بینش و نیایش – 2

بینش و نیایش – 2

نویسنده : مهندس مهدی چمران

بخش دوم : انقلاب اسلامی ایران در راه تحقق ظهور حضرت مهدی(عج)
بِسْمِ‌ الله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ
اَلصَّلوهُ وَ الَّسلامُ عَلی سّیِّدِ الاَنْبِیاءِ وَ الْمُرسلین، اَبی‌ القاسِمِ، مُحَمَّد، صَّلی ‌اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرین
بیست و دوم بهمن 1357 بدون شک در تاریخ بشری روز بزرگی است. روز پیروزی مستضعفین که با نیروی ایمان و شهادت بر طاغوت زمان شوریدند و او را از اریکه قدرت به سقوط کشانیدند، ‌روز سپری شدن دوران حکومت و دخالت ابرقدرت‌ها در این سرزمین. بنابراین ابرقدرت‌ها و عمال داخلی آنها با همه قدرت و نیروی خویش درصددند که این انقلاب باشکوه را به سقوط بکشانند، شما شاهد هستید که از داخل و خارج کشور، همه روزه در نقاط مختلف آتش‌افروزی‌ می‌کنند و توطئه‌ها بوجود می‌آورند که دست دولت را ببندند و از هر عمل بنیادی و اساسی جلوگیری کنند، و بلاخره با ایجاد نارضایتی در مردم، یک کودتای نظامی را همچنان که در زمان دکتر مصدق به وقوع پیوست، در زمان ما نیز بوجود بیاورند و دیکتاتوری یا طاوغت دیگری را دوباره بر مسند حکومت بنشانند. ما در چنین دورانی زندگی می‌کنیم و با چنین مشکلاتی روبرو هستیم.
اصولاً انقلاب سه چهره دارد. چهره اول؛ تغییر سلطه سیاسی و نظامی مملکت است، چهره دوم؛ تغییر سیستم و نظام کشور و چهره سوم انقلاب؛ تغییر و تحول قلبی و روحی در انسان‌هاست.
در انقلاب ما قسمت اول تمام شده است. یعنی تغییر سلطه سیاسی و حکومتی. همچنان که می‌دانید طاغوت به زیر کشیده شد، نظام او واژگون گردید و نظامی جدید براساس جمهوری اسلامی ایران بوجود آمد. این قسمت از انقلاب شاید در هر انقلاب دیگری نیز به چشم می‌خورد و ملموس و مادی است. یعنی شما دشمن را در برابر دیدگان خود می‌بینید، یک نیروی نظامی از این طاغوت حمایت می‌کند، ‌و بنابراین تمام نیروهای انقلابی متوجه این طاغوت می‌شوند تا بالاخره طاغوت را سرنگون نمایند. فرض کنید در انقلاب الجزایر، سلطه حکومتی و سیاسی آن روز،‌ دولت فراسنه بود که الجزایر را مستعمره خود نموده بود. انقلابیون آنقدر مبارزه کردند تا این سلطه سیاسی و حکومتی فرانسه را از الجزایر بیرون راندند. یعنی در هر انقلابی اولین مرحله آن تغییر سلطه‌ای است که این سلطه به صورت سیاسی، نظامی و اقتصادی بروز می‌کند. در کشور ما نیز این قسمت از انقلاب، با پیروزی به پایان رسیده است.
اما قسمت دوم از انقلاب، تغییر نظام و سیستم آن مملکت است و کشور ما درحال حاضر دست‌اندکار این تغییر و تحول در مرحله نظام و سیستم است. چند نمونه را برای شما ذکر می‌کنم. هنگامی که صحبت از نظام و سیستم حکومتی می‌کنیم، قبل از هر چیز،‌ قانون اساسی در نظر دوستان آشکار می‌گردد. شما شاهد بوده‌اید که مجلس خبرگان ماه‌ها نشست تا بالاخره قانون اساسی قدیم را زیر و رو کرد و یک قانون اساسی جدید براساس ایدئولوژی اسلامی و براساس انقلاب پایه‌ریزی نمود. این اولین مرحله است و تمام تغییرات و تحولاتی که در سیاست و اقتصاد و ادارات بوجود می‌آید جزء نظام و سیستم به حساب می‌آید. به عنوان نمونه به مسئله زمین اشاره می‌کنم. در روزگار گذشته قوانینی درباره زمین در همه‌جای کشور وجود داشته است و شما شاهدید که در دوره انقلاب تغییر و تحولات زیادی درباره مالکیت زمین بوقوع پیوسته است که این تغییرات و تحولات هنگامی که به تصویب مجلس برسد جنبه قانونی به خود می‌گیرد و روابط و ضوابط جدیدی از نظر مالکیت زمین بوجود می‌آورد. بنابراین رابطه اقتصادی، جزء نظام و سیستم حکومتی است که با پیروزی انقلاب، این روابط درحال تغییر و تحول است. مالکیت صنعتی را درنظر بگیرید، می‌بینید روابط و ضوابط جدیدی برای کارخانه‌ها، برای سرمایه‌دارها و برای کارگران بوجود آمده یا در حال بوجود آمدن است. بنابراین مشاهده می‌کنیم که این روابط و ضوابط به طورکلی یک نظام حکومتی را می‌سازند و هنگامی که انقلابی در یک کشور صورت می‌گیرد، باید تمام این روابط تغییر پیدا کند و خود را با انقلاب و با ایدئولوژی راستین اسلام هماهنگ نماید.
هم ‌اکنون شاهد بوده‌اید و شاهد هستید که امام امت ما از ادارات ناراضی است، و مقدار زیادی از هرج و مرج‌ها و ناراحتی‌های زیاد مردم نیز به همین ادارات مربوط می‌شود. علت اساسی از آنجا سرچشمه می‌گیرد که روابط و ضوابط ادارات همان روابط گذشته است،‌ تغییری نکرده است. همان روابطی که در دوران طاغوت در ادارات این کشور جاری بوده است همچنان به قوت خود باقی است. ممکن است وزیر و احیاناً معاونین او افرادی پاک و مؤمن و مسلمان و فداکار باشند، ولی نظام موجود در ادارات به هیچ‌وجه با انقلاب اسلامی ما هماهنگی ندارد. بنابراین با وجود یک وزیر خوب و معاونین مؤمن نمی‌توان مشکلات اداری را حل کرد، و همچنان که گفتیم مشکلات و ناراحتی‌ها و نگرانی‌هایی که مردم ما هم‌اکنون با آن روبرو هستند، نتیجه نظام است نه نتیجه وزیر و معاونین او. یعنی یک وزیر خوب و معاون مؤمن قادر نیستند که در یک نظام فاسد و طاغوتی عمل مثبتی انجام دهد، بنابراین، نظام باید تغییر کند. پس چهره دوم انقلاب تغییر نظام است؛ تغییر روابط و ضوابط است.
همچنان که قانون اساسی تغییر پیدا می‌کند، همه روابط و ضوابط در همه ادارات نیز باید تغییر پیدا کند. از ‌آنجا که یکی از دوستان ما در این‌باره سؤال کرده بود و بخصوص بر روی ارتش تکیه داشت، برای او می‌خواهم این نکته را تأکید کنم که نظام ارتش،‌ همان نظام طاغوتی گذشته است. بیش از 12 هزار تفر از ارتش تصفیه شده‌اند، ‌خارج رفته‌اند، آنها که پرونده داشته‌اند و مجرم بوده‌اند، یا کسانی که ضدانقلاب به حساب می‌آمدند توسط دوستان ما، ‌توسط انجمن‌های اسلامی و دیگران شناسایی شده و کنار گذاشته شده‌اند ولی این کافی نیست. بازنشسته کردن و یا اخراج کرن دوازده هزار نفر، مشکلاتش را حل نمی‌کند. باید نظام را نیز عوض کرد و این چهره دوم انقلاب است و هم‌اکنون فشار امام امت ما و دوستان و هم‌فکران ما، بخصوص در ارتش تغییرنظام ارتش است. نظامی که در آن نظام، زیربنای فکری و فلسفی اسلامی ما پیاده شود، و ضدانقلاب و طاغوتی نتواند در این جو جدید تنفس کند. نظامی باشد که یک آدم ناباب را از داخل ارتش بیرون بیاندازند. ما دست‌اندکار یک چنین تغییر و تحول بنیادی در داخل ارتش هستیم،‌ و این کار خستی است. تغییر نظام در ادارات و در ارتش و بطورکلی در همه‌ شئون مملکتی امر ساده‌ای نیست. نامرئی است، شما قواینن را نمی‌بینید، روابط و ضوابط مثل یک دشمن مشهود در مقابل شما قرار نگرفته است که بتوانید آن را با ضرب گلوله از پای درآورید. بطرز سری، مثل تارعنکبوت، در همه ارکان مملکت،‌ اینجا و آنجا باعث کندی و رکود کارها می‌شود، و اکثر اشخاص نمی‌داند که مشکل کجاست. اما چهره دوم انقلاب اقتضا می‌کند که این تغییر کیفی نیز بوجود آید.
چهره سوم انقلاب که به مراتب از دو قسمت اول و دوم سخت‌تر و مهم‌تر است، تغییر و تحولی است که باید در قلب انسان‌ها و در روح انسان‌ها بوجود بیاید. هنگامی که ما سخن از انقلاب می‌گوئیم؛ یعنی تغییر و تحول؛ تغییر یک نظام به یک نظام دیگر؛ واژگون کردن طاغوت و بوجودآوردن حکومت عدل و قسط اسلامی. بنابراین تغییر و تحول، همه‌ آن مادی نیست، قسمت مهم آن روحی و معنوی است. آن انقلابی پیروز می‌شود که این تغییر و تحول روحی و درونی را در انسان‌ها بوجود بیاورد. اگر عده‌ای فکر کنند که فقط با تغییر و تحول ظاهری،‌ با پول زیادتر دادن به کارگران، ‌با کشیدن راه و جاده در دهات و شهرستان‌ها، با زدن چاه‌های آب در اینجا و آنجا، با تغییر ظاهری ساختمان‌ها یا حتی تغییر ظاهری زن‌ها و غیره می‌توانند انقلاب را به پیروزی برسانند در اشتباهند. بزرگترین اصل اساسی انقلاب که همین چهره سوم است تغییر و تحول درونی در انسان‌هاست. همچنان که می‌خواهیم طاغوت را به زیر بکشیم، همچنان که می‌خواهیم نظام و سیستم را تغییر و تحول دهیم، انسان‌ها نیز در درون خود، در درون قلب خود، و در درون روح خود باید تغییر و کشورهای زیادی در دنیا وجود دارد، مثل کشورهای اروپایی و امریکایی، که از نظر ظاهر به مراتب از ما پیشرفته‌ترند. خیابان‌های آنها نظیف‌تر است، تمیزتر است، امتیازات کارگران آنها زیادتر است، حقوق خوب می‌گیرند، امنیت دارند، اما آیا ما به حکومت آنها و به سیستم آنها راضی می‌شویم؟ به هیچ‌وجه من‌الوجوه. اگر امیتازات مادی فقط مطرح بود که باید نظام آنها را هدف خویش قرار می‌دادیم. بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که فقط ظواهر و امیتازات مادی مدنظر نیست. تغییر و تحول روحی و معنوی انسان‌ها است که یک انقلاب را می‌سازد و به پیروزی می‌رساند و این بزرگترین و مهم‌ترین چهره انقلاب است و برزگترین افتخار انقلاب اسلامی ما نیز در چهره سوم نهاده شده است که تغییر درونی و روحی در انسان‌های ماست.
شما در درون انقلاب شاهد بودید که در ملت شریف ایران بزرگترین تغییر و تحول درونی بوجود آمد که در هیچ کجای دنیا سابقه نداشت. شما انقلاب‌های دیگر را در نظر بگیرید و با انقلاب مقدس اسلامی ما مقایسه کنید. تغییر و تحولی که در ملت ما بوجود آمد در هیچ کجای دنیا سابقه نداشته است، هنگامی که می‌بینید میلیون‌ها انسان به خیابان‌ها می‌ریزند و به استقبال شهادت می‌روند، با آن همه اخلاص و پاکی و ایثار که در دنیا بی‌نظیر است. شما می‌دانید این افرادی که به خیابان‌ها می‌ریختند و سینه خود را سپر گلوله می‌کردند، ‌عده‌ای از آنها کفن می‌پوشیدند، ‌وصیت‌نامه می‌نوشتند و این چنین به استقبال شهادت می‌رفتند. این انسان‌ها از هیچ‌کس جز خدا انتظاری نداشتند. شما می‌دانید که اینها وابسته به حزبی یا دسته‌ای یا گروهی نبودند. اینها منفعت حزبی نداشتند، منفعت طبقاتی نداشتند. یعنی فکر نمی‌کردند که یک مبارزات طبقاتی درگرفته، و طبقه‌ای می‌خواهد علیه طبقه دیگر بجنگد، تا به خاطر منافع و مصالح یک طبقه علیه طبقه دیگر وارد مبارزه شده باشند. ملت ما از این فکرها نمی‌کرد، فقط به یک چیز می‌اندیشید و آن مبارزه فی‌سبیل‌الله بود. از هیچ‌کس و از هیچ چیز انتظاری نداشتند. شما تصور کنید آن روزهایی را که میلیون‌ها نفر در خیابان‌ها سینه خود را سپربلا می‌کردند. در آن روز هیچ‌کس در مخیله خود تصور می‌کرد که حتی به پیروزی برسد؟ کوچکترین انتظاری از کسی داشته باشد؟ حتی از امام امت انتظاری داشته باشد؟ آنها مبارزه می‌کردند اما به خاطر خدا، فی سبیل‌الله، تا طاغوت را به زیر بکشند تا ظلم و فساد را ریشه‌کن کنند، تا رسالت اسلامی را جایگزین فساد و ظلم نمایند. هدف دیگری نداشتند. در آن روز به فکر پول زیادتر یا امتیازات زیادتر یا مسکن یا بهداشت نبودند. این افکار و این خواسته‌ها بعد از پیروزی انقلاب بوجود آمد. در آن روز رژیم طاغوت حاضر بود که به این کارگران و به این مردم هر نوع امتیازی بدهد و پول بیشتری به جیب آنها بریزد. اما ملت به پول راضی نبود، چیزی نمی‌خواست، فقط به خاطر خدای بزرگ به صحنه آمده بود و این چنین به استقبال شهادت می‌رفت.
در میدان شهدا در روز هفدهم شهریور، می‌دانید که بیش از دو هزار نفر به خاک شهادت درغلتیدند و به احتمال بسیار قوی، کسانی که اینان را هدف گلوله قرار دادند اسرائیلیان بودند. کسانی که داخل هلی‌کوپترها و نیروها آمدند و از بالا مردم را به رگبار گلوله بستند. زیرا ستون ارتشی که با آنها روبرو شده بود حاضر نبود که بجنگد. هنگامی که افسری به سربازی فرمان می‌دهد که رگبار گلوله را بگشاید، سرباز امتناع می‌کند. فرمانده سرباز به او فرمان می‌دهد و هفت‌تیر خود را می‌کشد و می‌گوید که اگر بار سوم فرمان داد و او امتناع کرد او را هدف گلوله قرار می‌دهد. این سرباز نیز در پشت مسلسل، یکباره 180 درجه می‌چرخد و فرمانده خود را با یک رگبار بر زمین می‌اندازد. فرمانده دیگری که در طرف دیگر قرار داشت سرباز را به ضرب گلوله شهید می‌کند. در عرض شاید یک دقیقه یا نیم دقیقه حدود 29 نفر، 30 نفر از سربازان و افسران به خاک و خون خود درمی‌غلتند. خبر به طاغوت می‌رسد که در داخل ستون ارتش نبرد داخلی درگرفته و این چنین به جان هم افتاده‌اند. او فرمان می‌دهد که این ستون را به کناری ببرند و ستون دیگری جایگزین آن بشود، که این ستون به احتمال قوی توسط اسرائیلیان اداره می‌شد، و همچنان که عده‌ای از شواهد در آن روزگار بوده‌اند، کسانی با رنگ چهره و مویی که در ارتش ما کم‌نظیر است می‌جنگیده‌اند، و بی‌رحمانه مردم را به رگبار گلوله می‌بستند.
این سخنان را می‌گویم که بدانید ارتش نیز با مردم نمی‌خواست بجنگد. سربازان و عده کثیری از افسران و درجه‌داران، از بطن همین جامعه برخاسته‌اند و حاضر نبودند که برادران خود را بکشند و امتناع می‌کردند. اگر طاغوت می‌دانست که ارتش از او حمایت می‌کند به هیچ‌وجهی نمی‌گریخت. او احساس کرد که این ارتش به او وفادار نیست، این ارتش به ملت پیوسته است و حتی افسرانی را که به متابعت از طاغوت، فرمان تیراندازی می‌دهند این چنین به رگبار گلوله می‌بندند و از پا درمی‌آورند. اگر ارتش چهارصد هزار نفری می‌خواست با مردم بجنگد دریای خون به راه می‌انداخت. شصت‌هزار، هفتاد هزار شهید، چیزی نیست. در طول مدت انقلاب شاید هفتاد هزار نفر به شهادت رسیده باشند که در بُعدی به این عظمت، و کشوری به این بزرگی، و ارتشی یه این قدرت، بسیار ناچیز است. ارتش نمی‌خواست که بجنگد، ارتش به ملت پیوست.
در همین روز هفدهم شهریور، مردی را می‌بینید از جنوب شهر، دوان‌دوان به سوی میدان شهدا، با سرعت زیاد در حرکت است، و در بین راه از کسی می‌پرسد: میدان ژاله، میدان شهدا کجاست؟ یکی از او می‌پرسد: ای مرد چرا اینقدر مضطربی؟ چرا اینقدر عجله داری؟ و چرا می‌خواهی به میدان شهدا بروی؟ او می‌گوید: من به سوی شهادت می‌روم،‌ من غسل کرده‌ام، وصیت‌نامه نوشته‌ام و می‌خواهم هرچه زودتر به افتخار شهادت نایل آیم، و این مرد حتی نگران بود شاید چند دقیقه تأخیر کند! یا راه را گم کند و به افتخار شهادت نایل نگردد! چنین مردمی بودند این شصت هزار، هفتاد هزار، که شهیدان این سرزمین را تشکیل دادند. اینها به خاطر امتیازات یا مصالح مادی یا طبقاتی خود به صحنه جنگ نیامدند. یک دنیا ایمان، یک دنیا خلوص، پاکی و تقوا در وجود آنها خروشید.
جوان دیگری در هما نمیدان شهدا به شهادت می‌رسد، و دوستان دانشجوی ما عکس او را گرفته بودند و در خارج نشان می‌دادند. این جوان برومند را نشان می‌دادند که در میدان شهدا هدف گلوله قرار می‌گیرد و بر خاک و خون می‌غلتد. آنگاه همه نیروی خود را متمرکز می‌کند و بر پای می‌ایستد تا نماز شهادت بجای آورد. هنگامی که خون از بدنش می‌ریزد و قدرت ندارد که بر پای بایستد، تمام قدرت خود را جمع کرده است تا خود را بر سر پا نگهدارد تا چند لحظه نماز شهادت را بجای آورد. هنگامی که صلات شهادت را به جای می‌آورد، رگبار گلوله دیگری بر او می‌وزد و او را بر خاک می‌اندازد و به شهادت می‌رسد، ‌درحالی که بر لبانش نماز شهادت جاری بوده است. چنین جوانی، با چنین پاکی و اخلاص، در دنیا نظیر ندارد. شما نمی‌توانید نظیر او را در هیچ یک از انقلاب‌ها و هیچ کجای عالم پیدا کنید. اگر انقلاب ما به پیروزی رسید نتیجه همین تغییر و تحول نفسانی بود که در مردم ما بوجود آمد.
شما می‌دانید که در آن روزگار،‌ هنگامی که بیمارستانی احتیاج به دارو داشت، احتیاج به غذا داشت، احتیاج به پتو و ملافه و چیزهای دیگر داشت به محض آنکه اعلام کوچکی می‌داد که فلان بیمارستان احتیاج به دارو دارد یکباره می‌دیدید که در عرض یک ساعت سیل جمعیت از سراسر شهر به سوی این بیمارستان سرازیر می‌شود و هر کسی هر چه دارد برای بیمارستان هدیه می‌برد. حتی کسانی بودند که فقط یک قرص آسپیرن را برای بیمارستان به هدیه می‌بردند و پس از یک ساعت یکباره انبارهای بیمارستان پر می‌شد، و بیمارستان مجبور بود که اعلام دیگری صادر کند که،‌ ای مردم بس است؛ از شما تشکر می‌کنیم،‌ انبارهای ما پر شده است.
شما شاهد بوده‌اید که در همان روزهای تظاهرات بزرگ، مردمی که در کنار خیابان‌های طول مسیر خانه داشتند، درهای خانه‌های خود را باز می‌کردند، اگر غذایی داشتند، ‌اگر آبی داشتند،‌ در کنار در قرار می‌دادند که اگر رهگذری گرسته باشد، یا تشنه باشد، یا اگر شب، بی‌کسی بخواهد بخوابد، از این امکانات بتواند استفاده کند، بدون آنکه اسم او را بدانند، ‌بدون آنکه او را بشناسند. او می‌آمد از این امکانات استفاده می‌کرد و صبح زود به دنبال کار خود می‌رفت. اینها نتیجه اخلاص و ایثار است. اینها چیزهایی است که در درون انسان‌ها تغییر و تحول بوجود می‌آورد. من جوانانی را می‌شناسم که در نیمه‌های شب، با نان و خرما، به محله‌های جنوب شهر سر می‌زدند و به فقرا می‌رسیدند. یا حتی بیشتر بگویم، شاهد بودید که تجار بازار و عمده‌فروش‌ها حتی، برنج را کیلویی یازده تومان می‌خریدند و کیلویی هفت تومان می‌فروختند. سعی می‌کردند که از این قیمت‌های اضافی بر خود فشاری بیاورند تا به ملت فشار کمتری وارد شود. شما شاهد بودید که در نیمه‌های شب، عده زیادی مناجات می‌کردند و با خدای خود راز و نیاز می‌نمودند، نماز شب می‌خواندند، اشک می‌ریختند و برای پیروزی انقلاب دست به دامان انبیاء و اولیاء می‌شدند.
اینها نمونه‌هایی است که در یکایک افراد امت ما به ظهور رسیده است، و همین تغییر و تحول نفسانی است که انقلاب ما را این چنین به پیروزی رسانیده است، والا همچنان که گفتم ارتش شکست نخورد، ارتش به ملت ملحق شد و اگر مردم ما می‌خواستند که به قدرت سلاح در مقابل ارتش بایستند و با ارتش بجنگند، میلیون‌ها می‌بایست کشته می‌دادند و سال‌ها به طول می‌انجامید. اما شما شاهدید که با این سرعت و با این عظمت،‌ انقلاب به پیروزی می‌رسد. این، نتیجه تغییر و تحول درونی است که در انسان‌های ما بوجود آمده است و این، بزرگترین نکته‌ای است که انقلاب ما به آن افتخار می‌کند، و این بزرگترین علتی است که انقلاب ما را به پیروزی خواهد رسانید، و این بزرگترین اثری است که ابرقدرت‌ها را در مقابل انقلاب ما به زانو خواهد کشانید، و شما مطمئن باشید تا آن روز که این تغییر و تحول نفسانی در ملت ما وجود دارد، انقلاب ما در مقابل هیچ توطئه‌ای و هیچ ابرقدرتی شکست نخواهد خورد.
انقلاب مقدس ما بر اثر همین خاصیت بزرگی که برای شما بیان کردم، از تمام انقلاب‌های کشورهای دیگر ممتاز است، برتر است. یکی از امتیازات بزرگش که برای شما ذکر کردم همان بود که این انقلاب، ‌بدون قدرت سلاح، فقط به قدرت ایمان، به قدرت ایثار، به قدرت شهادت پیروز شد، و اگر می‌خواست که با ارتش بجنگد ارتش نیز بالاجبار برای محافظت از جان خود محبور بود که با ملت بجنگد و در نتیجه میلیون‌ها نفر کشته می‌شدند. مثل انقلاب الجزایر که جمعیتش نه میلیون بود، و از نه میلیون جمعیت الجزایر یک میلیون و نیم به شهادت رسیده‌اند تا انقلاب آنها پیروز شد. انقلاب‌های دیگر دنیا را که در نظر بگیریم از این بیشتر است. درحالی که سی‌وپنج میلیون جمعیت این کشور در مقابل بزرگترین ابرقدرت‌ها، ‌فقط بین شصت تا هفتاد هزار شهید می‌دهند. علت بزرگ و اساسی، ‌آن بود که در انقلاب مقدس ما قدرت روح و قدرت ایمان سیطره داشت، و این قدرت روح و ایمان بود که ارتش را و قلوب سربازان را تحت تسخیر درمی‌آورد، و هنگامی که سربازی قلبش تسخیر می‌شد، اسلحه‌اش نیز دراختیار ملت قرار می‌گرفت. بنابراین شما دو راه دارید؛ یکی اینکه با راه فیزیکی و مادی، با قدرت سلاح و آتش با ارتش یا با سرباز بجنگید، و راه دوم؛ اینکه با قدرت روح و قلب، ‌روح سرباز را مسخر کنید. آنگاه سرباز با همه وجود خود، با همه قدرت آتش خود و اسلحه خود، دراختیار شما قرار می‌گیرد. انقلاب ما از نوع دوم بود و به این سبب به پیروزی رسید.
در یک نمونه و مثالی که گاه‌گاهی برای دوستانم ذکر می‌کنم،‌ در تبریز اتفاق افتاده است که، صفوف تظاهرکنندگان به پیش می‌رفته‌اند و دوازده تانک ارتشی با تعدادی از لشکریان جلوی تظاهرات را سد می‌کنند و رگبار گلوله را می‌گشایند و دو نفر از جوانانی را که در جلوی صفوف حرکت می‌کرده‌اند به خاک شهادت می‌اندازند. یک عالم دینی که در جلوی صفوف حرکت می‌کرد، عمامه خود را از سر برمی‌دارد و سینه خود را چاک می‌زند و به همان سربازانی که بر روی تانک نشسته بودند و رگبار گلوله را گشوده بودند، به همان‌ها ندا سر می‌دهد که: ای سربازان! اگر می‌خواهید این جوانان را به خاک و خون بکشانید، از شما خواستارم که اول سینه مرا بشکافید، بعد سینه جوانان را، و این پیرمرد روحانی این سخنان را آن چنان با سوز، از ته قلب ادا می‌کند که سربازانی که بر روی تانک نشسته بودند و دو جوان را به شهادت رسانده بودند منقلب می‌شوند و از روی تانک‌ها پائین می‌آیند و لباس‌های خود را می‌کنند و وارد صفوف جمعیت محو می‌شوند و در عرض پنج دقیقه دوازده تانک به تصرف ملت درمی‌آید. با دو شهید، دوازده تانک به تصرف درمی‌آید که با هیچ قانون نظامی و تعادل قوا نمی‌توانید حساب کنید دوازده تانک و یک ستون ارتشی فقط با دو شهید به تصرف شما درآید، جز اینکه قدرت ایمان و ایثار قلب سربازان را درک کرد، روح آنها را تسخیر نمود و آنها خود به ملت پیوستند، و بنابراین دوازده تانک و نیروی آنها در عرض پنج دقیقه به جانب ملت آمد. اگر کسانی سربازان را هدف گلوله قرار می‌دادند، سرباز مجبور بود برای دفاع از نفس خود رگبار گلوله را بگشاید و هزاران نفر مسلماً به خاک می‌افتادند و اگر می‌خواستنتد بر دوازده تانک مسلط شوند، مسلماً می‌بایست اسلحه سنگن‌‌تر و قوی‌تر از اسلحه تانک‌ها می‌داشنتند با افراد مجرب‌تر، تعیلم دیده‌تر تا بتوانند یک ستون ارتشی را شکست بدهند و دوازده تانک را به تصرف درآیورند. بنابراین قدرت روح و قلب بر سربازان تأثیر می‌کند و آنها را در اختیار ملت درمی‌آرود و این چنین پیروزی‌ها منصیب ملت ایران می‌شود.
بنابراین نتیجه می‌گیریم که بزرگترین امتیازی که انقلاب شکوهمند اسلامی ایران داشته است تغییر و تحول نفسانی، در ملت ما بوده است. این تغییر و تحول نفسانی، بزرگترین ضربات را به ابرقدرت‌ها نیز وارد کرده است، زیرا آنها با همه چیز آشنایی داشتند، جز با این عامل جدید که چگونه ممکن است کسانی وارد نبرد شوند و سربازانی را به جانب خود بکشانند بدون آنکه تیراندازی کنند؟ چگونه ممکتن است که روح آنها را، قلب آنها را، تسخیر کنند؟ هنگامی که شما روح را، و قلب را تسخیر کردید، دیگر اسلحه چه فایده دارد؟ و این معجزه‌ای بود که در انقلاب ما به ظهور پیوست.
بنابراین ارزش و تحول، همان چهره سوم انقلاب است که تغییر و تحول نفسانی در انسانهاست. ما آمده‌ایم تا به قدرت این انقلاب مقدس، این تغییر و تحول نفسی را در انسان‌ها به حد کمال برسانیم، آن را تسریع کنیم. این انقلاب مقدس ما، جهشی بزرگ در این سیر تکاملی انسان‌ها به سوی مدینه فاضله به شمار می‌رود، و امام زمان(عج) به انتظار لحظه‌ای است که این تحولات درونی، این تغییر و تحولی که باید در قلب انسان‌ها بوجود بیاید، به حدکمال خود برسد تا او بتواند ظهور کند. امام زمان منتظر ظهور است. او به هیچ‌وجه از غیبت خود لذت نمی‌برد. او آسوده نخوابیده است. او نگران است. او ناراحت است. او خونریزی‌ها و جنایت‌ها و خیانت‌ها و ظلم و ستم‌ها و ناراحتی‌هایی که بر مردم و محرومین ومستضعفین عالم می‌گذرد، او همه را مشاهده می‌کند و رنج می‌برد و شکنجه می‌بیند. او می‌خواهد که هرچه زودتر ظهور کند و ریشه ظلم و فساد را از این عالم براندازد و عدل و داد را به جای آن برقرار کند. اما انسان‌های ما به آن درجه تکاملی نرسیده‌اند که وجود او را هضم کنند، بتوانند عدل و داد او را تحمل کنند، بتوانند نظام مقدس اسلامی او را بپذیرند و ما وظیفه داریم که در روزگار خود، این تغییر و تحول نفسی را تسریع کنیم، تا در سایه این تسریع در تغییر و تحول نفسانی، هرچه زودتر اجتماع ما و اجتماع‌های دیگر، به آن درجه از رشد و آگاهی و تکامل برسد که اما حجت(عج) با تکیه بر این انسان‌ها و این اجتماعات ظهور بفرماید و بتواند برنامه نهایی خود را که عدل و قسط اسلامی است در دنیا پیاده کند، و مدینه فاضله‌ای را که هدف انسان‌ها از روز اول تاریخ بوده است به دست خود عملی سازد.
شما می‌دانید که این مدینه فاضله، که ظلم و ستم از آن ریشه‌کن شود، و عدل و داد بر آن حکومت کند خواسته همه ملت‌ها است، و از قرن‌ها پیش متفکرین عالم به انتظار چنین روزی، به آرزوی چنین مدینه فاضله‌ای ثانیه شماری می‌کنند. اما در مقابل تمام این تفکرات، تمام این سیستم‌ها، ‌همه این امت‌ها، همه این متفکران، تنها کسی که می‌تواند چنین مدینه فاضله‌ای را پیاده کند امام زمان ماست، که تمام احادیث و دلایل گوناگون، آن را اثبات می‌کنند. ما مطمئنیم که این ما هستینم که او را نمی‌بینیم، این ما هستیم که قلب ما و روح ما، از گناهان پوشیده شده است و بنابراین قادر نیستیم که وجود مبارکش را درک کنیم. او از ما غیبت نکرده است.، ما هستیم که از او غیبت کرده‌ایم.
به قول حافظ: حجاب چهه جان می‌شود غبار تنم- خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم. غبار تن حجاب چهره‌ای برای ما بوجود آورده است، این پرده ضخیم را باید از قلب خود و روح خود جدا کنیم، تا بتوانیم وجودش را که مثل خورشیدی می‌درخشد لمس کنیم. او مثل خورشید تابان است و وجودش در همه‌جا و همه زوایای عالم متشعشع است. اما کسانی هستند که کورند، چشم ندارند. یا کسان دیگری هستند که چشم دارند، ولی چشمان خود را بسته‌اند. بنابراین قادر نیستند که نور وجودش را ببینند. این عالم محال است که از نور وجود او در خلاء بسر می‌برد. اگر خلایی بوجود آید، بنیاد این عالم مضمحل می‌گردد، متلاشی می‌شود، ذرات وجود، کوه‌ها پاره‌پاره می‌شوند مثل پشم زده شده در آسمان‌ها پراکنده می‌گردند. این قانون خلقت است و باید وجود داشته باشد واو وجود دارد و مثل خورشید تابان می‌درخشد اما به مصداق آیه قرآن: خَتَمَ اللهُ عَلی قُلُبِهِم وَعَلی سَمْعِهِمْ وَعَلی اَبْصارِهِمْ غِشاوَه، یک غشاوه یک پرده ضخیم، بر قلب‌ها و بر دیده‌ها و بر گوش‌ها زده شده است. به این سبب است که این انسان‌ها نمی‌توانند این خورشید تابان را، این وجود مبارک را، درک کنند. ولی او در میان ما وجود دارد همچنان که قانون جاذبه وجود دارد، اگر هوا وجود نمی‌داشت همه می‌مردند، اگر قانون جاذبه وجود نمی‌داشت این ساختمان‌ها و این کوه‌ها متلاشی می‌شدند، و همه این انسان‌ها در فضا پراکنده می‌گشتند، وجود او نیز مانند همین هوا و مانند همین قانون جاذبه، در همه‌جا و برای همیشه وجود دارد. اما این پرده ضخیم بر قلب‌های ما، و بر دیده‌های ما مانع از این است که وجود او را درک کنیم. ولی باید بدانیم که وجود دارد، حضور دارد و در میان ما زندگی می‌کند، و از این همه ظلم و ستمی که می‌گذرد و این همه خون‌های بناحق که ریخته می‌شود رنج می‌برد، شکنجه می‌بیند و آماده فرصت است که هرچه زودتر ظهور کند و این طاغوتیان را به زیر بکشاند، ابرقدرت‌ها را نابود کند، محرومین را، و مستضعفین را، بر مستکبرین عالم قدرت ببخشد. اما این ما هستیم که باید خود را به آن درجه از رشد و تکامل برسانیم که وجود شریفش را هضم کنیم و او را بپذیریم.
امام زمان نمی‌خواهد هنگامی ظهور کند که مجبور شود همه انسان‌ها را از دم تیغ بگذراند. او هنگامی ظهور می‌کند که مردم دنیا به آن درجه آگاهی، رشد و تکامل رسیده باشند که فساد اجتماعات و سیستم‌ها و حکومت‌ها و طاغوت‌ها را فهمیده باشند، درک کرده باشند و آماده شوند که نظام ملکوتی او را بپذیرند، تسلیم او شوند، با عدل و داد، خود را هماهنگ کنند.
شما تصور می‌کنید که اگر کسی امروز بخواهد در این سرزمین عدل و داد را اجرا کند اکثریت مردم ما از او راضی خواهند بود؟ کلاً و حاشا. علی(علیه السّلام) را در نظر آورید. آیا مردی بزرگتر از او می‌توان در تاریخ سراغ گرفت؟ کسی که توانست به عنوان مظهر اسلام، به نام رمز انسانیت و بزرگترین میوه این جهان وجود، تجلی کند و به مدت پنج سال حکومت عدل و داد خویش را به طور عینی و تحققی، برای عالمیان به اثبات برساند. اما دیدید که مردم روزگار او را درک نکردند. با او به مخالفت برخاستند. جنگ‌ها به راه انداختند. با او مبارزه‌ها کردند. مگر طلحه و زبیر از اصحاب بزرگ پیامبر نبودند؟ پرچم‌دار اسلام نبودند؟ اینان کسانی بودند که علی(علیه السّلام) را به زور بر منبر نشاندند و با او بیعت کردند. اما به سرعت از دور علی(علیه السّلام) متلاشی شدند، زیرا دیدند که با عدل و داد او نمی‌توانند زندگی کنند. سخت است، ناگوار است.
شما شنیده‌اید که طلحه و زبیر در جلسه‌ای با علی(علیه السّلام) گرد می‌آیند و در آن جا شمعی در وسط خیمه روشن بود. هنگامی که طلحه و زبیر به مشائل شخصی و امتیازات فردی اشاره می‌کنند، علی(علیه السّلام) فوت می‌کند و شمع را خاموش می‌نماید. آنها اعتراض می‌کنند که: چرا شمع را خاموش کردی؟ ما با تو سخن داریم! علی(علیه السّلام) می‌گوید: تا آن جا که درباره امور مسلمین سخن می‌گفتید حق داشتید که از نور این شمع استفاده نمائید. اما هنگامی که به مسائل شخصی می‌پردازید اجازه ندارید که از روشنی این شمع کوچک استفاده کیند. این درسی بود که علی(علیه السّلام) می‌خواست به آنها بدهد. طلحه و زبیر انتظارها داشتند، می‌خواستند به حکومت برسند، می‌خواستند امتیازات بسیار برای خود کسب کنند، فکر می‌کردند که آنها وزرای دست چپ و دست راست علی(علیه السّلام) هستند و علی(علیه السّلام) می‌آید بیت‌المال مسلمین را به دست آنها می‌سپارد، و علی(علیه السّلام) می‌خواست به آنها بگوید و بفهماند که حتی از یک شمع نمی‌گذرد. چگونه حاضر است که بیت‌المال مسلمین را بدست آنها بسپارد؟ از فردای آن روز می‌بینید طلحه و زبیر به دور عایشه جمع می‌شوند و جنگ جمل را به راه می‌اندازند و چه جنایت‌ها و خیانت‌ها و خونریزی‌ها که بوجود می‌آید!
بیشتر بگویم، علی(علیه السّلام) مدت 25 سال خانه‌نشین شد، مدت 25 سال در کنج انزوا بسر برد، درحالی که بزرگترین رهبر اسلام، رمز انسانیت، و قرآن ناطق بود. کسی که می‌توانست این رسالت مقدس را بهتر از هر کس دیگری پیاده کند، 25 سال در سکوت و انزوا بسر برد. چرا چنین کرد؟ آیا او احساس وظیفه نمی‌کرد که به میدان بیاید و این دشمنان را به یک ضربت از میدان بدر ببرد؟ آیا علی(علیه السّلام) از کسی وحشت داشت؟ به هیچ‌وجه. علی(علیه السّلام) از کسی نمی‌ترسید و از زیر بار مسئولیت شانه خالی نمی‌کرد. اما مشکل علی(علیه السّلام) این بود که در این مدت 25 سال طرفدارانی نداشت. او می‌دانست که این انسان‌ها، عدل و داد او را تحمل نمی‌کنند، جز عماریاسر، ابوذرغفاری، سلمان فارسی و چند نفر انگشت‌شمار، کس دیگری از علی(علیه السّلام) طرفداری نمی‌کرد. حتی پس از وفات نبی‌اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، هنگامی که عده‌ای از انصار و مهاجرین در سقیفه جمع می‌شوند و ابوبکر را برمی‌گزینند، عده‌ای به سراغ علی(علیه السّلام) می‌روند که چرا قیام نمی‌کنی؟چرا حق خود را نمی‌‌گیری؟ چرا از زیربار مسئولیت شانه خالی می‌کنی؟ علی(علیه السّلام) در جواب آنها می‌فرماید که: اگر طرفداران من 25 نفر می‌شدند، قیام می‌کردم و خلافت را به دست می‌گرفتم و این رسالت مقدس اسلامی را پیاده می‌نمودم. اما می‌دانست که 25 طرفدار ندارد. مردم آن روزگار این آمادگی را نداشتند که علی(علیه السّلام) را که مظهر عدل و داد است، تحمل کنند و او مجبور می‌شود که 25 سال خانه‌نشین شود. در این مدت 25 سال قلبش جریحه‌دار بود. از ناراحتی مسلمین و شکنجه‌هایی که بر آنها می‌رفت رنج می‌برد، درد می‌کشید. آنچنان نبود که روزگار آرام و راحتی داشته باشد، دلش خوش باشد، در خانه‌اش آرمیده باشد. او کار دیگری نمی‌توانست بکند. بنابراین 25 سال سکوت می‌کند. تازه بعد از 25 سال می‌بینید، هنگامی که به خلافت می‌رسد، نزدیک‌ترین دوستانش علیه او شمشیر می‌کشند.
شش هزار نفر از خوارج از کسانی که جای مهر بر پیشانی آنها پینه بسته بود و اکثر آنها قرآن را از حفظ داشتند، علیه علی(علیه السّلام) شمشیر می‌کشند. بنابراین می‌بینیم که مردم آن روزگار نمی‌توانستند حکومت و رسالت اسلامی را تحمل کنند. به درجه تکامل نرسیده بودند. رشد و آگاهی نداشتند. این تغیر و تحول نفسانی در آنها بوجود نیامده بود، و بنابراین علی(علیه السّلام) را نمی‌پذیرفتند و علی(علیه السّلام) به همین سبب خانه‌نشین می‌شود.
در زمان ما نیز چنین حقیقتی جاری است. امام مهدی(عج) حاضر است، اما مراقب اعمال و رفتار ماست، اما متأسفانه افراد ما به آن درجه از رشد و تکامل نرسیده‌اند که بتوانند عدل و داد او را تحمل کنند، بتوانند نظام اسلامی او را تحمل کنند، بتوانند نظام اسلامی او را پیاده کنند. در احادیث شنیده‌اید که می‌گویند سیصدوسیزده نفر از کادرهای کارکشته متقی و پرهیزکار لازم است بوجود بیاید تا امام ظهور بفرمایند. ما منتظریم که این سیصدوسیزده نفر بوجود بیایند. از خانه‌نشستن و خوابیدن، نمی‌توان کادری متقی و مؤمن و مدیر و مدبر بوجود آورد. در خلال این انقلاب‌ها، این کشمکش‌ها، این مبارزه‌های، یک چنین انسان‌هایی بوجود می‌آید. انسان‌هایی که هر یک از آنها بتواند کشوری را، قطعه‌ای از این سرزمین را اداره کند و درست اداره کند، براساس عدل و داد اداره کند. امام منتظر این سیصدوسیزده نفر است.
شما می‌دانید که این سیصدوسیزده نفر باید هر یک از آنها فقیه و مجتهد باشد. در روزگار ما عده فقها و مجتهدین بسیارند. ولی باید فقها و مجتهدینی باشند که بتوانند کشوری را اداره کنند، و بازهم می‌دانید که در روزگار ما از دولت‌مردان، کسانی که اهل اداره‌اند، مدیرند، زیادند، ولی اینان متقی و پرهیزکار نیستند، فقیه و مجتهد نیستند. باید آنقدر پیش برویم که دولت‌مردان ما مجتهد و فقیه ومتقی و پرهیزکار شوند. و از طرف دیگر مجتهدین ما نیز اهل مبارزه و فداکاری و دولت و مدیریت گردند تا سیصدوسیزده نفری که دارای تمام خصوصیات لازم برای اداره یک کشور است بوجود آیند. هنگامی که اینان بوجود بیایند، امام حجت ظهور می‌فرماید و به کمک آنها دنیا را پر از عدل و داد می‌کند. هنگامی که فریاد او از مکه بلند می‌شود، به خانه کعبه تکیه می‌کند و فریاد برمی‌آورد: «اناالقائم‌المنتقم». و ندای او در سرتاسر دنیا منعکس می‌شود و مشتاقان راهش از همه اطراف دنیا به سوی او سرازیر می‌شوند.
البته باید بدانید که این سیصدوسیزده نفر کادرهای اداره‌کننده هستند. به آن معنی نیست که طرفداران او فقط سیصدوسیزده نفرند. اینان مسئولین بزرگ و کاردهای قوی هستند که امور مملکتی را اداره می‌کنند. اما در آن روزگار همه مردم، همه محرومین و مستضعفین دنیا، به آن درجه از رشد و آگاهی رسیده‌اند که وجود او را لمس می‌کنند و مثل پروانه به دور شمع وجودش می‌گردند و سیل‌آسا از همه اطراف و اکناف عالم به سوی او سرازیر می‌شوند. مردم دنیا به آن درجه از رشد رسیده‌اند که از تمام نظام‌های موجود خسته شده‌اند. از شرق و غرب، از همه حکومت‌ها، از همه طاغوت‌ها، بریده‌اند و بنابراین آمادگی دارند که خود را در اختیار امام حجت قرار دهند و با تمام وجود خود در راهش فداکاری می‌کنند. بنابراین تصور نکنید که فقط سیصدوسیزده نفر به حمایتش برمی‌خیزند. جز عده‌ای قلیل که مغرضین عالمند، مستکبرین عالمند، بقیه عالم ندای او را لبیک می‌گویند، به دنبال او می‌روند و همچنان که گفتم او نمی‌آید که همه مردم را از دم تیغ بگذارند. اگر قرار بود که بلایی از آسمان نازل شود و همه مخالفین خدا را نابود کند، این در قدرت خدایی بود که هر لحظه اراده بفرماید، همچنان که در زمان موسی(علیه السلام) کرد، در زمان نوح(علیه السلام) کرد، در زمان دیگران انجام داد، در زمان ما نیز چنین بلایی از آسمان نازل کند و همه ضدانقلاب و طاغوتیان و ابرقدرت‌ها و صهیونیست‌ها را نابود نماید. اما فلسفه خدایی این چنین نیست.
خدای بزرگ می‌خواهد که انسان‌ها را ارشاد کند، هدایت کند، تغییر و تحول نفسانی بوجود آورد، و همه این مبارزات و همه این انقلاب‌ها به این خاطر صورت می‌گیرد. زیرا اگر قرار بود که خدای بزرگ با امام حجت بیاید و همه مخالفین را نابود کند، آنگاه وظیفه این سیصدوسیزده نفر چه می‌شد؟ آنها کار بزرگی انجام نمی‌دادند. اگر درحال حاضر در کشور ما، یا در دنیای ما، دشمنانی مثل ابرقدرت‌ها، مثل صهیونیسم، مثل طاغوت و مثل عمال داخلی آنها وجود نمی‌داشتند انقلاب ما ارزشی نمی‌داشت. انقلاب ما آنگاه ارزش دارد که در مقابل بزرگترین قدرت‌ها، در مقابل عظیم‌ترین ابرقدرت‌ها، می‌ایستد و رسالت مقدس اسلامی خود را ارائه می‌دهد و با آنها می‌جنگد و مبارزه می‌کند. در این صورت است که کار ما و فداکاری ما ارزش پیدا می‌کند. بنابراین امام زمان نمی‌خواهد که همه مردم را از دم تیغ بگذراند. باید این تغییر و تحول بوجود بیاید. بنابراین کسانی که فکر می‌کنند باید در گوشه‌ای بخوابند تا امام زمان ظهور بفرماید و دنیا را از عدل و داد پر کند، سخت در اشتباهند. مردم باید بیشتر بکوشند، بیشتر مبارزه کنند، این تغییر و تحول نفسانی را هرچه سریع‌تر، در روح خود، و قلب خود بوجود بیاورند تا ظهور حضرتش را تسریع کنند. اما شما بدانید که امام حاضر است و ناظر همه اعمال شماست.
این جوانانی که در اینجا نشسته‌اند یا پاسدارانی که حرف مرا گوش می‌دهند می‌توانند توجه کنند، مثالی می‌زنیم ساده و مختصر. هنگامی که فرمانده قوا در جبهه جنگ وجود دارد و رشادت و شجاعت و فداکاری سربازان خود را نظاره می‌کند، آن سرباز با همه قوای خود می‌جنگد، مبارزه می‌کند، می‌خواهد خود را در مقابل فرمانده نشان دهد. شما تصور کنید که این جوانانی که مثلاً در کردستان می‌جنگند، در آن کوه‌ها و تپه‌ها با ضدانقلاب روبه‌رو می‌شوند، اگر تصور کنند که امام امت ما بر بالای تپه ایستاده است و شاهد مبارزات آنهاست و اگر کسی از آنها به خاک شهادت بیافتد، او جسد خون‌آلودش را در آغوش می‌کشد و بر او فاتحه می‌خواند. اگر چنین تصوری برای سربازان، برای پاسداران بوجود بیاید، خواهید دید که به چه قدرتی، با چه شجاعتی، با چه فداکاری، مبارزه می‌کنند و چگونه دشمن را متلاشی می‌نمایند. این حقیقتی است که هر کس که در صحنه نبرد بوده است می‌تواند آن را بطور عینی و تحقیقی ببیند و لمس کند. اکنون توجه کنید اگر بگویند به جای امام امت، امام حجت(عج)، بر بالای این تپه ایستاده است و مبارزات شما را می‌نگرد، و اگر یکی از شما به خاک شهادت درغلتد، این امام می‌آید و بر رخ شما بوسه می‌زند و شما را در مقابل خدای بزرگ شفاعت می‌کند. هنگامی که کسی به این اعتقاد و به این التزام برسد منقلب می‌شود، واژگون می‌شود، معجزه علق می‌کند، حماسه‌ها بوجود می‌آرود و این حقیقتی است، و فلسفه غیبت و امام غایب، این حقایق غیبی را برای ما بوجود آورده است که ما بدانیم و وجودش را لمس کنیم، و در فکر خود و در قلب سربازان را و پاسداران را می‌نگرد، بلکه شاهد همه اعمال ماست، همه کارهای ما را نظاره می‌کند، همه خوبی‌ها و بدی‌ها را می‌بیند و می‌داند، آن کسی که در راه خدای بزرگ مبارزه می‌کند، امام دوازدهم(عج)، شاهد اعمال او است، مراقب او است، و او را هدایت می‎کند و او را لحظه‌ای به خود نمی‌گذارد.
شما در احادیث شنیده‌اید که اگر زمانی بیاید که رهبر اسلامی، ولی‌فقیه، مجتهد جامع‌الشرایط، دچار خطایی شود که در اثر خطای او به مسلمین و به رسالت اسلامی خسارتی بزرگ وارد بیاید، امام زمان خود را به تربیتی می‌نمایاند، و آن فقیه و آن رهبر را آگاه می‌کند و به راه راست ارشادش می‌نماید. امام حجت پیروان خود را رها نکرده است، به دست هوا نسپرده است، مراقب آنهاست. اگر ناراحتی به آنها برسد، قلب او را شکنجه می‌دهد، اگر خونریزی بناحقی انجام بگیرد ناراحت می‌شود، مراقب است و با تمام وجود خود می‌کوشد که این تغییر و تحول نفسانی را در این ملات و در این مردم بوجود بیاورد، تا زودتر و سریع‌تر به حد تکاملی خود برسد.
این مثال کوچک را برای آن زدم که اگر جوانان ما تصور کنند، و معتقد و ملتزم شوند، وبر خود بقبولانند که امام زمان شاهد است، حضور دارد، در میان آنها زندگی می‌کند، اعمال آنها، رفتار آنها، زندگی آنها، فداکاری آنها، مرگ آنها و حیات آنها تغییر کیفی پیدا خواهد کرد و چه بسا جهش بزرگی در حرکت تکاملی جوانان ما به سوی مدینه فاضله بوجود بیاید. این خاصیت بزرگ متأسفانه جوانان ما، و اجتماع ما از دست داده‌اند. شاید برای لحظاتی یا روزهایی به وجود مبارکش فکر می‌کنند و بعد او را فراموش می‌نمایند. آنها امام زمان را به صورت اسطوره‌ای در تاریخ می‌شمارند. همچنان که علی(علیه السّلام) آمد و رفت، و همچنان که حسین‌بن‌علی(علیه السّلام) به شهادت رسید و تاریخ او به پایان آمد، امام زمان را نیز مثل امامان دیگر، اسطوره‌ای در تاریخ به شمار می‌آورند، که این غلط است، اشتباه محض است. امام زمان حضور دارد و وجود دارد و مراقب اعمال و حرکات ماست، و هرچه را که می‌کنیم، هر عملی را که انجام می‌دهیم، او می‌بیند و می‌شنود و آن روزی که مردم ما با این اعتقاد برسند و این را لمس کنند و درک کنند، بزرگترین جهش‌ها در راه تکامل، در زندگی آنها بوجود خواهد آمد. این بزرگترین قدم برای تسریع ظهور حضرت حجت می‌باشد. براساس همین فلسفه است که مکتب تشیع برای همیشه یک آرزوی بزرگ در قلب خود می‌پروراند. این آرزوی مقدس، ظهور حضرت حجت، و ریشه‌کن کردن ظلم و ستم از این عالم و سیطره عدل و داد بر این جهان است.
بگذارید مثالی بزنم که قضیه را ساده‌تر کند. هرکس در زندگی خود آرزویی دارد و براساس این آرزوها می‌توان شخصیت او را شناسایی کرد. افرادی هستند که آرزوهای زیادی دارند. هم‌اکنون اگر از یکایک شما بپرسند، هر یک برای خود آرزویی دارد. جوانی که به مدرسه می‌رود آرزو دارد که نمره‌اش مثلاً بیست باشد، قبول شود. کسی که به دانشگاه می‌رود، آرزو دارد هر چه زودتر مهندس شود. کسی که در صحنه نبرد است آرزو دارد پیروز شود، دشمن را به زانو درآورد. ملت ما آرزو می‌کند که انقلابش به پیروزی نهایی برسد. هر کس در زندگی خود آرزو می‌کند و این آرزوها فراوان است، و باید بگویم که این آرزوها یکی از محرک‌های اساسی انسان در فعالیت‌های روزمره اوست. انسانی که آرزو نداشته باشد می‌میرد. انسانی که طلب و خواسته‌ای ندارد یعنی مرده است، بجز افرادی که در آخرین مراحل تکامل، وجود دارند و خواسته آنها همان آرزویی خدایی است که وارد آن بحث نمی‌شوم. ولی انسان‌ها عادتاً آرزوهایی دارند که براساس این آرزوها می‌توان شخصیت آنها را شناسایی کرد.
بگذارید مثال دیگری بزنم کمی جنبه شوخی هم داشته باشند، و آن اینکه یکی از تجار بزرگ و سرمایه‌داران بزرگ، همسایه یک روحانی عالیقدر بود. این روحانی از او می‌پرسد: ای مرد! ای مرد ثروتمند! تودر این دنیا چه آرزویی داری؟ می‌گوید من فقط دو آرزو دارم. مرد روحانی متعجب می‌شود که چگونه فردی را پیدا کرده است که فقط دو آرزو دارم. بنابراین آروزهایش باید آنقدر عظیم و بزرگ و وسیع و جهانی باشد که همه آرزوهای کوچک دیگر او را شامل شود. از او می‌پرسد: بگو ببینم آرزوهایت چیست؟ این مرد توانگر فکر می‌کند و می‌گوید: معذرت می‌خواهم، آرزوی اول خود را فراموش کرده‌ام. مرد روحانی می‌گوید: عجب آرزویی که صاحب آرزو آن را فراموش کند. این که آرزو نمی‌شود. آرزو آن چیزی است که با زندگی او، با قلب او، با حیات او، با روح او رابطه دارد، قابل فراموش شدن نیست، و اگر فراموش شود آرزو نیست. ولی به هرحال می‌گوید: بگو ببینم آرزوی دومت چیست؟ برای آرزوی دوم می‌گوید: دلم خورش فسنجان می‌خواهد. مرد عالم روحانی بر او می‌خندد که ای مرد توانگر و ثروتمند، اینکه آرزو نمی‌شود! توپول داری، ثروت داری، می‌توانی چند تومان گردو بخری و یک خورش فسنجان به راه بیاندازی. اینکه دیگر آرزو نیست. ولی به هرحال انسان‌هایی، آدم‌هایی هستند که آرزوهای آنها به این درجه پست است، به این درجه مادی است، به این درجه ناچیز است که حتی آرزوی خود را فراموش می‌کنند. البته چنین کسانی را مدنظر نداریم. منظور ما انسان‌های عالی‌رتبه‌ای است که به حالت تکامل نزدیک‌تر شده‌اند و حتی سعی می‌کنند که آرزوهای خود را به وحدت برسانند و فقط یک آرزو داشته باشند. مکتب تشیع ما به پیروان خویش تعلیم می‌دهد که فقط یک آرزو داشته باشند و آن آرزو، ظهور حضرت امام زمان است. زیرا می‌دانند که اگر او ظهور بفرماید همه مشکلات آنان حل می‌شود.
شما تمام آرزوهایی را که جوانان می‌توانند در مخیله خود بپرورانند جمع کنید، عده‌ای می‌خواهند طاغوت به زمین بیاید، ابرقدرت‌ها نابود شوند، پیروز شوند، ظلم و فساد از این جهان رخت بربندد. عده‌ای از کارگران اضافه مزد می‌خواهند، بهداشت می‌خواهند، تأمین می‌خواهند، چنین و چنان می‌خواهند. تمام این مشکلات همه باهم وقتی حل می‌شوند که مدینه فاضله او به دست بزرگوارش دراین دنیا پیاده شود. بنابراین می‌بینید که تشیع، بزرگترین آرزوها را، در یک آرزوی واحد برای پیروان خویش را معین می‌کند و به آنها تلقین می‌نماید، و آنها مطمئن هستند که اگر این آرزو برآورده شود، تمام آروزهای دیگر آنها، و تمام مشکلات دیگر آنها به نتیجه خواهد رسید. به مکتب نگاه کنید، ببینید، چه مکتب مقدسی است و به کجا رسیده است که توانسته است چنین آرزوی بزرگی را برای پیروانش مهیا کند، که در سایه آن بتواند همه‌چیز دنیا را حل کند و براستی حل خواهد کرد. بنابراین در حال حاضر اگر ملت ما و مردم ما به این حقیقت بزرگ و تابان آگاه گردد، که یک آرزو دارد. . آن آرزو ظهور حضرتش می‌باشد، و بعد بداند که او در میان آنها وجود دارد و زندگی می‌کند و مراقب آنهاست و دلش از این خونریزی‌ها و ناراحتی‌ها آغشته به خون است، و او خودش آرزو می‌کند که هرچه زودتر ظهور بنماید، چه تحول عظیم و عمیقی در جامعه ما به وجود می‌آید! بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که این وظیفه ماست که برای تسریع ظهورش هرچه شدیدتر، هرچه سریع‌تر، درون خود را تغییر و تحول دهیم، خود را آماده حضرتش نمائیم، خود را به آن درجه از رشد و تکامل برسانیم که بتوانیم وجودش را تحمل کینم و مطمئن باشیم که اگر به آن درجه رشد و آگاهی رسیدیم، او مسلماً ظهور خواهد کرد.
انقلاب مقدس اسلامی ما نیز، بزرگترنی جهش تکاملی، در رابطه با همین تغییر و تحول نفسانی انسان‌هاست که برای ما ایجاد کرده است، و بنابراین بزرگترین قدم در راه ظهور حضرتش می‌باشد. پس وظیفه‌ای است مقدس، رسالتی است بزرگ، بر همه جوانان ما، که برای پاسداری از این انقلاب مقدس و برای به پیروزی رساندن آن، که خود کمکی بزرگ به ظهور حضرتش می‌باشد، فداکاری کنند، از هیچ ایثار و گذشت مضایقه و دریغ ننمایند. من از خدای بزرگ می‌خواهم که فرج حضرتش را تسریع بنماید. از خدای بزرگ می‌خواهم که به ما عرفان دهد، که وجودش را در میان خود لمس کنیم. از خدای بزرگ می‌طلبم که انقلاب مقدس اسلامی ما را به پیروزی نهایی برساند. از خدای بزرگ می‌طلبم که این ابرقدرت‌ها و صهیونیست‌ها و توطئه‌گران را نابود گرداند. از خدای بزرگ می‌طلبم که امام امت ما را سلامتی و طول عمر عطا بفرماید.
والسلام علیکم و رحمه‌ الله و برکاته

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید