برنجى ساخته و به عنوان هدیه به مسجد مقدس جمکران تحویل دفتر هدایا و نذورات مى کنند. (13)
این چند مورد از عنایات حضرت بقیه الله – ارواحنا فداه – که در دفتر ثبت کرامتهاى مسجد مقدس جمکران ثبت شده به دستور حجج اسلام آقاى فاضلى ، لاجوردى ، فیروزى و خالصى زاده ، توسط آقاى سید ابوالقاسم محمودى در اختیار اینجانب قرار گرفته ، که بدین وسیه از مساعى جمیله این عزیزان صمیمانه سپاسگزارى مى شود.
از همکارى سروران معظم ، مخصوصا امناء بزرگوار مسجد صاحب الزمان (ع ) و آیت الله سید على اکبر موسوى ، کمال تشکر و قدردانى مى شود و دستخط آقایان محترم در واحد فرهنگى کتابخانه عمومى حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
خانه را از امام زمان (ع ) مى گیرم
آقاى حاج محمد آقاجانى فرمودند:
شخصى به نام حاج انگشت باف معمار، تقریبا در سال 1350 شمسى که در تهران ساکن مى باشد در اثر عمل بساز و بفروش ملک ، وضع مالى نامبرده بسیار خراب و به ورشکستگى انجامید. لذا نامبرده هر شب جمعه از تهران به مسجد مقدس جمکران جهت توسل به ولى عصر(ع ) امام زمان مى آمد، چون شوهر همشیره ما بود به منزل ما مى آمد، یک شب جمعه مى بیند که بعضى از حیوانها وارد حیاط مسجد مى شوند، تصمیم مى گیرد که با کمک مردم دیوارى جهت حیاط مسجد مقدس جمکران بکشد، لذا با توکل به خدا و امداد از حضرت بقیه الله الاعظم پس از یکسال و اندى دیوارکشى تمام شد.
شبى حاج حسن رو به من گفت : دیوار مسجد را تمام کردم ، من به او گفتم : مى خواستى از حضرت یک خانه به تو بدهد، ایشان فرمودند: توجهى نداشتم ، امشب مشرف مى شوم ، خانه را از امام زمان (ع ) مى گیرم ، انشاء الله تا اینکه خانه ام مجانى باشد، و پول محضر هم ندارم .
هفته بعد آمد منزل ما، گفت : خانه را از امام زمان (ع ) گرفتم و پول محضر آن را هم فروشنده داد، پول خانه را هم بابت سود احتمالى یک تقسیم بندى زمین مجانا واگذار نموده ، خانه مذکور در خیابان ناصریه تهران موجود است ، سه طبقه است ، بسیار خانه خوب ، داراى شش اطاق و دو مغازه و زیرزمین .
اینجانب شاهد و ناظر مراتب نامبرده مى باشم و در آن خانه متجاوز از سى مرتبه رفت و آمد داشته ام ، چون شنیدم حضرتعالى کتابى جامع و پرارزش از کرامات و معجزات مسجد مقدس جمکران که به دستور حضرت ولى عصر امام زمان (ع ) که بیش از یکهزار سال بنا گردیده ، در دست تالیف دارید خواستم من هم به اندازه قطره اى بهره مند شوم .
توضیح اینکه آقاى حاج محمد آقاجانى مرد خیر و نیکوکارى است و کمکهاى زیادى در راه خدا و ائمه معصومین علیهم السلام به فقرا و مستمندان نموده است ، من باب نمونه مسجدى بسیار مجلل در خیابان چهارمردان ، نرسیده به گلزار شهدا على بن جعفر علیه السلام بنا نموده ، هر کسى مناره آن مسجد را ببیند به یاد مدینه منوره مى افتد.
در سال 72 بود که معظم له از مکه تشریف آورده بودند، و حقیر به دیدنشان مشرف شدم ، در خدمت سرور معظم آقاى حاج حسن آقاجانى که صحبت از جمکران شد در همین منزل تصمیم گرفتم کتابى در فضیلت مسجد مقدس جمکران تالیف نمایم ، الحمدالله از توجیهات امام زمان (ع ) خداوند این توفیق را به حقیر کرامت فرمود.
نذر به مسجد مقدس جمکران
آقاى حاج سید جواد تحویلدار که 60 سال خدمتگزار مسجد مقدس جمکران بودند، ایشان خاطرات زیادى از این مسجد مقدس جمکران دارند.
از جمله جریان دزدهاى فرش مسجد که بعد از مدتى فرشها پیدا شد و جریان آب انبار که توسط آقاى حاج حسن لمسه چى تبریزى ساخته شد، (14) آقاى حاج حسن فرزند نداشت ، نذر مى کند که اگر خداوند بچه اى به ایشان عنایت کند یک آب انبار در مسجد مقدس جمکران بسازد. از توجهات حضرت ولى عصر امام زمان (ع ) و برکات مسجد مقدس جمکران خداوند به ایشان اولاد عنایت مى کند، معظم له از تبریز مى آیند در مسجد جمکران ، جهت ساختن آب انبار، چون دو متر خاکبردارى مى کنند مى بینند آب انبار ساخته شده و شیر آب هم دارد، پیدا مى شود، حالا چند سال پیش ساخته شده بود، خدا مى داند.
مسجد جمکران نیایشگاه فقهاى اسلام
آقاى حاج سید جواد تحویلدار خاطرات بسیار جالب از مراجع عالیقدر که در آن زمان پیاده با چه زحمتى مسجد مقدس جمکران مى رفتند و هفته ها در آن مسجد بیتوته مى کردند براى ما تعریف مى کرد، از جمله مرحوم آیه الله العظمى آقاى حائرى موسس حوزه علمیه قم ، مرحوم آیه الله العظمى آقاى صدر، مرحوم آیه الله العظمى آقاى سید محمد تقى خوانسارى پیاده مى آمدند و مى فرمودند هر چه دارم از امام زمان و مسجد مقدس جمکران است . مرحوم آیه الله العظمى آقاى بروجردى که حدود یکساعت مى کشید تا نماز امام زمان علیه السلام را بخواند، چه حالى داشتند. مرحوم آیه الله العظمى آقاى سید احمد زنجانى ، مرحوم آیه الله العظمى آقاى فیض ، مرحوم آیه الله العظمى آقاى داماد، مرحوم آیه الله العظمى آقاى حجت کوه کمرى زیاد مى آمدند و گاهى ده روز مى ماندند و مشغول راز و نیاز بودند. مرحوم آیه الله العظمى آقاى سید احمد خوانسارى آن زمان که در قم مسجد مسگرها (بازار) امام جماعت بود.
مرحوم آیه الله العظمى حضرت امام خمینى ، مرحوم آیه الله العظمى شیخ الفقهاء و المجتهدین آقاى اراکى ، مرحوم آیه الله العظمى آقاى نجفى مرعشى که چهل شب در مسجد مقدس جمکران بیتوته مى کردند. مرحوم آیه الله العظمى آقاى گلپایگانى پیاده مى آمدند. مرحوم آیه الله العظمى آقاى هاشم آملى ، مرحوم آیه الله آقاى شیخ محمد تقى یزدى بافقى که عاشق امام زمان و مسجد مقدس جمکران بودند، مرحوم آیه الله آقاى حاج میرزا جواد آقا تبریزى که علاقه بسیار داشتند، مرحوم آیت الله علامه طباطبائى ، مرحوم آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى ، خیلى زیاد مى آمدند و گاهى یکى دو روز در مسجد جمکران مى ماندند. مرحوم آیه الله سید ابوالقاسم روحانى ، مرحوم آیت الله زاهدى ، آیت الله کبیر، مرحوم آیت الله علامه امینى ، صاحب الغدیر، حتى ایشان نامه از نجف به برادرش نوشته که جمکران را ترک نکنید.
زبان حال همه شیفتگان امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمکران
یا اباصالح المهدى ، اى امام منتظران ، اى امید ناامیدان ، اى نواى بینوایان ، اى دواى دردمندان ، اى پناه مستمندان ، اى باب یتیمان ، اى فروغ بى پایان ، اى محبوب عارفان ، اى معشوق عاشقان ، اى منتقم خون شهیدان ، اى شفاى مجروحان ، اى زمزمه کروبیان ، اى یوسف کنعانیان ، اى امام زمان ، اى بقیه الله ، جهان به امید اینکه این ناله هاى جانسوز فراق مقبول درگاه تو افتد و تشنگان دیدارت را از شرب طهور وصال جرعه اى بنوشانى .
بینوایم ، نواى من مهدیست
دردمندم ، دواى من ، مهدیست
من غریبم در این زمان ، ولى
مونس و آشناى من ، مهدیست
گر چه از داغ هجر مى سوزم
راضیم ، چون شفاى من مهدیست
گه به یادش ز خواب برخیزم
نیمه شب دعاى من ، مهدیست
من نخواهم بهشت ، بى مهدى (ع )
جنت باصفاى من ، مهدیست
در دم مرگ با ولایت او
آخرین حرف ناى من ، مهدیست
چون قیامت ز خاک برخیزم
اندر آنجا نداى من ، مهدیست
آن که در روز محشر مى بخشد
از عنایت خطاى من ، مهدیست
از توجهات امام زمان (ع ) استخوان سیاه سفید مى شود
آقاى حاج احمد موسى الرضا فرمودند: شخصى به نام آقا مجتبى پاى ایشان سیاه شده بود، به دکتر پروفسور عدل مراجعه مى کند، بعد از عکسبردارى و آزمایش دکتر دستور مى دهد که باید عمل شود و پاى ایشان قطع گردد، پدر آقا مجتبى از دکتر تقاضا مى کند که یک روز مهلت بدهید تا من کارهایم را انجام دهم ، از بیمارستان به طرف مسجد مقدس جمکران حرکت مى کند، وارد شهر قم و مسجد مقدس جمکران مى شود، نماز تحیت مسجد و نماز صاحب الزمان را مى خواند، دست به دعا بر مى دارد و براى شفاى فرزندشان دعا مى کند و از امام زمان (ع ) مى خواهد که به حق فاطمه زهرا(س ) عنایتى فرماید تا پاى جوانش قطع نشود، بعد از دعا و راز و نیاز به درگاه خداوند احدیت از مسجد مقدس جمکران به طرف تهران حرکت مى کند، وقتى وارد بیمارستان مى شود فرزندش مى گوید: بابا کجا بودى از دیروز. مى گوید: پسرم رفته بودم مسجد مقدس جمکران (صاحب الزمان ) براى شفاى شما دعا کنم ، تا اینکه دکتر بالاى سر مریض مى آید، دستور مى دهد مجتبى را به اطاق عمل ببرند، پدر مجتبى مى گوید: آقاى دکتر خواهش مى کنم یک عکس دیگر از پاى ایشان بردارید، بعدا عمل کنید. دکتر قبول مى کند، وقتى عکس را مى آورند دکتر نگاه مى کند با تعجب مى گوید: چه کردى که استخوان سیاه را سفید نمودى ، در حالى که پدر مجتبى گریه مى کرد گفت : بخدا قسم هر چه هست از ناحیه صاحب الزمان و مسجد مقدس جمکران است .
هر چه دارم از امام زمان (ع ) و مسجد مقدس جمکران است
آقاى حاج احمد موسى الرضا فرمودند: در دوران جوانى که وضع مالى ما خیلى خوب بود هم از طرف خانواده همسرم و هم از طرف پدرم بعد از مدتى سرمایه ما رو به تنزل گذاشت ، بطورى که قابل تحمل نبود، هر درى زدم چاره اى نشد، عاقبت پناه به مسجد مقدس جمکران بردم ، از تهران حرکت کردم به طرف مسجد مقدس جمکران ، وقتى رسیدم به مسجد بعد از نماز صاحب الزمان (ع ) و دعاى فرج درد دلم را به آقا امام زمان (ع ) عرض کردم و از آن حضرت کمک خواستم که آبروى ما را حفظ نمائید، یک شغل و کار آبرومندانه به ما عنایت کند، از مسجد مقدس جمکران به طرف بندرعباس سفر کردم ، با اخوى محترم آقاى حاج محسن آقا تماس گرفتم ، ایشان فرمودند کجا هستید، چند نفر از رفقاى صمیمى شما منتظرند، من بلافاصله آمدم به تهران ، دوستانم چند کار به من پیشنهاد کردند، همین کارى که الان دارم انتخاب نمودم ، خلاصه از توجهات حضرت بقیه الله امام زمان (ع ) و مسجد مقدس جمکران ما مشغول کار شدیم و مشکل ما بطور کلى حل شد. توضیح اینکه معظم له آقازاده محترم مرحوم حجه الاسلام و المسلمین ثقه المحدثین آقاى حاج شیخ محمد على موسى الرضا رحمت الله علیه هستند که عالم ربانى و حافظ قرآن مجید و از عاشقان امام زمان (ع ) بودند، خداوند آن عالم وارسته را غریق رحمت واسعه خود قرار دهد.
پی نوشت ها:
1. انوار المشعشعین ، صفحه 202.
2. محرم سال 1414، م ، غ ، خادم مسجد.
3. قدرت الله امیرى ، از تهران .
4. على معماریان ، از قم ، 7/1/1371.
5. یدالله براتى مقدم .؟؟؟ جاده سنتو.
6. ولید بن عباس سعودى ، حجاز.
7. عبدالنبى انصارى از قم .
8. تهران ، بزرگراه رسالت .
9. على زینى ، از تهران ، خیابان خاوران .
10. دانشمند سیاوشى ، از رشت ، سوادکوه ، زیر آب ، 20/7/73.
11. عزیز الله حیدرى ، از قم .
12. آقاى على نیکنام ، از تهران ، 24/1/72.
13. اکبر بهادرى .
14. آقاى حاج حسن لمسه چى عموى مرحوم حاج میرزا على لمسه چى بود و فرزندان برومندش در تهران اقامت دارند.
منبع: مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان(علیه السلام)