شبستری ونواندیشی دینی

شبستری ونواندیشی دینی

موضوع بحث ما درارتباط باسخنرانی است که دردانشگاه صنعتی اصفهان درتاریخ 4/12/87 به مناسبت رحلت پیامبر(ص) توسط اقای محمد شبستری ایرادشده است واین سخنرانی در هشت اسفند (چهارروزبعد) در سایت خبری تابناک منتشرشده است.موضوع بحث ایشان انطورکه خودشان در اغاز بیان کرده اند عبارتست از” انتظارما ازپیامبران” وهدف ازبحث انطور که خود گفته است پاسخ به نقدهایی است که طی این بیست سال که مباحث نواندیشی دینی یا روشنفکری دینی مطرح شده است بردیدگاه ایشان وهمفکرانشان وارد شده است وسپس بیان میکنند که این مباحث جدید تاکیدش برحقوق بشراست وارتباط حقوق بشر بااسلام ومسلمانی ودینداری به این بیان که فردی می خواهد مسلمان باشد ودر عین حال هم مطابق اعلامیه حقوق بشر که در 30 ماده ودر سال 1984در سازمان ملل متحد تصویب شده است عمل کند که نظام زندگی سیاسی واجتماعی اش مبتنی بران اعلامیه باشد ودر عین حال یک فرد مسلمان به معنای واقعی هم باشد.این هدف بحثی است که ایشان مطرح کرده وبعد هم گفته اند مبنای مباحث جدید که مطرح شده بر معرفت شناسی وهرمنوتیک است که در فهم ما از متون دینی تاثیر می گذارد.
خلاصه سخنرانی اقای شبستری:
1-براساس مباحث هرمنوتیک هرفهمی پیش فرضهایی دارد.هیچ فهمی ازدین یا غیر دین نداریم مگرانکه پیش فرضهایی دارد واین به چهارمقوله علم وفلسفه وهنر ودین برمیگردد.درباره دین مانمیتوانیم ازقبل یک تعریف جامع ومانع ارائه کنیم.سایرمقوله ها هم هکذا.اینست که مسائل تاریخی هم به تدریج درگفتمان بشری وتاملات شکل میگیرند ولذا امروز اگرخواستیم فلسفه راتعریف کنیم باید این همه مکاتب فلسفی رادرنظربگیریم.تعریف ما نظربه سیروروند فلسفه است.بقیه مقوله ها هم همینطور.لذاتعریف های متعددی ازدین ارائه شده است.
2-انتظارات ما از موضوعات چهارگانه(علم وفلسفه وهنر ودین)هم در فهم وتعریف مااز انهاتاثیر میگذاردواین موضوعات هم خودبایکدیگردرتعامل وتاثیروتاثردرطول تاریخ بوده اند که این تاثیر وتاثرات نیز خود باعث تغییر وتحول هرکدام شده است.این درواقع همان نظریه قبض وبسط تئوریک شریعت دکترسروش است که دراینجا مطرح شده است.
3-بعداین مسئله رامطرح میکنندکه ایا فهم های مختلف از دین مانعی دارد؟میگویند چه مانعی دارد؟درگذشته هم این اختلافات بوده است.مذاهب گوناگونی بوجود امده وگاهی هم یکدیگررا تکفیر میکردند.ازغزالی نام میبرد ومیگوید ادمی است که در یک مرحله تکفیری بود وفیلسوفان را درچندمسئله تکفیر کرد وبعدفهمید اشتباه کرده است وقتی تحولات در او رخ دادوازسیرعقلی به سیر عرفانی رسید به این نتیجه رسیدکه وقتی همه در یک مسیرهستنداینهاباهم قابل جمع هستند.لذا اختلافاتی بوده و ما نباید بخاطر اختلافات یکدیگرراتکفیرکنیم.الان هم همینطوراست.پساین یک مسئله جدید هم نیست. برداشتها وفهم های مختلف انسانهادارند.بعدازامام به عنوان غزالی عصر نام میبرد که البته گفته اند من اسلامی را که خودم می فهمم می خواهم اجرا کنم امادر عین حال نگفتند دیگران هم مسلمان نیستند.مثلا کسانی گفتنداحکام اسلام مربوط به گذشته است مثل حدود وقصاص و… امام هم نفرمودند اینها مسلمان نیستند. پس میتوان مسلمان بود وفهم ها وتفسیرهای مختلف ازپیامبر واسلام داشت ومنافاتی هم ندارد کسی بخواهدهم مسلمان باشد وهم طبق حقوق بشرزندگی کند.وبگویدفهمم را از نظرات فقهی گذشته تجدیدنظر میکنم .مثلا نظریات فقهی هست که مخالف حقوق بشراست اینها را میتوان تغییرداد.حتی ایاتی از قران است که مخالف حقوق بشر غربی است که این ایات را هم میتوان طوری برداشت وتفسیر کردکه سازگار بااعلامیه حقوق بشرباشد.این میشود یک فهم وبرداشت دیگر.
4-حقیقت ومعنای مسلمانی:میگوید معنای مسلمانی وحقیقت ان یعنی پیروی کردن از پیامبر(ص) راه پیامبررارفتن واین مورد قبول همه است.اماپیروی از پیامبرانطورکه میفهمیم.راه پیامبرراهرطورکه فهمیدیم همانگونه عمل می کنیم.شماهم هرطورفهمیدیدهمانگونه عمل کنید.همه هم پیرو پیامبرومسلمان هستیم.واصولاایامیتوان مسلمان راستین وپیروپیامبربودوجزم گرا هم بود؟ایا میتوان اصول ثابت وجزمی رامعیارمسلمانی دانست؟ میگوید خیر اصلا مسلمانی باجزم گرایی وقطعیت درمسائل سازگاری ندارد.چون مسلمانی راستین وپیروی ازپیامبر(ص)انست که پیامبر گفتمان توحید را برای بشراوردوگفتمان توحید یعنی از همه بریدن ووصل شدن به خداوازبیرون به درون رفتن وحالت معنوی پیداکردن وگشوده شدن یک افق وسیع ازدرون واین مسئله هم هیچ جا متوقف نمیشودوباجزمیت نمیسازد.این معنای مسلمانی که از بیرون به درون رفتن وافق وسیع دردرون گشوده شدن توقف بردارنیست امری بیکرانه است پس با هیچ اصل جزمی نمیسازد.
5- اصولا فهم ازیک حقیقت هم نسبی است وهیچکس نمیتواند ادعا کند که من حقیقت را یا حقیقت الهی را بتمامه فهمیدم.پیامبر هم چنین حرفی نمیتواند بزند ونمی زند.پیامبر هم اینگونه نبود که حقیقت کاملا برای اوروشن شده باشد.اوهم همواره درجستجو وطلب بود.بعد استشهاد می کند به حدیث “وانه لیغان علی قلبی وانی استغفرالله فی کل یوم سبعین مره” یعنی تاریکی ها مثل بقیه انسانها درون مرا می گیرد.وسپس به ایه “قل انما بشرمثلکم “استشهاد میکند که اوهم مثل بقیه انسانها تحت تاثیر اوهام وتمایلات شیطانی بود.با این تفاوت که او پیوسته برمیگشت به توحید وتوجه پیدا میکرد.
تناقض گویی :ایشان در صدر کلام میگوید پیامبر مثل بقیه بود.بشر بود.اوهام بر اوهم مسلط میشد وذهن وقلب اوهم تاریک می شد ولذا استغفار میکرد تا نورانی شود.اما در ذیل کلام می گوید او یک امتیاز داشت وان اینکه همیشه حال وهوای توجه به خدا را داشت.واین تناقض است.چون همیشه حال وهوای خدارا داشتن وقلب مرکز یاد وتوجه خدا بودن چطور میتواند تحت تسلط شیطان باشد؟
در قسمت پرسشها وپاسخها شخصی سوال میکند که بالاخره عصمت پیامبر چه شد؟ ایشان در جواب میگوید :پیامبر دران چیزی که وظیفه اصلی اوبود (یعنی دعوت به توحید)معصوم بود.همه جا پیامبر(ص) به توحید دعوت کرده ودراین مطلب انحرافی نداشته است. این محدوده عصمت پیامبراست که ایشان درمسئله دعوت به توحید می پذیرد.
سوال دیگری از ایشان می کنند درباره دین که شما علم وفلسفه ودین وهنررادریک ردیف ودر یک تراز قرار دادید درحالیکه اینها دریک سطح نیستند.دین امری ماورایی است وبقیه اموری بشری است.ایشان میگوید :دین هم امری بشری است.دین سلوک معنوی ادمی است.راه روی معنوی ادمی است.درقران هم دین نزد خدا به اسلام تعریف شده است ومعنی اسلام تسلیم شدن است یعنی انسان دربرابرراه خدا مقاومت نکند. پس دین همانند فلسفه وعلم وهنر کاری بشری است.
مطالب دیگری هم در سخنرانی وبخش پرسشها وپاسخها مطرح شده است که چون بنابراختصار است ازنقل انها صرفنظر میکنیم.نکات اساسی ایشان همان است که گزارش نمودیم.
نقدوارزیابی:
1-اسلام ومدرنیسم:بحث درباره اسلام ومدرنیسم به فرصت ومجال بیشتری نیاز دارد که در این وقت محدود نمی توان به ان پرداخت. اینجانب در کتاب “نقد مبانی سکولاریسم ” ان را بررسی کرده ام.
2-اختلافات مذهبی:ایشان می گویند:”درطول تاریخ اسلام اختلاف هایی در اسلام بوده ومذاهب متعددی بوجود امده است وما هم به همه می گوییم مذاهب اسلامی. چرا ما براشفته بشویم از اینکه کسی بگوید مسلمان هستم اما به سبک حقوق بشرغربی می خواهم زندگی کنم.این هم میشود یک برداشت ازدین.”
بنده عرض میکنم ما دراینجا باید اصولی را به عنوان خط قرمزها واصول مسلم بپذیریم انگاه به مسائل اختلافی بپردازیم.چون مسلمانها از هر فرقه ای باشند یک سلسله اصول را به عنوان اصول مسلم قبول دارند.همه انها نبوت پیامبر(ص)؛ خاتمیت؛ معاد؛ نمازهای یومیه؛ زکات و… را می پذیرند. لذاشما ابتداباید از این حرف که هیچ جزمی را نمیتوان بدست داد عدول کنید.این خلاف حرف پیشینیان است چون انها در عین اینکه اختلافاتی داشتند یک سلسله اصول مشترک وجزمی را قبول داشتند.ولذا این مطلب با اینکه می گویید مسلمانی هیچ اصل جزمی نداردتعارض دارد.
3-فهم های مختلف ازمنابع وحیانی:ایشان میگویند:”پیشینیان فهم ها وبرداشت های مختلفی از ایات وروایات داشته اند ودرنتیجه مذاهب گوناگونی بوجود امده است.”
این عیب ندارد اما ایا کسانیکه به این برداشت های مختلف رسیده اند کارشناس در مسائل دین بوده اند؟ایا هر کس می تواند بگوید من از ایات وروایات اینطور می فهمم یاباید روشمند وبراساس مبانی فهم باشد؟ اگر فهم دین پیچیده تروتخصصی تر ازفهم مقوله های دیگر(علم؛فلسفه؛هنر)نباشد کمترنیست.ایاهرکسی می تواند در هنریاعلم یا فلسفه اظهارنظر کند؟یااول متخصص میشود وبعد اظهارنظر می کند؟ اگر براساس اجتهاد وکارشناسی نظری بدهد گرچه شاذ باشد ما نمی گوییم مسلمان نیست.حال جناب اقای شبستری انصافاچقدر مبادی اجتهاد رادراستفاده ازیک ایه بکار میگیرند؟ من درهیچیک از اثار ایشان یک مورد هم ندیدم که مسئله ای را ایشان به سبک اجتهادی وکارشناسانه بررسی کرده باشد.با یکی یا دوایه یا یک روایت نظرداده اند.نظریه هایی که در همین سخنرانی درباره حقیقت دین وعصمت پیامبر بیان کرده اند گواه روشن بر این مدعاست.@#@
4-رابطه اسلام وایمان با جزم ویقین:اینکه می گویند:”ایمان واسلام با جزم وقطع سازگاری ندارد.” من از این واقعا تعجب می کنم.مگر می شود ایمان مبتنی برجزم نباشد ؟اگرپایه واساس سست شد ایمان برچه چیزاستوارباشد؟ایات وروایات چقدربرمساله ایقان درکنارایمان تاکید دارد.همین ابتدای سوره بقره:”وبالاخره هم یوقنون” ؛”کلا لوتعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین ” تکیه قران بریقین است.امیرالمومنین(ع)فرموده است:اسلام عبارتست ازتسلیم وتسلیم یعنی یقین. (نهج البلاغه حکمت 125)علاوه بر این ایا این سخن اقای شبستری که “مسلمانی یعنی شرکت کردن درگفتمانی که پیامبر ایجاد کرد”یک اصل جزمی وقطعی است یااحتمالی؟ درفرض دوم نمی تواند مبنای یک نظریه باشد ودرفرض اول مخالف دیدگاه ایشان (نفی هرگونه اصل جزمی )است. اصل جزمی دیگری که ایشان مطرح کرده عبارتست از تفسیرگفتمان توحیدی. وی گفته است:”گفتمان توحیدی یعنی موحدانه زیستن ودوری جستن ازهرنوع خدای دیگری ورسیدن به یک معنویت درونی …” حال می توان به این اصول جزئی اصول دیگری را هم افزود.مانند: مسلمانی یعنی اینکه مسلمانان دیگرازدست وزبان اواسوده باشند(اعلم من سلم المسلمون من یده ولسانه) مسلمانی یعنی پاسخ گویی به ندای مظلومان ودفاع ازانان ومبارزه باظالمان (من سمع رجلا ینادی یاللمسلمین ولم یجبه فلیس بمسلم .؛کوناللظالم خصما وللمظلوم عونا) واصول جزیی دیگر.
5-دین یا دینداری؟ اینکه می گویند:”دین فعل بشراست واستناد کرده است به ایه “ان الدین عند الله الاسلام” واسلام یعنی تسلیم وتسلیم فعل بشر است.” این استدلال نادرستی است زیرا دین در قران کاربردهای مختلف دارد. در “مالک یوم الدین ” دین به معنای جزا است.گاهی دین ناظر به دینداری وتدین است که درایه “ان الدین عندالله الاسلام” ممکن است همین معنا موجود باشد. ولی در ایه “شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا …” (شوری/33) به معنای احکام ودستورات الهی است.همین گونه است ایه “هوالذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله “وایه “الیوم اکملت لکم دینکم ” وایات دیگر.
موضوع عصمت: ایشان سه حوزه برای عصمت بازکرده است :عصمت علمی؛عصمت رفتاری؛عصمت درحوزه ذهن وقلب.ودرحوزه رفتارعصمت را منحصر کرده اند به دعوت به توحید.وگفته است درحوزه دعوت به توحید پیامبر معصوم بوده است چون وظیفه اصلی اوبوده است.
نقد وارزیابی: سوال مااینست که ایا وظیفه پیامبر(ص)منحصربه دعوت به توحید بوده است؟اگر به خود قران مراجعه کنیم دعوت به توحید یکی ازوظایف است نه تنهاوظیفه. “ولقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدواالله واجتنبواالطاغوت” این یکی ازوظایف است. اماوظایف دیگرچه؟ “هوالذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوعلیهم ایاته ” یعنی ایات قران رابرمردم خواندن هم وظیفه اوست.پس دراین حوزه هم باید معصوم باشد. “ویزکیهم” اسوه ومربی اخلاق هم هست.پس باید دراین حوزه هم معصوم باشد. “ویعلمهم الکتاب والحکمه” تبیین معارف دین هم وظیفه دیگر اوست. پس باید معصوم باشد. پس اگر به قران مراجعه کنیم ملاک شما درست اما عام است واختصاص به حوزه دعوت ندارد.
2-درحوزه عمل به احکام: ایشان درجایی می گوید:”این محل اختلاف است واقوال مختلف است.وشایدازایه “انماانابشرمثلکم ” بتوان گفت دراین حوزه هم پیامبرمثل سایر انسانها است. گاهی ممکن است مرتکب گناه هم بشود.”
نقد وارزیابی: دراینجا این ادعا درحدشاید هم نادرست است.عصمت پیامبر(ص)ان هم درزمان نبوت وان هم ازکبائراصلااختلافی نیست.مگرحشویه(ظاهرگرایان افراطی وگروهی ازاهل حدیث)که حرفهای بی ربطی میزدند. وقتی قران از قول شیطان میگوید:”فبعزتک لاغوینهم اجمعین الاعبادک منهم المخلصین” یعنی شیطان توان اغوای مخلصین راندارد.وپیامبر(ص)سیدمخلصین است. درموردیوسف(ع)داریم که “انه کان من عبادنا المخلصین” یا میفرماید:”ولقد همت به وهم بها لولا ان رابرهان ربه ” او مخلص است وگناه نکرد حتی میل به گناه هم نداشت یعنی حتی درذهنش هم نیامد که دل به زلیخا بدهد.چون می فرمایداگربرهان پروردگارش راندیده بود میل میداشت. درجای دیگردرباره پیامبر(ص)می فرماید:”ماضل صاحبکم وماغوی” یعنی پیامبرهیچگاه گمراه نشده است وگناهی از اوسرنزده است. یادرباره پیامبروخاندان نبوت می فرماید:”انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا” که مقصود اراده تکوینی خداونداست که به دورکردن هرگونه پلیدی ازاهل بیت نبوت تعلق گرفته است ودراراده تکوینی خداوند تخلف راه ندارد. خداوند فرموده است:”لاینال عهدی الظالمین”عهدنبوت وامامت شامل ظالمین نمیشودوکسی که مرتکب گناه شود ظالم است :”ومن یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون”
3-اماعصمت درحوزه قلب وذهن که ایشان میگوید این محل بحث من است؛مستند ایشان یکی همان حدیث “انه لیغان علی قلبی” است ویکی هم ایه “انما انا بشرمثلکم” است. نقدوارزیابی: اولا : دریک حدیثی پیامبر(ص) فرمودند:”مامنکم الا وله شیطان ” قالوا :” وانت یا رسول الله ” قال:”وانا الاان الله تعالی اعاننی علیه فاسلم علی یدی” یعنی هیچیک ازشما نیست مگراینکه شیطانی درصدد گمراه کردن اوست.گفتند این مطلب هم در مورد شما صادق است؟ فرمودند : اری ولی شیطان من به دست من تسلیم شده است.یعنی نمیتواند درپیامبرتأثیرکند.
ثانیا :پیامبرفرمودند:”تنام عینی ولا ینام قلبی” یعنی چشمان من می خوابد ولی قلبم نمی خوابد. که مقصود خواب غفلت است.چنان که فرمود:”الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا” در این روایت نوم مردم نوم غفلت است. مردم بیدارند اما دلهای ایشان خواب است.پس وقتی پیامبر(ص)می فرماید چشمان من می خوابد وقلبم بیدار است یعنی عکس مردم.مردم چشمانشان هم که بیدار است قلبشان خوابیده. من حتی چشمانم خوابیده دلم بیدار است.هم دربیداری هم در خواب.قلب پیامبر هیچگاه نمی خوابد. یعنی غفلت ووسوسه در ان راه ندارد.قلب پیامبر چنین توصیفی دارد پس چگونه می تواند خواطرشیطانی واوهام ان را فرا گیرد؟
ثالثا :در ایه تطهیر رجس مطلق است وتمام پلیدی های ظاهر وباطن را شامل میشود.
رابعا :حدیث “قرب النوافل وقرب الفرائض ” که فرمود :”ما تقرب العبد الی بشی افضل ممن فرضت الیه ولا یزال یتقرب الی بالنوافل حتی احبه .فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به وبصر الذی یبصربه ویده الذی یبطش بها…” چنین انسانی همه وجودش خدایی است چطور شیطان می تواند در ان نفوذ کند؟ اصولا تجرد شیطان تجرد وهمی است ونمی تواند در قلب پیامبر(ص)که تجرد عقلی دارد نفوذ کند.
اما معنای حدیث “انه لیغان علی قلبی وانی استغفرالله کل یوم سبعین مره” انچه اقای شبستری گفته است نیست.این حدیث را غزالی درکتاب احیا العلوم جلد چهارم صفحه 115-116 شرح کرده است.خلاصه ان اینست که پیامبرانگاه که خداوند به اوفرمود که سجده کندوبه خداوندتقرب بجوید (علق/1) سجده کرد واین ذکرراگفت:”اعوذبعفوک من عقابک وبرضاک من غضبک وبک منک ولا احصی ثنا علیک انت کمااثنیت علی نفسک” :خدایا من از عقاب تو به بخشش تو پناه می برم واز خشم توبه رضایت تو؛وازخودت به خودت؛من توان شمارش ثنای تورا ندارم ؛ثنای تو همان است که خود بر خود کرده ای. اینها مراتب توحید است.مرتبه اول توجه به خداوافعال خداست.یعنی جزخداوفعل اوچیزی نیست. مرتبه دوم به ذات وصفات خدا نظر دارد که بالاتراست ومرتبه سوم این است که فقط ذات مورد توجه است گویی جزذات هیچ چیزی وجود نداردولی دراین مرتبه به ثناگوینده که پیامبراست توجه است لذا عالی ترین مرحله این است که اذعان واقرار کند که نمی تواندحق ثنای خدارااداکند.استغفار پیامبردر حقیقت ناظر به این مراتب است واولین مرتبه توحید پیامبر پایان توحید دیگران است که در ان مرحله هم شیطان راه ندارد حال چگونه شیطان در مراتب دیگر راه دارد؟وچگونه می توان گفت قلب پیامبر دچار اوهام شیطانی بوده است؟ اشتباه اقای شبستری این است که مقام نبوت که ازنظر فلاسفه وعارفان الهی عالی ترین مقام معنوی ایشان است را پایین اورده وحتی از مقام تقوا واخلاص صالحان نیز پایین تر اورده است.این درحالی است که وی دراثار وگفته های خود اظهار تمایل وعلاقه به عارفان ودیدگاههای انان می کند.
واما ایه “انما انا بشر مثلکم” که ایشان استناد کرده است ما سوال می کنیم که ناظر به چیست؟ تا انجا که بنده مطالعه کرده ام این ایات ناظر که تاکید بر بشر بودن پیامبر دارد ناظر به دو چیز است: 1- مشرکین ومخالفین فکر می کردند که پیامبراز جنبه حیات معمولی بایداز دیگران مستثنی باشد. لذا می گفتند:”ما لهذا الرسول یاکل الطعام ویشوی فی الاسواغ ” این برای انها عجیب بود که پیامبر هم به بازار برود وچیزی بخورد. در جواب هم انبیا فرمودند:”ما انا الا بشر مثلکم” در حقیقت ایه رد انست که انبیا هم به لحاظ جسمی وحیات طبیعی عاطفه واحساسات دارند.
2-توقعات وانتظارات غیر منطقی مشرکین وکفار که در سوره اسرا ایات 90-93 نقل شده است. مانند:”اسمان را برما فرود اوری؛خداوند رانزد ما بیاوری؛به اسمان بالا بروی واز پیش خدا کتابی بیاوری. ” خداوند به پیامبر فرمود که در جواب انها بگوید:”هل کنت الا بشرا رسولا” این موارد کارهای خدایی است درحالیکه من بشرم.@#@ اما وقتی می گوید:”یوحی الی” این بعد معنوی است.اجتبا واصطفا ومخلص بودن به این جنبه بر می گردد. پس اگرما ایت راجمع کنیم نتیجه می گیریم دربعد حیات طبیعی” بشر مثلکم ” ودر بعد حیات معنوی که حیث رسالت ووحی است پیامبر امتیاز دارد.پیامبر از ان جهت که بشراست زندگی طبیعی وبشری دارد ولی از ان جهت که رسول خداست ودریافت کننده وحی است وماموریت هدایت را به عهده دارداز صفات معنوی وبالایی برخوردار است وبرگزیده خداوند است و از هدایت مخصوص الهی برخورداراست.”اولئک الذین هدی الله فبهاهم اقتده”(انعام /90)خداوند انان را برگزیده است. واجتبیناهم وهدیناهم الی صراط مستقیم”(انعام/87)
همچنین ایشان گفته است:طبق ایه “لیغفرماتقدم من ذنبک وما تاخر” می شود قبول کرد پیامبر گناه کرده یا می کند وخدا هم اورا امرزیده است. جواب اینست که فتح مکه یا صلح حدیبیه که ابتدای ایه “انا فتحنا لک فتحا مبینا” به ان اشاره دارد چه ربطی به بخشش گناهان پیامبردارد؟ کسی اگر بخواهد مورد امرزش قرارگیرد باید خودش زحمت بکشد.باید توبه کند. اینکه خدا فتح را برساند چه ربطی دارد به آمرزش گناهان پیامبر؟ ما پیروزی دادیم تا تورا بیامرزیم. این معنا ندارد.ربطی به هم ندارد. مثلا اگربگوید ماتورابرتوبه وگریه توفیق دادیم تا تورا بیامرزیم این به هم اتباط پیدا می کند.اما ما پیروزی دادیم تا تورا بیامرزیم این چه ربطی به هم دارد؟ وهمینکه ربط ندارد دلیل می شود بر اینکه ذنب به معنای گناه در معنای شرعی ان نیست.بلکه به معنای لغوی ان منظور است.یعنی پیامد وتبعات بد. پیامبرنزد مشرکین وکفار گناهکار بود.چون بت هارا به بادانتقاد گرفت ومذهب انها را برهم زد.هم قبل از هجرت وهم بعدازان. که ماتقدم به قبل از هجرت وما تاخر به بعداز هجرت اشاره دارد. پیامبرنزد مشرکین گناهکاربود هم قبل وهم بعداز هجرت. وفتح صورت گرفت تا این تبعات تمام شود.چون مشرکین دنبال انتقام بودند.این تفسیر علامه طباطبایی در المیزان درذیل ایه شریفه است وسپس ایشان درقسمت بحث روایی هم روایتی از امام رضا علیه السلام در پاسخ مامون که پرسیدایا این ایه با عصمت پیامبر منافات ندارد نقل کرده اند.
عصمت علمی پیامبر(ص): ازمطالب یاد شده روشن شد که پیامبر(ص)از نظر علمی هم معصوم بوده است. او معارف واحکام الهی را به طور کامل وبی کم وکاست دریافت می کرد وبه صورت کامل وبی کم وکاست به مردم ابلاغ نمود.این مطلب در ایه پایانی سوره جن بیان شده است:”لیعلم ان قد بلغوا رسالات ربهم” چنان که انچه اودر تبیین شریعت یا توصیف طبیعت وتعریف وتفسیر هستی وجهان فرموده است کاملا مطابق با واقع وحق بوده است.سخن او وحی الهی بوده است(ان هو الا وحی یوحی) وگفتار فصل وحق بوده است (انه لقول فصل وما هو بالهزل) در قران هیچ سخن باطل ونادرستی راه نیافته است (لا یاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه) بنابراین آنچه در قرآن درباره توصیف جهان وطبیعت امده است درست بوده وهیچ گونه خطایی ندارد.


علی ربانی گلپایگانی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید