رسالت قرآن در ثقافت

رسالت قرآن در ثقافت

دین اسلام مجموعه‌ی ادّعا و دعوت است یعنی ادّعای نبوت نبی اکرم ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ و دعوت به پذیرش اصول و فروع آن، گر چه برخی از احکام فرعی جنبه‌ی تعبدی دارد و از دسترس حس و عقل متعارف بیرونست و مصالح آن بعد از گذشت زمان و آزمون دراز مدت روشن می‌شد، لذا خداوند فرمود: «وَ یُعَلِّمکُم ما لمْ تکُونُوا تَعْلَمُونَ»[1] یعنی پیامبر گرامی ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ چیزی بشما یاد می‌دهد که نه تنها شما آن را نمی‌دانید بلکه نمی‌توانید از نزد خود فرا گیرید.
لیکن خطوط کلی آن قابل اقامه‌ی برهان است یعنی اصول دین کاملاً برهان‌پذیر می‌باشد و عقل در ادراک مبناهای اصلی آن مستقل و تواناست، گر چه شواهد شرعی، کمک مناسب و معاونِ مساعد وی خواهد بود، و همچنین مباحث جامع اخلاق و حقوق و فقه اسلامی که جنبه‌ی فطری و انسان شناسی و جامعه شناسی و مانند آن دارد، به نوبه‌ی خود ـ نه در حدّ اصول اولی ـ صلاحیت استدلال را دارد.
اگر مکتبی زیربنای خود را با دلیل برهان اثبات کرد از تهاجم نقد ناقدان خیال‌پرداز، محفوظ می‌ماند ولی اگر همه‌ی امور یادشده، بر اساس سنت دیرینه‌ی تقلید مقلّدان لاحق، از مقلد سابق پذیرفته و صرف سَبْق زمانی سند حجیّت و قطعیت آن شد، و باور درون، بجای برهان عقلی نشست و گوش شنوا از مُبَلغ بیرون جایِ صلاحیت استدلال را گرفت، و بصر، مسئولیت بصیرت را عهده‌دار شد و شعار شنیدن و دیدن ما را بس است، مایه‌ی جدایی دل و حبس قلب شد، هماره مورد تعرّض ناقدان نکته سنج قرار می‌گیرد، و چون قدرت دفاع فراهم نشد، یا به خطر برگشت از دین مبتلا شد، یا به تحجّر تکفیر و حربه‌ی دور کردن و طعن و لعن، تشبث می‌شود که نه آن افراط رواست، و نه این تفریط مجاز می‌باشد، زیرا هر دو از راه مساوی علم و عقل به دورند.
از این رهگذر می‌توان گفت تفکر خام جدائی دین از علم همانند جدایی دین از سیاست، تالی فاسدهای فراوانی را به همراه دارد و گفتار اینکه علم و دین گرچه مخالف هم نیستند ولی مختلف‌اند اگر به این معنا باشد که خطوط کلی دین قابل تعلیل عقلی نیست بلکه یک امر وجدانی و درونی غیر صالح برای استدلال است، اشکال‌های زیادی در پی خواهد داشت که بعدا به برخی از آنها اشاره می‌شود.
لازم است قبلاً هم علم به معنای شناخت و هم علم به معنای مجموع مسائل و احکام بطور جامع بیان شود، علم چیست؟ آن‌گاه به اقسام آن از قبیل حسّی و عقلی و قلبی توجه نمود، علم چه قدر است؟ تا مرز علوم از هم جدا شده و کیفیت پیوند و مقدار ارتباط آنها با هم و اندازه‌ی جدائی آنها از هم واضح گردد، تا توقّع پیوند در جای جدائی و انتظار جدایی در مورد ارتباط، که هم آن توقع نابجا و هم این انتظار بی مورد است، نرود.
معارف دینی گرچه شامل مسائل حِسّی و تجربی شد، و بخشی از آن قابل احساس و تداول در علم حسّی می‌باشد لیکن قسمت مهمّ آن از دسترس علم حسّی فراتر قرار گرفته و در قلمرو علم عقلی واقع است گرچه ریشه‌ی همه‌ی آنها که وحی و الهام است گذشته از آنکه از قدرت علم حِسّی می‌گذرد از منطقه‌ی علم عقلی نیز فراتر بوده و فقط در محدوده‌ی علم قلبی که همان مشاهده‌ی حقائق است واقع می‌باشد. چه اینکه پشتوانه‌ی علم حسّی همانا مقدّمات کلی و غیر تجربی است که با برهان عقلی محض، قابل علّت آوردن است و اگر توفیق رسیدن به علم قلبی و مشاهده‌ی معارف، بهره‌ی عارفی شد، در صورتی‌ که نه تواند یافته‌های دل را در قالب برهان عقلی در آورده و در معرض افکار دیگران قرار دهد یا با استفاده از اعجاز، آن را مورد قبول دل‌های سائرین واقع سازد، تنها گلیم خویش را بدر می‌برد ز آب، و هیچ تمیزی ازاینجهت بین عارف صاحبدل و بین عابد صاحب گوش شنوا و زاهد صاحبْ نظر نه بصر، نیست البته آرامش درونی صاحبدلْ، بیش از دیگرانست لیکن هرگز توان آن را ندارد که جهد کند تا غرق شده‌ای را نجات دهد.
از این جهت نه تنها قرآن کریم خطوط اصلی دین را معلّل می‌کند بلکه پیامبر اکرم ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ را مأمور بیان آن نموده و آن حضرت نیز در پرتو استدلال‌های گوناگون، معارف اصلی اسلام را مستدل می‌نمودند، چه این که گاهی از معجزه مدد گرفته، سبب ایمان دیگران را فراهم می‌کردند و امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ نیز از این دو سبک استفاده می‌نمودند تا وسیله‌ی علم یا ایمان سؤال کننده‌گان و مُتَحیّرین را فراهم نمایند، و اگر کسی نه اهل کرامت بود که مستقیماً دیگران را مؤمن کند، و نه اهل برهان بود که اغیار را آگاه نماید، و از راه علم، سبب ایمان آنان گردد، و در اثر عجز از علم عقلی، و فهم مشاهده‌ی قلبی خویش، قائل به جدایی دین از علم بوده و آنرا غیر قابل استدلال دانست، زمام کار را به دست پست خویش به دست قهّار علم حسّی می‌سپرد، آن‌گاه شاهد ویرانگری‌های علم حِسّی متجاوز بوده، و هیچ راهی برای دفع طغیان یا رفع تجاوز آن ندارد، لذا به حربه‌ی زنگار گرفته‌ی طعن و لعن، به منظور عقده گشایی روانی خویش نه حلّ مُعْضل دین، و به مقصود رفع نگرانی خود نه برطرف نمودن خار راه اسلام دست می‌زند، و آن را فقط به دور سر خویش می‌گرداند و چنین می‌سراید: می‌ترسم مرا هم ببرند.
اکنون بنگریم به حال کسی که قائل به جدایی دین از علم به معنای اعم شد و آن را غیر قابل تعلیل دانست، چگونه اسلام بی سلاح را به چنگ و جنگ علم حِسّی مهاجم قرار داد، و چطور اول، رسمش را زدود، سپس اسمش را محو کرد و او را به طور مطلق فراموش شده نمود.
علم حسّی بر این پندار است چیزی که قابل احساس نیست و با حسّ مسلّح یا غیر مسلّح محسوس نمی‌شود سهمی از هستی عینی نداشته و در خارج وجود ندارد و جزء پندارهای ذهنی که هر کسی بنوبه‌ی خود از آن سهمی دارد و به طرز خاص آن را می‌سازد و در درون خود می‌پرورد این فتوی شوم را به استناد مقدّمات مخصوص خویش و به اتکاء پیشرفت‌های چشمگیر مادیش تثبیت می‌کند و با این حَمْله‌ی نابجا درباره‌ی دین چنین می‌گوید: که چون مسائل آن قابل احساس نیست، و صلاحیت اِبطال یا اثبات حِسّی را ندارد، علمی نبوده و در نتیجه عینی نخواهد بود پس ذهنی است، که تابع اذهان گوناگون در شرائط مختلف و بدون ضابطه‌ی علمی می‌باشد. یعنی جریان امّ الکتاب، کتاب مبین، لوح محفوظ، نفس الامر و مانند آنها چون قابل اثبات حسی یا ابطال تجربی نیستند، راهی برای باور و اعتقاد به تحقق آنها در خارج از مرز ذهن وجود ندارد بلکه فقط پدیده‌های ذهنی‌اند.
آنگاه که اسلام از عین به ذِهْن و از خارج به صرف لفظ و دَهَن محصور شد و بیرون از فضای دَهَن و ذِهْن جائی برای او نبود، دستور دیگر صادر می‌شود که اسلامِ بی‌سِلاح باید آن را تحمل نماید، و آن اینکه پدیده‌های ذهنی پیرو پدیده ‌های عینی‌اند و خود هیچگونه استقلالی ندارند، لذا در شرائط زمانی و مکانی اقلیمی گوناگون، مختلف می‌شوند و چون مبدأ پیدایش پدیده‌های ذهنی حوادث تغییر کننده‌ی عینی‌اند پس پدیده‌های ذهنی هرگز ثابت نخواهند بود و دین هم از آن جهت که یک خاطره‌ی ذهنی محض است، ثبات نداشته همواره دگرگون می‌گردد.
و از آن جهت که پدیده‌های خارجی محدود و مقیّدند نه مطلق، و هیچ محدودی سبب پیدایش مطلق نمی‌شود، پس دین که مسبّب، از پدیده‌های محدود و مقیّد است، هرگز مطلق نخواهد بود.
و چون پدیده‌های عینی بر اساس جبر علّتی و عِلْمی یکی پس از دیگری بنحو ضرورت حاصل می‌شوند و هیچگونه اختیاری برای هیچ پدیده‌ی خارجی نیست، پس دین که ناشی از پدیده‌های جبری است با جبر محیط و شرائط اقلیمی و مانند آن پدید می‌آید و در ثبوت و سقوط خود پیرو قهریِ طبیعتِ مجبور است، نه پیرو انسان آزاد، بلکه بدون اراده‌ی وی در ذهنش نقش می‌بندد، و بدون خواست او از ذهنش رخت بر می‌بندد.
بنابراین؛ اوّلاً دین امری است ذهنی نه عینی، ثانیاً متغیّر است نه ثابت، ثالثاً مقیّد است نه مطلق، رابعاً جبری است نه اختیاری، و پیامدهای دیگری که در اثر خلع سلاح اسلام و تهاجم بی‌حساب علم حسّی پیش می‌آید.
هرگز خاتمیت و ثبات شریعت و دوری وی از زوال و دوام حلال الهی به حال خود و بقای حرام دینی به حال خویش معنا نخواهد داشت، رسالت قرآن در بخش فرهنگی آنست که علوم را از هم جدا می‌کند و معارف اصلی خویش را در محور علم عقلی و شهود قلبی بیان می‌کند یا نشان می‌دهد، و دست علم حسّی را از رسیدن بر آن، کوتاه می‌کند و اسلام ناب را به سلاح عقل و شهود، مسلح می‌سازد و بر علم حِسّی مهربانانه سایه می‌افکند، و همگان را به فراگیری و بهره‌وری از آن در مدار طبیعت تشویق می‌کند و نظام فاعلی و نظام غائی را همراه شناخت نظام داخلی اشیاء ضروری می‌داند، و اسرار طبیعی را آیات جهانی حق می‌شمارد و رموز نفسانی را نشانه‌های ذاتی خداوند می‌داند، و شهود ذات حق را با مشاهده‌ی خود ذات حق، قبل از بررسی آیات جهانی و نفسی کافی معرّفی می‌نماید، و فرزانگان موحّد را همتای فرشتگان، شاهد وحدانیت خدا می‌داند، و حضراتش را در احساس، نارسا می‌خواند.
چنانکه در لابلای فصل «رسالت قرآن در معرفت» اشاره شد، سعی قرآن که عصاره رسالت پیامبرانست تنها در این نیست که معارف عقل نظری را، با نشان دادن حدود وسطی، برهانی کند، و صاحب نظران را به مقام درک معانی عقلی برساند و آنان را از استدلال به اجتهاد برساند.[1] . سوره‌ی بقره، آیه‌ی 151.
@#@.. «و یُثیروا لهم دفائن العقول»[1] بلکه گذشته از تعلیم مقدّمات برهان و نشان دادن نتائج قطعی آن می‌کوشد که پرده‌ی پندار را از جلوی چشم دل بردارد، و انسان صالح سالک را به مقام منیع شهود غیب برساند، و درون اشیاء مخصوصاً باطن دنیا را که علاقه‌ی به آن رأس هر خطا به شمار آمده است، نشان دهد، و خصوصیت نفس امّاره را که، دشمن‌ترین دشمن انسان است به وی نشان دهد، و خصومت شیطان را که، دشمن آشکار اوست، به او نمایاند تا هم آنچه در نهان خود با الهام الهی دریافت نمود ـ و نَفَسْ وَ ما سوّیها فَاَلهَمَها فُجورها وَ تَقْویها ـ[2] شکوفا گردد و هم به آنچه آگاه نبود عالم بلکه شاهد شود.
از آنچه گذشت سرّ تطبیق کوثر، بر قرآن کریم روشن می‌گردد زیرا هر گونه عطش فرهنگی را با شکستن حصر علم در خصوص تجربی و حسّی فرو می‌نشاند، یعنی اولا زمینه‌ی پژمرده‌ی افکار را سیراب می‌کند. ثانیاً شجره‌ی طوبی را در زمین مساعد و پرآب غرس می‌نماید ثالثاً ثمره‌ی شاداب آن شجره را به سالکان عرضه می‌کند چنانکه حضرت علی بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ فرموده است: جَعَلَه الله ریّاً لِعَطش العلماء و رَبیعاً لقلوب الفقهاء و محاجّ لطرق الصلحاء و دواء لیس بعده داءٌ و نوراً لیس مَعَه ظلمه… و برهاناً لمن تکلّم به…و عِلماً لمن وَعَی…[3] تأمّل در این بیان امام معصوم ـ علیهم السلام ـ نشان می‌دهد که رسالت قرآن تنها در بعد علم عقلی یا فقهی نیست که فقط عطش علمی دانشمندان را فرو نشاند و یا گذشته از سیراب کردن سرزمین دل‌های دانش پژوهان فقط به آرایش فرهنگی قلوب آنان بسنده نماید بلکه می‌کوشد از مزرعه‌ی خرّم دل، میوه‌های عمل صالح به بار بیاورد و به سیر و سلوک پرداخته شود تا راه و رسم پیوند علم و عمل روشن گردد. همانطوری که در اوصاف کوثر آمده است که با نوشیدن آن هرگونه گرسنگی برطرف می‌شود، درباره‌ی قرآن مجید نیز چنین ذکر شده است که با استفاده از آن هر گونه بیماری و تاریکی و… برطرف می‌گردد.
در پایان تذکر این نکته‌ی حسّاس ضروری است که تمام رسالت‌های قرآن که بعضی از آنها در طی فصول گذشته بیان شد فقط در پرتو هماهنگی با عترت طاهره صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین قابل اجراء است و گرنه با پندار باطل کتاب خدا ما را بس است، کتابُ الله، هیچکدام از آن اهداف والا، تحقق پیدا نمی‌کند چنانکه در حدیث معروف ثقلین از پیامبر اکرم ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ چنین رسیده است که این دو وزنه‌ی وزین در هیچ مرحله‌ای از هم جدا نخواهند شد و خیال جدایی هر کدام از دیگری همان گمان تجزیه‌ی شیء بسیط است که معادل با نفی اصل آن بسیط می‌باشد.
گفتار قرآن ناطق حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در لزوم رجوع به اهل بیت عصمت و طهارت ـ علیهم السلام ـ چنین است: و اعلموا انّکم لن تعرفوا الرُشد حتی تعرفوا الذی ترکه و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتی تعرفوا الذی نقضه و لن تمسّکوا به حتی تعرفوا الذی نبذه فالتمسوا ذلک من عند اهله[4]. امید است قلوب همگان مرغزار قرآن و عترت ـ علیهم السّلام ـ شود.


[1] . نهج البلاغه، خطبه‌ی اول.
[2] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه‌ی 189؛ خداوند قرآن را سیرابی تشنگی دانایان قرار داد و بهار دلهای مجتهدان و مقصد راه‌های نیکان قرار داده، و دوائی که بعد از آن دردی نمی‌ماند، و روشنائی که تاریکی با آن نیست… و دلیل کسی که با آن سخن گوید… و دانائی کسی که گوش دارد.
[3] . نهج البلاغه، خطبه‌ی 198.
[4] . نهج البلاغه‌ی فیض الاسلام، خطبه‌ی 147؛ بدانید هرگز به راه راست پی نخواهید برد تا کسی را که آن را واگذاشته بشناسید، و هرگز به عهد و پیمان قرآن وفا نمی‌کنید تا کسی را که نقض عهد کرده و پیمان شکسته بشناسید، و هرگز به کتاب خدا چنگ نمی‌زنید تا کسی که آن را دور انداخته بشناسید، پس راه راست و وفای به عهد و پیمان و کیفیّت وابسته شدن به قرآن را از اهل آن درخواست نمائید.
رسالت قرآن ـ آیت الله جوادی آملی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید