خلاصه سخنرانی مرحوم علامه محمدتقی جعفری
امیرالمؤمنین علی – علیه السّلام- در سخنان مبارکش، چه آن سخنانی که در نهج البلاغه جمع آوری شده و چه در منابع دیگر، با طرق گوناگونی مردم را با واقعیات آشنا ساخته و تحریک به پیمودن مسیر کمالات فرموده است. و چون در این خطبه مبارکه انواعی از طرق ارشاد مشاهده می شود، لذا این بحث را در اینجا آوردیم.
شخصیت انسانی- الهی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) در حدّی از رشد و کمال است که همهگفتار و کردار و سکوت او دلیل واقعیات یا امواجی از واقعیات است. این قاعده کلّی است که وقتی انسان در جاذبه کمال قرار گرفت، خود جلوه ای از کمال می گردد؛ چنان که با به فعلیت رسیدن عقل، جلوه ای از عقل می باشد. به همین جهت است که کوشش ما در این بحث برای اثبات عظمت سخنان آن بزرگ بزرگان، به وسیله پیروی از طرق متداول در افکار بشری نیست؛ یعنی نمی خواهیم اثبات کنیم که چون سخن امیرالمؤمنین (ع) از شرایط شکل اول قیاس مثلاً برخوردار است، پس صحیح و با عظمت است؛ زیرا همان گونه که اشاره کردیم، علیّ بن ابی طالب جلوه ای از کمال است که حجّت و دلیل بودن را در ذات همان جلوه دارا می باشد. این ولیّ الله اعظم با چهار طریق (به اضافه حرکات و سکنات خود) مردم را ارشاد فرموده است: 1- بیان اصول بنیادین 2- توصیف واقعیات 3- استدلال 4- ارشاد.
ارتباط شخصی امیرالمؤمنین با واقعیات و رفتار شخصی وی در زندگی
مطالبی که بازگوکننده ارتباط شخصی امیرالمؤمنین (ع) با واقعیات و رفتار شخصی وی در زندگی است، به گروههایی تقسیم می گردد:
گروه یکم، مطالبی است که رابطه او را با خدا بیان می کنند. بدان جهت که به اتّفاق همه صاحب نظران علوم اسلامی، امیرالمؤمنین تجّسم یافته ای از قرآن بوده و شناخت او درباره قرآن و ایمان او به تمام محتویات آن در حدّ اعلا بوده است.
در مواردی متعدد از نهج البلاغه هم ارتباط مستقیم خود را با خدا توضیح داده است. از آن جمله:
1- در آن هنگامی که ذعلب یمانی از او می پرسد که «هل رایت ربّک» (آیا پروردگارت را دیده ای؟) چنین پاسخ می دهد:
افا عبد مالا اری؟! فقال و کیف تراه؟ فقال: لا تدرکه العیون بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان.»
آیا عبادت کنم چیزی را که نمی بینم! ذعلب پرسید: چگونه خدا را می بینی؟ فرمود: خدا را چشمها با مشاهده عینی نمی بیند، ولی دلها با حقایق ایمان آن را درمی یابد.
2. اللّهم انّک آنس الآنسین لاولیائک و احضرهم بالکفایه للمتوکّلین علیک تشاهدهم فی سرائرهم و تطلع علیهم فی ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم فاسرارهم لک مکشوفه و قلوبهم الیک ملهوفه. ان اوحشتهم الغربه آنسهم ذکرک و ان صبت علیهم المصائب لجاوا الی الاستجاره بک علماً بان ازمه الامور بیدک و مصادرها عن قضائک.
خداوندا، تویی مأنوس ترین مأنوس ها با اولیائت و تویی حاضرترین آنان برای کفایت به امور توکّل کنندگان بر تو. تویی که نهانیهای درون آنان را می بینی و به حال آنان در درونشان آگاهی. اندازه بیناییهای آنان را می دانی. اسرار پوشیده آنان برای تو آشکار و دلهایشان شیفته و بی قرار توست. اگر تنهایی در این دنیا به وحشتشان بیندازد، به یاد تو انس می گیرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ریزد، پناه به سوی تو می برند، زیرا آنان می دانند که زمام همه امور به دست توست و مبانی آنها به قضای توست.
گروه دوم، مطالبی است که رابطه علی (ع) را با جهان هستی توضیح می دهد. مطالب مربوط به این ارتباط چنین است که امیرالمؤمنین همه اجزاء و روابط موجود در جهان هستی را آیات الهی تلقّی می کند و مطابق دستورات اکید قرآن، به شناخت جهان توصیه می نماید. در بعضی از نیایشهای نهج البلاغه اشاره به حقایق و پدیده های عالم طبیعت می نماید؛ مانند:
اللّهم ربّ السّقف المرفوع و الجوّ المکفوف… .
پروردگارا، ای خدای آسمان برافراشته و فضای محدود جمع آوری شده… .
در سخنانی که در پاسخ سرزنش کننده دنیا فرموده است، این جملات وجود دارد: انّ الدّنیا دار صدق لمن صدقها و دار عافیه لمن عرف عنها و دار غنی لمن تزوّد منها و دار موعظه لمن اتّعظ بها، مسجد احبّاء الله و مصلّی ملائکه الله و مهبط وحی الله و متّجر اولیاء الله.
دنیا جایگاه صدق و حقیقت است، برای کسی که آن را به جای آورده است و جایگاه وصول به آرمانهاست، برای کسی که آن را بشناسد و جایگاه بی نیازی است، برای کسی که زاد و توشه از آن برداشته است و جایگاه پندگیری است، برای کسی که اندرز از آن بگیرد. این دنیا مسجد دوستان خداوند است و نمازگاه فرشتگان الهی و جایگاه فرود آمدن وحی خداوندی و تجارتخانه اولیاء الله.
ملاحظه می شود که امیرالمؤمنین (ع) رابطه یک انسان کامل را با این دنیا، رابطه وسیله کمال با کسی که در صدد وصول به رشد و کمال است، معرّفی می نماید. و در حقیقت، دنیا که عبارت است از سطوح جهان طبیعت در حال ارتباط با انسانی که دارای نیروها و ابعاد بسیار سازنده و عامل تکامل، واقعیتی است که ارزش و عظمت آن وابسته به برداشتی است که انسان از زندگی خود در این دنیا دارد.
امیرالمؤمنین جمله ای دیگر در نهج البلاغه دارد که هیچ یک از فلاسفه و حکماء جمله ای به این محتوی با عظمت درباره رابطه انسان با دنیا نگفته اند. این جمله مختصراً چنین است:
النّاس فیها رجلان: رجل باع نفسه فیها فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها.
مردم در این دنیا بر دو صنفند: صنف یکم کسانی هستند که خود را در این دنیا فروختند و آن را هلاک ساختند. صنف دوم کسانی هستند که خود را مالک شدند و آن را آزاد ساختند.
تفسیر این جمله مختصر، یک مجلد کتاب مستقل نیاز دارد که به خوبی توضیح داده شود. می گوید: اگر حیات آدمی انسان محوری بوده باشد، یعنی انسان یک جزء ناآگاه از طبیعت نباشد که هستی و نیستی او در بازیگاه طبیعت بی اصل و هدف باشد، باید شخصیت انسانی خود را از جبر نابودکننده بگیرد و آن را در مسیر رشد و کمال آزاد بسازد.
و در آن جملات از نهج البلاغه که پستیها و ناهنجاریهای دنیا به میان آمده است، در حقیقت، مقصود پستیها و ناهنجاریهای ارتباط مردم با دنیاست که آن را جایگاه وصول به هدف مطلق زندگی تلقّی می کنند و آن را مورد پرستش قرار می دهند و خود را در زر و زیور و مزایای نسبی دنیا چنان غوطه ور می سازند که گویی این دنیا مقدّمه یک حیات جاودانی است.
گروه سوم، مطالبی است که رابطه امیرالمؤمنین را با انسانها بیان می نماید.
رابطه امیرالمؤمنین با انسانها، با در نظر گرفتن هویّت و مختصّات انسانها قابل درک و توضیح است.
امیرالمؤمنین این موجود را یک جاندار دارای ابعاد و استعدادهای متنوّع می بیند که اگر به وسیله تعلیم و تربیت و ارشاد، آن ابعاد و استعدادها را در راه هدفهای انسانی – الهی به فعلیت نرساند، پست ترین و ضعیف ترین موجودات است؛ و اگر آن نیروها را در تقویت خود طبیعی به کار بیندازد، درّنده ترین و مضرترین جانوران است. امّا از دیدگاه الهی، انسان موجودی است که در هدف اعلای آفرینش، منظور خداوندی بوده و مادامی که او خود را با اختیار خود از مجرای حیات که چشمه سار جاری به اقیانوس ابدیّت است، بیرون نیاورده، از همه جهات باید مورد محبّت و نوازش و احترام قرار بگیرد. در یکی از جملات چنین فرموده است:
انا اُریدکم لله و انتم تریدونی لانفسکم.
من شما را برای خدا می خواهم، شما مرا برای خودتان می خواهید.
یعنی من شما را از دیدگاهی خیلی بالاتر از آنچه تصوّر می کنید، می نگرم؛ من شمار را جلوه گاه مشیّت الهی می دانم؛ محبّت به شما را محبّت به خدا تلقّی می کنم؛ ظلم به شما را ظلم به خدا می بینم؛ شما مرا وسیله ای برای خودکامگیها و هواپرستیهای خود تلقّی می کنید.
انواع ارشاد
ارشادهایی که در نهج البلاغه آمده است، انواع گوناگون دارد:
1- ارجاع به سرگذشت بشری. 2- نشان دادن نتایج عمل به قوانین انسانی. 3- تحریک به سوی هدف اعلای زندگی4- ارائه واقعیات.
بیان واقعیات با اصول و قوانین بنیادین
با نظری دقیق به سخنان امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه، مطالبی که مطرح می شود، یا خود به شکل اصول و قوانین بنیادین است که درباره جهان و انسان و ارتباط آن دو با یکدیگر در رابطه انسانها با همدیگر و رابطه خدا با جهان و انسان مطرح شده است، و یا مسائلی مطرح می شود که مستند به اصول و قوانین بنیادین است. این استناد گاهی صریح و پیوسته به مسئله ای است که مطرح شده است و گاهی بیان مسئله به طوری است که با شفّافیت و صیقلی بودن خود، آن اصول و قوانین را نشان می دهد. ما نمونه هایی از آنها را که صریحاً در سخنان امیرالمؤمنین آمده است، می آوریم:
یک- جریان قانونی انحراف از حق و خودکامگی: دانه های فسق و فجور در درون کاشتند، با فریبکاری آبیاری اش کردند، پشیمانی و نکبت و وای وای گفتن را درو کردند. (زرعو الفجور و سقوه الغرور و حصدو الثبور).
دو- قانون حرکت در مسائل اجتماعی: توفیق یافت کسی که با بال و پر حرکت کرد، یا دست از حرکت برداشت و خود و دیگران را راحت کرد. (افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح).
سه- قانون حقّ و باطل: آن فرود و جامعه ای را که حق سودی نبخشد، باطل تباهش خواهد ساخت. (الا و انه من لا ینفعه الحق یضرّه الباطل).
چهار- حق فقط با جدیّت و تلاش قابل وصول است. (لا یدرک الحق الّا بالجّد).
پنج- تخلّف و تمرّد از ارشاد و رهبری عالم خیرخواه و مهربان موجب حسرت و پشیمانی است. (فانّ معصیه النّاصح الشّفیق العالم المجّرب تورث الحسره و تعقب النّدامه).
شش- ماکیاولی گری، با تقوی و انسانیت مربوط به خدا متضاد است. (قد یری الحول القلب وجه الحیله و دونه مانع من امرالله و نهیه).
هفت- آغاز آشوبها، معلول هواها و خودکامگی هاست. (انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع).
هشت- حق محض روشن است و باطل محض نیز واضح است و باعث تشویق مغزهای ضعیف درآمیختن حق یا باطل است که بهترین وسیله سلطه گران است. (فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین. و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین و لکن یؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث فیمزجان…).
نه- آن پایان زمانی که گذشت لحظات آن را کوتاه می کند و عبور ساعتِ آن را از بین می برد، امتداد کوتاهی است. (و ان غایه تنقصها اللحظه و تهدمها الساعه لجدیره بقصر المده).
ده- هیچ اصلاحی درباره دیگران با فاسد ساختن شخصیت خود، منطقی نیست. (ولکنی لا اری اصلاحکم با فساد نفسی).
یازده- رهبری برای اصلاح جامعه است، نه ستم برآن؛ اگر چه خود رهبر در رنج و مشقّت بیفتد. (والله لا سلّمن ما سلمت امورالمسلمین و لم یکن فیها جور الّا علی خاصه…).
دوازده- آروز تفکّر عقلایی را راکد و یادآوری هدف نهایی زندگی را به فراموشی می سپارد. آرزو موجب فریب و آرزو کننده فریب خورده است. (واعلموا انّ الامل یسهی العقل و ینسی الذّکر فاکذبوا الامل فانّه غرور و صاحبه مغرور).
سیزده- از محبوب ترین بندگان خداوند کسی است که خداوند او را در خودشناسی و خودسازی یاری کند. (انّ من احبّ عبادالله الیه عبداً اعانه الله علی نفسه).
چهارده- سنّت خداوندی چنین است که قدرتمندان روزگاران را پس از مهلت رفاه می شکند و شکست استخوانهای امّتها را پس از مشقّتها و آزمایشها جبران می نماید. (فانّ الله لم یقصم جبّاری دهر قطّ الّا بعد تمثیل و رخاء و لم یجبّر عظم احد من الامم الّا بعد ازل و بلاء).
پانزده- محاسبه و توزین نفس آدمی ضروری است. اگر خود او هم به این محاسبه نپردازد، قانون هستی و مشیّت هستی آفرین این محاسبه را درباره او انجام می دهد. (عبادالله، زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا و حاسبوا من قبل ان تحاسبوا).
شانزده- تحرّک و جنبشهای اجتماعی وقتی که روی می آورند، ابهام انگیزند و هنگامی که پشت می گردانند، آگاهی بخش می شوند و مردم هشیار را متنبّه می سازند. در موقع روی آوردن، ناشناخته هستند و در هنگام پشت کردن، شناخته می شوند. (انّ الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت، ینکرن مقبلات و یعرفتن مدبرات).
هفده- عالم حقیقی کسی است که هویّت و ارزش خود را بشناسد، و جاهل ترین انسانها کسی که هویّت و ارزش خود را درک نکند. (العالم من عرف قدره و کفی بالمرء جهلاً ان لا یعرف قدره).
هجده- هرگز به وسیله ظلم موفّق به پیروزی نخواهیم شد.
أتامرونی ان اطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه! و الله لا اطور به ما سمر سمیر و ما امّ نجم فی السماء نجما.
آیا به من دستور می دهید که به وسیله ظلم، پیروزی را به مردمی که زمامداری آنان را به عهده گرفته ام، طلب کنم؟! سوگند به خدا، مادامی که در این دنیا داستان گویی داستان بگوید و ستاره ای در دنبال ستاره ای در آسمان حرکت کند، من پیرامون ستم نخواهم گشت.
نوزده- وای بر این ساختمانهای آباد و خانه های پر زر و زیور که درون آنها حقوق جانهای آدمیان مراعات نمی شود.
ویل لسکککم العامره و الدور المزخرفه الّتی لها اجنحه کاجنحه النسور و خراطیم کخراطیم الفیله من اولئک الّذین لا یندب قتیلهم و لا یفقد غائبهم.
وای بر این کوچه های آبادتان و خانه های پر زر و وزیورتان که بالهایی مانند بالهای کرکس ها درآورده و خرطومهایی مانند خرطومهای فیل؟ وای بر این ساختمانهای فریبنده با آن کشته شدگانی که دادخواهی از خون آنان نمی شود و آوارگان جست و جو نمی شوند.
بیست- یک جامعه رشد یافته، جامعه ای است که در اصلاح مردم و در ریشه کن کردن ظلم، رهبر و زمامدارش را یاری کند.
ایّها النّاس اعینونی علی انفسکم و ایم الله لا نصفنّ المظلوم من ظالمه و لا قودنّ الظّالم بخزامته حتّی اورده منهل الحقّ و ان کان کادها.
مردم! برای اصلاح حالتان مرا یاری کنید. سوگند به خدا، داد مظلوم را از ظالم خواهم گرفت و یقه ظالم را گرفته، او را کشان کشان به سرچشمه حق وارد خواهم کرد؛ اگرچه کراهت داشته باشد.
این اصول و قوانین، نمونه ای از کلّیات بنیادین است که ما آنها را از برخی خطبه ها استخراج کردیم و چنان که در اوّل مبحث متذکّر شدیم، همه مسائلی که این کلّیات بنیادین در آنها مطرح شده اند، قابل ترکیب با اشکال منطقی استدلالی می باشد.
مقدار اصول و قوانین کلّی در نهج البلاغه به اضافه 480 کلمات قصار که کلّیات مربوط به انسان و جهان و خدا و رابطه آنها با یکدیگر می باشند، در حدود 800 اصل و قانون است.
منبع: نشریه النهج شماره 13-14