مطالب موجود در دسته بندی "حکایت های آموزنده"

حسرت جاویدان

حسرت جاویدان

«لعنت بر تو ای زبان نفرین شده من! ای کاش لال شده بودم و هرگز آن حرف نابجا را در پیشگاه امام صادق بر زبان نمی آوردم اما آیا همه گناه ها بر گردن زبان من است؟ نه. بی شک زبان وسیله ای برای بیان افکار، عواطف و احساسات انسان است. نعمت بزرگی است که ...

ادامه مطلب
نجات از درماندگی

نجات از درماندگی

سید احمد بن سید هاشم بن سید حسن موسوی رشتی تاجر گفت: در سال 1280 هـ به قصد زیارت بیت الله الحرام از دار المرز رشت رفتم به تبریز و در خانه حاجی صفر علی تاجر تبریزی معروف منزل کردم چون قافله نبود، متحر ماندم تا آن که حاجی جبار جلودار سدهی اصفهانی بار برداشت ...

ادامه مطلب
خدایا آتش دنیا و آخرت را بر این مرد حرام کن

خدایا آتش دنیا و آخرت را بر این مرد حرام کن

شیخ بهائی وارد شهری شد، در بازار کنار دکان آهنگری عبور می‌کرد که دید آهنگر آهن سرخ شده «گداخته» را با دست خود برداشته و کج و راست می‌کند، تعجب کنان پرسید: ای استاد چه ریاضتی کشیدی که این مقام را به دست آوردی که آتش در دست تو مؤثر نیست. آهنگر فهمید شیخ غریب ...

ادامه مطلب
خدایا رازی بین تو و من بود…

خدایا رازی بین تو و من بود…

سعید بن مسیب گفت سالی قحطی روی داد و مردم برای درخواست باران از خداوند، اجتماع کرده و عرض نیازی می‌نمودند. در میان آنها چشمم به غلامی افتاد که بالای تلّ بلندی رفت از مردم جدا شد، نیروی مرموزی مرا بطرف او کشانید، خواستم از کیفیت راز و نیاز غلام باخبر شوم جلو رفته دیدم، ...

ادامه مطلب
راز انگشتر فیروزه

راز انگشتر فیروزه

خادم امام علی النقی ـ علیه السّلام ـ نقل می‌‎کند رخصت طلبیدم از آن حضرت که به زیارت جدّش امام رضا ـ علیه السّلام ـ بروم، فرمود با خود انگشتری داشته باش که نگینش عقیق زرد باشد و نقش نگین (ماشاءاللّه لا قوّه الّا باللّه استغفراللّه) باشد و بر روی دیگر نگین محمد و علی ...

ادامه مطلب
مرده زنده می‌کنیم

مرده زنده می‌کنیم

به امر خداوند حضرت عیسی ابن مریم دو نفر رسول به شهر انطاکیه فرستاد که پادشاه و مردم آن شهر را به خدای یگانه دعوت کنند، آنان وارد شهر شدند، در اوّل راه با پیرمردی نجار روبرو شدند، شرح حالات و قصه‌های خویش را به وی گفتند. او گفت: حجت و معجزه هم دارید. گفتند:‌ ...

ادامه مطلب
سرت را از سجده بردار

سرت را از سجده بردار

مفضل بن عمر می‌گوید: همراه دوستان برای ملاقات با امام صادق ـ علیه السّلام ـ رهسپار شدیم، به در خانه آن حضرت رسیدیم ولی خواستیم اجازه ورود بگیرم، پشت در شنیدم که آن حضرت سخن می‌گوید، ولی آن سخن عربی نبود و خیال کردیم که به لغت سریانی است، سپس آن حضرت گریه کرد، و ...

ادامه مطلب
دست‌های پر از گناه به سوی تو گشودم

دست‌های پر از گناه به سوی تو گشودم

میثم تمار گفت: شبی از شبها مولای من امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ مرا با خود از کوفه بیرون برد و به سوی صحرا می‌رفتیم، تا آنکه چون به مسجد جعفی رسید، رو به قبله نمود و چهار رکعت نماز گذارد، و چون سلام داد و تسبیح گفت، دست‌های خود را برای دعا گشود ...

ادامه مطلب
از خداوند 3 حاجت درخواست نمود

از خداوند 3 حاجت درخواست نمود

روزی حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله ـ در مسافرت به شخصی برخوردند و میهمان او شدند. آن شخص پذیرائی شایانی از حضرت نمود، هنگام حرکت آن جناب فرمود: چنانچه خواسته‌ای از ما داشته باشی از خداوند درخواست می‌کنم تو را به آرزویت نائل نماید. عرض کرد: از خداوند بخواهید به من شتری ...

ادامه مطلب
ماجرای داوری حضرت داود بین دو برادری که یکی 99 و دیگری یک گوسفند داشت چگونه است؟

ماجرای داوری حضرت داود بین دو برادری که یکی 99 و دیگری یک گوسفند داشت چگونه است؟

خداوند حضرت داود را با اوصاف برجسته‌ای توصیف کرده است از جمله: 1. صاحب کتاب زبور: و آتینا داود زبوراً؛[1] ما به داود زبور را دادیم. 2. صاحب فضیلت: و لقد آتینا داود منّا فضلاً؛[2] و به راستی داود را از جانب خویش مزیتی عطا کردیم. 3. صاحب حکمت و فصل الخطاب: و آتیناه الحکمه ...

ادامه مطلب
زن هوسباز

زن هوسباز

جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده . او نمی دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می کند، عاشق دلباخته اوست و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست . یک روز همان زن به ...

ادامه مطلب
نسیبه

نسیبه

اثری که روی شانه نسیبه دختر کعب (که به نام پسرش عماره ، ام عماره خوانده می شد) باقی مانده بود، از یک جراحت بزرگی درگذشته حکایت می کرد. زنان و به خصوص دختران و زنان جوانی که عصر رسول خدا را درک نکرده بودند، یا در آن وقت کوچک بودند، وقتی که متوجه گودی ...

ادامه مطلب