گفتگو با حسین صفار هرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی
درآمد:
«تمام آنان که در مقطعی با حسین صفار هرندی صاحب و همکار بوده اند، می دانند که او در بیان، دیدگاهی از سلوک شهید بهشتی فراوان شاهد می آورد. گفت وگو با او را از آن روی برگزیدیم که شنونده ی خاطراتش از منش آن بزرگ باشیم. اما ناخودآگاه سمت و سوی سخن به طرف تحلیل کارنامه عملی شهید بهشتی و نیز بازنگری پاره ای از تلاشهای فرهنگی برای محو چهره های اصیل انقلاب رفت.
در دوران رژیم گذشته نام و آوازه آیت الله بهشتی برای شما چه چیزهایی را تداعی می کرد؟
در دوران قبل از انقلاب، مرحوم دکتر بهشتی در نگاه ما شخصیت ویژه ای داشت. آن قدری که ما می فهمیدیم، انتخاب ایشان توسط آیت الله میلانی برای تبلیغ در خارج، جلوه جالبی داشت. آنچه که من از او در ذهنم تصویر کرده بودم یک روحانی روشن بین و دارای ویژگی هایی چون تسلط به مبانی دینی، آشنایی با شیوه های گفتمان با قشر جوان، دانشجو و تحصیلکرده و حتی کسانی که در خارج اقامت داشتند بود. افرادی هم که در خارج با ایشان تماس داشتند، از تسلط علمی و ویژگی های اخلاقی او بسیار تعریف می کردند. تا سالهای 47، 48 چنین تصویری از ایشان در خاطرم بود. سوای این که مرحوم ابوی هم ایشان را کاملا می شناختند.
خاطره اولین دیدارتان را بگویید.
گمانم سالهای 51، 52 بود که از دبیرستان فارغ التحصیل شدم. مرحوم ابوی پیوسته از دکتر بهشتی به عنوان چهره شاخص روحانی آن سالها یاد می کرد. در این زمان مرحوم بهشتی به ایران برگشت و نمی دانم که همین بازگشت به اقامت دائمی ایشان در ایران منجر شد یا بعدها پیش آمد. در هر حال، ما بچه های فارغ التحصیل دبیرستانی، جلسه ای داشتیم و هرازگاهی از چهره های حاضر در صحنه های فکری و مبارزاتی دعوت می کردیم تا به این جلسات که به شکل دوره ای تشکیل می شدند. بیایند و برای ما صحبت کنند. یک بار که در خانه یکی از دوستان، در جنوب تهران، خیابان صفاری، جلسه گذاشتیم. از آقای بهشتی هم دعوت کردیم. از آن دیدار یکی دو نکته جالب یادم هست. یکی این که یکی از دوستان به حدی شیفته دکتر بهشتی بود که با تعابیر جالبی او را توصیف می کرد و مثلا می گفت هیبت ویژه ای دارد، قدبلند، صدای رسا و شمایل جذابی دارد، طوری که جاذبه ظاهرش، مخاطب را جذب می کند. او حتی این توصیف را به جاهای بامزه اش هم می کشاند و مثلا می گفت انگشتان دست دکتر بهشتی دو برابر دیگران کشیدگی دارد و خلاصه تعریفی که از مرحوم بهشتی می کرد، بسیار جالب بود. به این دلیل و دلایل بی شمار دیگر خیلی مایل بودم دکتر را از نزدیک ببینم. نکته جالب دیگر این بود که در فضای ایران آن روز، شنیده بودم که دکتر به خارج که رفته، اذان نماز را به سبک برادران اهل سنت می گوید و اشهد ان علیا ولی الله را نمی گوید. می خواستم امتحان کنم ببینم این حرف چقدر درست است. موقعیتی جور شد و ما نماز را به جماعت پشت سر او خواندیم. من رفتم درست پشت سرش ایستادم و گوشهایم را تیز کردم و شنیدم که اذان و اقامه را کامل گفت. در عین حال که خیلی خوب می دانستم که شهادت بر ولایت امیرالمومنین جزواذان نیست و شیعه رجائاً، می گوید. در هر حال آن روز نمایشی را اجرا کردیم که در فضای بسته و پر از اختناق آن روزها، روشنفکرانه و غلیظ و شدید بود. در آن نمایش از محافل دینی رایج آن روز انتقاد کرده بودیم. دکتر بهشتی از کارمان تعریف کرد و گفت خوب است. قبلا هم این نمایش را در مقابل مرحوم دکتر شریعتی اجرا کرده بودیم که به ما گفت این نمایش، محافل سنتی دینی را می رنجاند و باید به نوعی اشاره هم می کردیم که محافل پیشروی دینی هم وجود دارند و از این جهت بر ما ایراد وارد کرد. شهید بهشتی هم ایراد را هم از ما نگرفت و بعدها دیدم که در مواجهه با قشر جوان، یکسره جاذبه بود.
از ویژگیهای ایشان کدام وجه در نظر شما برجستگی بیشتری دارد؟
مرحوم دکتر بهشتی مخاطب را مجذوب خود می کرد و سپس در فرصت مقتضی و با توانایی بالایی که داشت. او را می ساخت و تربیت می کرد. کسانی هم که نسبت به او نگاه مثبتی نداشتند، وقتی یک جلسه با او مواجه می شد، از او دل نمی کندند و حتی منتقدین پروپا قرص او هم، از این تعبیر در نگرش، مصون نبودند، به طوری که پیش می آمد که کسی با نگاه تند انتقادی و هیاهو نزد او می آمد و هنگام رفتن، کرک و پرش می ریخت.
در وادی اخلاقیات آقای بهشتی را به کدام ویژگی می شناسید.
نظم و وقت شناسی. آقای قرائتی می گفت روزی با دوستان از قم می آمدیم و قرار بود ساعت 7 نزد شهید بهشتی برویم. آمدیم و ساعت یک ربع به هفت به خانه او رسیدیم و خوشحال بودیم که دیر نکرده ایم. چون می دانستیم که او آدم بسیار منظمی است و حتما از این که زودتر هم آمده ایم. خوشحال می شود و از ما تمجید می کند. در زدیم و دیدیم انگار کسی منتظر ما نیست. بالاخره یک نفر آمد و در را باز کرد و گفتم، «بفرمایید قرائتی هستم.» او رفت و برگشت و عذرخواهی کرد که ساعت 7 منتظر ما بوده اند. در هر حال وقت شناسی همین است که نه دیر برسی نه زود. شهید بهشتی برای تک تک لحظه هایش برنامه ریزی داشت. همین مسئله را هم در مورد حضرت امام (ره) ذکر می کنند.
در مورد شیوه مبارزاتی شهید بهشتی چه نگرشهایی وجود داشتند؟
در جمع ما کسانی بودند که می گفتند چرا دکتر بهشتی محیط داخل را که صحنه مبارزه است و در واقع اوج مبارزات مسلحانه و هنگام زندان رفتن افراد بی شماری است. ترک کرده و به خارج رفته است.
آنها معتقد بودند که آقای بهشتی، روحانی عافیت طلب است و جایی را انتخاب کرده که دردسری در آن نیست و او را با دکتر شریعتی مقایسه می کردند. همانها کسانی بودند که بعد از یک جلسه گفت و گو با دکتر بهشتی، نگرششان نسبت به او به کلی تغییر می کرد.
از رابطه مرحوم پدرتان و شهید بهشتی خاطره ای دارید؟
یادم هست یک ماه از این جلسه گذشته بود که مرحوم بهشتی به منزل یکی از هم محله ای های ما آمده بود. نمی دانم جلسه گردشی مکتب الرضا یا هیئت دیگری بود. من نرفتم، ولی پدرم رفتند. پدرم در این جلسه به مرحوم بهشتی می گویند که اخیرا پسر من به جلسه ای آمده که شما حضور داشتید. دکتر بهشتی می گویند، «جلسه بسیار خوبی بود.» پدرم می پرسند «نگفت که پسر من است؟» مرحوم بهشتی می گویند، «خیر.» اما نکته ای که مرا سخت شیفته شهید بهشتی کرد این بود که خطاب به پدرم توصیفی را گفته بود که البته در حق من روا نبود. او گفته بود، «جوانهای این دوره، حواسشان جمع است. آنها نمی خواهند خودشان را در لوای کس دیگری تعریف کنند، بلکه می خواهند به طور مستقل مطرح کنند، به همین دلیل هم پسر شما خودش را معرفی نکرده است.»
معرفی کرده بودید؟
خیر، ولی ایشان به اعتبار عموی شهیدم، قطعا مرا می شناخت، با این همه تلاشی نکرد که آشنایی بدهد. او می خواست افراد، از خود صاحب شخصیت و کرامت باشند نه به خاطر انتساب به دیگران. این سخن او خیلی به من چسبید. از آن به بعد گاهی جلساتی را که می آمد، می رفتم. اما عملا ارتباط نداشتیم تا آستانه انقلاب.
کجا و به چه مناسبتی؟
مجلس ترحیمی برای حاج آقا مصطفی در مسجد ارگ گرفته بودند و بسیاری از آقایان از جمله آیت الله مهدوی کنی، شهید مطهری و شهید بهشتی حضور داشتند. یادم هست که آنها در کنار هم نشسته بودند.
نخستین رویدادی را که از مبارزه آشکار شهیدبهشتی با رژیم شاه به یاد دارید، ذکر کنید.
راه پیمایی عیدفطر سال 57، بزرگ ترین راه پیمایی تا آن زمان بود. دو روز پس از آن، یعنی در روز 16 شهریور، راه پیمایی عظیم دیگری برگزار شد. در آن راه پیمایی، همه مردم، یکدیگر را به تجمع در میدان شهدا دعوت می کردند. بعضی ها تصور می کنند نام میدان ژاله پس از انقلاب به میدان شهدا تغییر پیدا کرد. در حالیکه این گونه نیست. قبل از پیروزی انقلاب، چند بار در این میدان درگیری شد و چند نفر شهید شدند و مردم به شکل طبیعی و خودجوش، نام آن را میدان شهدا گذاشتند و با رنگ، روی تابلوهای خیابان و میدان هم نوشتند. در هر حال در آن راهپیمایی، شهید بهشتی جلوتر از همه حرکت می کرد و هنگام ظهر، در خیابان ولی عصر، نماز باشکوهی برگزار شد. سپس راه پیمایان به سمت میدان آزادی حرکت کردند و شهید بهشتی در آنجا سخنرانی مبسوطی را ایراد و مجموعه ای از مواضع انقلاب را اعلام کرد. من پشت جمعیت ماندم و به میدان نرسیدم. نقطه آغاز راه پیمایی های عظیمی که به طرف میدان آزادی داریم، اینجا بود. برنامه ریزی این راه پیمایی با جامعه روحانیت مبارز و برنامه ریز و مدیر اصلی آن، شهید بهشتی بود.
موج ترور شخصیت شهید بهشتی و مخالفت افراد و گروههای گوناگون از جمله منافقین با ایشان، به قبل از پیروزی انقلاب برمی گردد. تحلیل شما از این موضوع چیست؟
در راه پیمایی های تاسوعا و عاشورا، بسیاری از کادرهای مجاهدین خلق در زندان بودند یا تازه از زندان آزاد شده بودند و می خواستند از این فرصت، بیشترین بهره برداری را بکنند، به همین دلیل با پلاکاردها و عکسهای شهدای خود در راه پیمائی شرکت می کردند. مرحوم دکتر بهشتی از همان زمان حواسشان جمع بود. ایشان در برنامه ریزی ها گفته بودند که به این شکل حضور پیدا نکنید، چون راه پیمایی متعلق به آحاد ملت است و به حزب و گروه خاصی تعلق ندارد. ولی البته آنها گوش نمی کردند و کار خودشان را می کردند. مردم هم با آنها بحث و جدل می کردند که چرا از مردم جدا هستید و مرحوم مطهری هم در این امر، بسیار جدی بود. مرحوم بهشتی اهل سماحت بود. از موضع آرامش و اطمینان برخورد می کرد و خیلی اهل مواجهه تند و صریح نبود.
و بعد از انقلاب؟
بعد از انقلاب، وقتی شخصیت و جاذبه هایش برملا شد، هتک حیثیت نسبت به او هم بیشتر شد و حتی بچه مذهبی هایی، که بینش درستی نداشتند، نسبت به او بدگمان شدند، چه رسد به کسانی که با او سابقه دشمنی هم داشتند آقای… که طرفدار روحانیت هم بود، روزی این شایعه را مطرح کرد که شهید بهشتی موقعی که خارج بوده، به جای آب شیر می خورده. استنادش هم به حرف خود دکتر بود. این موضوع به فرض اینکه واقعیت هم می داشت، ایرادی بر دکتر بهشتی نبود، چون در آن مناطق، آب گران تر از شیر است، بنابراین خوردن شیر به جای آب، امری عادی است، اما آنها می گفتند که این نشانه طبع بورژوازی است و کسی که چنین مشربی داشته باشد، بورژوا و حتی سرمایه دار است. عده ای هم او را به تفکرات غیرولائی منتسب می کردند و در هر حال طیف وسیعی از تهمت های سخیف و پیش پا افتاده تا تهمت های اساسی و بنیادین به ایشان زده می شد. آنها می گفتند او در مبارزه نقش اساسی نداشته، چون بخش اعظم عمرش را پس از قیام 15 خرداد، در خارج کشور سپری کرده است. هنگامی که تشخیص دادند آدم موثری است، تمام نیروها و حملات خود را روی او متمرکز کردند. البته به همه حمله می کردند، ولی محور حملات، او بود.
از دیدگاه شما کدام رویداد بود که آقای بهشتی را عملا در معرض حملات ضدانقلابی قرار داد؟
فکر می کنم یکی از برجستگی هایی که دشمنان را سخت متوجه شهید بهشتی کرد، توانایی حیرت انگیز او در مجلس خبرگان و به سامان رساندن قانون اساسی در حداقل زمان ممکن بود. رئیس مجلس که کاملا مشخص بود توانایی انجام این کار را ندارد و لذا اداره امور به شکلی طبیعی به شهید بهشتی سپرده شد. یادم هست در یکی از جلسات، موضوعی مطرح شد که بسیار مورد اختلاف و بحث و حتی دعوا بود. شهید بهشتی با چنان درایتی موضوع را اداره کرد و به نتیجه رساند که همه، حرفش را پذیرفتند. او حرفش را قاطع و محکم می زد. به شکلی که همه می پذیرفتند. طرف مخالف سعی می کرد به هر نحو ممکن حرف خود را به کرسی بنشاند و وقتی شهید بهشتی توانست رأی اکثریت را بگیرد، آقایی که کنار او بود گفت، «همین کارها را می کنی که می گویند انحصار طلبی!» شهید بهشتی لبخندی زد و با لحنی قاطع گفت، «متشکرم.» او از کسی که به او توهین کرده بود. جلوی دوربین های تلویزیونی تشکر کرد!
واکنش شهید بهشتی در مقابل سیل اتهامات چه بود؟ آیا در این زمینه هم خاطره ای دارید؟
یک بار شهید بهشتی به ستاد مرکزی سپاه پاسداران آمده بودند. من آن روز ماموریت خارج از تهران داشتم و متاسفانه در آن جلسه حضور نداشتم، اما کسانی که بودند برایم نقل می کردند که حتی بچه های سپاه که آدمهای مخلصی بودند، حرفهای مردم کوچه و بازار را نقل می کردند که می گویند شما سرمایه دار هستید و از این قبیل، شهید بهشتی با نهایت متانت به همه سوالات پاسخ می دهند. طوری که بالاخره صدای یکی از بچه ها درمی آید که این چه جور جلسه ای است و مگر ما چقدر وقت داریم که بتوانیم از دکتر بهشتی درباره ریشه یابی مهم ترین مسائل کشور سئوال کنیم و شما نباید به این حرفهای مزخرف جواب بدهید. سعه صدر ایشان به حدی بود که حتی در چنین موقعیتی، عنان اختیار را از کف نمی داد و به همه سئوالات با لحنی منطقی و متین پاسخ می داد.
مخالفان اصلی شهید بهشتی لیبرالها نبودند. متاسفانه ایشان از هم لباسهای خود بیشتر ضربه خورد.
بله، در هر حال، حسادت سهم مهلک و کارسازی است. برخی از آنها به شهید بهشتی جفا کردند و زمینه را برای حملات منافقین، لیبرالها و گروههای چپ مساعد ساختند.
به شهادت اسناد روحیه ی عمل گرایی در آقای بهشتی بسیار قوی بوده است، در این باره چه گفتنی هایی دارید؟
مرحوم دکتر بهشتی بسیاری از کارها را به قدری بی سروصدا و مخفیانه انجام می داد که نزدیکان او هم متوجه نمی شدند.
آن وقتها در جنوب تهران گودی بود که صدها پله می خورد و پایین می رفت. پدرم بسیار از این موضوع رنج می برد، چون هر وقت باران می آمد، خانه های مردم پر از آب می شد و او معتقد بود که این منطقه لکه ننگی بر پیشانی انسانیت است. انقلاب که شد، پدرم از شهید بهشتی دعوت کرد که به منطقه میدان هرندی بیاید. ایشان در آنجا سخنرانی کرد و گفت که این محله لکه ننگی بر پیشانی جمهوری اسلامی است و باید به سرعت به امور آن سروسامان داد. از فردا صبح، اهالی منطقه به تدریج به منطقه دولت آباد کوچ داده شدند.
از مصادیق شایسته سالاری در اندیشه و عمل شهید بهشتی چه مواردی قابل اشاره است؟
مردم ما خاطرات خوبی از مدیریت قاطع مرحوم بهشتی، به خصوص در شورای انقلاب، مجلس خبرگان و قوه قضائیه به یاد دارند. پس از شهادت مرحوم مطهری و وفات مرحوم طالقانی، کسی نگفت که ریاست شورای انقلاب با کیست. ولی به احتمال قوی با دکتر بهشتی بوده است. شاید شنیدن ویژگیهای ایشان برای بسیاری هنوز هم ثقیل باشد، ولی من عرض می کنم که ایشان بسیار گشاده دل و آزاداندیش بود. اما کسانی که به او جفا می کردند، اجازه نمی دادند این ویژگی ها جلوه کنند. شهید بهشتی بسیار قاطع و بااراده بود و همین ویژگی درخشان را مخالفانش تعبیر به دیکتاتوری می کردند. نکته جالبی را برای شما بگویم که شاید تا به حال از کسی نشنیده باشید. در آزاداندیشی، انصاف و تیزبینی ایشان همین بس که هنگامی که می خواستند نخست وزیر را انتخاب کنند و بسیاری از چهره ها مطرح شدند، شهید بهشتی با نهایت شهامت گفت، «اگر مسعود رجوی دارای افکار التقاطی و منافقانه نبود، از نظر قدرت اجرایی و توانایی سازماندهی، فرد بسیار مناسبی برای احراز این شغل بود!» انسان خود به خود به یاد جناب مسیح می افتد که در مواجهه با لاشه سگی که همه از آن اظهار انزجار می کردند، فرمود به دندانهای سفیدش نگاه کنید. شهید بهشتی به قدری بزرگوار بود که حتی در چهره یک منافق، نکته مثبت او را که قدرت سازماندهی بود، نشان کرده بود.
در شرایط کنونی که زمینه خوبی برای معرفی الگوهای ایثار پدید آمده، جنابعالی به عنوان یکی از متولیان فرهنگ چه شیوه های جدیدی را برای معرفی این چهره ها پیشنهاد می کنید؟
من معتقدم ارزش هر چیزی که ایثار می کنیم، زمانی آشکار می شود که شرایط زمانی و مکانی و موقعیت فرد و تاثیر عمل او را ابتدا بر خودش و سپس بر محیط پیرامونش، بررسی کنیم. کسی که ده بسته اسکناس دوهزار تومانی در جیب دارد و به سائلی یک سکه پنجاه تومانی می دهد. در واقع ایثار کرده، چون چیزی را از خود کنده و به دیگری بخشیده است. کسی هم که مورد مراجعه محتاجی قرار می گیرد که به او صد تومان بدهد و چون ندارد از شرمساری به خود می پیچد و نهایتا هم نزد همسایه خود می رود و صدتومان قرض می گیرد تا کار آن بنده خدا را راه بیندازد، ایثار می کند، اما تفاوت ره از کجا تا به کجاست. به اعتقاد من این فرد حتی اگر نتواند صد تومان را فراهم کند، درد شرمساری از نیاز دیگران و عجز خود، ایثار عظیمی است. ایثار فردی که وقت بی نهایت خود را صرف کمک به دیگران می کند با ایثار دانشمندی که هر لحظه و ساعت زندگیش، ارزشمند است و با این همه، از همان زمان محدود برای کمک به دیگران بهره می گیرد. با یکدیگر تفاوت دارند. در مورد شخصیتهایی چون شهید دکتر بهشتی اگر می توانستیم شخصیت، توانایی ها، علم و صفات بارز اخلاقیش را به درستی توصیف کنیم و بگوییم که چگونه برای هر ثانیه عمرش برنامه ریزی داشت و در طول حیات کوتاهش، به چه دستاوردهای فکری و علمی عظیمی دست یافت و زندگیش را با دقت و موشکافی فراروی نسلهای پس از انقلاب قرار می دادیم. آن وقت ارزش انقلاب خود را بهتر اثبات می کردیم، زیرا وقتی چنین شخصیت های جامع الاطرافی وقت و زندگی و جان خود را به پای این انقلاب می گذارند. قطعا این حرکت واجد ارزشهای ویژه ای است که ما از آنها غافل بوده ایم. ما چون نتوانستیم این شخصیت ها را به شیوه ای صحیح معرفی کنیم، به تبع آن، ارزشهای اصیل انقلاب و درجه والای ایثار و شهادت نیز از نگاه ما پوشیده ماند.
در بسیاری از موارد با اسطوره سازی نادر و تبدیل این چهره ها به موجوداتی فرابشری و تشبث به تبلیغات بی محتوا که در نسل جوان دافعه ایجاد می کند و در حالی که اصولا اراده جوانها تضعیف شده و فرهنگ جدید، آسیب پذیری انسانها را بیشتر کرده است، شما درباره پدیده اسطوره سازی و در جهت مقابل آن، امحای اسطوره ها از ساحت اجتماعی و فرهنگی جامعه چه تحلیلی دارید؟
من به هر دو صورت تعریض دارم. اگر شخصیت های بزرگ خود را فرابشری کنیم. در واقع آنها را از دسترس آحاد جامعه دور کرده ایم.
از سوی دیگر، آدمی نیازمند الگوست تا بتواند سره را از ناسره جدا سازد و راه درست را برگزیند. هر آدم بی ریشه و اصل و نسبی را که نمی توان الگو کرد. بعضی ها رندانه می گویند الگوسازی نکنید تا زمینه را برای انجام هر خطایی فراهم سازند. همان کاری که در بحث نسبی گرایی می کنند و می گویند که مطلقی وجود ندارد و نیکی و بدی زاده شرایط زمان و مکان است. اینها ترفندهای نخ نمایی است. انسان کامل، بدیهی است که می تواند الگو باشد و باید باشد. پیامبر، صلوات الله، الگو هستند. امیرمومنان الگو هستند. اینها الگو نیستند، پس ابوسفیان و ابوجهل الگو هستند؟ هر بنجلی که قادر به اداره خودش هم نیست که نمی تواند الگو باشد. یادم هست اوایل انقلاب در مصاحبه گزینش از فردی پرسیده بودند از چه کسی تقلید می کنی؟ جواب داده بود از عمه ام! و تقلید آسمانی را تا این سطح زمینی نزول داده بود. انسانها را از آسمان به زمین نمی کشیم که نزولشان بدهیم. شأن آسمانی بودن آنان را حفظ می کنیم و در عین حال، مردمان را با نور هدایت وجود آنان به شاهراه سعادت رهنمون می شویم. من به هیچ وجه طرفدار اسطوره سازی غلط و بی ملاک نیستم. اما جالب اینجاست که تمام متولیان طرد اسطوره سازی، نوبت به خودشان که می رسد اتفاقا اسطوره سازهای قهاری هستند. جلال آل احمد در ترجمه سفری به شوروی اثر آندره ژید. به این نکته اشاره می کند که در آنجا مجسمه لنین را به ارتفاع 8 متر ساخته اند. بلندقدترین آدمی که فعلا در دنیا هست حدود 2/5 متر قد دارد که احتمالا بیمار است. پس چطور می شود از آدمی، مجسمه 8 متری ساخت؟ آنها با اسطوره سازی از پیامبر (ص) و امیرمومنان(ع) مخالفند. اما اسطوره های خودشان چنین قد و قواره ای دارند. نتیجه گیری از این شیوه ها، چندان کار دشواری نیست. بشر پیوسته برای رشد و تعالی معنوی و ارتقای روحی به اساطیر نیاز داشته و گم کرده های خویش را در قالب و قامت آنان دیده و در بحبوحه های سترگ، به مدد آنها جان به در برده است. منتهی سخن اینجاست که اساطیر باید مبنا و ریشه واقعی داشته باشند تا کارآمدی خود را حفظ کنند. امیرمومنان(ع) بی تردید اسطوره است. سیدالشهداء(ع) بی تردید اسطوره است و تمام کسانی که سعی در حذف اسطوره ها دارند. به خوبی از تاثیر آنها در تقابل با ستم و انحطاط بشری آگاهند.
کارنامه مخالفین اسطوره سازی را چگونه ارزیابی می کنید؟
تبلیغات پیوسته در طول تاریخ وجود داشته، گیریم که شکل آن تغییر کرده است. در آغازین سالهای حکومت اسلامی، متولیان تبلیغات توانستند از چهره الهی بزرگان دین، تصویری را ارائه دهند که مردمان هوشیار را نیز به تردید انداخت. متاسفانه در عصر مدرنیسم، با استفاده از تکنولوژی ارتباطات، کارآیی تبلیغات، بسیار بالا رفته است. از همین رو می توان انسان بی اصل و نسب و فاقد ریشه ای در میان مردم تبدیل به چهره ای وجیه کرد و همه را به اشتباه انداخت. افکار عمومی، ثابت نیست، بلکه می توان با حیله ها و ترفندهای تبلیغاتی، آن را ساخت و شکل داد. حتی در جوامع اصولی که مبناها هنوز کاملا محقق نشده اند. می توان از فاصله صبح تا ظهر، با فشار تبلیغاتی، فکری و عنصری را جا انداخت. ما به سوی یک آرمانکده در حرکتیم، ولی چون هنوز آن جامعه آرمانی، محقق نشده است. می توان با افکار عامه مردم بازی کرد. مخالفین اسطوره سازی، در بستری که ملاکها مخدوش و افکار عمومی سرگردان باشند، بهتر می توانند منویات خود را محقق سازند و داشتن اسطوره های سترگ، الهی و واقعی، دقیقا همان چیزی است که جامعه را از این خطر حفظ می کند و لذا دشمنی و معاندات آنان با الگوسازی و اسطوره سازی، ریشه ای عمیق در اعتقادات آنان دارد.
کارنامه مخالفان اسطوره سازی را چقدر موفقیت آمیز می بینید؟
روند جهان روند رو به تکامل است و هر جریان نادرستی، بالاخره در جایی قطع می شود و می شکند. آنها تلاش می کنند و مسیری را طی می کنند و جامعه هم همراهشان می رود. اما ناگهان وجدان جامعه بیدار می شود و آحاد مردم دست به حرکتی می زنند که همه را متحیر می کند. مردم وقتی با جریانی همراه می شوند و در آن اصالت و صحت نمی بینند، ناگهان از همان جریانی که روزگاری با اشتیاق فراوان به استقبالش رفته بودند، روی می گردانند و هر آدمی را در جایگاه حقیقی خود می نشانند. این ویژگی را خداوند در ناموس خلقت تعبیه کرده است که باطل رفتنی است. خلقت، قدرت سالم سازی دارد تا آدمیان متذکر گردند. سیر تکاملی رو به سمت حضیض نیست و لذا به فرموده قرآن «.. و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولکن الله ذوفضل علی العالمین. اگر نبود که خداوند بعضی از مردمان را به بعض دیگر دفع نمی نمود، هر آینه زمین از فساد و ظلم تباه می گردید، ولیکن خداوند بر عالمیان، دارای بخشایش است.» و این گونه است که خداوند گروهی را توسط گروه دیگر به زیر می کشد و لذا خطئیات یکسره به سوی بالا نیست و خداوند به گونه ای کارسازی فرموده است که رویدادها این گونه رقم می خورند.
و سخن آخر این که آیا شما نشریه شاهد یاران را مطالعه می کنید و اگر پاسخ شما مثبت است، در این مورد چه نظری دارید؟
به رغم تراکم کاری، ویژه نامه شهید مطهری را با دقت و تا آخر مرور کرده ام و عرض می کنم که کار قوی و جالبی است و ناگفته های بی شماری را بازگو کرده است. اگر با همین شیوه به کارتان ادامه دهید. این نشریه جای خود را باز می کند. این شیوه که با طیف های مختلف مصاحبه می کنید و اقوال گوناگون و حتی معارض با یکدیگر را می آورید. اعم از این که از گوینده نام ببرید یا نبرید، از لحاظ پژوهشهای تاریخی، کار مفیدی را انجام می دهید، چون از یکسویه نگری و تنها به قاضی رفتن اجتناب می شود. این شیوه تضارب افکار، در تنویر اندیشه آحاد مردم بسیار موثر است.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 8