داستانی از داستانهای مثنوی معنوی … در زمانهای قدیم، در شهری از شهرهای کشورمان ایران، یکی نفر معرکه گرفته بود و از دزدیهای عجیب صحبت میکرد و از تردستیها و عجایب کار دزدان سخن میگفت تا اینکه به یک خیاط رسید و از دزدیها و کلکها و نیرنگهای این خیاط دزد نیز سخن گفت و ...
دسته بندی های موجود در بخش"حکایت ها"
مطالب موجود در بخش "حکایت ها"
زاهد و امتحان الهی
داستانی از داستان های مثنوی معنوی … در زمانهای بسیار دور کوهی و در نزدیکی شهری، زاهدی زندگی میکرد که از دنیا بریده بود و در کوهها مشغول عبادت و مناجات با خداوند متعال بود. او از همه چیز و همه کس دل کنده و از شهرنشینی و همنشینی با مردم و در اجتماع بودن ...
مرد وامدار و خواجه بخشنده
داستانی از داستان های مثنوی معنوی … در روزگارانی نه چندان دور، مردی زندگی میکرد که برای امرار معاش و گذران زندگی و خرج خود و زن و فرزندانش بسیار قرض کرده بود و به همین جهت به افراد زیادی بدهکار بود. این مرد به یک نفر بیش از همه بدهکار بود و به او ...
پیرزن و کودک
داستانی از داستان های سندباد نامه در روزگاران قدیم، سه شریک بودند که با سرمایه ای مشترک به تجارت میپرداختند و از سود آن تجارت زندگی خود را میگذراندند. این سه شریک پولهایشان را جمع میکردند و سودها را با هم تقسیم میکردند. اما یکدفعه که هر سه برای تجارت مقداری از اجناس مختلف را ...
بازی با آتش
داستانی از داستانهای سندباد نامه … در زمانهای گذشته و دور گروه زیادی از میمونها که تعدادشان از هزاران تن هم بیشتر بود در کوههای مجاور شهر بزرگی زندگی میکردند و رئیس ایشان میمون پیری بود که در طول عمر خود سرد و گرم روزگار را بسیار دیده و تجربههای زیادی اندوخته بود و نام ...
دختر زیبای شهر
داستانی از داستانهای منطق الطّیر … در روزگاران قدیم یکی از پادشاهان شهر بزرگی دختر زیبا و قشنگی داشت که در زیبایی هیچ دختری مثل او نبود، و مادر زمانه مانند او دختری نزاییده بود. آن دختر خواستگاران زیادی داشت و جوانان زیادی آرزو میکردند که دختر را از پدرش خواستگاری کنند و چون میترسیدند ...
پیرزن فقیر
داستانی از داستانهای منطق الطّیر … در روزگاران گذشته، پیرزن فقیری بود که از مال دنیا فقط یک خانه مخروبه داشت و با فقر و فلاکت روزگار میگذرانید و تنها کاری که از دستش برمی آمد، این بود که روزها را در جلوی در خانه اش مینشست و منقل کوچکی را در جلویش میگذاشت و ...
پند گرفتن پادشاه
داستانی از داستان های منطق الطّیر … در روزگاران خیلی قدیم، در نیشابور پادشاهی بود کم حوصله و تند مزاج. او دلش میخواست که خوی مهربانی و عطوفت داشته باشد، ولی نمیتوانست آنطور که دلش میخواست باشد. او هر وقت حرفی میشنید که برخلاف میلش بود بسیار عصبانی و ناراحت میشد و بلافاصله هم دستورهای ...
خوشبخت و بدبخت
سروده ی فریدالدین عطار نیشابوری بازنویسی: مهرداد آهو داستانی از داستان های منطق الطّیر … روزی خسرو انوشیروان با نزدیکان و همراهان خود به شکار میرفتند. آنها رفتند و رفتند تا به صحرایی رسیدند که از آبادی فاصله زیادی داشت. در آن صحرای دور به ویرانهای رسیدند و انوشیروان در حالی که سوار بر اسب ...
مرغ دانا
داستانی از داستانهای سندباد نامه … روزی روزگاری هدهدی بود که خود را بسیار دانا و باهوش میدانست. او در یکی از باغهای نزدیک شهر کابل بر شاخه درخت بزرگی لانه داشت و هر روز در روی شاخههای آن درخت و درختان دیگر مینشست و در آن نواحی پرواز میکرد و پیرزنی هم در گوشه ...
امتحان عیّاران
نویسنده: عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بازنویسی: مهرداد آهو داستانی از داستان های قابوس نامه روایت کردهاند که در زمانی نه چندان دور و در شهری کوچک عده ای از عیاران جوانمرد نشسته بودند و مشغول صحبت با یکدیگر بودند که مردی را دیدند که وارد آن مکانی که انها بودند شد و سلام کرد و ...
شهادت درخت
نویسنده: عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بازنویسی: مهرداد آهو داستانی از داستان های قابوس نامه … در زمانهای گذشته، درشهر طبرستان یک قاضی عادل به نام ابوالعباس رویانی زندگی میکرد، که بسیار هوشیار و با درایت بود. و به همین خاطر حکمهای عادلانهای نیز میکرد و میدانست که چطور حق مظلوم را از ظالم بگیرد. این ...