رجعت، اختیاری است یا اجباری؟

رجعت، اختیاری است یا اجباری؟

این سؤال مطرح است که آیا رجعت، اختیاری است یا اجباری؟
پاسخ: با توجّه به روایات، رجعت کنندگان دو دسته متضاد هستند؛ مؤمنان محض و کافران محض. که رجعت دسته اوّل، اختیاری خواهد بود؛ زیرا:
1.آنان در برزخ، در فراخ و راحتی هستند و از این دنیا و قید و بندهای مادّی بدورند. پس طبیعی است که گروهی از آنان نخواهند دوباره این دنیای مادّی و محصور را تجربه کنند.

2.رجعت، یک لطف الهی می باشد و پذیرش لطف، اجباری نیست.
3. از برخی روایات استفاده می شود که رجعت، اختیاری است و با پیشنهاد فرشتگان صورت می گیرد.
عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ قَالَ ذَکَرنَا القَائِمَ (علیه السّلام) وَ مَن مَاتَ مِن أصحَابِنَا یَنتَظِرُهُ فَقَالَ لَنَا أبُو عَبدِ اللَّهِ (علیه السّلام): إِذَا قَامَ، أتَی المُؤمِنَ فِی قَبرِهِ فَیُقَالُ لَهُ: یَا هَذَا إِنَهُ قَد ظَهَرَ صَاحِبُکَ فَإن تَشَأ أن تَلحَقَ بِهِ فَالحَق وَ إِن تَشَأ أن تُقِیمَ فِی کَرَامَهِ رَبِّکَ فَأقِم (1)؛
مفضل بن عمر می گوید: در خدمت امام صادق (علیه السّلام) صحبت از حضرت قائم و شیعیانی شد که در انتظار حضرتش از دنیا رفته اند. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: هنگامی که آن حضرت قیام کند، مأموران الهی در قبر به نزد اشخاص مؤمن می آیند و به آن ها می گویند: ای بنده خدا! صاحبت ظهور کرده است، اگر می خواهی به او بپیوندی، پس به او ملحق شو و اگر می خواهی در نعمت های الهی متنعّم بمانی، پس بمان.
امّا به نظر نمی رسد کسی به این دعوت کریمانه پاسخ مثبت ندهد و برای مشارکت در حاکمیت اهل بیت روی زمین و برپایی دین خدا در جهان، لبیّک اجابت سر ندهد؛ چرا که این دعوت، یک وعده دیرینه الهی است که یکی از بزرگ ترین و مقدّس ترین آرزوهای مؤمنان را در دوره ای از زندگی شان در دنیا تشکیل می داد؛ بنابراین، انبیا، اوصیا و مؤمنان، این دعوت را می پذیرند، تا عزّت و عظمت اسلام را در جهان شاهد باشند.
اما دسته دوّم (کافران محض) با اراده و میل خود باز نمی گردند؛ بلکه ناگزیر تن به رجعت می دهند. آمدنشان اجباری است؛ چون آن ها را برای تنبیه و تعذیب و تذلیل می آورند، تا برخی از عواقب اعمال دنیوی خود را ببیند و به سبب حقوقی که از خدا و مردم ضایع کرده اند، مؤاخذه شوند. گذشته از آن، این دسته افراد، مشکلات و سختی و تلخی جان دادن را یک بار چشیده اند و به هیچ وجه تمایل به رجعت ندارند. برخلاف دسته اوّلی که اصلاً از مرگ نگرانی ندارند. در آیات قرآن و روایات آمده است که قبض روح انسان ها به حسب اعمالی است که در دنیا انجام داده اند و طبق ایمان و اعمال، روحش به سختی و شدّت یا با مدارا و ملاطفت گرفته خواهد شد.

الف. مرگ
انسان بر اساس تجربه تاریخی و شهادت عینی خویش، این حقیقت را پذیرفته است که زندگانی او در این جهان جاودانه نیست؛ بلکه دیر و یا زود، با مرگ هم آغوش گردیده، حیات دنیوی را وداع خواهد کرد؛ چون مرگ از دیدگاه اسلامی، آخرین منزلگاه دنیا و اوّلین منزلگاه آخرت است.
قرآن می گوید: مرگ قانونی کلّی و ثابت است که هیچ گونه تغییر و استثنایی در آن وجود ندارد. (کلُ نَفسٍ ذَائِقَهُ المَوت)؛ هر نفسی شربت مرگ را خواهد چشید.(2) (کلُ مَن عَلَیهَا فَان)؛ هر که روی زمین است، دستخوش مرگ و فناست.(3) (وَ مَا جَعَلنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبلِکَ الخُلد)؛ و ما به هیچ کس پیش از تو عمر ابد ندادیم ( تا به تو دهیم).(4) بنابراین مرگ، سرنوشت محتوم و قطعی همه انسان ها است.

ب.کیفیت مرگ مؤمنان و کافران
برخی از آیات و روایات، مرگ مؤمنان و نیکوکاران را کاملاً با مرگ کافران و تبه کاران متفاوت می دانند. مؤمنان پرهیزگار، هنگام مرگ با بشارت و مژده فرشتگان و سلام و دوستی آنان رخت بر خواهند بست. خداوند می فرماید:
(الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ المَلائِکَهُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیکُم ادخُلُوا الجَنَّهَ بِما کُنتُم تَعَمَلُونَ)(5)؛
همان ها که فرشتگان مرگ روحشان را می گیرند در حالی که پاک و پاکیزه اند، به آن ها می گویند: سلام بر شما! وارد بهشت شوید به سبب اعمالی که انجام می دادید.
گروه دوِّم؛ یعنی کافران، با غضب و تندی ملک الموت قبض روح می شوند و به آن ها وعده عذاب داده می شود. آنان از همان وقت مردن، با عذاب و اذیت می میرند. خداوند می فرماید:
(وَ لَو تَری إِذ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا المَلائِکَهُ یَضرِبُونَ وُجُوهَهُم وَ أدبارَهُم وَ ذُوقُوا عَذابَ الحَریقِ)(6)؛
و اگر ببینی کافران را هنگامی که فرشتگان [مرگ ] جانشان را می گیرند و بر صورت و پشت آن ها می زنند و [می گویند: ] بچشید عذاب سوزنده را.
در این جا یک سؤال مهم در ذهن خطور می کند و آن اینکه: چرا حاضران اطراف محتضر، صدای ملائکه و صحبت محتضر را نمی شنوند. چرا زدن ملائکه را نمی بینند و صدای آن را احساس نمی کنند؟
جواب: در موضوع نشنیدن صدای ملائکه اشکالی وجود ندارد؛ زیرا ساختمان فیزیکی گوش های ما محدود است و قابلیت شنیدن هر صدایی را ندارد؛ بلکه گوش ما تنها استعداد شنیدن پاره ای از صداها را دارد که تعداد نوسانات امواج آن از حدّ معینی کم تر و بیش تر نباشد. در علم تجربی ثابت شده است محدوده شنوایی انسان در محدوده طول موج های صوتی با بسامد 20 تا 20000 هرتز است و صوت هایی با بسامد کم تر از 20 هرتز که فرو صوت می گویند و بیش تر از 20000 هرتز که فراصوت گفته می شود، در هر دو صورت برای انسان قابل شنیدن نیست. همچنین است قوه بینایی ما که فقط ارتعاشات اثری را که حدّ معین داشته باشد، می بیند.
از این رو، وقتی که جبرئیل، وحی را بر پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل می کرد، صحابه آن حضرت، صدای جبرئیل را نمی شنیدند.(7)
اشکال عمده، نشنیدن صدای محتضر و ندیدن کتک خوردن او است. بر این اشکال دو جواب می توان ارائه کرد:
1.خداوند حکیم، طبق مصالحی که خودش می داند، به هزار و یک وسیله می تواند آن را از حاضران مخفی نگه دارد؛ هر چند دلیل مخفی داشتن آن برای ما روشن نباشد. 2.ممکن است کتک خوردن محتضر و جواب او، روحانی و غیر محسوس، در جسم برزخی او باشد، نه مادّی و محسوس که بعضی روایات، مؤید آن است.
البتّه مرحوم علّامه طباطبایی در ذیل این آیه نظر دیگری فرموده است که مراد از زدن ملائکه به صورت و پشت محتضر، کنایه از تسلّط و احاطه ملائکه و خوار و ذلیل کردن کفّار است. و الله العالم.

ج. سکرات موت
مرگ در نظر بیشتر انسان ها، چهره بس وحشتناک و هولناک دارد؛ لذا کم تر کسی را می توان پیدا کرد که ترس از مردن را به خود راه نداده باشد. پیامبر گرامی اسلام، هنگام معراج در آسمان، فرشته مرگ را دید. بعد از سؤال و جواب به جبرئیل فرمود:«کفی بالموت طامه یا جبرئیل؛ ای جبرئیل! مرگ، بسی رخداد سنگینی است.»
مرگ تحوّلی بسیار بزرگ و اساسی است؛ از این رو آدمی در وقت مردن و حالت احتضار، از خود بی خود می گردد و به حالتی شبیه مستی، دچار می شود که از آن به «سکره موت» تعبیر شده است:
(وَ جَاءت سَکرَهُ المَوتِ بِالحَقّ ذَالِکَ مَا کُنتَ مِنهُ تحِیَد)؛
و سکرات مرگ که قضاء حتمی خدا است، می آید و به انسان گفته می شود: این همان بود که برای فرار از آن حیله می کردی.(8)
حالت سکره، در اثر شدت و سختی فوق العاده مرگ پیدا می شود؛ چنان که امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) فرمود:
إِنَّ لِلمَوتِ لَغَمَرَاتٍ هِی أفظَعُ مِن أن تُستَغرَقَ بِصِفَهٍ أو تَعتَدِلَ عَلَی عُقُولِ أهلِ الدُّنیَا؛
قطعاً مرگ شداید و سختی هایی دارد که شدیدتر از آن است که در وصف بگنجد یا با معیار عقل اهل دنیا سنجیده شود.(9)
امّا این که در لحظه مرگ چه احساسی به انسان دست می دهد، هیچ کس نمی داند؛ چون کسی از این راه برنگشته است که احساس خود را در آن لحظه خاص، برای دیگران بیان کند. ممکن است این سؤال مطرح شود که کسانی از عالم برزخ برگشته اند و هیچ اطلاعی از شادی و نعمت یا رنج و عذاب برزخ و هم چنین حالات و سکرات موت بیان نکرده اند.
پاسخ: اولاً شاید آن هایی که از عالم مجرّد به این عالم مادّه برگشته اند، آنچه که در آن جا مشاهده کرده اند با بدن مثالی بوده است. وقتی روح مجرّد از بدن مثالی به بدن مادّی و ملکی انتقال یافت، نمی تواند هر آنچه را در عالم تجرّد دیده اند و احساس کرده اند، به عالم مادّی گزارش و شرح دهند؛ چون شرایط این دو عالم با هم متفاوت است. مثلاً اگر دوقلویی را فرض کنیم که یکی از آن ها پس از تولّد، مجدداً به رحم مادر در کنار برادرش باز گردد و بخواهد آنچه را در لحظه تولّد و پس از ورود به این جهان پهناور بیرون از رحم مشاهده کرده است و حوادث تلخ و شیرین گذرانده را برای برادرش توضیح دهد. آیا توانایی بر این کار پیدا می کند؟ هرگز.
بنابراین کسانی که رجعت کرده اند، ممکن است حکمت خداوند سبحان این باشد که انسان ها در عالم دنیا بسیاری از مسائل عالم دیگر را از یاد ببرند و اصلاً توان بیان مشاهدات خود را که در عالم مجرّد دیده اند در این عالم مادّی نداشته باشند؛ چون هیچ مانع عقلی وجود ندارد که مشاهدات و حالات آن دوره را خداوند جهت مصالحی در سلول های مغزی ما (قسمت حافظه) قرار نداده باشد. داستان مردن و زنده شدن عزیر که با تردید گفت: یک روز یا قسمتی از یک روز؛ ولی به او خطاب شد: یک صد سال در این جا مانده ای؛ گواهی بر این مدّعا خواهد بود که خداوند خاطرات آن دوره را در زندگی دنیا که موقع تکلیف و ظرف تکامل است، از ارواح سلب کرده باشد. ما حتّی بسیاری از خواب های خود را در بیداری فراموش می کنیم.
البتّه این مسأله مشابه و نظیر دارد که همان داستان معروف و مشهور «عالم ذر» و «پیمان اَلَست » است که همه فرزندان بنی آدم تا پایان این دنیا، در عالم ذر مورد خطاب و سؤال الهی قرار گرفتند و به قدرت الهی در آن زمان به ربوبیت خدا اعتراف و اقرار کردند؛ ولی بعد از آنکه وضع وجودی ما از حالت ذری به حالت جسم فیزیکی تغییر یافت و در محیط این دنیا قرار گرفت، آن را فراموش کرده، و هیچ کس، آن موقف را به یاد نمی آورد، در این زمینه، محدّثان و مفسّران ذیل آیه مبارکه:
(وَ إِذ أخَذَ رَبُّکَ مِن بَنیِ ءَادَمَ مِن ظُهُورهِم ذُرِّیَّتَهُم وَ أشهَدَهُم عَلیَ أنفُسِهِم اَلَستُ بِربِّکُم قَالُوا بَلیَ شَهِدنَا أن تَقُولُوا یَومَ القِیَامَهِ إِنَّا کُنَّا عَن هَذَا غَافِلِین)؛
و (به یاد آور) زمانی که پروردگارت، از پشت بنی آدم، فرزندان و ذرّیّه آنان را برگرفت و آنان را گواه بر خودشان ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله، ما گواهی دادیم (که تو پروردگار مایی، این اقرار گرفتن از ذریه آدم برای آن بود) تا در روز قیامت نگویید: ما از این، غافل بودیم.»(10)
روایات زیادی را مطرح کرده اند که به طور خلاصه، به برخی از آنها اشاره می کنیم.
1.صدوق به سند موثق از زراره نقل می کند که امام باقر (علیه السّلام) در جواب سؤال او از آیه مبارکه فوق فرمود:
«ثَبَتَتِ المَعرِفَهُ وَ نَسُوا الموقت (الموقت) وَ سَیَذکُرُونَهُ یَوماً وَ لَولَا ذَلِکَ لَم یَدرِ أحَدٌ مَن خَالِقُهُ وَ لَا مَن رَازِقُهُ(11)؛ (خداوند، تمام ذریه حضرت آدم را تا قیامت، مانند ذراتی بیرون آورد و به آنان صنع و خلقت خود را نشان داد،) و به آنان معرفت داد و این معرفت، در نهاد آنان باقی و ثابت ماند؛ ولی اصل واقعه را فراموش کردند و اگر این تعریف و آشنایی نمی بود، کسی پروردگار و آفریدگار و روزی رسان خود را نمی شناخت.
2.موثّقه حسن بن الجهم از امام رضا (علیه السّلام) از امام باقر (علیه السّلام) چنین نقل می کند:
بَعَثَ اللَّهُ مَلَکاً فَزَجَرَهُ زَجرَهً فَیَخرُجُ وَ قَد نَسِی المِیثَاقَ…(12)؛ خداوند فرشته ای فرستد که او را نهیبی زند و وی پیمان را فراموش کرده، بیرون آید… .
3. در روایتی صحیحه از محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند:
…فَإذَا دَنَا وِلَادَتُهُ أتَاهُ مَلَکٌ یُسَمَّی الزَّاجِر … وَقَعَ إِلَی الأرضِ بَاکِیاً مِن زَجرَهِ الزَّاجِرِ وَ نَسِی المِیثَاق(13)؛ چون زمان تولدش نزدیک شود، فرشته ای به نام زاجر به نزدش آید،… به زمین افتد در حالی که از نهیب آن فرشته گریان است و پیمان را فراموش کرده.
4.محمد بن اسماعیل از امام باقر (علیه السّلام) چنین روایت می کند: حَتَّی إِذَا دَنَا خُرُوجُهُ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَیهِ مَلَکاً فَزَجَرَهُ زَجرَهً فَیَخرُجُ وَ یَنسَی المِیثَاقَ(14)؛ زمانی که بیرون شدنش نزدیک شود، خدای عزّوجل فرشته ای به نزد او فرستد و نهیبی به او زند؛ پس بیرون می آید، در حالی که پیمان را فراموش کرده است.
این سه حدیث آخر؛ دلالت دارند تا موقع ولادت، روح، آن واقعه را به یاد داشته و در موقع ولادت، خداوند واقعه پیمان را از یاد انسان می برد.
ممکن است این سؤال مطرح شود: پس فایده این پیمان در زندگی دنیا، که دار تکلیف است و به یاد کسی نمانده است، چیست؟
جواب: به طور خلاصه می توان گفت: فطرت توحیدی و خدا باوری و علاقه حق جویی در روح و نهاد انسان، به صورت یک حقیقت ناخودآگاه، اثر همان «پیمان الست» در عالم ذر است. به بیان روشن تر، میثاق و پیمان آن روز، اثرش همان فطرتی است که گرایش دل به سوی اوست که ما از آن، به معرفت فطری یاد می کنیم و معنای (ان تقولوا یوم القیامه…) میثاق فطرت و خداجویی، برای اتمام حجّت است. ادّعای جهل و غفلت از ربوبیت خداوند، روز قیامت، پذیرفته نیست؛ لذا می توان گفت: معرفت فطری، مهم ترین و عالی ترین فایده برای انسان است.
ثانیاً: ممکن است اصلاً اذن و اجازه بیان مشاهدات آن ها برایشان داده نشده باشد؛ چنانچه امیر مؤمنان (علیه السّلام) با مردگان قبرستان پشت دروازه کوفه بعد از مراجعت از جنگ صفّین فرمود:
وَ قَالَ (علیه السّلام): یَا أهلَ … القُبُورِ المُظلِمَهِ… أمَّا الدُّورُ فَقَد سُکِنَت وَ أمَّا الأزوَاجُ فَقَد نُکِحَت وَ أمَّا الأموَالُ فَقَد قُسِمَت هَذَا خَبَرُ مَا عِندِنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِندَکُم ثُمَّ التَفَتَ إِلَی أصحَابِهِ فَقَالَ أمَا وَ اللَّهِ لَو أذِنَ لَهُم فِی الکَلَامِ لَأخبَرُوکُم أنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقوَی؛
ای ساکنان… گورهای تاریک ! ای خفتگان در خاک!.. امّا خانه هایتان، دیگران در آن سکونت گزیدند و امّا زنانتان، با دیگران ازدواج کردند و امّا اموال شما، میان دیگران تقسیم شد. این خبری است که ما داریم. حال شما چه خبر دارید؟ سپس به اصحاب خود رو کرد و فرمود: بدانید که اگر اجازه ی سخن گفتن داشتند، شما را خبر می دادند که بهترین توشه تقوا است.(15)
جمله «لَو أذِنَ لَهُم فِی الکَلَامِ لَأخبَرُوکُم؛ اگر به آن ها اجازه سخن گفتن داده شود»، گواه بر این است که آن ها مجاز به ذکر همه چیز نیستند.
به هر صورت، یکی از عوامل مهم ترس از مرگ، آن است که آدمی از حقیقت مرگ که انتقال از سرای فانی به سرای باقی است، غافل باشد.
از امام مجتبی (علیه السّلام) سؤال شد: مرگی که مردم به آن آگاهی ندارند، چیست؟
فرمود: بزرگترین سروری است که بر مؤمنان وارد می شود؛ چرا که از سرای سختی ها به نعمت های همیشگی انتقال می یابند و بزرگترین درد و مصیبت است بر کافران؛ زیرا از دنیا که بهشت حساب می کردند، به آتشی منتقل خواهند شد که هیچ نابودی و زوال ندارد.(16)
همچنین از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال شد: فرشته مرگ، چگونه جان آدمی را می گیرد؟ فرمود: فرشته مرگ هنگام مردن مؤمن، نزد وی آن گونه می ایستد که برده ای ذلیل، نزد مولا می ایستد. او و یارانش، نزد مؤمن می ایستند و نزدیک نمی شوند تا این که نخست فرشته مرگ سلام کند و به او بشارت بهشت دهد.(17)
همچنین امام حسین (علیه السّلام) در روز عاشورا، چهره زیبایی از مرگ ترسیم کرد؛ در حالی که لحظه به لحظه به مرگ نزدیک می شد و چهره ملکوتی او برافروخته تر و گلگون تر و بشّاش تر می گشت. در آن حال، خطاب به یاران با وفا فرمود:
«صَبراً بَنِی الکِرَامِ فَمَا المَوتُ إِلَّا قَنطَرَهٌ یَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَی الجِنَانِ الوَاسِطَه وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَهِ فَأیُّکُم یَکرَهُ أن یَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إِلَی قَصرٍ وَ مَا هُوَ لِأعدَائِکُم إِلَّا کَمَن یَنتَقِلُ مِن قَصرٍ إلَی سِجنٍ وَ عَذَابٍ إِنَّ أبِی حَدَّثَنِی عَن رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أنَّ الدُّنیَا سِجنُ المُؤمِنِ وَ جَنَّهُ الکَافِرِ وَ المَوتُ جِسرُ هَؤُلَاءِ إِلَی جِنَانِهِم وَ جِسرُ هَؤُلَاءِ إِلَی جَحِیمِهِم مَا کَذَبتُ وَ لَا کُذِبت(18)؛
صبر و شکیبایی کنید ای فرزندان مردان بزرگوار! مرگ تنها پلی است که شما را از ناراحتی ها و رنج ها به باغ های وسیع بهشت و نعمت های جاودان منتقل می کند. کدام یک از شما از انتقال یافتن از زندان به قصر ناراحتید؟ امّا مردن درباره دشمنان شما، مانند این است که شخصی را از قصری به زندان و عذاب منتقل کنند. پدرم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ، پل آنان به باغ های بهشت و پل اینان به جهنم خواهد بود. نه برایم دروغ گفته اند و نه من دروغ می گویم.
امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: وقتی مؤمن می فهمد که هنگام قبض روحش فرا رسیده است، ناله می کند؛ ولی فرشته مرگ او را دلداری می دهد که: ای بنده خدا! ناله مکن. قسم به خدایی که محمّد را برانگیخته است، من نسبت به تو با شفقت تر از پدری مهربانم.(19)
در روایت دیگری آمده است: ارواح مؤمنان به استقبال مؤمن می آیند و به او مژده می دهند.(20)
همچنین در روایتی، امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: مرگ برای مؤمن، لذّت بخش ترین بو است و همه دردها و رنج های او را از بین می برد؛ در حالی که برای کافر همانند نیش افعی و گزیدن عقرب و بلکه بدتر است.(21)
آری؛ در عین این که مرگ برای مؤمن خوش است، ممکن است مؤمن گناهکار، برای پاک شدن از گناه، هنگام مردن به سختی افتاده و رنج بکشد؛ ولی آن رنج و درد، آخرین درد و رنج او خواهد بود.(22)
بنابراین کافران که یک بار سختی و رنج شدید جان دادن را دیده اند، از مرگ می ترسند. خداوند درباره یهود فرموده است:(وَ لَا یَتَمَنَّونَه أبَدا)(23)؛ آنان [یهود] ابداً آرزوی مرگ نمی کنند.»
مؤمنان، نه تنها از مرگ ناراضی و نگران نیستند، که طالب آنند. امیر مؤمنان (علیه السّلام) فرموده است:«مرگ نزد ما، از عسل شیرین تر است.(24)»
در این زمینه، روایات فراوان به چشم می خورد که حقیقت مرگ در برخی روایات، توصیف و در بعضی تعریف شده است. در این باره، به همین مقدار اکتفا کرده و بحث را به این مطلب که مرگ مفهومش عدم و نابودی نیست، بلکه امری است وجودی و مخلوق؛ پایان می دهم.
قرآن، به صراحت اعلام می دارد که مرگ نیز مانند حیات، از آفریدگان خداوند است. (الَّذِی خَلَقَ المَوتَ وَ الحَیَوهَ لِیَبلُوَکُم أیُّکُم أحسَنُ عَمَلا)؛ خدایی که مرگ و زندگی را آفریده، تا امتحان کند کدام یک از شما از لحاظ عمل بهتر هستید.(25)
مخلوق بودن مرگ را می توان تأییدی بر این معنا دانست که حقیقت مرگ، نابودی و عدم نیست؛ بلکه انتقال از علمی به عالم دیگر است؛ به دلیل آن که اصولاً هر مخلوقی، از نوعی وجود و هستی بهره مند است و مخلوق بودن عدم، بی معنا است؛ بنابراین، اگر حقیقت مرگ چیزی جز فنا و نابودی نباشد، مخلوق بودن آن بی معنا خواهد بود.(26) در نتیجه می توان گفت: انسان با خداوند، در بقا شریک است. خداوند، باقی است. انسان هم باقی. با این تفاوت که استعمال «بقا» بر خداوند، علی الاطلاق است؛ یعنی بقاء بالاصاله و بالذات از آنِ خداوند است و برای غیر خداوند، بقا، بالتّبع و بالغیر است که به اراده خداوند، خلق شده و به اراده او باقی می ماند؛ بنابراین باید انسان شرایط و زمینه بقا در کنار خداوند را فراهم کند. البتّه اشتباه نشود، انسان با خدا در حُدوث و قِدَمیت فرق دارد، انسان، حادث است و خداوند، قدیم.

د.قابضان ارواح
در بیان این مطلب که گیرنده ارواح انسان ها در هنگام مرگ، کیست، قرآن تعابیر مختلفی دارد. در برخی آیات، خداوند، قابض روح آدمی معرفی شده است:
(اللهُ یَتَوَفَیَّ الأنفُسَ حِینَ مَوتِهَا)، خدا، ارواح را به وقت مردن ابدان، تحویل می گیرد.(27)
در بعضی آیات نیز، از فرشته خاصی، به عنوان «فرشته مرگ» نام برده شده است که مأمور ستاندن جان های آدمیان است:
(قُل یَتَوَفَّئکُم مَّلَکُ المَوتِ الَّذیِ وُکلّ بِکُم)؛ بگو: فرشته مرگ که موکل بر شما است، شما را می میراند.(28)
گاهی این عمل، به فرشتگان الهی نسبت داده شده است:
(حَتیَّ إِذَا جَاءَ أحَدَکُمُ المَوتُ تَوَفَّتهُ رُسُلُنَا وَهُم لَا یُفَرِّطُون)؛ تا آن گاه که هنگام مرگ یکی از شما فرا رسد، رسولان ما او را می میرانند و در قبض روح شما، هیچ کوتاهی نخواهند کرد.(29)
در نگاه ابتدایی، به نظر می رسد بین این آیات، تعارض هستند؛ امّا اگر دقت کنیم، در این آیات هیچ تعارضی وجود ندارد؛ زیرا فاعل حقیقی در جهان، خداوند قادر حکیم است و تمام افعال، حقیقتاً منسوب به او است؛ امّا بسیاری از افعال الهی از راه وساطت و اسباب صورت می گیرد؛ از این رو می توان این افعال را، از یک نظر به خداوند متعال، نسبت داد و از جهت دیگر به وسایط و اسباب. این یک قاعده کلّی است. این قاعده، درباره قبض ارواح انسان ها نیز قابل تطبیق است؛ به این صورت که خداوند، گیرنده حقیقی روح است؛ ولی این کار از طریق یکی از فرشتگان الهی (عزرائیل) تحقّق می پذیرد و او نیز در این کار از وساطت جمعی دیگر از فرشتگان استفاده می کند؛ بنابراین، انتساب قبض روح انسان ها به هر سه مورد (خداوند، عزرائیل و فرشتگان مرگ) صحیح است؛ چون از نظر عقل و عرف، استناد معلول به علت قریب، متوسط و بعید صحیح می باشد. در این زمینه روایتی از امام صادق (علیه السّلام) به این مضمون نقل شده است:
فَقَالَ الصادق (علیه السّلام)… إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی جَعَلَ لِمَلَکِ المَوتِ أعوَاناً مِنَ المَلَائِکَهِ یَقبِضُونَ الأروَاحَ بِمَنزِلَهِ صَاحِبِ الشُّرطَهِ لَهُ أعوَانٌ مِنَ الإنسِ یَبعَثُهُم فِی حَوَائِجِهِ فَتَتَوَفَّاهُمُ المَلاَئِکَهُ وَ یَتَوَفَّاهُم مَلَکُ المَوتِ مِنَ المَلَائِکَهِ مَعَ مَا یَقبِضُ هُوَ وَ یَتَوَفَّاهَا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِن مَلَکِ المَوت؛
خداوند تبارک و تعالی، برای ملک الموت دستیارانی قرار داده است که آنان ارواح را قبض می کنند؛ همان گونه که فرمانده نگهبابان دستیارانی برای کارهایش دارد، پس فرشتگان، آن ارواح را باز می ستانند و ملک الموت، علاوه بر ارواحی که خود می ستاند، ارواح قبض شده از سوی آن فرشتگان را نیز تحویل می گیرد و خداوند نیز ارواح را از ملک الموت می ستاند.(30)

پی نوشت ها :
1.الغیبه طوسی، ص 459؛ بحارالانوار، ج53، ص91.
2.سوره آل عمران: 185.
3.سوره الرحمن: 26.
4.سوره انبیاء: 34.
5.سوره نحل: 32.
6.سوره انفال: 50. مضمون این آیه در آیه 27 سوره محمد نیز آمده است.
7.اگر گفته نشود قرائت آیات قرآن و سایر اموری که وحی می شده است در روح آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) القا می شده است.
8.سوره ق : 19.
9.بحارالانوار، ج74، ص 434؛ غرر الحکم، ص 161.
10.سوره اعراف: 172. برای اطلاع بیشتر از نظرات مختلف ،ر.ک: اصول کافی، ج6؛ بحارالأنوار، ج57، و تفاسیر: پیام قرآن، منشور جاوید و تفسیر اطیب البیان.
11.علل الشرایع، ج1، ص 117؛ بحارالأنوار، ج5، ص243.
12.کافی، ج6، ص 13، بحارالانوار، ج57، ص344.
13.بحارالانوار، ج57، ص342.
14.کافی، ج6، ص16؛ بحارالانوار، ج57، ص347.
15.نهج البلاغه، حکمت 130.
16.«وَ سُئِلَ الحَسَنُ بنُ عَلِی بنِ أبِی طَالِبٍ (علیه السّلام) مَا المَوتُ الَّذِی جَهِلُوهُ قَالَ أعظَمُ سُرُورٍ یَرِدُ عَلَی المُومِنینَ إذَا نُقِلُوا عَن دَار النَّکَدِ إلَی نَعِیمِ الأبَدِ وَ أعظَمُ ثُبُورٍ یَرِدُ عَلَی الکَافِرِینَ إِذَا نُقِلُوا عَن جَنَّتِهِم إِلَی نَارٍ لَا تَبِیدُ وَ لَا تَنفَد»(بحارالانوار، ج6، ص 153).
17.«سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) کَیفَ یَتَوَفَّی مَلَکُ المَوتِ المُؤمِنَ فَقَالَ إنَّ مَلَکَ المَوتِ لَیَقَفُ مِنَ المُؤمِن عِندَ مَوتِهِ مَوقِفَ العَبدِ الذَّلِیلِ مِنَ المَولَی فَیَقُومُ هُوَ وَ أصحَابَهُ لَا یَدنُو مِنهُ حَتَّی یَبدَأَ بِالتَّسلِیمِ وَ یُبَشِّرهُ بِالجَنَّهِ»(بحارالانوار، ج6، ص 167؛ من لا یحضره الفقیه، ج1، ص 135).
18.بحارالانوار، ج6، ص154.
19.«… فیقول له ملک الموت یا ولیّ الله لا تجزع فو الذّی بعث محمّد ص لأنا ابَرُّبک و أشفق علیک من والد رحیم»(کافی، ج3، ص 127).
20.قَالَ أبُو عَبدِ اللَّهِ (علیه السّلام) .«… تَلقَاءُ أروَاحُ المُؤمِنِینَ یُسَلَّمُونَ عَلَیهِ وَ یُبَشِّرِونَهُ بِمَا أعَدَّ اللَّهُ لَهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ مِنَ النَّعیم…)(کافی، ج3، ص130، ح2).
21.«… قال (علیه السّلام) للمؤمن کاطیب ریح بشمُّه فینعث لطینه و ینقطع التعب و الالم کلّه عنه و للکافر کلسع الافاعی و لدغ العقارب و اشد» (صدوق عیون اخبارالرضا، ج1، ص 274، ح9).
22.فقال (علیه السّلام):«الموت هو المصفاه یصفی المؤمنین من ذنوبهم فیکون آخر ألم یصیبهم کفاره آخر وزر بقی علیهم»(صدوق معانی الاخبار، ص 289، ح6).
23.سوره جمعه: 7
24.بحارالانوار، ج6، ص 129.
25.سوره ملک: 2.
26.البتّه فاضل مقداد بعد از استدلال برای اثبات وجودی بودن مرگ، می گوید:« و هو ضعیف فانّ الخلق لغه التقدیر، و هو کما یکون للوجودی یکون للعدمی» (ارشاد الطالبین، ص 94).
27.سوره زمر: 42.
28.سوره سجده: 11.
29.سوره انعام: 61.
30.من لا یحضره الفقیه، ج1، ص136، ح368 .
منبع مقاله :
محسنی دایکندی، محمدعظیم، (1389)، رجعت در عصر ظهور، قم، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مرکز تخصصی مهدویّت، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید