نویسنده:سید مجتبى آقایى
2. سرنوشتِ جهان
در هر دو روایتِ اسلامى و زرتشتى، فرارسیدنِ هنگامه اى پیش بینى شده است که در آن، «سانحه ازلى»، در سطحى کیهانى و با واقعه اى شگرف ـ و البته متناسب با کیفیتِ آن سانحه ـ پاسخ داده شده یا با تعبیرى دقیق تر به «پایان» مى رسد. این واقعه شگرف، در آموزه هاى زرتشتى، «فْرَشْگِرْدْ» و در باورهاى اسلامى، «مَعاد» نام دارد:
1.2. فرشگرد :
بنا به باور زرتشتى، «فرجام جهان مادى، رسیدن به آن حد از فَرساختگى است که جهان آفرینْ برایش رقم زده است: سرکوب مطلق اهریمن و نیک فرجامىِ همه آفریده ها در آفرینشى نو». (دین کرد سوم، 2، 39) به دیگر سخن، همه آفریده هاى مادى، از ابتداى آفرینش، آهنگى ذاتى براى بازگشت به دورانِ نیامیخته آغازین داشته و دارند.(49) این روند با اصطلاح فرشگرد بیان مى شود.
به واقع، فرشگرد (=نوسازى، عالى سازى)، نقطه اوجِ روندى است که از همان ابتداى آفرینش، شروع شده و در درونِ آن وجود داشته است. در این روند، نیروهاى نیک پیوسته در جدال با نیروى شر، گام به گام، پیش مى روند تا عاقبت در پایان دورانِ دوازده هزارساله، خوبى و راستى و پاکى بر بدى و دروغ و پلیدى، چیره مى شود. در این هنگام، زمانِ گذرا به پایان مى رسد و همه اجزاى گیتى، همچون هنگام ازل (یا روزگارِ پیش از «سانحه ازلى»)، از هرگونه بدى و شرارت، زدوده مى گردد.(50)
باید دانست که «تغییرى که در هستىِ پایانِ جهان رخ مى دهد، سرشت گیتى را دگرگون نمى سازد; و فقط آنچه در هستىِ گیتى اى باعث ناخشنودى است، تغییر مى کند، اما تجربه هاى گوارا، تأثیر خود را از دست نمى دهند. برخلاف آنچه برخى پژوهندگان نتیجه گرفته اند، تعالى یا پالودگىِ گیتى در آخرالزمان، هیچ گونه نگرش منفى نسبت به لذت هاى زمینى در بر ندارد. در واقع، باید گفت که این هستى گیتى اى است که به هستى مینوى نزدیک تر مى شود، بى آنکه گیتى بودنِ خود را از دست بدهد. از دیدگاه کیش زرتشتى، نمونه آرمانىِ هستى، چیزى است که به معناى واقعى کلمه، بهترین هاى هر دو جهان را با هم درآمیزد.» (شاکد، 94)
این گونه، هر چه به پایان دوران نزدیک تر مى شویم، روندِ فرشگردسازى شتاب بیشترى پیدا مى کند و نشانه هاى آشکارترى را به نمایش مى گذارد. اوج این روند، با ظهور موعودها یا سوشیانت هاى سه گانه، صورت بندى مى شود که نخستینِ آنان، اوشیدر است که در آغاز هزاره دهم ظهور مى کند و بخشى از پلیدى ها را نابود مى کند.(51) اما، در پایان هزاره اوشیدر، دیوى به نام ملکوس بر جهان مى تازد و زمستانى با برف و تگرگِ بى شمار پدید مى آورد که بسیارى از مردم را نابود مى کند.(بندهش، 142) سپس در آغاز هزاره یازدهم، اوشیدرماه ظهور مى کند که او نیز بخشى از پلیدى ها را از میان برمى دارد.(52) در پایان این هزاره، ضحاک، بند مى گسلد و با نیرویى عظیم، سعى در نابودى آفریدگان مى کند، اما دیگر نوبت به سومین و آخرین سوشیانت مى رسد که فرجامین نبرد را براى نابودى دیوان و مظاهرِ بدى راهبرى مى کند. گرشاسپ، از مرگ و بى خودى برمى خیزد و ضحاک را مغلوب مى کند و این گونه، مرحله نهایىِ فرشگرد، با انگیزشِ تنِ مردگان توسط سوشیانت، آغاز مى شود. (بندهش، 142)
از سویى دیگر، در این هنگام، ایزدان و امشاسپندان وارد نبردى نهایى و همه جانبه با دیوانِ هَمِستار خود مى شوند و هر یک جداگانه، دشمنِ خویش را نابود مى کنند.(53) آنگاه، خداى بزرگ، در هیئت یک موبد، وارد کارزارِ گیتى مى شود و بزرگ ترین مظاهر بدى و پلیدى را با خواندن دعاى «اهونور»، از میان برمى دارد.(54) سپس رود بزرگى از فلز گداخته پدیدار مى شود که روان و تنِ تمامى انسان ها ـ چه گناهکار و چه پرهیزگار ـ را از هرگونه بدى، پاک مى کند(55) و با همان رود گداخته، بقیه مظاهرِ حضور اهریمن در گیتى، مانند دوزخ، نابود مى شود.(56)
در نتیجه، رخداد عظیم فرشگرد، عاقبت، همه پى آمدهاى شومِ ناشى از تازش اهریمن به گیتى را «التیام» مى بخشد و هر بدى و پلیدى را از میان مى بَرد، چندان که بهشتِ برین و زمین به هم مى پیوندد و عاقبت با پاک شدن گیتى و پیوستنِ آن به مینو، «دوران» به پایان مى رسد.(57)
2.2. معاد :
پاسخ نهایى به «سانحه ازلى» در باورهاى اسلامى، واقعه «معاد» است. «معاد»، از نظر لفظى، «بازگشت» معنا مى دهد و در قرآن،(58) به طور کلى، «بازگشت به خدا»، مورد نظر است(59) که همچون سانحه ازلى، به ناگهان حادث مى شود.(60)
آنچه در معاد رخ مى دهد در دو بخش انجام مى شود: از یک طرف، ساختار کنونىِ گیتى در فرآیندى شگرف و کوبنده متلاشى مى شود و مى توان گفت که به کیفیت هیولایىِ اولیه اش بازمى گردد(61) و سپس با این مقدمه، به حساب اَعمالِ انسان ها، از حیث ایفاى به وظیفه عبادت و بندگىِ «الله» رسیدگى مى شود، تا کسانى که بر روى زمین فساد و عصیان کرده اند، از کسانى که نیکوکارى پیشه کرده و خود را به خدا تسلیم کرده اند،(62) جدا شده و با رسیدگى به حساب شان، عدلِ الاهى بر همه آدمیان جارى شود.(63)
3.2. مقایسه معاد و فرشگرد :
کمال مطلوب در روایت اسلامى، از میان رفتنِ هرگونه نافرمانى و عصیان گرى در برابر امر الاهى است و در همین چارچوب، در پایان دوران، به اَعمالِِ نیک و بدِ انسان ها رسیدگى شده و به آنان، پاداش و کیفر داده مى شود، در برابر، هدف از فرشگرد، از میان بردنِ هرگونه آمیختگى با بدى و ریم و پلیدى و پلشتىِ ناشى از تازش اهریمن، اعم از مادى و معنوى، براى بازگشت به همان پاکى اولیه و ازلى است. در نتیجه، معاد، هنگام «داورىِ» اَعمالِ انسان ها، به معناى خاص کلمه است; در حالیکه در فرشگرد، هنگام پالایشِ همه گیتى، در گستره اى عام است.
این تفاوت برجسته، بازتابى است از کیفیت «سانحه ازلىِ» زرتشتى و اسلامى که یکى، همچون یک «حماسه کیهانى» مطرح مى شود و دیگرى، در اندازه یک «گناه ازلى». به همین سبب است که در قرآن، همگام با دادنِ پاداش به مؤمنان و صالحان، سخن از هدمِ ساختارِ کنونى جهان مادى، به عنوان مقدمه اى براى «معاد» در میان است و سپس عذاب جاودانه کافران و ستمگران; حال آنکه در آموزه هاى زرتشتى، «فرشگرد» در همه سطوح مادى و معنوى، اصولا سیمایى «التیام بخش» را به نمایش مى گذارد که در آن، انسان به عنوان «جهان اصغر» و کیهان، به عنوان «جهان اکبر»،(64) هر دو، از هرگونه ریم و پلشتى پاک مى شوند.
لازم به تأکید است که در روایت زرتشتى، رسیدگى به کارهاى نیک و بد انسان ها، همچون روایت اسلامى، موکول به پایانِ دوران نیست; بلکه، چنان که بعدتر خواهیم دید، امر رسیدگى، بى درنگ، پس از جدا شدنِ روان از تن انجام مى شود که در نتیجه، روان او روانه بهشت یا دوزخ مى گردد و سپس، در پایان دوران، همه هستى و از جمله، هم جسم و هم روان آدمیان، به وسیله رودى از فلز گداخته، مورد «پالایش» قرار مى گیرد تا هر چه بدى و پلیدى است، به تمامى، نابود شود.(65)
نیز، معاد در چشم انداز باورهاى اسلامى امرى است که در لحظه اى که تنها و تنها «الله» از آن آگاه است، رخ مى دهد. لحظه اى که بنا به بیان قرآن، بسیار نزدیک است. از این حیث، مى توان گفت که معاد، همچون سانحه ازلىِ اسلامى، رخدادى نامترقب است که ناگهان، در چشم انداز آدمى، ظاهر مى شود. برعکس، فرشگرد، همچون سانحه ازلىِ زرتشتى، رویدادى مترقب است که در ذات آفرینشِ گیتى، سامان داده شده است.(66)
صرف نظر از تفاوت هاى فوق، معاد و فرشگرد، شباهت هایى هم دارند که از جمله مى توان به نقش و وضعیت زمین اشاره کرد: در هر دو روایت اسلامى و زرتشتى، عرصه نبرد با پیامدهاى شوم «سانحه ازلى»، محدود به جهان مادى یا به تعبیرى دیگر، محدود به زیر آسمان است.(67) یعنى، به سخن دقیق تر، رخدادهاى پایانى، بر روى زمین به عنوان کانون یا مرکز جهان مادى رقم مى خورند; در نتیجه، با توجه به محوریت انسان در آن نبرد، معاد یا فرشگرد هم گرچه هر یک، بیش و کم، دامنه هایى کیهانى دارند، اما وقایعى هستند که با مرکزیت زمین رخ مى دهند.(68)
3. انسان و مرگ
فرجامِ انسان، با پدیده مرگ یا جدایىِ روح و روان از جسم و تن آغاز مى شود و سپس، با پیوستنِ دوباره آنها، پى گرفته مى شود. این واقعه و پیامدهاى آن، بازتاب زیادى در متون دینى اسلامى و زرتشتى دارد.
1.3. مرگ در باور اسلامى :
مرگ در روایت اسلامى، امرى است گریزناپذیر که توسط «الله» براى همه انسان ها، مقدر شده است.(69) بنا به این روایت، فرشته گماشته شده توسط «الله» (ملک الموت، عزرائیل)، میراندنِ انسان ها را با ستاندنِ روح از کالبد به انجام مى رساند.(70) باور اسلامى تأکید دارد که سَکراتِ موتِ کافران، بس دشوار است و آنِ مؤمنان، نیکْ آسان.(71)
2.3. مرگ در باور زرتشتى :
مرگ در باور زرتشتى، نیز امرى ناگزیر و قرینِ زندگىِ پس از تازشِ اهریمن است.(72) روایت زرتشتى مرگِ انسان را همچون بیمارى و پلیدى، پدیده اى مى داند که ارمغان شومِ تازش اهریمن است.(73) به دیگر سخن، این روایت، اهوره مزدا را از میراندنِ آفریده هایش برکنار مى داند و آنان را در صورت عدمِ مداخله اهریمن، به خودى خود، بى مرگ مى شمارد. یعنى، مرگ، در روایت زرتشتى، مانند هر پدیده بد و ناخوشایندِ دیگرى، دستاوردِ اهریمن و تازشِ رشکورزانه او به گیتى است.
این روایت، یکى از دیوهاى آفریده اهریمن، به نام «اَسْتَویهاد» را عاملِ اجراى آن مى داند(74) و البته معتقد است که در نتیجه دخالتِ دیوان در جدایىِ روان از تن، سکراتِ مرگ براى هیچکسى، اعم از پرهیزگار و گناه کار، خوشایند نخواهد بود.(75)
3.3. مقایسه مرگ در باور اسلامى و زرتشتى :
مرگ، مظهر قدرت «الله» بر همه مخلوقات است، اما در باور زرتشتى، مرگ، ابزارِ ویران گرىِ اهریمن به شمار مى آید. از همین رو، مرگ، با همه ناخوشایندى اش، در سخنانِ عارفانه اسلامى، جایگاه تواندى داشت و در آنِ زرتشتى، نه.
بر همین اساس است که در روایت اسلامى، سخن از یک «مرگ همگانى»، در آستانه معاد به میان مى آید(76) در برابر، روایت زرتشتى، سخنى از «مرگ همگانى» به میان نمى آورد و هرگز از آن، به عنوان پدیده اى براى اِبراز قدرت اهوره مزدا، یاد نمى کند. برعکس، این روایت مى گوید که در آستانه رستاخیز، مردمان نامیرا مى شوند.(77) بدون تردید این امر در چارچوبِ جهان بینى زرتشتى و روندى که به امحاءِ هرگونه پلیدى منتهى مى شود، منطقى است; زیرا، هر چه به «پایان دوران» نزدیک تر مى شویم، مظاهرِ بدى و از جمله مرگ، رفته رفته، از گیتى رخت برمى بندند.
4. از مرگ تا رستاخیز
سرنوشت انسان در دوران میان مرگ زیست شناختى تا «پایان دوران»، در دو روایتِ اسلامى و زرتشتى، شباهت ها و تفاوت هایى دارد:
1.4. دوره بینابینىِ اسلامى :
در روایت اسلامى، گفته شده است که شخصِ درگذشته تا هنگامه معاد، در جهانى بینابینى به نام «برزخ» به سر مى برد که حدفاصل میان مادیات و مجرداتِ صرف است.(78) مفهوم برزخ در قرآن، به صراحتى که در روایات اسلامى وجود دارد، به کار نرفته است.(79) بااین وصف، برخى آیات قرآنى اشاره کرده اند که پیش از برپایىِ رستاخیز، اموات از دستاوردِ اعمالِ خود بهره مند مى شوند; چنان که صالحان شادمانند و گناه کاران به رنج.(80) این دسته از آیات هستند که به طورِ کلى، مؤیدِ گفتارها و روایاتِ اسلامى درباره جهانِ بینابینىِ پیش از معاد، یا برزخ، شمرده مى شوند.(81)
بارى، روایاتِ اسلامى درباره برزخ بسیارند(82) و کیفیتِ آن را به صورتِ مبسوط شرح داده اند. براى مثال، آورده اند که وقتى جسد شخص در درون قبر نهاده شد، روح، به نزد آن بازمى گردد(83) و لذا، برخى از علماى شیعه، صراحتاً، قایل به زنده شدنِ شخص در این مرحله هستند که تا قیامت تداوم خواهد داشت. (سبحانى، 192) از همین رو است که اغلب، «برزخ» را «عالَمِ قبر» هم مى نامند. (نظرى منفرد، 156ـ157) نیز، در احادیث آمده است که از شخصِ درگذشته، در درون قبر، پرسش هایى مى شود که اگر در پاسخ درست بگوید، به بهشت، بشارت داده شده و اگر پاسخِ نادرست بگوید، گرفتار عذاب مى گردد.(84) از همین رو، گفته اند که قبر «روضه اى است از روضه هاى بهشت یا حفره اى از حفره هاى جهنم» (مجلسى، ج6، 214) و نیز، با استناد به برخى از آیات قرآن، صراحتاً، سخن از «بهشتِ برزخى» و «جهنمِ برزخى» به میان آورده اند که البته، شمه اى است از بهشت و جهنمِ اُخروى.(85)
به هر حال، یکى از ویژگى هاى مهم برزخ، موضوع «تجسمِ اعمال» است، که گرچه آیاتِ قرآنى آن را به معاد ربط مى دهند،(86) اما در روایات اسلامى، این امر، مربوط به دوران برزخ دانسته یا به آن هم تسرى داده شده است. این روایات آورده اند که سیماى این همدم، بسته به کردار و اَعمالِ دنیایى انسان متفاوت خواهد بود، به گونه اى که عمل نیکِ نیکوکاران، به شکل «موجودى خوش چهره، خوش بو و خوش جامه» ، نزدش مى آید و عمل بَدِ بدکاران به شکل «موجودى زشت چهره، بدبو و کثیف جامه». برخى از دیگر روایات هم سخن از سه گانه «مال و فرزند و کردار» به میان مى آورند.(87)
2.4 دوره بینابینىِ زرتشتى :
آورده اند که روان، پس از درنگى سه روزه بر فرازِ تنِ مُرده،(88) و در بامداد روز چهارم که آن را «سْتُوشْ» مى نامند، ابتدا با «دین» و کنشِ خود روبه رو مى شود که اگر شخص نیکوکار بوده باشد، به صورت «گاوپیکرى فربه و کنیزپیکرى نیکوتن و بستان پیکرى آباد» متجلى مى شود; و اگر شخص بدکار بوده باشد به صورت «گاوپیکرى نزار و کنیزپیکرى سهمگین و بستان پیکرى بى آب».(89) سپس، روان را به ترازویى رهنمون مى شوند که بر میانه آن، «پل داورى» یا «پل چینْوَت» قرار دارد که اگر از آن به سلامت بگذرد به بهشت نایل مى شود و اگر نه، به دوزخ سرنگون مى گردد.(90) این گونه، روانِ مردمان، در بهشت یا دوزخ خواهند بود تا «پایان دوران» و رخداد فرشگرد، فرا برسد.
3.4. مقایسه دو دوره بینابینى :
در هر دو روایت، دوره بینابینى، با ساختار برآمده از «سانحه ازلىِ» هر یک، انطباق دارد: بنا به باور اسلامى، وجود جهانِ برزخى و بهشت و جهنمِ آن، منطقى مى نماید; چه، نمى توان تصور کرد که در گذشتگان تا هنگامه معاد، در حالتى خنثى نسبت به نتیجه اَعمالِ خوب و بدشان، باقى بمانند.
از طرف دیگر، در روایت زرتشتى نیز دوره بینابینى، بر وفقِ «سانحه ازلى» است. چه، مطابق این روایت، اهریمن، قادر به آفرینش مادى و نیز، رخنه در جهان مینوى نیست و بنابراین، پاسخ به «سانحه ازلىِ» آمیختگى، همان فرشگرد و عالى سازى گیتى است که گفته آمد. اما در این میانه، سنجش کارهاى نیک و بدِ انسان ها، امرى جداگانه تلقى مى شود. چه، اهریمن از راهِ لانه کردن در آفریده هاى گیتى و به ویژه انسان، در این جهان حضور دارد. به دیگر سخن، روانِ انسان، تنها قطعه اى از مینو است که اهریمن مى تواند آن را آلوده سازد. در نتیجه، این قسمت از دستاوردِ تازشِ اهریمن، به گونه اى جداگانه پاسخ داده مى شود. این پاسخِ جداگانه، از طرفى دیگر، خود درآمدى ضرورى است بر رخدادِ فرشگرد. زیرا، چنان که خواهیم دید، دوزخِ زرتشتى اساساً پدیده اى است موقت که در آن، عاقبت، روانِ گناه کاران از راه توبه و آگاهى، بر دیوانِ دوزخى غلبه خواهند کرد.
نیز، در هر دو روایت، دوره بینابینى دوره اى موقتى است که رخدادهاى آن، تنها بر مدار انسان رخ مى دهد و جهان مادى یا گیتى، از آن همه، فارغ است(91) و در هر دو، روح و روانِ انسان هاى درگذشته، با مظاهر اعمالِ خود مواجه مى شوند(92) و از پاداش و کیفر، بهره مند مى گردند.
پی نوشت ها :
49. «همه چیزهاى مادى، آهنگى سرشتین براى بازگشت به سرچشمه آغازین و جهانى خود دارند.» (دین کرد سوم، 2، 274)
50. در گاهان، مفهوم کلى فرشگرد، به صورت پیش بینىِ پایان رویداد بزرگ به کامِ پیروانِ منشِ نیک (یسنه 30:2) و نیز نو کردنِ هستى (یسنه 30:9) مورد اشاره قرار گرفته است.
51. «اوشیدرِ زرتشتان، به دینِ رهبر و پیامبر راستین (=زرتشت)، از سوى هرمزد آید …دین آوَرَد و رواج بخشد. تنگى و خشکى کاهد، رادى و آشتى و بى کینى در همه جهان گسترش یابد. سه سال گیاهان را سرسبزى دهد … گرگِ سردگان، همه نابود شود.» (بندهش، 142)
52. «او (=اوشیدرماه) نیز دین آوَرَد و در جهان رواج بخشد. شش سال بر گیاهان سرسبزى دهد. آن دروجِ آزْ تخمه را که مار است با خرفستران نابود کند.» (بندهش، 142)
53. «و روشنان (=آفریدگان اهوره مزدا) هر یک جداگانه، دشمنِ خویش را نابود کنند» (زادسپرم، 66) «پس، هرمزدْ اهریمن را، بهمنْ اَکومَنْ را، اردیبهشتْ اَینْدَر را، شهریورْ ساوول را، اِسْپَندارمَذْ تَرومَدْ را که هست ناگهیسْ، خرداد و امردادْ تریز و زریز را، راستگوییْ آن دروغگویى را و سروشِ پرهیزگار، خشمِ دارنده درفشِ خونین را گیرند. پس، دو دُروج، فراز مانند: اهریمن و آز.» (بندهش،148)
54. «هرمزد به گیتى آید، خود زوت است. سروش پرهیزگار، راسْپى است. … اهریمن و آز، بدان دعاى گاهانى)» اهونور)، به شکسته افزارى، از کار افتاده، از آن گذرِ آسمان که از آن درتاخته بودند، باز به تیرگى و تاریکى افتند». (بندهش، 148)
55. «آتش و اَریامَن ایزد، فلزِ در کوه ها و دره ها را به آتش بگدازد و بر زمین، رودگونه بایستد. سپس، همه مردم را در آن فلز گداخته بگذرانند و پاک بکنند. او را که پرهیزگار است، آنگاه چنان در نظر آید که در شیر گرم، همى رَوَد. اگر دُروَنْد است، آنگاه، به همان آیین، در نظر آید که در فلزِ گداخته، همى رَوَد. پس بِدان عشق بزرگ، همه مردم، به هم رسند …مرد از مرد پرسد که آن چند سال، کجا بودى و تو را به روان، داورى چه بود، پرهیزگار بودى یا دروند؟ …» (بندهش، 147) / «تو، با آذرِ فروزان و آهنِ گدازان، هر دو گروه را پاداش و پادافره خواهى داد.» (یسنه9:51)
56. «گوزَهرمار، بِدان فلز گداخته، بسوزد و فلز در دوزخ تازَد، و آن گند و ریمنىِ میانِ زمین که دوزخ است، بدان فلز بسوزد و پاک شود. آن سوراخ که اهریمن، بدان درتاخته بود بدان فلز گرفته شود. آن زمینِ دوزخ را باز به فراخىِ گیتى آورند و فرشگرد شود در جهان. جهان جاودانه به کام، بى مرگ شود.» (بندهش، 148)
57. «این زمین، باز به ستاره پایه شود (=رَوَد) و گرودمان (=بهشتِ برین) از آن جاى که هست، باز به ستاره پایه آید و همه جا، گرودمان بشود.» (متون پهلوى، ماه فروردین روز خرداد، 144)
58. اسامى معاد در قرآن، متفاوت و فراوان است: «یوم الدین»، «یوم القیامه»، «یوم الحساب»، «یوم الجمع»، «یوم الفصل»، «یوم الحسره»، «یوم الخروج»، «یوم مشهود»، «یوم الموعود»، «یوم عظیم»، «یوم التغابن»، «یوم التناد»، «یوم التلاق» و «یوم الخلود».
59. «بازگشتِ همگىِ شما به سوى اوست.» (یونس، 4) / «بازگشتِ شما به سوى خداست، و او بر همه چیز، قادر است.» (هود، 4) / «آیا پنداشته اند که شما را به عبث آفریده ایم و همانا شما به سوى ما بازگردانیده نمى شوید؟» (المؤمنون: 115)
60. «آیا کافران جز این انتظار مى برند که رستاخیز، به ناگاه، بر آنان فرا رسد.» (محمد: 18) / «این حادثه بر آسمان ها و زمین، گران است; جز ناگهان، به شما نمى رسد.» (الاعراف: 187) / «کار قیامت، جز مانند یک چشم بر هم زدن، یا نزدیک تر از آن، نیست; زیرا، خدا، بر هر چیزى تواناست.» (النحل، 77)
61. آسمان: «سخت در تب و تاب افتد» (الطور: 9)، «از جا، کَنده شود» (التکویر: 11)، «از هم شکافد و چون چرمِ گلگون گردد» (الرحمن: 37)، «در هم پیچیده شود» (الانبیاء: 104) / ستارگان: «پراکنده شوند» (الانفطار: 2)، «محو شوند» (المرسلات: 8)، «همى تیره شوند» (التکویر: 2) / خورشید: «به هم پیچیده شود» (التکویر: 1) / ماه: «بى نور گردد و خورشید و ماه، یک جا جمع شوند» (القیامه: 8ـ9) / زمین: «با تکان سختى لرزانده شود» (الواقعه: 4)، «به سرعت از اجساد آنان، جدا و شکافته مى شود» (ق: 44)، «بارهاى سنگین خود را برون افکند» (الزلزال: 2) / کوه ها: «به حرکت درآیند» (الطور: 10)، «به سانِ ریگ روان گردند» (المزمل: 14) / «چون سرابى گردند» (النباء: 20)، «چون پشمِ زده گردد» (المعارج: 9)، «و زمین و کوه ها از جاى خود برداشته شوند و هر دوى آنها با یک تکان، ریز ریز گردند» (الحاقه: 14)
62. «… آرى! هر کس که خود را به وَجْهُ الله تسلیم کند و نیکوکار باشد، پس مُزدِ وى، پیشِ پروردگارِ اوست و بیمى بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد.» (البقره: 112)
63. «هموست که آفرینش را آغاز مى کند، سپس، آن را باز مى گرداند تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، به عدالت پاداش دهد و کسانى که کفر ورزیده اند به سزاى کفرشان، شربتى از آب جوشان و عذابى پر درد خواهند داشت». (یونس: 4)
64. در ادبیات زرتشتى، همواره انسان به عنوان جهان اصغر و کیهان به عنوان جهان اکبر معرفى شده اند; به گونه اى که هر یک از اعضاى کالبد انسان، با یک قسمت مرئى از کیهان، مطابقت دارد: «در دین گوید که تن مردمان بسان گیتى است … پوست چون آسمان، گوشت چون زمین، استخوان چون کوه، رگان چون رودها و خون در تن چون آب در رود، شکم چون دریا و موى چون گیاه است …دم برآوردن و فروبردن چون باد است. جگر چون دریاى فراخکرد، بُنکده تابستان، اسپُرز چون ناحیت اباختر که جایگاه زمستان است. دلِ گرد چون آب اردویسورِ پاکیزه است …مغز، چون روشنى بیکران و سَر، چون گرودمان است. دو چشم چون ماه و خورشید است. دندان چون ستاره است. دو گوش، چون دو روزنِ گرودمان است. دو بینى چون دو دمه گرودمان است. دهان چون آن دَرِ به گرودمان است …کون چون دوزخ در زمین است … روان چون هرمزد است …». (بندهش، 123ـ124) براى آگاهى بیشتر درباره این مفهوم، رک: زنر1375، 429ـ433 و نیز، ویدن گرن، 30 و 45ـ46.
65. بسیارى از منابع، جارى شدنِ «رود فلز گداخته» در فرشگرد را با مفهوم «آزمون آهن گداخته» یا «آزمون آتش» در بن باورهاى کهن ایرانى و زرتشتى، یکسان مى شمارند و از همین رو، حکم به وقوع یک داورى دوم مى کنند. اما، به باور من، تقلیلِ محتواى پالایش گرایانه فرشگرد به داورى یا آزمون، آن هم با چنین دلایلى، بسیار مسامحه آمیز است. چه، در آزمون هاى آتش (مانند آزمونى که سیاوش از سرگذرانْد)، هیچ گاه، سخن از پاک کردن گناه کار یا پالایش از پلیدى ها در میان نیست. وانگهى، در فرشگرد، اصولا امر قضاوت یا داورى که هم ابزار و هم موکلانِ خاصِ خود را دارد، انجام نمى شود.
66. «رستاخیزکردن در کنارِ بنیادِ شگفت و بزرگى جهان سامان داده شده است.» (شاکد، از: داتستان دینیک، 51)
67. «و به یقین، ما در آسمان، برج هایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم و آن را از هر شیطانِ رانده شده اى حفظ کردیم.» (الحجر: 16ـ17) «و آسمان را سقفى محفوظ قرار دادیم ولى آنان از مطالعه در نشانه هاى آن اعراض مى کنند (الانبیاء: 32) / «اهریمن، چون درتاخت …هرمزد، بارویى سخت تر از آسمان، پیرامونِ آسمان بساخت …اهریمن، بازگشت را گُذَر نیافت.» (بندهش، 63)
68. روایت زرتشتى، درین باره، بسیار گویا است و بى نیاز از تشریح. در مورد روایت اسلامى مى توان یادآورى کرد: «آیا ندانستى که خداست که هر کس در آسمان ها و هر کس در زمین است و خورشید و ماه و تمام ستارگان و کوه ها و درختان و جنبندگان و «بسیارى از مردم» براى او سجده مى کنند …». (الحج: 18) این آیه، به روشنى نشان مى دهد که تداوم سانحه عصیان، به انسان و در نتیجه جایگاهِ او (زمین) محدود است. از این منظر، جالب توجه است که وضعیت ظاهرىِ زمین در هنگام رستاخیز، در هر دو روایت اسلامى و زرتشتى، مشابه خواهد بود:«و از تو درباره کوه ها مى پرسند. بگو: پروردگارم آنها را در قیامت ریز ریز خواهد ساخت. پس، آنها را پهن و هموار خواهد کرد. نه در آن کژى مى بینى و نه ناهموارى.» (طه: 105ـ106) / «این را نیز گوید که این زمین، بى فراز و نشیب، و هامون بشود و کوه و چگاد و گودى، داراى پستى و بلندى، نباشد.» (بندهش، 148)
69. «ماییم که میان شما مرگ را مقدر کرده ایم و بر ما سبقت نتوانید جست.» (الواقعه: 60) / «ماییم که خودْ زندگى مى بخشیم و به مرگ مى رسانیم و برگشت به سوى ماست.» (ق: 43) / «هر کجا باشید شما را مرگ درمى یابد …». (النساء: 78) / «بگو آن مرگى که از آن مى گریزید، قطعاً به سراغ شما مى آید.» (الجمعه: 8) / «هر جاندارى، چشنده مرگ است.» (الانبیاء: 35 و العنکبوت: 57 و آل عمران: 145) / «بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، هرگز این گریز، براى شما، سودى نمى بخشد …». (الاحزاب: 16)
70. «بگو: فرشته مرگى که بر شما گمارده شده، جان تان را مى ستانَد; آنگاه، به سوى پروردگارتان، بازگردانیده مى شوید.» (السجده: 11) / «و اوست که بر بندگانش، قاهر و غالب است; و نگهبانانى بر شما مى فرستد، تا هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد، فرشتگانِ ما، جانَش بِستانند; در حالیکه کوتاهى نمى کنند.» (الانعام: 61) قابل ذکر است که روایت اسلامى، در عین حال، مرگ را با پدیده خوابِ انسان، قابل مقایسه مى داند: «خدا، روحِ مردم را هنگامِ مرگ شان، به تمامى، باز مى ستانَد; و نیز، روحى را که در موقعِ خوابَش نمرده است قبض مى کند; پس، آن نفسى که مرگ را بر او، واجب کرده، نگاه مى دارد و آن دیگر نفس ها را تا هنگامى معین، به سوى زندگىِ دنیا باز پَس مى فرستد …». (الزمر: 42) نیز، قس: «مرگ همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید; با این تفاوت که مدت آن طولانى است و آدمى تا روز قیامت از آن بیدار نمى شود» (شیخ صدوق1361، 289)
71. «و اگر ببینى آنگاه که فرشتگان، جانِ کافران را مى ستانند; بر چهره و پشتِ آنان مى زنند و گویند: عذابِ سوزان را بچشید.» / «همان کسانى که فرشتگان، جان شان را در حالیکه پاکَند، مى ستانند; و به آنان مى گویند: درود بر شما باد! به پاداشِ آنچه انجام مى دادید، به بهشت درآیید.» (النحل: 32). نیز، نک: فصلت: 30ـ31 و الفجر: 27ـ28. همچنین: «فرشته مرگ، هنگام قبضِ روحِ مؤمن، همانند ایستادنِ عبد ذلیل نزد مولایش، نزد او مى ایستد و به مؤمن نزدیک نخواهد شد تا اینکه ابتدا سلام کرده و او را به بهشت، بشارت دهد.» (شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 1، 81)
72. «… آنکه در گوهرِ خود نامیراست ولى داراى کالبد جداشدنى است، آن یکسره، مردمیان هستند که به یوبه روان شان، نامیرایند، ولى کالبدشان در هنگامه آمیختگى با تازش اهریمن جدایى پذیر است.» (دین کرد سوم، 1، 89)
73. «اهریمن اندیشید که همه آفریدگانِ هرمزد را از کار افگندم، جز کیومرث. پس، استویهاد را با یک هزار دیوِ مرگ کردار، به کیومرث، فراز هِشت.» (بندهش، 53) / «… مرگ به تنِ کیومرث، در شد و همه آفریدگان را تا به فرشگرد، مرگ برآمد.» (بندهش، 81)
74. «استویهاد، واىِ بَدتر است، او است که جان را بستانَد … چون دستْ بر مردم مالَد، بوشاسپ آید و چون سایه افگنَد، تب آید و چون او را به چشم بینند، جان را از میان بَرَد. او را مرگ خوانند.» (بندهش، 121) / «مردمِ “نبوده از آغاز”، زمانى که از پشتِ پدر به شکمِ مادر شود، اَسْتَویهاد (=دیوِ مرگ)، به مینویى، بندى به گردنَش افکنَد. تا درازاى زندگى، آن بند را، نه به مینوىِ بِه و نه به مینوىِ بدتر، از گردن، دور کردن، نتوانَد. مگر بِدان کنشِ نیکوىِ خود، … پس از درگذشت، آن بند از گردن بیفتد; و آن دُروند، با همان بند، به دوزخ برده شود.» (متون پهلوى، اندرزِ پوریوتکیشان، 89)
75. «… که چون روان از تن جدا شود، اهرمنِ گجسته و دیگر دیوان کوشند که آن روان را بگیرند و به دوزخ بَرَند و آن روان از اهرمنِ دروند و دیوان چنان ترسد که میش از گرگ ترسد; و از نزدیک وى بگریزد و روان مى شود و اهرمنِ گجسته و دیوان از پسِ آن روان مى دوند; چون کسى متحیر و عاجز که از دشمنى بترسد، همچنان بیم باشد … چندان رنج و دشخوارى و بیم و ترس در آن سه روز بدان روان مى رسد که دوزخى را در دوزخ به مدت سه هزار سال بدو نرسد.» (روایت داراب هرمزد، 1، 148)
76. «و در صور دمیده مى شود، پس هر که در آسمان ها و هر که در زمین است، بیهوش (هلاک) درمى افتد; مگر کسى که خدا بخواهد، سپس بار دیگر در آن دمیده مى شود و بناگاه آنان بر پاى ایستاده، مى نگرند.» (الزمر: 68)
77. «ده سال پیش از آنکه سوشیانس آید، مردمانبه ناخوردن، ایستند و نمیرند.» (بندهش، 145)
78. درباره این تعبیر از برزخ، رک: قاسمى، 15ـ16.
79. قرآن، در سه جا از واژه «برزخ» بهره گرفته است: یکى، در داستانِ فرعون است که مى فرماید: «آنگاه که مرگِ یکى از ایشان فرا رسد، مى گوید: پروردگارا! مرا بازگردانید. شاید من در آنچه وانهاده ام، کارِ نیکى انجام دهم. نه چنین است; این سخنى است که او، گوینده آن است و وراء آنان، برزخى است تا روزى که برانگیخته خواهند شد.» (المؤمنون: 100). دو دیگر، دو آیه با مضمونِ مشابه است که در آنها، واژه برزخ به معناى مانع و حریمى که بینِ آب هاى شور و شیرینِ دریاها قرار دارد، به کار رفته است: «و اوست کسى که دو دریا را موج زنان، به سوى هم روان کرد; این یکى شیرین و گوارا و آن یکى شور و تلخ است و میانِ آن دو، مانع و حریمى استوار، قرار داد». (الفرقان: 53) / «دو دریا را به گونه اى روان کرد که با هم برخورد کنند. میان آن دو، حد فاصلى است که به هم تجاوز نمى کنند». (الرحمن: 19ـ20) 80. «به آنچه خدا از فضل خود، به آنان داده است، شادمانند و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند، شادى مى کنند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مى شوند» (آل عمران: 170) / «اینک هر صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند و روزى که رستاخیز بر پا شود فریاد مى رسد که فرعونیان را در سخت ترین انواع عذاب درآورید» (غافر: 46)
81. براى آگاهى بیشتر درباره این دسته از آیات، رک: قاسمى، 141ـ145.
82. براى آگاهى درباره این دسته از روایات، رک: قاسمى، 145ـ150.
83. قابل ذکر است که مراد، بازگشت به «بدنِ برزخى» است که گفته اند به بدنِ شخص شباهت داشته و لذا مورد علاقه روح قرار مى گیرد. براى آگاهى بیشتر، رک: قاسمى، 225ـ226.
84. «پس اگر مؤمن و پرهیزگار بودى و به دینت، آشنا … خداوند حجت و دلیلت را بر تو القاء نموده و زبانت را به پاسخ صحیح، گویا مى کند و نیکو جواب خواهى داد، و به بهشت و رضوانِ الاهى و خیرات حسان، بشارت داده خواهى شد … اما اگر چنین نباشى، زبانت به لکنت درآید و برهانت باطل گردد و به آتش، بشارت داده خواهى شد و فرشتگانِ عذاب، با حمیم (=آب جوشان)، براى داخل نمودن به جهنم، به استقبالِ تو مى آیند.» (مجلسى، ج 6، 122)
85. براى آگاهى بیشتر درین باره، رک: قاسمى، 152ـ166.
86. «روزى که هر کسى، آنچه کارِ نیک به جاى آورده و آنچه بدى مرتکب شده، حاضر شده، مى یابد; و آرزو مى کند، کاش میانِ او و آن کارهاى بد فاصله اى دور بُوَد و خداوند، شما را از کیفر خود، مى ترساند و در عین حال خدا، به بندگان خود مهربان است» (آل عمران: 30). نیز، نک: لقمان: 16.
87. «عمل نیکِ نیکوکاران، به شکل موجودى خوش چهره، خوش بو و خوش جامه، نزدش آید; به او بشارت دهد: وارد بهترین منزل گاه ها گشته اى و از این پس تا قیامت، در شادى و شادمانى به سرخواهى برد. عملِ نیک به او گوید: اینک از دنیا به بهشت رَخت بَربَند … بعد از این، جایگاهش را تا آنجا که چشم کار مى کند، گسترش دهند و درى از بهشت بر او گشایند … عمل بَدِ بدکاران به شکل موجودى زشت چهره، بدبو و کثیف جامه، نزدش آید; به او گوید: وارد بدترین منزل گاه ها گشته اى و تا قیامت در رنج و سختى به سرخواهى برد.» (مجلسى، ج 6، 225) / «هنگامى که مُرده را در قبرش گذارند، شخصى نزد او حاضر مى شود. خطاب به وى گوید: اى صاحب قبر! ما سه نفر بودیم (مال، فرزندان، کردار); مال در هنگام مرگ از تو جدا شد، فرزندانت تو را تا قبر، بدرقه کردند و به آغوش خاک سپردند; اینک من که عمل و کردارِ تو هستم; تا روز قیامت، همدم و همراهت خواهم بود; هر چند که مرا سبک تر و خوارتر از آن دو مى پنداشتى.» (مجلسى، ج 6، 265)
88. «چون مردم درگذرند، سه شب روان به نزدیکِ تن، آن جاى که او را سر بُوَد، نشیند. …روان به بالین تن، بدان امید نشیند که باشد که خون تازد، باد به تن شود و مرا توان بازگشتن به تن بُوَد» (بندهش،129)
89. «اگر آن روان، پرهیزگار است، در راه، آنگاه او را گاوپیکرى به پذیره رسد، فربه و پر شیر که روان را از او کامگارى و رامش مى رسد. دیگر، کنیزپیکرى به پذیره رسد نیکوتن، سپیدجامه و پانزده ساله که از همه سوى نیکوست که روان بدو شاد شود. دیگر، بستان پیکرى رسد پر بار، پر آب، پر میوه، بس آباد، که روان را از آن شادى و غناى اندیشه رسد، که بوم بهشتى است. این نشان را به جهان، پیش از آمار بیند. باشد که آن روان، یکى یکى را چون به پذیره او آیند، پرسد که تو کیستى؟ که مرا گمان است که همه آسایش و آسانى به تو است. ایشان ایدون، یکى یکى پاسخ گویند: من ام، اى پرهیزگار، دینِ تو، آن کنشىام که تو ورزیدى. هنگامى که تو آن نیکى کردى، من تو را ایدر بودم. اگر آن روان، دروند است، آنگاه او را گاو پیکرى به پذیره رسد، خشک، نزار و سهمگین که روان را از او خشکى و چربىِ نزار رسد. دیگر کنیزپیکرى رسد سهمگین، زشت پیکر که گستاخى در او نهفته است، از همه سوى سهمگین است، که روان را از او بیم و ترس رسد. دیگر، بستان پیکرى رسد بى آب، بى درخت، بى آسایش که روان را از او بداندیشى رسد، که بوم دوزخى است. او این نشان را، پیش از آمار، بیند. باشد که ایشان را یکى یکى پرسد که تو کیستى که من از تو بدتر، به گیتى ندیدم. پاسخ بدو گویند که اى دورند! من دینِ توام، که خود کنشِ توام. چون تو آنچه را بدتر است ورزیدى، ایدر تو را بودم.» (بندهش، 129ـ130)
90. «پس، آن روان را تا بنِ کوه البرز راه نمایند که تیغ یوغ است. برآن رود تا فرازِ چگاد، آنجا که آن تیغ، تیز ایستد. پس روان را، اگر پرهیزگار است، آن تیغ تیز، به پهنا بایستد. آذر فرنبغ پیروزگر، تاریکى را از میان برد و به پیکر آتش، آن روان را بدان تیغ گذراند و آن ایزدان مینوى، او را پاکیزه کنند، و به مینوئى، به دیگر یوغ گذرانند تا به فراز البرز. او را واى بِه، دست برگیرد، به جاى خویش برد. …اگر آن روان، دُروند است، هنگامى که به یوغ، بر چگاد آید، آن تیغ تیز، به همان تیغى بایستد، گذر ندهد، و او را به ناکامى بر همان تیغ رفتن باید. به سه گام که فراز نهد … از سر پل، سرنگون به دوزخ افتد، ببیند هر بدى را.» (بندهش، 130ـ131)
91. گرچه، در روایت زرتشتى، این رخدادها، منحصراً، مربوط به روان است و برخلافِ روایت اسلامى، در آن، جایى براى قبر، جسم یا جسمِ مثالى، وجود ندارد.
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب