قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی.
آری قرآن و نهج البلاغه دو گوهر گرانبهائی هستند که هر دو مکمل یکدیگر و چراغ هدایت و روشنگری هستند. در قرآن کریم و نهج البلاغه موارد بسیاری است که در یکی این دو کتاب ارزشمند، مباحثی به نحو اجمال بیان شده و در دیگری به نحو تفصیل آمده است که در اینجا با رعایت اختصار، مواردی از آن ذکر میشود:
1ـ وحدانیت خدا
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛ (اخلاص/1) بگو او خدای یگانه است.»
«الْأَحَدِ لا بِتَأْویلِ عَدَدٍ؛ (خطبه 152) خدا یکی است بدون برگشت به عدد.»
«ما وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ؛ (خطبه 228) کسی که کیفیت برای خداوند ثابت کند، خدا را یکتا نشناخته است.»
«وَ التّوْحیدُ اَنْ لا تَتَوَهَّمَهُ؛ (حکمت 462) یکتا دانستن خدا این است که او را به وهم و اندیشه در نیاوریم.»
«کُلُّ مَسَمًّی بِالْوَحْدَهِ غَیْرُهُ قَلیلٌ؛ (خطبه 64) هر نامیده شده به «یکی» غیر از خدا، کم است.»
بیان:
کلمه «واحد» در چند معنی به کار میرود:
1ـ واحدی که مبدأ کثرت است و کم متصل و منفصل را به وسیله آن تقسیم میکنند و خلاصه آن یک که بعدش دو، سه و چهار شمرده میشود که خداوند واحد به این معنی نیست زیرا اولاً: خدا یکی است که ثانی و ثالث ندارد؛ ثانیاً: از اوصاف این معنی قلت و کمی است یعنی دو و سه و چهار بیشتر از آن است و خداوند موصوف به قلت نمیشود زیرا تمام اوصاف کمالیه در ذات باری به نحو اتمّ و اکمل موجود است. علی ـ علیه السّلام ـ در عبارت اوّل و پنجم مذکور به این معنی اشاره فرموده و چنین وحدتی را از خداوند نفی نموده است.
2ـ وحدت نوعیّه و جنسیّه که آن وحدت مبهمهییست که انواع و اجناس ممکنات را به آن موصوف میسازند و میگویند ابهام در جنس، اشدّ از ابهام در نوع است و میگویند انسان یک نوعیست و غنم نوع دیگر و حیوان یک جنس است و جوهر جنس دیگر.
3ـ وحدت به نوع و وحدت به جنس، چنان که میگوییم زید یکی از افراد انسان و انسان یکی از انواع حیوان است و واضح است که خداوند متعال نه جنس است و نه فصل تا واحد به معنی دوم باشد و نه مندرج تحت نوع و جنسی تا واحد به معنی سوم باشد زیرا تمام این معانی از خصایص ممکنات است.
4ـ وحدت اعتباریهییست که برای شیء ذات، اجزایی فرض شود و سلب این معنی از ذات باری در کمال وضوح است.
علی ـ علیه السّلام ـ در حدیث دیگری که در روز جنگ جمل به اعرابی سایل از معنی توحید القا نموده، فرموده است: «واحد بودن خداوند چهار معنی دارد که دو معنی از آنها درباره خداوند روا نیست و دو معنی دیگر روا و صحیح است. اما آن دو معنی که درباره خدا روا نیست، اول: واحدی است که از باب اعداد باشد، این معنی نسبت به خدا روا نیست زیرا چیزی که ثانی ندارد، در باب اعداد داخل نمیشود. نمیبینی که خداوند کسی را که او را ثالث ثلاثه گفته، کافر دانسته است (اشاره به عقیده نصاری است نسبت به الوهیت حضرت مسیح و به موضوع حلول)؛ معنی دوم آن است که مردم، واحد میگویند و مرادشان نوع و جنس است. این معنی هم درباره خداوند روا نیست زیرا که لازمه این معنی تشبیه نمودن خالق به مخلوق است و خداوند متعال از تشبیه منزّه است.
و اما آن دو معنی واحد که درباره خداوند صحیح است: اول این است که در اشیاء، شبیه و مانندی برای او پیدا نمیشود. دوم اینکه نه در مرتبه وجود و نه در مرتبه عقل و وهم، قابل تقسیم نیست.» [1]
در عبارت سومی که از نهج البلاغه ذکر شد «وَ التَّوْحیدُ اَنْ لا تَتَوَهَّمَهُ» به معنی چهارم این روایت اشاره میفرماید و اما درباره جمله «ما وَحَّدَهُ مَنْ کَیَّفَهُ» میگوییم اگر برای خداوند کیفیتی ثابت شود اعم از کیفیات محسوسه یا استعدادیه یا نفسانیه یا کیفیات مختعمه به کمیات تمام اینها عوارضی باشند که از محل و موضوع مستغنی نیستند و این اعراض، نعت و صفاتی برای محل منعوت[2] و موصوف خود میباشند و لازمه اتّصاف، اقتران است و لازمه اقتران، تثنیه که منافی با توحید است؛ چنانکه در نهج البلاغه میفرماید: «فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ»[3]
2ـ بهشت پاداش ایمان و عمل صالح است
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً؛ (نساء/ 124) هرکس از مرد و زن کارهای شایسته کند و مؤمن باشد به بهشت درآید و به قدر رشته هسته خرمایی ستم نبیند.»
«… وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ (اعراف/ 43) اهل بهشت را ندا کنند که این بهشت را به پاداش اعمالی که میکردهاید، به دست آوردهاید.»
قرآن مجید از مردمی که نماز را تباه کرده و پیر و هوسها شدهاند، استثنایی نموده، میفرماید:
«إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً؛ (مریم/ 60) مگر آنها که توبه کرده، ایمان آورده، کار شایسته کردهاند، آنها به بهشت درآیند و هیچگونه ستم نبینند.»
«… وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها…؛ (نساء/ 13) و هر کس خدا و پیغمبر را فرمان برد خدا او را به بهشتهایی درآرد که جویها در آن روان است.»
«أَلْفَرائِضَ! الْفَرائِضَ! أدُّوها اِلَی اللهِ تُؤَدِّکُمْ اِلَی الْجَنَّهِ؛ (خطبه 166) واجبات را بجا آورید. واجبات را بجا آورید، آنها را برای خدا انجام دهید تا شما را به بهشت رساند.»
«… أَلا وَ ِإَّن التَّقْوی مَطایا ذُلُلٌ حٌمِلَ عَلَیْها أَهْلُها وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَها فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّهَ؛ (خطبه 16) تقوی مانند شترهای رامی است که صاحبشان بر آنها سوار شده و مهارشان را به دست دارند و ایشان را به بهشت وارد میسازند.»
«فَاِنَّ التَّقْوی فیِ الْیَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجَنَّهُ وَ فی غَدٍ الطَّریقُ اِلیَ الْجَنَّهِ؛ (خطبه 233) تقوی در امروز پناه و سپر است و فردا راه بهشت.»
«… فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَی الْجَنَّهِ مِنْ عامِلِها …؛ (نامه 27) چه کسی به بهشت نزدیکتر است از کسی که کار بهشت کرده است؟»
در وصیّتی، آن حضرت بعد از مراجعت از جنگ صفّین راجع به ماترک و دارایی خویش چنین فرموده است:
«هذا ما أَمَرَ بِهِ عَبْدُاللهِ عَلِیُّ بْنُ أَبیطالِبٍ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ فیِ مالِهِ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللهِ لِیُولِجَنی بِهِ الْجِنِّهَ وَ یُعْطینی بِهِ الأَمَنَهَ؛ (نامه 24) این است آنچه که بنده خدا علی بن ابیطالب پیشوای مؤمنین نسبت به دارایی خود دستور داده است برای خشنودی خدا و برای اینکه مرا به بهشت درآورد و آسودگی عطا فرماید.»
بیان:
در قرآن و نهج البلاغه آیات و عبارات بسیار دیگری نیز به این مضمون وارد شده است که در تمام آنها، بهشت را تنها پاداش عمل صالح، تقوی، ترس از خدا، اطاعت خدا و رسول و امثال این عبارات که همه متضمن یک معنی است، قرار داده است و در هیچ مورد چیز دیگری را مانند انتساب به خاندان پیغمبر اکرم یا وصول به حق یا حضور در مقام جلالی که دستهیی ادّعا میکنند، موجب دخول بهشت ندانسته است.
3ـ خلقت آدم ابوالبشر
«إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ (آل عمران/60) حکایت عیسی نزد خدا چون حکایت آدم است، وی را از خاک آفرید و بدو گفت باش! پس وجود یافت.»
همچنین علی ـ علیه السّلام ـ بعد از آنکه خلقت زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستاره را تشریح میکند، میفرماید:
«ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِها وَ عَذْبِها وَ سَبْخِها تُرْبَهً سَنَّها بِالْماءِ حَتّی خَلَصَتْ وَلاطَها بِالْبِلَّهِ حَتّی لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْها صُورَهً ذاتَ أَحْناءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضاءٍ وَ فُضُولٍ أَجْمَدَها حَتَّی اَسْتَمْسَکَتْ وَ أَصْلَدَها حَتّی صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَجَلٍ مَعْلُومٍ ثُمَّ نَفَخَ فیها مِنْ رُوحِهِ فَمَثَلَتْ إِنْساناً ذا أَذْهانٍ یُجیلُها وَ فِکْرٍ یَتَصَرَّفُ بِها وَ جَوارِحِ یَخْتَدِمُها وَ أَدَواتٍ یُقَلِّبُها وَ مَعْرِفَهٍ یَفْرُقُ بِها بَیْنَ الْحَقَّ وَ الْباطِلِ وَ الْأَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الْأَلْوانِ وَ الْأَجْناسِ مَعْجُوناً بِطینَهِ الْأَلْوانِ الْمُخْتَلِفَهِ وَ الْاَشْباهِ الْمِؤْتَلِفَهِ وَ الْأَضْدادِ الْمُتَعادِیَهِ وَ الْأَخْلاطِ الْمُتَبایِنَهِ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ اْلبِلِّهِ وَ الْجُمُودِ وَ الْمَساءَهِ و السُّرُورِ… ؛ (خطبه 1) سپس از زمین سنگلاخ و زمین هموار و کشتزار و شوره زار پاره خاکی فراهم آورد و آب بر آن ریخت تا پاکیزه شد و آن را با آب آمیخت تا به هم چسبید؛ آنگاه از آن خاک آمیخته شکلی را که دارای دست و پا و اعضا و پیوستگیها و گسستگیها بود، بیافرید و آن را جمود داد تا از یکدیگر جدا نشود و محکم کرد به حدّی که صدا میکرد؛ سپس آن را گذاشت تا زمان معیّن و مدّت معلومی، پس آن گل خشکیده را جان بخشید و انسانی بوجود آمد دارای قوای مدرکهیی که آنها را جولان میداد و فکری که با آن در کارها تصرّف میکرد و اعضایی که خدمتگزارش بود و ابزاری که آنها را به حرکت میآورد و دارای معرفتی بود که میان حق و باطل و چشیدنیها و بوییدنیها و رنگها و جنسها تمیز میداد.
[2] ـ منعوت: نعت شده.
[3] ـ خطبه 1.
@#@ سرشت او را از رنگهای گوناگون و مواد موافق و مختلف آمیخت از صفرا و بلغم و خون و سودا و اندوه و خوشحالی …»
4ـ خداوند برای هر چیزی مدتی قرار داده است
«هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛ (انعام/2) اوست که شما را از گل آفرید سپس مدتی مقرّر کرد و مدّتی نیز به نزد او معین است.»
«… لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ؛ (یونس/49) برای هر امّتی، مدّتی معیّن است و چون مدّتشان به سر رسد نه ساعتی پس آیند و نه جلوتر روند.»
«… وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى؛ (رعد/2) خداوند خورشید و ماه را زیر فرمان گرفت که هر یک در مدتی معین سیر میکنند.»
«ما خَلَقْنا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى؛ (احقاف/ 3) ما آسمانها و زمین را با هر چه میانشان هست، جز به حق و برای مدّتی معیّن نیافریدهایم.»
«وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً وَ لِکُلِّ قَدْرٍ أَجَلاً وَ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتاباً؛ (خطبه 82) خداوند برای هر چیز، اندازهیی و برای هر اندازه، مدّتی و برای هر مدّت، نوشتهیی معیّن فرموده است.»
بیان:
شیخ توسی در تفسیر آیه اول از قول شش نفر از مفسّرین نقل میکند که مدتی که خدا مقرّر کرده است، زمانی است که هر انسان در آن زمان زنده میشود و مدّت معیّنی که نزد خدا است، مراد زنده شدن در قیامت و بعث و نشور است. سپس میگوید ولی آنچه ما میگوییم این است که مدت اول زمان زنده شدن و مردن مردم است که بالفعل انجام میشود و مدّت دیگری که نزد خدا معیّن است، نسبت به کسانی است که پیش از آن زمان کشته میشوند یا به واسطه قطع رحم و امثال آن عمرشان کوتاه میشود.
و اما راجع به تعمیم و تخصیص متعلق این مدّت معیّن چنانکه ملاحظه میشود، نهج البلاغه مدّت معیّن را تعمیم داده و برای هر چیز دانسته است و قرآن مجید تنها برای انسان و کواکب و امتها تصریح نموده است، ولی ممکن است از آیه 3 سوره احقاف استفاده تعمیم کرد زیرا در آن آیه برای آسمان و زمین و آنچه میان این دو هست، مدت معیّن قرار داده شده است. [1] 5ـ دستور داخل شدن در ملک دیگران
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ؛ (نور/ 27و28) شما که ایمان آوردهاید در خانههایی جز خانههای خود داخل مشوید، مگر آن که آشنایی یابید و بر ساکنانش سلام کنید. این برای شما بهتر است، شاید پند گیرید؛ اگر کسی را در خانه نیافتید، وارد نشوید تا شما را اجازه دهند و اگر گفتند بازگردید، باز گردید که برای شما پاکیزهتر است.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نامهیی که به متصدّی جمعآوری زکات، مرقوم داشته، نوشته است:
«فَإِذا قَدِمْتَ عَلَی الْحَیِّ فَانْزِلْ بِمائِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخالِطَ أَبْیاتَهُمْ ثُمَّ اَمْضِ إِلَیْهِمْ بِالسَّکینَهِ وَ الْوَقارِ حَتّی تَقُومَ بَیْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ … فَإِنْ کانَ لَهُ ماشِیَهٌ أَوْ إِبِلٍ فَلا تَدْخُلُوها إِلاّ بِإِذْنِهِ؛ (نامه 25) پس چون به قبیلهیی رسیدی بر سر آب آنها فرود آی بدون آنکه در خانههایشان درآیی، سپس با آرامش به سوی ایشان برو تا بین آنها بایستی، پس بر آنها سلام کن… و اگر او چهارپایانی دارد، بیاجازه او نزد آنها مرو.»
6ـ مؤمنین، برادر یکدیگرند
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ؛ (حجرات/10) اهل ایمان برادر یکدیگرند، میان برادران خویش اصلاح کنید.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نهج البلاغه به دستور آیه شریفه عمل نموده و در هر موردی که مرد ناشناسی را مخاطب قرار داده و یا مردی را که نمیخواسته است، نام ببرد، کلمه «اخ» را درباره او به کار برده است؛ به عبارت دیگر آن حضرت به جای کلمات «دوست، همشهری، رفیق، هموطن» و امثال اینها کلمه «اخ» یا «اخوه» به کار برده است که جمعاً 67مرتبه این کلمه در نهج البلاغه استعمال شده است.
در اینجا به چند مورد آن اشاره میشود:
روزی که حضرت از اخبار غیبی که از پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ استفاده فرموده بود، شکل و لباس قوم مغول و خونریزی آنها را بیان میفرمود، مردی از قبیله کلب برخاست و گفت «خداوند به تو علم غیب عطا فرموده است». حضرت در اوّل خطاب به او فرمود:
«یا أَخاکَلْبٍ؛ (خطبه 128) ای برادری که از قبیله کلبی.»
مردی از قبیله بنی اسد به آن حضرت عرض کرد: «با آنکه شما سزاوار خلافت بودید، چگونه شد که خلافت را از شما گرفتند؟» در اینجا با وجود اینکه این مرد سؤال بیجایی کرد، چنانکه از تندی جواب حضرت پیداست، مع ذلک آن حضرت در ابتدا فرمود:
«یا أَخابَنِی أَسَدٍ؛ (حکمت 161) ای برادری که از قبیله بنی اسدی.»
هنگامی که از ابوذر غفاری، پس از مرگش یاد میکند، میفرماید:
«کانَ لی فیِما مَصْی أَخٌ فیِ اللهِ؛ (حکمت 281) در گذشته، برادری در راه خدا داشتم.»
«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الْإِخْوانِ…؛ (حکمت 11) ناتوان ترین مردم کسی است که از بدست آوردن برادران برای خویش ناتوان باشد.»
«شَرُّ الْإِخْوانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ؛ (حکمت 471) بدترین برادران کسی است که برای او شخص به رنج و مشقّت بیفتد (دوستی با او سبب آزار بشود).»
«اِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ اَخاهٌ فَقَدْ فارَقَهٌ؛ (حکمت 472) هرگاه مؤمن برادر خود را به خشم آورد، از او جدا شده است.»
پیداست که در تمام این موارد، چنانکه شارحین نهج البلاغه گفتهاند، مراد از کلمه «اخ» برادر ایمانی و دوست و رفیق است نه برادر تنی و همزاد انسان.
7ـ نکوهش بخل و امساک
«وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى؛ (لیل/ 10ـ8) اما آنکه بخل بورزد و بینیازی بجوید و کلمه نیکو را تکذیب کند، زود باشد که برای او طریقه سختی پیش آریم.»
«وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ؛ (محمد/38) هر که بخل کند، درباره خویش بخل میکند چرا که خدا بینیاز است و شما محتاجید.»
«الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛ (حدید/ 24) کسانی که بخل ورزند و مردم را به بخل ورزیدن وادارند و هر که رویگردان شود، خدا بینیاز و ستوده است.»
«عَجِبْتُ لِلْبَخیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرِ الَّذی مِنْهُ هَرَبَ وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذی إِیّاهُ طَلَبَ فَیَعیشُ فیَ الدُّنْیا عَیْشَ الْفُقَراءِ وَ یُحاسِبُ فیِ الْاخِرَهِ حِسابَ الْاَغْنِیاءِ؛ (حکمت 121) شگفت دارم از مرد بخیل زیرا که وی به سوی فقری که از آن گریزان است، میشتابد و توانگری و غنایی را که میجوید، از دست میدهد؛ پس در دنیا مانند تنگدستان زندگی میکند و در آخرت مانند توانگران به حسابش میرسند.»
بیان:
راجع به زیان و کیفر شخص بخیل، قرآن مجید میفرماید: «طریقه سختی برایش پیش میآوریم و او به خود، بخل میکند» یعنی زیانش به خود او برمیگردد و نهج البلاغه این عقوبات را توضیح میدهد که اولاً: بخیل در راه به دست آوردن مال رنج میبرد و زحمت میکشد و چون خرج نمیکند و نگه میدارد از آن مال بهرهیی نمیبرد؛ ثانیاً: چنین شخصی در دنیا مانند فقرا زندگی میکند و در آخرت هم که باید حساب به دست آوردن آنها را پس بدهد، مانند اغنیا به حساب میآید. این ست طریقه سخت و این ست زیان خود بخیل.
8ـ خداوند از داشتن پدر و فرزند منزّه است
«لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ؛ (اخلاص/3) خداوند نزاده و زاده نشده است.»
«لَمْ یُولَدْ سُبْحانَهُ فَیَکُونَ فیِ الْعِزِّ مُشارِکاً؛ (خطبه 181) خداوند سبحان زاده نشده است تا در عزّت شریک داشته باشد.»
چون غالباً در انسان چنین است که اگر فرزند عزّت و قدرتی داشته باشد پدرش هم همان عزّت و قدرت و بلکه بیشتر از او را دارد. پس اگرخدا پدر میداشت آن پدر در عزّت شریک خدا میشد.
«لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْرُوثاً هالِکاً؛ (خطبه 181) و نزاییده است تا ارث دهنده و فنا پذیر باشد.»
توالد و تناسل در انسان برای بقای نوع و تبدیل افراد از پدر به فرزند است و غالباً پدر قبل از پسر میمیرد و پسر از او ارث میبرد پس اگر خداوند، فرزند میداشت چنین تالی فاسدی پیدا میشد.
«لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْلوداً؛ (خطبه 228) خداوند نزاییده است تا زاییده شده باشد.»
در جنس حیوان به استثنای اصل اول زاییدن با زاییده شدن ملازمه دارد و هر کس فرزند دارد مسلماً پدری هم داشته است بنابراین اگر خدا را فرزندی باشد لازم است او را پدری هم باشد.
«وَ لَمْ یُولَدْ فَیَصیرَ مَحْدُوداً؛ (خطبه 228) و زاییده نشده است تا محدود گردد. [1] ـ تفسیر تبیان، ج 5، ص 77.
@#@
زیرا زاییده شده، حادث است و هر حادثی زمان و مکان معیّن و محدودی دارد.
9ـ یتیم نوازی
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ؛ (اسراء/34) به مال یتیم نزدیک مشوید مگر به طریقی که نیکوتر است تا زمانی که به قوّت خویش برسد، یعنی بالغ و رشید شود.»
«فأما الیتیم فلا تَقْهَرْ؛ (الضّحی/9) بر یتیم پیروزی مجوی.»
«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ؛ (فجر/ 17ـ15) و اما آدمی، چون گرفتار گردد و روزی او تنگ شود، گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است. چنین نیست بلکه شما یتیم را محترم نمیدارید.»
همچنین در 22 مورد دیگر، قرآن راجع به یتیم توصیه و سفارش کرده است. علی ـ علیه السّلام ـ در نامه خویش به مالک اشتر مینویسد:
«وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَ ذَوِی الرِّقَّهِ فیِ السِّنِّ مِمَّن لا حیلَهَ لَهُ وَ لا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَهِ نَفْسَهُ وَ ذلِکَ عَلَی الْوُلاهِ ثَقیلٌ وَ الْحَقُّ کُلُّهُ ثَقیلٌ؛ (نامه 53) به یتیمان و پیران سالخورده که چارهای ندارند و خود را در معرض سئوال در نمیآورند، رسیدگی کن؛ اگر چه این مطلب بر زمامداران سنگین و گران است ولی هر مطلب حقّی سنگین و گران است.»
و نیز در بستر مرض و حالت احتضار که فرزندانش را نصیحت میکرد، فرمود:
«اللهَ اللهَ فیِ الْأَیْتامِ فَلا تُغِبُّوا أَفْواهَهُمْ وَ لا یَضیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ؛ (نامه 47) خدا را به یاد آورید! خدا را به یاد آورید! درباره یتیمان. برای خوراک آنها نوبت قرار ندهید ـ گاه سیر و گاه گرسنهشان نگذارید ـ ایشان در نزد شما ضایع و تباه نشوند.»
10ـ بیهوده خرج کردن
«وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً؛ (اسراء/ 26و27) بیهوده خرج مکن که بیهوده خرج کنندگان، همزادان شیطانند و شیطان نسبت به پروردگار خویش ناسپاس است.»
علی ـ علیه السّلام ـ در جواب کسانی که از روی اعتراض به وی گفتند: «چرا بیت المال را میان مسلمین مساوی تقسیم میکنی و پیشینیان در اسلام و مردم باشرف را بر دیگران ترجیح نمیدهی؟» میفرماید:
«اَلا وَ اِنَّ اِعطاءَ المْالِ فی غَیْرِ حَقِّهِ تِبْذیرٌ وَ اِسْرافٌ وَ هُوَ یَرْفَعٌ صاحِبَهُ فیِ الدُّنْیا وَ یَضَعُهُ فیِ الْاخِرَهِ وَ یُکْرِمُهُ فیِ النّاسِ وَ یُهینُهُ عِنْدَ اللهِ وَ لَمْ یَضَعِ امْرُؤٌ مالَهُ فی غَیْرِ حَقِّهِ وَ عِنْد اَهْلِهِ اِلاّ حَرَمَهُ اللهُ شُکْرَهُمُ وَ کانَ لِغَیْرِهِ وُدُّهُمْ فَاِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ یَوْماً فَاحْتاجَ اِلی مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّخَدینٍ وَ اَلْأَمُ خَلیلٍ؛ (خطبه 126) همانا بذل مال در غیر موردش، بیهوده خرج کردن و اسراف است و چنین کاری، بذل دهنده را در دنیا بلند و در آخرت پست میکند و در نظر مردم محترم و نزد خدا خوار میگرداند و هر کس مالش را بیجا به غیر متسحق داد، خداوند او را از سپاسگزاری ایشان محروم میکند و دوستی آنها برای غیر او میباشد. پس اگر روزی قدمش بلغزد ـ و برایش گرفتاری پیش آید ـ و او به یاری ایشان نیازمند گردد، همان گیرندگان مال، بدترین یار و سرزنش کنندهترین دوست او میباشند.»
بیان:
از آیه شریفه استفاده میشود که بیهوده خرج کردن، کاری شیطانی است و باعث ناسپاسی خداوند میگردد. علی ـ علیه السّلام ـ نیز که در این خطبه شریفه به شرح یکی از موارد بیهوده خرج کردن میپردازد، شیطانی بودن این عمل را توضیح میدهد و معلوم میکند که چگونه بیهوده خرج نمودن، موجب ناسپاسی خداوند میشود.
11ـ در توبه کردن عجله کنید
«إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ؛ (نساء/17و18) بازکشت به سوی خدا فقط برای کسانی است که از روی نادانی بدی میکنند و سپس به زودی توبه مینمایند اینان را خدا میبخشد همانا خدا دانا و فرزانه است. بازگشت به سوی خدا برای کسانی نیست که گناه میکنند و تا چون مرگ یکی از آنها در رسد، میگوید اینک توبه میکنم.»
قرآن مجید از قول فرعون نقل میکند:
«حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ الْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ (یونس/ 90و91) چون غرق شدنش فرا رسید، گفت: ایمان آوردم که خدایی جز همان خدا که بنیاسراییل به او ایمان دارند، نیست و من از گردن نهادگانم. خداوند در جوابش میفرماید: «حالا دیگر!! تو که از پیش نافرمانی کردهایی و از تبهکاران بودهیی.»
علی ـ علیه السّلام ـ به طلحه و زبیر چنین مینویسد:
«وَ تُوبا إِلی اللهِ مِنْ قَریبٍ؛ (نامه 54) تا زود است به سوی خدا بازگشت نمایید.»
به مردی که از حضرت درخواست موعظه نمود، فرمود:
«وَ لا تَکُنْ مِمَّنْ … عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَهٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَهَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَهَ …؛ (حکمت 142) از کسانی مباش که چون خواهش نفس به او روی آورد، نافرمانی پیش گیرد و توبه را تأخیر اندازد.»
«وَ الشَّیْطانُ مَوَکَّلٌ بِهِ یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَهَ لِیَرْکَبَها وَ یُمَنّیهِ التَّوْبَهَ لِیُسَوِّفَها حَتّی تَهْجُمَ مَنِیّتُهُ عَلَیْهِ أَغْفَلَ ما یَکُونُ عَنْها؛ (خطبه 63) شیطان به انسان گماشته شده است، گناه و نافرمانی خدا را برای او میآراید تا مرتکب شود و او را به توبه امیدوار مینماید که آن را به تأخیر اندازد؛ ناگاه مرگ او را در مییابد در حالی که از آن بسیار غافل باشد.»
«فَاعْمَلُوا وَ الْعَمَلُ یُرْفَعُ وَ التَّوْبَهُ تَنْفَعُ؛ (خطبه 221) تا عمل بالا میرود و توبه سود میبخشد، برای آخرت کار کنید.»
«اَفَلا تائِبٌ مِنْ خَطیئَتِهِ قَبْلَ مَنِیَّتِهِ؛ (خطبه 28) آیا کسی هست که پیش از فرا رسیدن مرگش از گناه توبه کند؟»
بیان:
مراد از بالا رفتن عمل که در جمله ماقبل آخر، ذکر شده، قبول شدن آن است که زمانی که عمل بالا نمیرود، همان بعد از مرگ است که عملی نیست تا بالا رود و این سخن از قبیل سالبه به نفی موضوع است که در لغت تازی بسیار به کار میرود مانند: «علی لاحب لا یهتدی بمناره ـ یعنی علی طریق لا منار فیها حتی یهتدی به» و سود نبخشیدن توبه هنگام مرگ است، چنانکه از آیات شریفه استفاده میشود و به این معنی در نهج البلاغه جملات بسیار دیگری نیز هست مانند: «وَ التَّوبَهُ مَسْمُوعَهٌ ـ وَ إِنْظارِ التَّوْبَهِ ـ وَ التَّوْبَهُ مَبْسُوطَهٌ»[1] که از تمام این جملات استفاده میشود، زمانی هم هست که توبه پذیرفته نیست و راهش مسدود است و آن حالت احتضار و زمان فرا رسیدن مرگ است. فقط جمله آخری که از نهج البلاغه ذکر شد، ظاهرش این است که تا فرا رسیدن مرگ اگرچه حال احتضار باشد، توبه قبول است.
آنچه اکنون در جواب این اشکال به نظر میرسد، این است که این یک جمله تاب مقاومت با نصّ صریح قرآن و جملات دیگر را ندارد، پس باید گفت مراد به «قبل از مرگ» قبل از حالت احتضار است و فقط حالت احتضار از این مدت استثنا میشود.
12ـ صله رحم و بخشش به خویشاوندان
«إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ ذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ؛ (بقره/ 83) از پسران اسراییل پیمان گرفتیم که جز خدای یکتا را نپرستند و با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و فقیران نیکی کنند.»
«… وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ؛ (بقره/ 177) آدم خوب کسی است که به خدا و روز جزا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیغمبران ایمان آورد و ازمال خویش که آن را دوست دارد به خویشان و یتیمان و تنگ دستان و در راه ماندگان و سؤال کنندگان بدهد.»
و همچنین در 17 آیه قرآن راجع به خویشان به کلمه «قربی» و «اقربین» سفارش شده است.
«فَمَنْ أَتاهُ اللهُ مالاً فَلْیَصِلْ بِهِ الْقَرابَهَ وَ لْیُحْسِنْ مِنْهُ الضِّیافَهَ …؛ (خطبه 142) پس کسی که خداوند به او ثروتی عطا فرماید، باید با آن مال به خویشانش کمک کند و مهمانی شایسته نماید.»
«… وَ ِصَلهُ الرَّحِمِ فَإنَّها مِثْرَأَهٌ فیِ المْالِ وَ مَنْسَأَهٌ فیِ الْأَجَلِ؛ (خطبه 109) صله رحم موجب زیادی مال و تأخیر مرگ است.»
13ـ یافتن وسیله جهت تقرّب به بارگاه خدا
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ؛ (مائده/35) شما که ایمان دارید، از خدا بترسید و در راه او دستاویزی را طلب کنید. [1] ـ نهج البلاغه؛ خطبه 93، خطبه 82، خطبه 237. @#@
و نیز قرآن مجید، نسبت به کسانی که به دامن غیر خدا دست زدهاند، میگوید:
«أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ؛ (اسراء/ 57) کسانی را که شما میخوانید هر کدامشان به پروردگار نزدیکتر است، در راه خدا طلب دستاویز میکند.»
«أِنَّ أَفْضَلَ ما تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَی اللهِ ـ سُبْحانَهُ وَ تَعالی ـ الْإیمانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ الْجِهادُ فی سَبیلِهِ فَإِنَّهُ ذَرْوَهُ الْإِسْلامِ وَ کَلِمَهُ الْإِخْلاصِ فَإِنَّها الْفِطْرَهُ وَ إقامُ الصَّلوهِ فَإِنَّهَا الْمِلَّهُ وَ إیتاءُ الزَّکوهِ فَإِنَّها فَریضَهٌ واجِبَهٌ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضانَ فَإِنَّهُ جُنَّهٌ مِنَ الْعِقابِ وَ حَجُّ الْبَیْتِ وَ اعْتِمادِهِ فَإِنَّها یَنْفِیانِ الْفَقْرَ وَ یَرْحَضانِ الذَّنْبَ وَ صِلَهُ الرَّحِمِ فَإِنَّها مَثْرَأَهٌ فیِ الْمالِ وَ مَنْسَأَهٌ فی ِالْأَجَلِ وَ صَدَقَهُ السِّرِّ فَإِنَّها تُکَفِّرُ الْخَطیئَهَ وَ صَدَقَهُ الْعَلانِیَهِ فَإِنَّها تَدْفَعُ مَیْتَهَ السُّوءِ وَ صَنائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّها تَقی مَصارِعَ الْهَوانِ؛ (خطبه 109) برترین چیزی که تقرّب جویندگان در راه خدا دستاویز خود قرار میدهند، ایمان به خدا و فرستاده او و جهاد در راه خدا میباشد (تا آنجا که ده چیز را میشمارد و آثار و خواص هر یک را بیان میکند که به طور اختصار آن ده چیز، عبارت است از: 1ـ ایمان 2ـ جهاد 3ـ کلمه اخلاص 4ـ نماز 5ـ زکوه 6ـ روزه 7ـ حج 8ـ صله رحم 9ـ صدقه پنهان و آشکار 10ـ کارهای نیک).»
14ـ نهی از حسد
«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً؛ (نساء/32) آرزو مکنید چیزی را که به وسیله آن خدا شما را بر یکدیگر برتری داده است مردان را از آنچه کردهاند، بهرهای هست و زنان را از آنچه کردهاند، بهرهای هست. خدا را از کرمش سؤال کنید که خدا به همه چیز داناست.»
«وَ لا تَحاسَدَوُا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمانَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛ (خطبه 85) بر یکدیگر حسد نبرید زیرا حسد ایمان را میخورد چنانکه آتش هیزم را میخورد.»
«… وَ الْحِرْصُ وَ الْکِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَواعٍ إِلَی التَّقَحُمِّ فیِ الذُّنُوبِ؛ (حکمت 363) حرص و تکبر و حسد موجب فرو افتادن در گناهان است.»
«وَ لا تَکُونُوا کَالْمُتَکَبِّرٍ عَلَی اَبْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ ما فَضْلٍ جَعَلَهُ اللهُ فیهِ سِوی ما أَلْحَقَتِ الْعَظَمَهُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَداوَهِ الْحَسَدِ…؛ (خطبه 234) و مانند آن بر پسر مادرش گردنکشی کرد، نباشید ـ مقصود قابیل است که از روی حسد برادر خود هابیل را کشت ـ که بر او تکبّر نمود بدون آنکه خداوند در او برتری قرار داده باشد جز آنکه خودبینی ناشی از دشمنی حسد، به او روی آورد.»
«صِحَّهُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّهِ الْحَسَدِ؛ (حکمت 248) درتس تن از کمی رشگ بردن است.»
«اَلْعَجَبُ لِغَفْلَهِ الْحُسّادِ عَنْ سَلامَهِ الْأَجْسادِ؛ (حکمت 216) شگفتا از غافل ماندن رشگ بران از سلامتی بدنهایشان.»
15ـ چگونه باطل با حق اشتباه میشود
قرآن مجید درباره قوم یهود که بعضی از تورات را که متضمن صفات پیغمبر خاتم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود، قبول نکردند و قسمتهای دیگر آن را پذیرفتند، میفرماید:
«وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ (بقره/42) شما در حالی که میدانید، حق را به باطل میامیزید و حق را نهان مدارید.»
«یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؟؛ (آل عمران/71) ای اهل کتاب چرا حق را به باطل میآمیزید و حق را در حالی که میدانید، نهان میدارید؟»
«فَلَوْ أَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتادینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَلکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ فَهُنالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیطانُ عَلی أَوْلِیائِهِ وَ یَنْجُو الَّذینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهَ الْحُسْنی؛ (خطبه 50) اگر باطل از آمیزش با حقّ خالص میشد، بر جویندگان مخفی نمیگشت و اگر حق از آمیزش با باطل خالص میشد، زبان ستیزه کنندگان از آن بریده میگشت؛ لیکن دستهیی از حق گرفته میشود و دستهیی از باطل، آنگاه شیطان بر دوستان خود تسلّط پیدا میکند، و کسانی که لطف خدا شامل حالشان است، نجات مییابند.»
16ـ آرزوی بدون عمل، حماقت است
«وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ؛ (بقره/111) گفتند: «هرگز به بهشت داخل نشود مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد.» این سخن از جمله آرزوهای آنها است؛ بگو: اگر راست میگویید دلیلتان را بیاورید.
«وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلاَّ أَمانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ؛ (بقره/78) بعضی از یهودان بیسوادند و از تورات جز آرزوهایی به پندار خود، چیزی نمیدانند.»
هم چنین قرآن مجید، خطاب به مشرکین، میفرماید:
«لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلَ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لا یَجِدْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ؛ (نساء 123و124) جزای اعمال، مطابق آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب نیست (که شما بگویید قیامت و عذاب دروغ است و اهل کتاب بگویند غیر از ما کسی داخل بهشت نشود)؛ هر که گناهی مرتکب شود، بدان سزا داده میشود و غیر از خدا برای او یار و یاوری پیدا نمیگردد و هر کس از مرد و زن که مؤمن باشد و کارهای شایسته کند، داخل بهشت میشود.»
« أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى فَلِلَّهِ الْآخِرَهُ وَ الْأُولى … وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى ثُمَّ یُجْزیهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى؛ (نجم/ 24و39و40و41) مگر چنین است که انسان هر چه آرزو کند، به دستش آید؟ دنیا و آخرت از آن خدا است… و انسان جز نتیجه کوشش خویش بهرهیی ندارد و حاصل کوشش او بزودی دیده میشود، آنگاه به او پاداش کامل میدهند.»
قرآن مجید بعد از بیان این که منافقین از مؤمنین در قیامت تقاضایی میکنند و نتیجه نمیگیرند، میفرماید:
«… أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلى وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ … (حدید/14) مگر ما در دنیا با شما نبودیم؟ – اهل ایمان – میگویند: آری. لیکن شما خویشتن را به فتنه افکندید و منتظر ماندید و شک آوردید و آرزوها فریبتان داد تا فرمان خدا آمد.»
علی ـ علیه السّلام ـ به پسر ارجمند امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ مینویسد:
«وَ إِیّاکَ وَ الْإِتِّکالَ عَلَی الْمُنی فَإِنَّها بَضائِعُ النَّوْکی…؛ (نامه 31) از پشت گرمی به آرزوها برحذر باش، زیرا آرزوها سرمایه نابخردان است.»
«… وَ الْأَمانِیُّ تُعْمی أَعْیُنَ الْبَصائِرِ…؛ (حکمت 267) آرزوها دیدههای بینایی را کور میگرداند.»
17ـ استقراض خداوند از بندگانش
«مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَهً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْسُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛ (بقره 245) کیست که به خدا وامی نیکو دهد تا خدا وام او را به چند برابر افزون کند؟ خداست که تنگی آرد و گشادگی دهد و به سوی او بازگشت مییابید.»
«وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزائِنُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ وَ إِنَّما أَرادَ أَنْ یَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ (خطبه 182) و خداوند از شما وام میطلبد در صورتی که خزانههای آسمان و زمین از اوست و او بینیاز وستوده است و فقط میخواهد شما را بیازماید که کدامیک کردارتان نیکوتر است.»
بیان:
مراد از وام خواستن خداوند از بندگان، ترغیب کردن به اعمال مستحب و نوافل است و کلمه قرض در این مورد مجاز است؛ زیرا که حقیقت قرض در مورد احتیاج مستقرض به کار میرود و چون خداوند متعال از هر گونه احتیاجی منزّه و مبّری است، بدین جهت استعمال این کلمه در این مورد خارج از معنی حقیقی خودش میباشد.
چون این آیه شریفه نازل شد، یهود گفتند: «خداوند از ما قرض خواسته است، پس ما غنی هستیم و او فقیر است». لذا آیه شریفه نازل شد:
«لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ؛ (آل عمران/ 181) خدا گفتار آن کسان را که گفتند خدا فقیر است و ما توانگرانیم، بشنید و ما گفتارشان را با قتل ناحق پیغمبران ثبت میکنیم و میگوییم عذاب سوزان را بچشید.»@#@
18ـ از گمان و پندار پیروی مکنید
«وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً؛ (اسراء/36)چیزی که به آن یقین نداری، پیروی مکن زیرا که گوش و چشم و دل همه اینها بازخواست شدنی است.»
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَهَ تَسْمِیَهَ الْأُنْثى وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً؛ (نجم/27و28) کسانی که دنیای دیگر را باور ندارند، ملائکه را به نام مادگان مینامند و در این باره چیزی ندانند و چر گمان را پیروی نکنند و گمان به هیچ وجه از حق بینیاز نمیکند.»
«وَدَعِ الْقَوْلَ فیما لا تُعْرِفُ وَ الخِطابَ فیما لَمْ تُکَلَّفْ وَ اَمْسِکْ عَنْ طَریقٍ اِذا خِفْتَ ضَلالَتَهُ فَاِنَّ الْکَفَّ عِنْدِ حَیْرَهِ الضَّلالِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْاَهْوالِ؛ (نامه 31) درباه چیزی که نمیدانی، سخن مگو و در آنچه تکلیف نداری، گفتگو مکن و از راهی که ترس گمراهی از آن داشته باشی، خودداری کن، زیرا خودداری در هنگام سرگردانی و گمراهی از انجام کارهای وحشتناک، بهتر است.»
سیّد جواد مصطفوی – رابطه قرآن با نهج البلاغه