پدرم گفت: چه می‎خوانی؟ گفتم: قرآن

پدرم گفت: چه می‎خوانی؟ گفتم: قرآن

شیخ سلیمان ندوی، از روحانیون نامدار پاکستان، نقل شده است که گفت: روزی به دیدار اقبال لاهوری رفتم و به او گفتم:‌ بسیار شگفت‎آور است که من و امثال من،‌ که عمری را در تحصیل علوم مذهبی صرف کرده‎ایم و متخصّص شده‎ایم، هیچکدام نتوانسته‎ایم به اندازه شما در نشر معارف اسلامی و تأثیر آن در میان مردم موفق باشیم،‌ اما چطور شما تا به این اندازه موفق بوده‎اید؟ اگر ممکن است علت موفقیت خود را بیان کنید.
اقبال در پاسخ شیخ سلیمان ندوی گفت: اگر به زعم شما توانسته باشم در این باره موفقیتی به دست آورده باشم،‌ عمل به توصیّه‎ای است که پدرم به من کرده است:
«روزی هنگام صبح که مشغول تلاوت قرآن بودم، پدرم از جلوی اطاق من عبور کرد و گفت:‌ چه می‎خوانی؟ گفتم قرآن می‎خوانم، آنگاه پدرم گفت: بسیار خوب! اما دوست دارم قرآن را آنچنان بخوانی که گویا همین الآن بر تو نازل شده است و خداوند دارد با تو سخن می‎گوید: این توصیه را اقبال فراگوش داشت و همواره با تأمّل و حزن قرآن می‎خواند و چنین می‎پنداشت که همین الان قرآن بر او نازل شده است.
اینک یک نسخه از قرآن، که اقبال از روی آن تلاوت می‎کرد، در موزه موجود است.
هنگامی که اقبال قرآن می‎خواند،‌ اشک از صورتش سرازیر می‎شد،‌ و بر این مصحف فرو می‎ریخت که آثارش بر روی کاغذهای آن موجود است و به همین دلیل در موزه نگه داشته شده است.
اقبال لاهوری به قرآن اهمیت می‎داد و آن را بس مهم می‎شمرد. روحش شاد.[1]


[1] . مجله قرآنی بشارت، ش 2، ص 37.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید