تواتر سند، و قطعی بودن دلالت حدیث غدیر
استدلال با حدیث غدیر بر اصلی از اصول دین در گرو قطعی بودن حدیث از نظر سند، و دلالت است. خوشبختانه هر دو شرط در این حدیث به نحو روشن متحقق می باشد، اما از نظر سند تنها از علمای اهل سنت 360 تن این حدیث را در طول چهارده قرن نقل کرده و در هر قرنی حدیث حالت تواتر داشته است حتی گروهی درباره سند این روایت کتابهای جداگانه نوشته اند، مثلا طبری(متوفای 310) در کتابی به نام «الولایه فی طرق حدیث الغدیر» این حدیث را از 75 طریق نقل کرده است.
ابن عقده کوفی(متوفای 333) در رساله ولایت این حدیث را از 105 طریق نقل کرده است.
تحقیقاتی کافی که درباره حدیث غدیر از نظر سند انجام گرفته، هرنوع شک و تردید را در صدور این حدیث نفی می کند[1]. تا آنجا که غالبا شعرای عرب زبان در قصائد خود به مناسبتهائی از این حدیث یاد کرده اند.
مهم در حدیث غدیر، قطعی بودن دلالت آن است، با توجه به قرائن موجود در حدیث می توان گفت که مقصود از «مولی» در جمله «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» اولی به تصرف است.
نخست باید توجه نمود که در قرآن و لغت عرب لفظ «مولی» به معنی اولی به کار می رود چنانکه می فرماید:(فالیوم لا یوخذ منکم فدیه و لا من الذین کفروا و ماءویکم النار هی مولاکم و بئس المصیر)(حدید15:).
«امروز (روز رستاخیز) نه از شما ونه از افراد کافر، عوض گرفته نمی شود جایگاه شما آتش است و آن برای شما سزاوارتر است چه سرنوشت بدی است».
مفسران بزرگ می گویند لفظ «مولی» در این آیه به معنی «اولی» است زیرا برای این افراد بر اثر اعمال ناشایست، شایسته ترین جایگاه، همان آتش است.
در آیه دیگر می فرماید:(یدعوا لمن ضره اءقرب من نفعه و لبئس العشیر)(حج13:).
«بتی را می خواند که ضرر او از سودش نزدیک تر است چه بد ولی و چه بد مصاحبی است».
در این آیه «مولی» به گواه آیات ماقبل که مربوط به مشرکان و بت پرستان است، به معنی اتخاذ ولی و سرپرست است به گواه این که بت پرستان اصنام خود را ولی خود اتخاذ می کرده اند.
در این که «مولی» به معنی «اولی» به کار می رود سخنی نیست ولی اکنون باید دید مقصود از آن در حدیث غدیر نیز همین است.
قرائن فراوان نشان می دهد که مقصود از آن در حدیث همان «اولی به تصرف» است اینک برخی از این قرائن را یادآور می شویم:
1- رسول گرامی در آغاز حدیث فرمود: «اءلست اولی بکم من انفسکم» سپس به دنبال آن چنین فرمود:
«فمن کنت مولاه فهذا علی مولاه» از این که جمله دوم را پس از جمله نخست آورد خود گواه بر این است که مقصود او از «مولی» همان اولویت است که خدا و رسول آن را دارا می باشند چیزی که هست ولایت الهی ذاتی است و ولایت نبی و امام موهبتی است.
2- پیامبر گرامی در سرآغاز خطبه خود از مردم به اعتقاد به توحید و نبوت و معاد قرار گرفت سپس مولویت علی را یادآور شد، این گواه بر این است که این ولایت در ردیف مساءله پیشین است و چیزی که می تواند در ردیف آن سه باشد، همان مقصود از آن ولایت کبری و سرپرستی جامعه باشد که دوستداری علی و یا یاری وی.
3- در روز غدیر آنگاه که آیه اکمال فرود آمد، پیامبر فرمود: «الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتی و الولایه لعلی فی بعدی» در این صورت باید دید کدام یک از معانی «مولی» می تواند مایه کمال دین و اتمام نعمت و در ردیف رضایت خدا به رسالت پیامبر قرار گیرد جز ولایت کبری و سرپرستی علی- علیه السلام -، که مفاد آن استمرار وظیفه نبوت است.
4- پیامبر گرامی در آغاز خطبه از رحلت و نزدیک شدن اءجل خود، سخن می گوید و این گواه بر این است که با نصب علی می خواهد این خلا را پر کند.
گذشته از این، اگر مقصود نصب علی بر مقام امامت و ولایت نبود، گردآوری این جمعیت در بیابان سوزان هیچ لزومی نداشت اگر واقعا می خواست مردم را به نصرت و دوستی علی- علیه السلام – دعوت کند این یک مساءله پوشیده نبود تا در این بیابان سوزان هشتاد هزار نفر یا متجاوز از آن را از محمل ها و شتران پیاده کند و خطبه گسترده بخواند و از مرگ خود گزارش کند، آنگاه بگوید مردم علی را دوست بدارید و او را یاری کنید.
این قرائن که در خود حدیث نهفته است، گواهی می دهند که مقصود از مولی همان اولویت به تصرف و سرپرستی است، نه ناصر و یاور، و یا محبوب و دوست، حسان بن ثابت شاعر عهد رسالت که در خود واقعه حضور داشت، از حدیث جز معنای ولایت چیزی دیگر تلقی نکرد و لذا در شعر خود گفت:
فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا در پایان یادآور می شویم که در میان علمای اهل سنت افراد باانصافی اعتراف به دلالت حدیث غدیر بر امامت علی- علیه السلام – نموده اند از آن جمله «سعدالدین تفتازانی»(712-791) می گوید: در لفظ «مولی» که در حدیث غدیر آمده است، در آن چند احتمال وجود دارد:
1- آزاد کننده؛
2- آزاد شده؛
3- هم پیمان؛
4- پناه داده شده؛
5- پسر عمو؛
6- ناصر و یاور؛
7- اولی به تصرف.
آنگاه یادآور می شود که از این معانی هفتگانه هیچ کدام متناسب با صدر حدیث نیست. اما آن پنج معنی نخست نمی تواند مقصود پیامبر باشد و اما معنی ششم توضیح واضح بوده و نیاز به بیان پیامبر و گردآوری مردم نداشت قهرا مقصود همان معنی هفتم است.[2]
از آنجا که بحث ما یک بحث تفسیری است پیرامون حدیث غدیر با دیگر احادیثی که مربوط به ولایت کبرای امیر مومنان- علیه السلام – است، سخن نمی گوییم و ادامه این بحثها را به کتاب الهیات ارجاع می کنیم.[3]
خاندان علی- علیه السلام – در سرزمین مباهله
هرچند بحث ما درباره آیات مربوط به امامت به پایان رسید، ولی به عنوان تکمیل آیاتی که سند فضیلت خاندان رسالت است، در اینجا میآوریم و به تفسیر اجمالی آنها می پردازیم:
1- آیه مباهله
(فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع اءبنائنا و اءبنائکم و نسائنا و نسائکم و اءنفسنا و اءنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین)(آل عمران: 61).
«هرکس با تو پس از آن که آگاه شدی، به مجادله برخیزد، بگو بیایید تا بخوانیم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود و زنان شما را، و جانهای خود و جانهای شما را و لعنت خدا بر گروه دروغگو بفرستیم».
مفسران می نویسند: پیامبر اسلام- صلی الله علیه و آله – به موازات مکاتبه با سران دول جهان، و مراکز مذهبی نامه ای به اسقف نجران «ابوحارثه» نوشت و طی آن نامه ساکنان «نجران» را به آئین اسلام دعوت نمود اینک مضمون نامه آن حضرت: «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب(این نامه ای است) از محمد پیامبر و رسول خدا به اسقف نجران خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب و احمد را ستایش می کنم و شماها را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت می نمایم، شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آئید، و اگر دعوت مرا نپذیرفتید(لااقل) باید به حکومت اسلامی مالیات(جزیه) بپردازید (که در برابر این مبلغ جزئی از جان و مال شما دفاع می کند) و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود». [4]
و برخی از مصادر تاریخی شیعه اضافه می کند: پیامبر آیه مربوط [5] به اهل کتاب را که در آن همگی به پرستش خدای یگانه دعوت شده اند، نیز نوشت.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر را به «اسقف» دادند، وی نامه را با دقت هرچه تمامتر خوانده و برای تصمیم شورائی مرکب از شخصیتهای بارز مذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد، یکی از افراد طرف مشورت «شرحبیل» بود که به عقل و درایت و کاردانی معروفیت کامل داشت، وی در پاسخ اسقف چنین اظهار نمود، اطلاعات من در مسائل مذهبی بسیار ناچیز است، بنابراین من حق اظهار نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من وارد شور می شدید، من می توانستم راه حلهائی در اختیار شما بگذارم.
ولی ناچارم مطلبی را تذکر دهم و آن این که: ما کرارا از پیشوایان مذهبی خود شنیده ایم: روزی منصب نبوت از نسل «اسحاق» به فرزندان «اسماعیل» انتقال خواهد یافت. و هیچ بعید نیست که «محمد» که از اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد.
شوری نظر داد که گروهی به عنوان «هیئتی از نجران» به مدینه برود، تا از نزدیک با محمد- صلی الله علیه و آله – تماس گرفته و دلائل نبوت او را بررسی کنند.
شصت تن از زبده ترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند و در راءس آنان سه پیشوای مذهبی بود این سه تن عبارت بودند از:
1- «ابوحارثه بن علقمه» که اسقف اعظم نجران که نماینده رسمی کلیساهای روم در حجاز بود.
2- «عبدالمسیح» رئیس هیئت و به عقل و تدبیر و کاردانی معروف بود.
3- «اءیهم» که فرد کهنسال و شخصیت محترم ملت نجران به شمار میرفت.[6]
هیئت نجران، طرف عصر درحالی که لباسهای تجملی ابریشمی بر تن و انگشترهای طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پیامبر سلام کردند، ولی وضع زننده و نامناسب آنان آنهم در مسجد، پیامبر را سخت ناراحت نمود. احساس کردند که از آنان ناراحت شده است، اما علت ناراحتی را ندانستند، فورا با عثمان بن عفان و عبدالرحمان بن عوف که سابقه آشنائی با آنان داشتند، تماس گرفتند و جریان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند که حل این گره به دست علی بن ابی طالب- علیه السلام – است، آنان به امیرمومنان مراجعه کردند علی- علیه السلام – در پاسخ آنها چنین گفت: شما باید لباسهای خود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضور حضرت بیائید.
[1] . به کتاب شریف «الغدیر» جلد یکم مراجعه بفرمائید.
[2] . شرح مقاصد: ج5، ص 273 – 274.
[3] . الهیات: ج4، ص 98 – 108.
[4] . البدایه والنهایه: ص 53 – بحارالانوار: ج21، ص 285.
[5] . منظور آیه «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم… »(آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج21، ص 287.
[6] . یعقوبی: ج2، ص 66.
@#@ در این صورت مورد احترام و تکریم قرار خواهید گرفت».
نمایندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفیاب محضر پیامبر شده و سلام کردند، پیامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنان را داد، و برخی از هدایائی را که برای وی آورده بودند، پذیرفت.
نمایندگان پیش از آن که وارد مذاکره شوند، اظهار کردند که وقت نماز آنان رسیده است، پیامبر اجازه داد که نمازهای خود را در مسجد مدینه درحالی که رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند. [1]
سیره نویس معروف «برهان الدین حلبی» مینویسد: پیامبر به آنان گفت من شما را به آئین توحید و پرستش خدای یگانه، و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می کنم، سپس آیاتی چند از قرآن برای آنان خواند.
آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ایمان به خدای یگانه است، ما قبلا به او ایمان آورده و به احکام وی عمل می نمائیم.
پیامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمی دارد چگونه می گویید خدای یگانه را پرستش می کنید درصورتی که شماها صلیب را می پرستید و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی کنید و مسیح را فرزند خدا می دانید.
نمایندگان نجران گفتند: آری او فرزند خداست زیرا مادر او مریم، بدون نزدیکی با کسی، او را به دنیا آورد، ناچار باید او فرزند خدا باشد در این موقع فرشته وحی بر پیامبر نازل شد و این آیه را آورد: (ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون)(آل عمران: 59).
تولد عیسی از مادر بدون آن که کسی با او نزدیکی کند، نزد خدا همچون آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجود باش او هم فورا موجود شد (بنابراین ولادت مسیح بدون پدر دلیل بر الوهیت او نیست).
مسیحیان نجران در مقابل منطق وحی ناگزیر شدند راه مجادله در پیش گیرند و پیشنهاد مباهله داده اند، در آن موقع پیک الهی نازل شد پیامبر را نیز به مباهله ماءمور ساخت، طرفین به فیصله دادن مساءله از طریق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگی برای مباهله حاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسید و قرار بود که مباهله در نقطه خارج از شهر مدینه در دامنه صحرا انجام گیرد پیامبر از میان مسلمانان و بستگان زیاد فقط چهار نفر را برای مباهله برگزید و این چهار تن جز علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسی دیگر نبود.
سران هیئت نمایندگی نجران با یکدیگر گفتگو می کردند و می گفتند اگر محمد با شکوه مادی به میدان مباهله وارد شود، اعتمادی به ادعای او نیست، و اگر به وضع ساده همراه عزیزانش گام در صحرای مباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خویش است تا آنجا که عزیزان خود را به میدان مباهله آورده است، هنوز در این گفتگو بودند که چهره های معصومی برای آنان آشکار گشت همگی باهم گفتند این مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرد دروغگو یا شاک عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی قرار نمی دهد و لذا با دیدن این وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتند قرار شد هر سال مبلغی به عنوان جزیه(مالیات سرانه) بپردازند و در برابر آن حکومت اسلامی از مال و جان آنان دفاع کنند.
عائشه می گوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود را زیر چادر مشکی رنگی، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اءهل البیت و یطهرکم تطهیرا) زمخشری پس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث می نویسد: سرگذشت مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء است و سندی زنده بر حقانیت آئین اسلام می باشد.
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلت برای اهل پیامبر است زیرا الفاظ و مفردات آیه حاکی است که همراهان پیامبر در چه پایه ای از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این که حسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س) را یگانه زن منتسب به خاندان خویش می خواند، از شخص علی- علیه السلام – به عنوان «انفسنا» تعبیر می کند و آن شخصیت عظیم جهان انسانی را به منزله جان پیامبر می داند، فضیلتی بالاتر از این که یک شخص از نظر معنویت و فضیلت به پایه ای برسد که خداوند بزرگ او را به منزله جان و روح پیامبر بخواند.
آیا این آیه گواه برتری امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟
از روایاتی که از پیشوایان مذهبی ما وارد شده است، استفاده می شود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فرد مسلمانی در مسائل مذهبی می تواند با مخالفان خود به مباهله برخیزد و شیوه مباهله و دعای آن در کتابهای حدیث وارد شده برای اطلاع بیشتر به کتاب «نورالثقلین» مراجعه بفرمائید. [2]
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائی(ره) چنین می خوانیم:
«مباهله یکی از معجزات باقی اسلام است و هر فرد با ایمانی به پیروی از نخستین پیشوای اسلام، می تواند در راه اثبات حقیقتی از حقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان درخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد. [3]
در پایان از تذکر چند نکته ای ناگزیریم.
گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهله را در کتابهای خود آورده اند از میان علماء و دانشمندان اهل تسنن شصت نفر در کتابهای خود پیرامون این سرگذشت سخنانی گفته اند و نکاتی یادآور شده اند که برخی را یادآور می شویم:
1- مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح ششگانه است، می نویسد:
«معاویه به سعد وقاص گفت: چرا علی- علیه السلام – را سب نمی کنی؟ جواب داد: به خاطر سه خصلتی که علی- علیه السلام – داشت و من آرزو می کنم که یکی از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانی می گوید: هنگامی که آیه مباهله نازل گردید پیامبر علی- علیه السلام – و فاطمه و حسنین علیهم السلام را خواست وقتی همگی جمع شدند، پیامبر گفت: «اللهم هولاء اءهلی» آنان اهل بیت من هستند. [4]
2- حاکم نیشابوری در مستدرک خود می گوید:
«اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دست علی و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(س) را پشت سر قرار داد و رو به هیئت نمایندگی نجران کرد و گفت: «هولاء اءبنائنا و اءنفسنا و نسائنا فهلموا اءنفسکم و ابنائکم و نسائکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین».
«اینان فرزندان ما و زنان و جانهای ما هستند شما نیز برخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنت خدا را بر گروه دروغگویان بفرستیم». [5]
3- ثعلبی در تفسیر خود می نویسد:
«هنگامی که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین- علیه السلام – را درآغوش داشت و دست حسن- علیه السلام – را گرفته بود و دخت گرامی او فاطمه(س) پشت سر پیامبر و علی- علیه السلام – نیز پشت سر فاطمه گام برمی داشتند در این موقع اسقف نجران گفت: «یا معشر النصاری اءنی لاری وجوها لو ساءلوا الله اءن یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا».
«همکیشان من، من چهره های معصومی را مشاهده می کنم که اگر از خداوند بخواهند که کوهی را از بیخ بکند، خدا دعای آنان را مستجاب می کند، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود می شوید». [6]
4- زمخشری در کشاف پس از نقل جمله هایی که از ثعلبی نقل کردیم، می گوید:
«اسقف نجران افزود: به خدائی که جان من در دست او است، نابودی اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیت از بدن شما کنده می شود و به صورت حیوانات مسخ شده در میآئید و صحرا برای شما کانونی از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران را می کند». [7]
5- ابن حجر از محدث معروف دارقطنی نقل می کند که امیرمومنان روز شورای عمر، برای برتری خود بر اعضاء شوری با آیه مباهله احتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسی هست که پیوند خویشاوندی وی با پیامبر از من نزدیک تر باشد، او را جان و نفس خود و فرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفی کند؟ همه اعضاء شور به تصدیق علی برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسی را به این خصوصیت سراغ نداریم. [8]
[1] . سیره حلبی: ج3، ص 239.
[2] . نورالثقلین: ج1، ص 292 – 291.
[3] . در برخی از روایات اسلامی نیز به این موضوع تصریح شده است، به اصول کافی، کتاب دعا، باب مباهله، ص 538 مراجعه فرمائید.
[4] . صحیح مسلم: ج7، ص 120.
[5] . مستدرک ج3، ص 150.
[6] . عمده ابن بطریق، ص 95.
[7] . کشاف: ج1، ص 193.
[8] . صواعق: ص 154.
آیت الله جعفر سبحانی- مکتب اسلام، ش1