تحریک به پیمودن مسیر کمالات در نهج البلاغه (2)

تحریک به پیمودن مسیر کمالات در نهج البلاغه (2)

مبانی توصیف (تعریف) در نهج البلاغه

در سخنان امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه، چهار نوع توصیف دیده می شود:
الف) توصیف منطقی. ب)توصیف به وسیله معلول یا نتیجه. ج) توصیف تنبیهی و توجیهی برای شناخت حقایق. د) توصیف ارزشی.
الف) توصیف منطقی: منظور از توصیف منطقی، تعریف به اصطلاح منطقی رسمی نیست که عبارت از حدّ تام و حدّ ناقص و رسم تامّ و رسم ناقص باشد؛ بلکه مقصود تذکّر به واحدهای روشن و آشنا با ذهن است، برای درک واحدهای مجهول و تاریک. نمونه ای از این توصیف به قرار زیر است:
1) توصیف قلب
از رگهای انسانی قطعه گوشتی آویزان است که شگفت انگیزترین عضوی است که در کالبد اوست. این قطعه گوشت، قلب است. برای این قلب موادی از حکمت و اضدادی مخالف آن وجود دارد: اگر امید (افراطی) بر آن روی آورد، طمع ذلیلش می کند و اگر طمع او را به هیجان آورد، … (لقد علق بنیاط هذا الانسان بضعه هی اعجب ما فیه: «و ذلک القلب. و ذلک ان له موادّ من الحکمه و اضداداً من خلافها فان سنح له الرجاء اذلّه الطمع و ان هاج به الطمع…).
درست است که این مختصّات را که امیرالمؤمنین (ع) درباره قلب فرموده است، جنس و فصل به معنای اصطلاح منطقی نیست، ولی برای شناخت آن عامل درونی که قلب نامیده شده است، روشنگر و توضیح دهنده می باشد.
2) در خطبه اوّل با چنین توصیفی روبه رو هستیم:
1- اوّل دین، معرفت خداست (اوّل الدّین معرفته). در این توصیف مقصود از اوّل، آغاز زمانی نیست؛ بلکه مقصود، پایه و اساس زندگی دینی است که البته به طور طبیعی آغاز زمانی را نیز شامل می شود. 2- و کمال و معرفت او، تصدیقش (و کمال معرفته التصدیق به). معرفت خداوندی، بدون تصدیق به وجودش به مرحله کمال نمی رسد. بنابراین تصدیق به وجود خداوندی، توضیح دهنده کمال معرفت او است. 3- و کمال تصدیق او، توحیدش (و کمال التّصدیق به توحیده). 4- و کمال توحید او اخلاص به مقام کبریایی اش (و کمال توحیده الاخلاص له). 5- و کمال اخلاص به او، نفی صفات ترکیب کننده ذاتش (و کمال الاخلاص له نفی الصّفات عنه).
3) چگونه توصیف کنم این دنیا را که آغازش مشقّت و پایانش فناست؛ در حلال حساب و در حرامش کیفر است. کسی که در آن احساس بی نیازی کند، شورش و آشوب برپا کند؛ و کسی که دچار فقر و فلاکت شود، در اندوه غوطه ور می گردد، هرکس که دنبالش بدود، از او فوت می شود و … (ما اصف من دار اولها عناء و آخرها فناء، فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب. من استغنی فیها فتن و من افتقر فیها حزن و من ساعاها فاتته و …).
4) زهد، عبارت است از کوتاه کردن آرزوها و شکر در موقع وصول به نعمت و اجتناب و خویشتنداری از محرّمات. (الزّهاده قصر الامل و الشّکر عند النّعم و التّودع عند المحارم). این توصیف را می توان با تعریف منطقی نیز تعبیر نمود.
5) انسان مسلمان کسی است که مردم مسلمان از زبان و دست او سالم و در امان باشند، مگر به وسیله اجرای حق. و آزار مسلم حرام است مگر آنکه به علّتی واجب شود. (فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده الّا بالحقّ و لا یحلّ اذی المسلم الّا یجب). در این توصیف یکی از اساسی ترین مختصّات اسلام مطرح شده و شخص مسلمان به وسیله آن توصیف شده است.
ب- توصیف به وسیله معلول یا نتیجه: این نوع از توصیف، عبارت است از بیان معلول یا نتیجه یک واقعیت که بعد بسیار با اهمیّت آن واقعیت را متذکّر می شود، اگرچه هویّت آن را توصیف نمی کند. این قسم از توصیف در نهج البلاغه فراوان است. از آن جمله:
1) از منفورترین مردم در نزد خدا کسی است که او را به خود واگذاشته است. این شخص منفور، از راه راست منحرف و حرکت کننده ای بی راهنما است. اگر برای کاشتن محصول دنیوی دعوت شود، اجابت می کند و اگر برای کاشتن به منظور محصول آخرت دعوت شود، بی حال و افسرده می شود! گویی عملی که برای دنیا انجام می دهد، واجب و آنچه که درباره اش سستی می ورزد، از او ساقط است! (و ان من ابغض الرّجال الی الله تعالی لعبداً و کله الله الی نفسه، جائراً عن قصد السّبیل، سائراً بغیر دلیل، ان دعی الی حرث الدّنیا عمل و ان دعی الی حرث الآخره کسل! کانَّ ما عمل واجب علیه و کانَّ ماونی فیه ساقط عنه).
با نظر به ماهیت انسان منفور باید گفت: این انسان کسی است که پلیدیها و انحرافات در سطوح روانی او جایگیر شده است و اوصاف مزبور، معلولها و نتایج آن پلیدیها و انحرافاتی است که از او بروز می کند.
2) تقوای خداوندی، دوای بیماریهای قلب شماست و بیناییِ کوری دلها و شفابخش مرضهای جسمانی شما و اصلاح کننده فساد و پاک کننده کثافتهای روانی و … (فانّ تقوی الله دواء داء قلوبکم و بصر عمی افئدتکم و شفاء مرض اجسادکم و صلاح فساد صدورکم و طهور دنس انفسکم و …).
می دانیم که هویّت تقوا عبارت است از حفظ شخصیت از آلودگیها و قرار دادن آن در مسیر رشد و تحصیل ارزشهای والای انسانی. بنابراین امور مزبور، معلول یا نتیجه و فواید این صفت اساسی انسانیت می باشد.
3) هیچ بی نیازی مانند عقل نیست، و هیچ فقری مانند نادانی نیست و هیچ میراثی مانند ادب نیست و هیچ پشتیبانی مانند مشورت نمی باشد. (لاغنی کالعقل و لافقر کالجهل و لا میراث کالادب و لاظهیر کالمشاوره).
تعریف هویّت عقل، عبارت است از اندیشه منتج با استفاده از قوانین؛ و مسلم است که معلول یا نتیجه چنین اندیشه ای، بی نیازی از وابستگی به دیگران است. هویت جهل عبارت است از خالی بودن ذهن از انعکاس واقعیات و دریافت حقایق. نتیجه و معلول این خلا ذهنی، احتیاج و وابستگی به دیگران است… .
4) یکی از روشن ترین بیانات امیرالؤمنین (ع) در توصیف با معلول و نتیجه، جملاتی است که در تطبیق رفتار با حق فرموده است: «ای مردم، اگر شما از یاری و دفاع از حق امتناع نورزید و سستی نکنید و در محو ساختن و اهانت به باطل مسامحه ننمایید، کسانی که از نظر انسانیت از شما پایین ترند، نمی توانند در موجودیت شما شک نمایند و با قدرت طلبی و سلطه گری بر شما اعتلاء بجویند. ولی شما مانند قوم بنی اسراییل به گمراهی در بیابانها افتادید و قسم به حیاتم، این گمراهی پس از من برای شما چند برابر خواهد گشت؛ زیرا حق را به پشت سرخود انداختید و از آنکه به شما نزدیک بود، خود را گسیخته و به آن که از شما دور بود، پیوستید. (ایّها النّاس لولم تتخاذلوا عن نصر الحقّ و لم تهنوا عن توهین الباطل، لم یطمع فیکم من لیس مثلکم و لم یقو من قوی علیکم و لکنّکم تهتم متاه بنی اسرائیل، و لعمری لیضعفنّ لکم التّیه من بعدی اضعافاً بما خلفتم الحقّ وراء ظهورکم و قطعتم الادنی و وصلتم الّا بعد).
معلول و نتیجه اعراض از حق: 1- ناتوانی بیگانگان از تعدّی بر کسی که از حق حمایت و دفاع می نماید. 2- ناتوانی بیگانگان از سلطه و زورگویی به مدافعین حق.3- گم گشتگی در رویدادهای زندگی. 4- گسیخته شدن و دوری از واقعیات و کسانی که ارتباط و پیوند با آنها ضروری است و پیوستن به آنچه که دوری و گسیختن از آن حتمی است.
ج- توصیف تنبیهی و توجیهی برای شناخت حقیقت: این نوع توصیف هم در نهج البلاغه فراوان است. امتیاز این نوع توصیف در این است که مخاطبی را که تا حدودی با واقعیت آشناست، به درک عظمت هویت آن واقعیت که منظور است، تحریک می کند که خود مخاطب با به جریان انداختن عقل و وجدان خود، واقعیت و مختّصات آن را دریابد. به عنوان نمونه:
1) حق در موقع توصیف، وسیع ترین اشیاء و در عمل عینی، تنگ ترین اشیاء می باشد. حق هرگز به سود کسی به جریان نمی افتد، مگر اینکه روزی هم به ضرر او جریان پیدا می کند؛ و حق هرگز به ضرر کسی تمام نمی شود، مگر اینکه روزی دیگر به سود او تمام خواهد گشت. (فالحقّ اوسع الاشیاء فی التّواصف و اضیقها فی التّناصف، لا یجری لاحد الا جری علیه و لا یجری علیه الّا جری له).
در این توصیف، هویّت خود حق مطرح نیست؛ بلکه دو مختصّ آن را می بینیم که برای آگاه ساختن مردم و توجیه آنان به سوی شناخت حقیقت، تذکر داده شده است. یکی از آن دو مختص عبارت است از اینکه همگان در توصیف حق و بیان مزایای آن، به طور عموم داد سخن می دهند؛ ولی حق در هنگام عمل عینی و تطبیق رفتار با آن، بدین جهت که خویشاوندی با تمایلات و خواسته های شخصی و خودخواهیها ندارد، و بدان جهت که تحقّق بخشیدن به آن احتیاج دارد و به جدّیت و تلاش و حذف هر چیزی که مربوط به هویّت حق نمی باشد، لذا محدودترین و حسّاس ترین اشیاء است که شوخی بردار و متحمّل مسامحه نمی باشد. مختصّ دوم عبارت است از بالاتر بردن حق از تمایلات و خواسته های شخصی افراد و جوامع حق کاری با می خواهم انسانها ندارد، بلکه با بایستگی ها و شایستگیهای انسان دارد، چه انسان بخواهد و چه نخواهد. به همین جهت است که حق در آن هنگام که مطابق خواسته یک انسان بوده، او را خوشحال می سازد؛ باید متوجه باشد که حق برای خوشحال ساختن او به سراغش نیامده است؛ بلکه با موقعیتی که دارد، با حق منطبق است و طرف مخالف او باطل است. و بالعکس، در آن هنگام که حق خلاف خواسته انسان به جریان می افتد، نه از آن جهت که خصومتی با او دارد و می خواهد او را ناراحت کند؛ بلکه بدان جهت است که شخص مفروض موقعیتی بر خلاف حق به خود گرفته است.
2) برای دادرسی میان مردم، کسی را انتخاب کن که: 1- آن را بهترین مردم جامعه در نظر خود می دانی. 2- امور و رویدادها او را در تنگنا نیندازد. 3- از رفتار و گفتار متخاصمین یا خصماء که برای احقاق حق به قضاوت او رجوع کرده اند، به لجاجت نیفتد. 4- اگر در لغزش افتاد فوراً خود را از لغزش باز بدارد و ادامه ندهد. 5- هنگامی که حق را تشخیص داد، زبانش از بیان حق ناتوان نباشد. 6- هرگز نفس خود را به طمع وادار نکند. 7- در تشخیص حقّ و احقاق آن، به فهم سطحی که او را از فهم دور و عمیق محروم می سازد، کفایت نکند. 8- در موارد ابهام و تشابه، محتاط ترین شخص باشد. 9- مقیّدترین اشخاص در بررسی دلایل باشد. 10- و شکیباترین مردم برای مراجعه به خصم. 11- و بردبارترین مردم برای کشف واقعیات، 12- و قاطع ترین مردم پس از وضوح حکم. 13- تعریف و تمجید و مدّاحی، او را به کبر و نخوت دچار نسازد. 14- با فریبکاریها میل به این سو و آن سو ننماید. (ثمّ اختر للحکم بین النّاس افضل رعیّتک فی نفسک ممّن لا تضیق به الامور فلا تمحکه الخصوم و لا یتمادی فی الزلّه و لا یحضر من القیی ء الی الحقّ اذا عرفه و لا تشرف نفسه علی طمع و لا یکتفی بادنی فهم دون اقصاه و اوقفهم فی الشّبهات و آخذهم بالحجج و اقلّهم تبرّ ما بمراجعه الخصم و اصبرهم علی تکشف الامور و اصرمهم عند اتّضاح الحکم ممّن لایزدهیه اطراء و لا یستمیله اغراء).
این مختصّات چهارگانه، اگر چه به طور مستقیم معلول یک روح قضایی کامل و نتیجه فعالیت راستین ذهن یک قاضی عادل و آگاه است، ولی این توصیف ضمناً می تواند مقامات ذی صلاحیت و عموم مردم را با حقیقت یک قاضی آشنا بسازد.
د- توصیف ارزشی: عبارت است از توضیح و تفسیر امتیازات ارزشی یک واقعیت که می تواند راه را برای شناخت هویّت آن واقعیت هموار کند. این گونه توصیف مخصوصاً از آن جهت که مردم با مفاهیم ارزشی آشنایی بیشتر از جنس و فصل و دیگر اجزاء تشکیل دهنده واقعیتها دارند، مفید بوده و گاهی تا حدّ ضرورت می رسد. این نوع توصیف نیز در نهج البلاغه به طور فراوان دیده می شود؛ از آن جمله:
1) توصیف ارزشی درباره قرآن: 1- آن کتاب خیرخواه و نصیحت کننده است که هرگز پرده پوشی نمی کند. 2- آن هدایت کننده است که هرگز گمراه نمی سازد. 3- آن داستانگوست که هرگز دروغ نمی گوید. 4- هیچ کس با این کتاب همنشینی نکرد، مگر اینکه موقع برخاستن، یا چیزی به او افزوده شد، یا چیزی از او ناقص گشت: افزایش در هدایت، نقصان از نابینایی. 5- برای هیچ کس پس از آشنایی با قرآن احتیاج و بینوایی وجود ندارد و برای هیچ کس پیش از درک قرآن بی نیازی تصورّ نمی شود… (و اعلموا انّ هذالقرآن هو النّاصح الّذی لا یغش و الهادی الّذی لا یضل، و المحدّث الذی لا یکذب، و ما جالس هذا القرآن احد الاّ قام عنه بزیاده او نقصان: زیاده فی هدی او نقصان من عمیً و اعلموا انّه لیس علی احد بعد القران من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غنی…).
توصیفات فوق، بیان کننده هویّت محتویات قرآن که اصول و عقاید و احکام و داستانها و اخلاقیات و تبشیر و تهدید است، نمی باشد؛ بلکه بازگوکننده ارزشهایی است که مورد عشق و علاقه انسانها می باشد.
2) توصیف ارزشی درباره نماز: 1- آرامش خاص در عضلات. 2- خشوع و فروتنی در چشمان. 3- پست کردن و مهار نمودن نفس طغیانگر. 4- آرامش و فرونشاندن هیجانات غیرمنطقی دلها 5- منتفی ساختن کبر و نخوت، تواضع و فروتنی با مالیدن صورت به خاک. نهادن اعضای شریف بر زمین برای احساس کوچکی در برابر خداوند بزرگ. (تسکیناً لاطرافهم و تخشیعاً لابصارهم و تذلیلاً لنفوسهم و تخفیفاً لقلوبهم و اذهاباً للخیلاء عنهم، و لما فی ذلک من تعفیر عتاق الوجوه بالتراب تواضعاً و التصاق کرائم الجوارح بالارض تصاغراً).
3) توصیف ارزشی علم: 1- وسیله ای است که حیات آدمی با آن محاسبه می شود و زندگی با آن توجیه می گردد. 2-به وسیله علم است که انسان در زندگی خود اطاعت از خداوندی را به جای می آورد. 3-نتیجه نیکو پس از وفاتش به وجود می آورد. 4- علم، حاکم و مال، محکوم علیه است. 5- مال اندوزان هلاک شده اند، در حالی که زنده اند و صاحبان علم برای همیشه زنده اند. 6- اجسام عینی آنان ناپدید، ولی صورتهای آنان در دلها موجود است. (یا کمیل، معرفه العلم دین یدان به و به یکسب الانسان الطاعه فی حیاته و جمیل الاحدوثه بعد وفاته و العلم حاکم و المال محکوم علیه. یا کمیل هلک خزان الاموال و هم احیاء و العلماء باقون مابقی الدّهر: اعیانهم مفقوده و امثالهم فی القلوب موجوده).
4) توصیف ارزشی انسانهای رشد یافته: 1- خداوند با اندیشه های آنان مناجات دوستانه دارد. 2- با عقول آنها گفت و گو می کند. 3- همواره و به طور مستمر نور بیداری در چشمان و گوشها و دلهای آنان پرتو افکن است. 4- مردم را به ایام الله روزهای الهی تذکّر می دهند و آنان را از مقام شامخ خداوندی بر حذر و به محاسبه وا می دارند. 5- آنان به منزله راهنمایان در بیابانهای زندگی انسانها هستند.

توصیه به عدل و دادگری

ما در سرتاسر نهج البلاغه با این حقیقت روبه رو هستیم که می گوید: اینکه من زمامداری را پذیرفته ام، هدفی جز احقاق حقّ مردم و جلوگیری از ستم ستمکاران ندارم.
اما والّذی فلق الحبّه و برا النّسمه لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّه بوجود النّاصر، و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقارّوا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز.
سوگند به آن خدایی که دانه را شکافت و نفوس انسانها را آفرید، اگر عدّه ای برای یاری به من حاضر نمی شدند و با وجود یاور، حجّت برای من تمام نمی شد و اگر چنین نبود که خداوند دانایان را مسئول و متعهّد قرار داده است که پرخوری ستمکار و گرسنگی مظلوم را نپذیرند، افسار این خلافت را به گردنش می انداختم و با همان بی اعتنایی آن را به پایان می رساندم که آغازش را نپذیرفته بودم. آنگاه می دیدید که زر و زیور و مزایای فریبنده این دنیای شما در نزد من محقّرتر و ناچیزتر از فضولات بینی یک بز است.
دستور امیرالمؤمنین (ع) برای مالک درباره گروه بینوایان فوق العاده جالب است. از آن جمله: هنگامی که سخن از این گروه به میان می آورد، دو بار اسم ذات خداوندی را متذکّر می شود: الله الله. در هیچ سخنی تاکیدی بالاتر از این تذکر قابل تصوّر نیست. یعنی ای مالک، خدا را در نظر بگیر، خدا را در نظر بگیر، یا خدا را در این محاسبه جدّی حیاتی به یاد بیاور:
الله الله فی الطّبقه السّفلی من الّذین لا حیله لهم من المساکین و المحتاجین و اهل البؤسی و الزّمنی…
خدا را در محاسبه جدی حیات زمامداری بیاد بیاور، درباره طبقه پایین، بینوایانی که چاره ای ندارند و نیازمند و غوطه ور در مشقّتها و ناگواریهایی که آنان را از حرکت بازداشته است…
در جمله دیگر از همین فرمان، درباره همین مردم که متن جامعه را تشکیل می دهند، چنین دستور می دهد:
ولیکن احبّ الامور الیک اوسطها فی الحقّ و اعمّها فی العدل و اجمعها لرضی الرّعیه، فان سخط العامه یجحف برضی الخاصّه و انّ سخط الخاصّه، یغتفر مع رضی العامه.
مالکا! محبوب ترین امور برای تو، معتدل ترین آنها در رسیدن به حق و فراگیرترین آنها در دادگری و جامع ترین آنها به رضای این مردم باشد که متن جامعه را تشکیل می دهند؛ زیرا خشم و غضب این مردم، رضا و خشنودی خواص را از بین می برد؛ ولی خشم و غضب خواص با خشنودی این مردم بخشوده می شود.
منبع: نشریه النهج شماره 13-14

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید