پس از جریان ولایتعهدی حضرت رضا(ع) در روز عید فطر، مأمون با پافشاری فراوان ، از حضرت خواست تا برای انجام دادن مراسم عید حاضر شود و ضمن برپایی نماز عید ، خطبه بخواند. امام رضا(ع) به فرستاده مأمون فرمود: «شرایطی که میان من و تو در پذیرفتن امر ولایتعهدی بود، خود می دانی (بنابراین بود که من از این گونه امور دور باشم.» مأمون پیام داد: «من می خواهم با این عمل، دل مردم آرامش یابد و جایگاه شما را بشناسند».
پیام ها پیوسته از سوی مأمون گسیل می شد و امام همواره خودداری می کرد تا آنکه امام بر اثر پافشاری مأمون، فرمود: «دوست دارم مرا از این کار معاف داری، وگرنه من آن گونه که پیامبر و امیرمؤمنان(ع) برای نماز عید بیرون می شدند، خواهم آمد».
مأمون گفت: «هرطور که می پسندی، بیرون بیا و مراسم عید را به انجام رسان.» آنگاه دستور داد سرداران و تمام مردم، بامداد فردا، در برابر خانه امام رضا(ع) گرد آیند. با انتشار این خبر، مردم مشتاقانه برای شرکت در مراسم و بهره گیری از وجود امام رضا(ع) آماده شدند.
هنگام طلوع خورشید، امام غسل کرد و عمامه سپیدی بر سر گذاشت و یک طرف آن را بر سینه و طرف دیگر را میان دو شانه انداخت . دامن را به کمر زد و به همه پیروان و دوستانش فرمود چنین کنند. آنگاه عصایی به دست گرفت و از خانه خارج شد . آن حضرت درحالی که پای برهنه بود و پیراهن و دیگر جامه اش را به کمر زده بود، به همراه خدمتگزاران و یاران نزدیک خود که آنان نیز چنین کرده بودند به همین شکل از خانه خارج و به سوی نمازگاه حرکت کردند. هنگام خارج شدن از خانه ، امام سر به آسمان بلند کرد و چهار تکبیر گفت: این تکبیرها چنان باصلابت و معنویت ادا می شد که گویا آسمان و زمین با ایشان هماواز شده بودند.
سرداران و سپاهیان و دیگر مردم که آماده و آراسته در بیرون خانه صف کشیده بودند، آنگاه که امام رضا(ع) و یارانش را آن گونه دیدند، به پیروی از ایشان و هماهنگ با او تکبیر سردادند.
شهر مرو یکپارچه تکبیر شد و در پی آن، شیون و ناله از زن و مرد، کوچک و بزرگ، به آسمان برخاست. هنگامی که سرداران، حضرت را با آن حال دیدند، از اسب ها فرود آمدند و کفش از پای کندند و در پی امام به راه افتادند.
امام پیاده می رفت و در هر قدم، یک بار می ایستاد و سه تکبیر می گفت.
یاسر خدمتگزار می گوید: دراین حال ، گمان کردیم که آسمان و زمین و کوه و دشت، با امام هماواز شده است؛ در مرو غوغایی به پا بود.
فضل بن سهل با دیدن این حال، به مأمون خبر برد که: اگر [امام] رضا(ع) این گونه به نمازگاه درآید ، مردم شیفته او خواهند شد و [ممکن است با اشاره ای، طومار حکومت را در هم بپیچند؛] بهتر است از او بخواهی که برگردد.
مأمون به سرعت پیکی فرستاد و از امام خواست که از میانه راه برگردد. امام رضا(ع) نیز بی درنگ کفش پوشید و سوار بر اسب ، به خانه بازگشت