چکیده
اثباتپذیرى گزارههاى دینى، یکى از مسائل چالش برانگیز در فلسفه دین و معرفتشناسى دینى است که در باب صدق و توجیه باورهاى دینى جستوجو مىکند. در آغاز مقاله، مبادى تصوّرى مسأله یعنى دین، گزارههاى دینى و اثباتپذیرى، تبیین، و دیدگاههاى فیدئیزم، پوزیتوسیم منطقى، نسبىگرایى و معرفتشناسى اصلاح شده، به اختصار معرفى و نقد شده است و در پایان به دیدگاه برگزیده به اثباتپذیرى آموزههاى زیرساخت دینى با بهرهگیرى از نظریّه مبناگروى و بدیهیّات در معرفتشناسى پرداخته شده است.
واژگان کلیدى: دین، گزارههاى دینى، اثباتپذیرى، فیدئیزم، پوزیتوسیم منطقى، نسبىگرایى، معرفتشناسى اصلاح شده، مبناگروى.
اثباتپذیرى گزارههاى دینى از مباحث مهم در کلام جدید، فلسفه دین و معرفتشناسى دینى است. پرسش اصلى در این پژوهش این است که اگر معرفت به معناى باور صادق موجه تلقّى شود؛ آیا مىتوان از صدق و توجیه باورهاى دینى سخن گفت و با روشهاى منطقى، حقّانیت و معقولیّت آنها را اثبات کرد. تبیین و تحلیل این مسأله را سه محور مبادى تصوّرى، دیدگاهها و نظریه برگزیده بیان مىشود.
مبادى تصوّرى مسأله
1. دین
مقصود نگارنده از دین، آیینى است که ویژگىهاى ذیل را دارا باشد.
ـ آسمانى و الاهى باشد، نه زمینى و بشرى و ساخته دست انسانى؛
ـ پیام الاهى، موجود و در دسترس مردم باشد؛
ـ متن مقدّس آسمانى، از تحریف به زیادت و نقیصه در امان باشد.
بنابراین، دین عبارت است از آموزههاى وصفى و توصیه است که خداوند سبحان براى هدایت انسانها نازل کرده و پیام آن بدون تحریف در اختیار بشر قرار دارد. این تحریف در دوران معاصر بر اسلام انطباق دارد.
2. گزارههاى دینى
گزارههاى دین اسلام به دو دسته گزارههاى وصفى (Discriptive) و توصیهاى (Normative) یعنى اخبارى و انشایى تقسیم مىشوند. گزارههاى اخبارى، صدق و کذب بردارند؛ زیرا از سنخ معارفِشناختارىاند؛ ولى گزارههاى اخبارى، به اعتبار دلالت مطابقى، حکایتگر از واقع و نفسالامر نیستند؛ هر چند به اعتبار منبع و منشأ صدور و نیز هدف و غایت، صدق و کذببردار هستند.
گزارههاى وصفى اسلام عبارتند از قضایاى تاریخى، اعتقادى، طبیعتشناختى، عرفانى، خبرهاى غیبى، و سنّتهاى مشروط الاهى، و گزارههاى توصیهاى اسلام عبارتند از قضایاى اخلاقى و حقوقى و فقهى.
3. اثباتپذیرى
واژه اثباتپذیرى در فرهنگ فلسفه دین به معانى گوناگونى به کار مىرود. گاهى بهمعناى پذیرش و تصدیق همگانى و زمانى بهمعناى مطابقت با واقع و مانند اینها بهکار مىرود.
مطابق دیدگاه نخست که به عقلگرایى حدّاکثرى (Strong Rationalism) شهرت یافته، صدق اعتقادى، زمانى معلوم مىشود که تمام عاقلان قانع شوند و ادلّه و براهین اعتقادات دینى هنگامى اثبات و معتبرند که مورد تصدیق همه عاقلان باشند. پارهاى از نویسندگان، در برابر این تعریف، اثبات وابسته به شخص را مطرح ساختهاند.(2)
نگارنده بر این باور است که هیچ یک از دو معناى عقلگرایى حدّاکثرى و حدّاقلى یا تصدیق همگانى و وابسته به شخص پذیرفتنى نیست؛ زیرا هر دو طایفه گرفتار خلط صدق خبرى با صدق مخبرى شدهاند.(3)
توضیح مطلب اینکه معناى شایع و رایج صدق، مطابقت با واقع است و معقولیّت و اثباتپذیرى در چارچوب این تعریف مطرح مىشود اعمّ از اینکه شخص یا اشخاصى بدان اعتقاد داشته باشند یا خیر. تصدیق همگانى و وابسته به شخص، همان صدق مخبرى است که از مطاقبت گزاره با اعتقاد معتقدان خبر مىدهد و چنین معنایى از صدق در معرفتشناسى و فلسفه جایگاهى ندارد.
دیدگاههاى مسأله
معقولیّت و اثباتپذیرى گزارههاى دینى از سوى مکاتب گوناگون فلسفى مورد بحث و بررسى قرار گرفته است که به اختصار به شرح ذیل بیان مىشود.
دیدگاه فیدئیزم (Fideism)
مکتب ایمانگرایى معتقد است که نظامهاى اعتقادى و باورهاى دینى را نمىتوان موضوع ارزیابى و سنجش عقلانى قرار داد؛ زیرا هر برهانى، ناگزیر بر مقدّمات یا مفروضات خاصّى مبتنى است. اگر شخصى، هیچ فرضى را به صُوَرت مبدأ استدلال نپذیرد، در این صُوَرت احتجاج کردن با چنین شخصى محال خواهد بود. مقدّمه مفروض یک برهان را مىتوان از برهان دیگرى نتیجه گرفت، و بدینترتیب، آن را اثبات کرد؛ امّا این روند را نمىتوان تا بىنهایت ادامه داد. ما باید در جایى از این روند به مفروضات بنیادین مان برسیم؛ یعنى به امورى که آنها را بدون اثبات پذیرفتهایم صرفا از آن رو که این امور چندان بنیادیند که هیچ چیز بنیادىترى وجود ندارد که بتواند آنها را اثبات کند.
از نظر مؤمن مخلص، بنیانىترین مفروضات، در خود نظام اعتقادات دینى یافت مىشوند. ایمان دینى، خود بنیان زندگى شخص است. به بیان پل تیلیش، ایمان دینى، همانا پرواى واپسین شخص شمرده مىشود.(4)
بىشک، نظام دینى مؤمنان در جهت بخشیدن به زندگى و اهداف آن نقش بسزایى دارند و اعتقادات دینى، بنیادینترین گزارههاى زندگىاند؛ امّا ایمانگرایان در این تبیین میان گزارههاى پایه و بنیادین معرفتشناختى و نیز گزارههاى بنیادین دینى خلط کردهاند.
گزارههاى پایه معرفتشناختى، بىنیاز از استدلال و گاه مستحیل الاستدلال هستند؛ مانند اصل استحاله اجتماع نقیضین که تصوّر موضوع و محمول آن براى تصدیق کافى است و اصل علّیّت یا اصل هو هویت نیز به اصل تناقض برمىگردند و از این طریق، بنیادین بودن آنها ثابت مىشود.
گزارههاى اعتقادى و حتّى گزاره «خدا وجود دارد» چنین نیستند. انکار آنها مستلزم اجتماع نقیضین نیست؛ بنابراین، استدلال و برهان بر مفروضات بنیادین مبتنى است و ایمان دینى بنیان زندگى است؛ امّا گزارههاى اعتقادى، مفروضات بنیادین معرفتشناختى نیستند.
دیدگاه پوزیتوسیم منطقى (Logical Positivism)
حلقه وین و پوزیتوسیم، آغازگر بحث معنادارى و اثباتپذیرى گزارههاى دینى بوده است. این طایفه، یگانه ملاک در معیار معنادارى و اثباتپذیرى گزارههاى معرفتى را حسّ و تجربه معرّفى کرده، و فقط گزارههاى تحلیلى و توتولوژى، و مشاهدات مستقیم حسّى و معرفتهاى مستنتج از آن دو دسته را معنادار و اثباتپذیر دانستهاند. بر این اساس، گزارههاى ما بعدالطّبیعه، اخلاقى و دینى شبه گزاره و فاقد معنا و محتواى منطقى و اثباتپذیرى معرّفى شدند. این دسته از گزارهها فقط نمایش احساسات و عواطف بشرى و شبه قضیهاند.(5)
مدّعیات پوزیتوسیم منطقى با مشکلات جدى روبهرو است؛ از جمله:
1. اینکه ادّعا مىکنند: «گزارههاى معنادار است که از نظر تجربى، تحقیقپذیر باشد».
آیا این ادّعاى پوزیتوسیتها، توتولوژیک و تحلیلى است یا با ملاک تجربه، اثبات یا تأیید مىشود؟ پاسخ منفى است؛ بنابراین، اصول معرفتى پوزیتوسیم فاقد معنا و خودویرانگر و خودشکن است.
بر فرض صحّت معیار تحقیقپذیرى پوزیتوسیتها تمام گزارههاى دینى را نمىتوان بىمعنا یا تحقیقناپذیر دانست؛ زیرا پارهاى از گزارههاى دینى، از سنخ گزارههاى تجربىاند و با روش حسّ و تجربه قابلیت داورى دارند.(6)
دیدگاه نسبىگرایى (Relativism)
نسبىگرایان، عنصر توجیه و استدلال معرفت را انکار کرده، بر این باورند که رکن مهمّ مبناگروى، براهت است و ملاک براهت بدیهیّات، تشکیکناپذیرى آنها است؛ ولى نمىتوان از تشکیکناپذیرى، خطاناپذیرى را نتیجه گرفت. بسیارى از باورهاى انسانى، تشکیکناپذیرِ خطاپذیرند؛ مانند یقینیاتى که از صبح تا شب براى انسان پدید مىآید و بعدها به خطا و خلاف واقع بودن آنها پى برده مىشود.
پاسخ این اشکال این است که معرفتشناسان عقلگرا، ملاک براهت را تشکیکناپذیرى ندانستهاند؛ زیرا تشکیکناپذیرى بهمعناى یقین منطقى است و یقین منطقى، افزون بر تشکیکناپذیرى، ویژگى صدق و توجیه ذاتى را دارد.
دیدگاه معرفتشناسى اصلاح شده (Roformed epistemology)
آلوین پلانیتنگا، جنبش جدیدى در معرفتشناسى دینى پدید آورد که در اثر همفکرى با سنّت دینى پروتستانتیسم، نام اصلاح شده را بر آن نهاد. مهمترین پیام این نحله معرفتى، پیوند معقولیّت با باورهاى دینى است. وى باورهاى انسانى را به دو دسته باورهاى پایه و مستنتج تقسیم کرده و راه تشخیص باورهاى پایه را استقرا دانسته و بر این روش، باورهاى مبتنى بر ادراکات حسّى یا باورهاى مبتنى بر حافظه یا باورهاى برگرفته از حالات روانى را باورهاى پایه معرّفى کرده است.(7)
پلانیتنگا، اعتقاد به خدا را باور پایه به معناى باور پایه موجه قلمداد مىکند. بدینترتیب، اعتقاد به خدا، به استدلال نیازى ندارد؛ نتیجه آنکه نظریّه رایج معرفتشناسى، یعنى مبناگروى و استناد نظریّات به بدیهیّات موجّه از جمله نظرى دانستن گزارههاى دینى مخدوش است. اشکال قابل طرح بر نظریّه معرفتشناسى اصلاح شده این است که هرگونه اعتقاد افسانهاى که بسیارى از مردم جامعه بدان باور دارند مىتواند گزاره پایه موجّه معرّفى شود.
تاریخ تفکّر انسان بر این مطلب گواه است که اندیشهها و اعتقادات خرافى فراوانى میان مردم رواج دارد؛ در حالىکه هیچ بهرهاى از حقیقت ندارند.
مشکل دیگر این است که پلانیتنگا، نظریّه خود را مبتنى بر جامعه متدیّنان مسیحى قرار داده است که اگر نگاه جامعتر به جوامع دینى مىداشت، اختلاف آشکار میان دینداران را درباره خدا و چیستى او مىیافت؛ آنگاه پایه دانستن تمام این تفسیرها مستلزم اجتماع نقیضین خواهد شد.@#@
دیدگاه برگزیده
مهمترین و بنیادینترین آموزههاى دینى، گزارههاى عقلى ـ فلسفىاند که معقولیّت و توجیهپذیرى آنها افزون بر اثبات و برهانپذیرى و صدق خودشان، معقولیّت گزارههاى دیگر دینى اعمّ از وصفى و توصیهاى را به ارمغان مىآورند.
توضیح مطلب اینکه آموزههاى دین اسلام از جهت طبقهبندى به دو دسته آموزههاى زیرساختى و آموزههاى روساختى تقسیم مىشوند. آموزههاى روساختى، آموزهایى هستند که پذیرش و واقعگرایى آنها بر پذیرش و واقعیّت داشتن آموزههاى زیرساختى متوقف است؛ براى نمونه اعتقاد به وجود خدا و علم و قدرت و حکمت الاهى و ضرورت نیاز بشر به دین و پیامبرى و حقّانیت و الاهى و وحیانى دانستن قرآن از آموزههاى زیرساختى دین اسلام بهشمار مىآیند.
و حقّانیت آموزههاى دیگر اسلام، مانند اثبات صفات دیگر فعلى الاهى و مسائل فرجامگرایى و معاد و آموزههاى اخلاقى و فقهى بر گزارههاى زیرساخت پیشگفته مبتنىاند؛ یعنى با اثبات و معقولیتپذیرى گزارههاى زیرساخت اسلام، دیگر آموزههاى دینى نیز ثابت مىشوند و جمله گزارههاى زیرساخت، گزارههاى عقلىاند؛ یعنى با معیار عقلى مىتوان بهر باب اثباتپذیرى و کشف مطابقت با واقع آنها سخن گفت.
معیار معرفت عقلى، از بنیادىترین مسائل معرفتشناسى است که چگونگى کشف معرفتهاى صادق و حقیقى از کاذب و غیرحقیقى را نشان مىدهد. معرفتشناسان در این مسأله که با عنوان ارزش شناخت یا توجیه معرفت یاد مىکنند، دو نظریّه مهم را پى افکندهاند: نظریّه مبناگروى و نظریّه انسجامگروى. نگارنده در این مقال فقط به نظریّه مبناگروى مىپردازد.
نظریّه مبناگروى (Foundationalism) قدیمترین و پایدارترین دیدگاه در این مقام است که فیلسوفان یونان همچون افلاطون و ارسطو و فیلسوفان مسلمان مانند ابن سینا، سهروردى، صدرالمتألهین و معرفتشناسان معاصر مغرب زمین از جمله پلانتینگا و سویین برن از آن دفاع کردهاند.
نظریّه مبناگروى، تقریرهاى گوناگونى دارد که رایجترین آن این است که باورها و معرفتهاى حصولى انسان به دو دسته باورهاى پایه (Basic Beliefs) و باورهاى مستنتج (Infered Beliefs) یا به عبارت اهل منطق، به معرفتهاى بدیهى و معرفتهاى نظرى تقسیم مىشود.(8) بدیهیّات، معرفتهایى هستند که تصدیق به آنها احتیاج به استدلال ندارد؛ یعنى تصوّر موضوع و محمول، براى تصدیق قضیّه کفایت مىکند؛ ولى نظریّات، قضایایى هستند که تصدیق به آنها به استدلال نیازمند است و تصوّر موضوع و محمول براى تصدیق کفایت نمىکند. بدیهیّات و گزارههاى پایه به دو قسمند:
أ. بدیهیّات اوّلیّه که نه تنها از استدلال بىنیازند، بلکه مستحیل الاستدلال نیز هستند؛ یعنى اقامه استدلال براى اثبات آنها محال است؛ مانند امتناع تناقض یا محال بودن اجتماع وجود و عدم.
اصل استحاله اجتماع نقیضین، قضیهاى است که با تصوّر اجتماع نقیضین و تصوّر امتناع و محال بودن، تصدیق به قضیّه «اجتماع نقیضین محال است» پدید مىآید. براهت این قضیّه بدان معنا است که نه تنها اثباتش از استدلال و برهان بىنیاز است، بلکه ارائه برهان و استدلال براى آن غیر ممکن است؛ زیرا هرگونه استدلال و برهان دوباره به اصل امتناع تناقض نیاز دارد؛ به همین دلیل، حتّى کسانى که این اصل را انکار مىکنند یا مورد تردید قرار مىدهند، بر مبناى اصل امتناع تناقض به انکار یا تردید آن مىپردازند؛ زیرا شخص شککننده و منکر اصل تناقض نمىتواند در همان حال هم منکر و شاک باشد و هم نباشد؛ براى اینکه اجتماع نقیضین را محال مىداند.
ب. بدیهیّات ثانویّه عبارتند از قضایایى که تصدیق آنها در گرو به کار گرفتن ابزار دیگرى چون حسّ و عقل است. به عبارت دیگر، بدیهیّات ثانوى، از استدلال بىنیازند؛ ولى مستحیل الاستدلال نیستند و سرّ اینکه بدیهیّات ثانویّه نامیده شدهاند، این است که تصوّر موضوع و محمول آنها براى تصدیق کافى نیست و عنصر دیگرى نیز ضرورت دارد؛ ولى به کارگیرى آن عنصر دیگر به تعمّل عقلانى و جستوجوى برهان و حد وسط نیاز ندارد.
بدیهیّات ثانویّه عبارتند از:
1. حسّیات: قضایایى که با حواس ظاهرى احساس مىشوند؛ مانند هوا روشن است. تصدیق و حکم به این گونه قضایا به حواس ظاهرى و اندامهاى حسّى نیاز دارد؛ افزون بر اینکه براى اثبات وجود محسوسات در خارج و تطابق صور ادراکى حسّى با واقع، برهان عقلى ضرورت دارد؛ زیرا چه بسا کسى ادّعا کند که صُوَر ادراکى حسّى، زاییده نفس آدمى هستند و بر واقعیّت محسوسات در خارج دلالتى ندارند. عقل استدلالگر با ارائه برهان سبر و تقسیم اثبات مىکند که اگر واقعیّت خارجى، منشأ پیدایش صُوَر ادراکى نباشد و صُوَر ادراکات حسّى زاییده نفس انسان باشد، باید انسان در هر حالت و زمان و مکانى آن ادراک حسّى را درک کند؛ زیرا نفس و علّت پیدایش صُوَر حسّى (بنا به فرض) موجود است و از آنرو که چنین حادثهاى اتّفاق نمىافتد، نتیجه گرفته مىشود واقعیّت محسوس در خارج وجود دارد که منشأ پیدایش صورت حسّى در ذهن شده است.(9) و سرّ براهت حسّسیات (به رغم نیاز آنها به برهان عقلى) این است که عقل آدمى بهطور خودکار، برهان مذکور را ارائه مىکند و به جستوجو نیازى ندارد برخى از ناحیه نسبیت پارهاى از ادراکات حسّى مانند رنگها و صورتها، حسّسیات و ادراکات حسّى را از دایره یقینیّات و بدیهیّات ثانویّه خارج ساختهاند؛ در حالىکه هستى رنگها و صوتها به لحاظ هستىشناختى، واقعیّتى نسبى و متغیّرند و ادراکات حسّى متغیر نیز تابع واقعیّت خودشان است.
2. فطریّات: قضایایى هستند که اوّلاً تصوّر موضوع و محمول براى تصدیق کفایت نمىکند و به برهان عقلى نیازمند است، و ثانیا برهان عقلى بهصورت خودکار همراه این سنخ قضایا وجود دارد و حاجتى به تعمّل و تلاش عقلانى نیست. به عبارت دیگر، به صرف تصوّر موضوع و محمول، برهان عقلى متولد مىشود. ثالثا به ابزار دیگر معرفتى مانند حواس ظاهرى یا حواس باطنى نیازى ندارد؛(10)
مانند اصل علّیّت (هر معلولى یا ممکنى به علّت نیاز دارد)؛
اصل هو هویت (هر چیزى خودش، خودش است)؛
استحاله رفع تناقض (ارتفاع نفى و اثبات از یک گزاره ممتنع است)؛
حملهاى اوّلى (انسان، انسان است)؛
استحاله دور (توقّف وجود الف بر وجود ب وجود ب بر وجود الف محال است)؛
استحاله تقدّم شىء بر خودش (تقدّم شىء الف بر وجود خودش محال است).
همه این قضایا، گزارههاى فطرىاند؛ زیرا با تصوّر موضوع و محمول، برهان عقلى زاییده مىشود و تصدیق تحقّق مىیابد.
توضیح اینکه تمام این قضایا (اصل علّیّت، اصل هو هویت، استحاله رفع تناقض، استحاله دور، استحاله تقدم شىء بر خودش و حملهاى اوّلى)، مصادیق استحاله اجتماع نقیضین هستند؛ یعنى با تصوّر معلول یا محکى و تصور احتیاج به علّت، این برهان عقلى همراهى مىکند که اگر معلول به علّت نیازمند نباشد، اجتماع نقیضین لازم مىآید؛ امّا التالى باطن فالمقدّم مثله؛ بنابراین، تصدیق به اصل علّیّت (هر معلولى محتاج به علّت است) حاصل مىآید.
همچنین با تصوّر موضوع و محمول اصلى هو هویت، این برهان پدید مىآید که اگر هر چیزى، خودش، خودش نباشد، اجتماع نقیضین لازم مىآید؛ امّا التالى باطل فالمقدّم مثله.
3. وجدانیّات: قضایایى هستند که از انعکاس علوم حضورى در ذهن و تبدیل آنها به علوم حصولى بهدست مىآیند و به برهان عقلى و حواس ظاهرى نیازى ندارند. به عبارت دیگر، وجدانیّات، علوم حصولى هستند که از علوم حضورى تحصیل شدهاند. این سنخ قضایا در منشأ انتزاع به برهان عقلى نیازى ندارند؛ ولى به ابزار عقل محتاجند نکته قابل توجه اینکه، وجدانیّات هم در تصوّر موضوع و محمول و هم در تصدیق و حکم به علوم حضورى وابستهاند؛ مانند «من مىترسم»، «من گرسنهام»، «من احساس نیاز مىکنم». اهل منطق در گذشته، تجربیّات، حدسیّات و متواترات را در عرض فطریّات، حسّیات و وجدانیات از اقسام یقینیّات شمردهاند که بعدها بهجاى واژه یقینیّات از اصطلاح بدیهیّات استفاده شد. با دقّت منطقى و معرفتشناختى مىتوان این را ادّعا کرد که تجربیّات و حدسیّات و متواترات از اقسام یقینیّات هستند؛ البتّه یقین در اینجا بهمعناى اعمّ از یقین منطقى و عقلایى است؛ یعنى عاقلان از طریق آزمایش و اخبار متواتر و حدس؛ به قضایایى تجربى، متواتر و حدسیّات یقین مىیابند؛ گرچه بهلحاظ منطقى، ظنّآور باشند؛ ولى در هر حال، این سه دسته قضایا، جزو بدیهیّات ثانویّه نیستند؛ بلکه از سنخ قضایاى نظرى هستند؛ یعنى اوّلاً تصدیق آنها به استدلال نیاز دارد، ثانیا استدلال عقلى آنها را همراهى نمىکند و ثالثا به تعمّل و تلاش عقلانى حاجتمندند.
حاصل سخن آنکه، معیار شناخت حقایق و تمییز قضایاى صادق از کاذب در حوزه آموزههاى دینى ـ عقلى براهت عقلى است. بر این اساس مىتوان قضایاى عقلى دینى را از بدیهیّات استنتاج، و صدق یا کذب آنها را درک کرد. بر این مبنا، عقلگرایان براى اثبات وجود خدا به براهین صدّیقین، وجوب و امکان، اصل علّیّت و غیره تمسّک کرده و در بحث ضرورت بعثت پیامبران از برهان نیاز اجتماعى بشر به قوانین بهره گرفته و از این طریق، معقولیّت گزارههاى دینى ـ عقلى را اثبات کردهاند و با وساطت معقولیّت این دسته از گزارهها که گزارههاى زیرساختى دین به شمار مىآیند، آموزههاى دیگر دینى را معقول و موّجه ساختهاند.@#@
پىنوشتها :
1. اثبات پذیری گزاره های دینی.
2. مایکل پترسون و دیگران: عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، انتشارات طرح نو، تهران، 1376 ش، صص 72 و 131.
3. سعدالدین تفتازانى: مختصر المعانى، کتابفروشى اسلامى، بى تا، ص 12.
4. پل تیلیش: پویایى ایمان، ترجمه حسین نوروزى، انتشارات حکمت، تهران ص 17 ـ 28 و عقل و اعتقاد دینى، ص 79.
5. بهاءالدین خرمشاهى: پوزیتیویسم منطقى، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361 ش، ص 36 ـ 38.
و الف. ج. آپر، حقیقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، دانشگاه صنعتى شریف، 1356 ش.
6. عبدالحسین خسروپناه: انتشارات بشر از دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، تهران، 1382 ش، ص 281 ـ 284.
7. احمد نراقى و ابراهیم سلطانى: کلام فلسفى، ج 1، انتشارات صراط، اسفند 1374 ش، ص 11 ـ 72.
8. ابونصر فارابى: المنطقیات، کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، قم، ج 1، ص 19؛ ابنسینا: الاشارات و التنبیهات، ج 1، نشر کتاب؛ قم، 1377 ق، ص 213 ـ 229؛ میرسیدشریف جرجانى: شرح المواقف، ج 2، انتشارات رضى، قم، ص 36 ـ 41؛ شهابالدین سهروردى: مجموعه مصنفّات، حکمهالاشراق، ص 118 ـ 123؛ محمدتقى مصباح یزدى: آموزش فلسفه، ج 1، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 211 و 212.
9. ابنسینا: التعلیقات، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ص 68 و 88 و 148؛ محمدحسین طباطبایى: نهایهالحکمه، المرحله الحادیه عشر، الفصل الثالث عشر؛ صدرالمتألهین شیرازى: الاسفار الاربعه، ج 3، انتشارات مصطفوى، ص 498.
10. ابنسینا: الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 219.
عبدالحسین خسروپناه – مجله قبسات، ش27