نویسنده: عزیزا… حسینی
چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجری می گذشت که در آسمان شهر مدینه ستاره پرفروغ دیگری از فضیلت هویدا گردید که با تلالؤ روحانی اش، خاندان عترت در موجی از شادی و شعف فرو رفت. این مولود مبارک در خانه ای دیده به جهان گشود که درخت تنومند ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش سالها به نور معنویت آراسته بودند. با تولد این کودک که او را «عباس» نامیدند، مدینه گلباران شد. وقتی مژده ولادت این طفل به پیشاهنگ راستین پارسایی و پرهیزگاری، علی(ع) رسید، به سوی خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه اش را غرق دربوسه کرد و نخستین کلمات روح بخش توحید و سرود جاویدان یکتا پرستی را بر لوح آسمانی ذهن و دلش جاری ساخت .
عباس(ع) از آن پس در دامان مردی سترگ پرورش می یافت که بر کرانه های تاریخ ایستاده بود؛ پدری که لقمه های اشک آلود نان را با دست خود در کام یتیمان می گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نیازمندان تقسیم می کرد. مردی که افسار دنیا را رها کرده و از هر تعلق وارسته و از هر کاستی پیراسته بود. او در خانه ای پرورش می یافت که گرچه از زیور دنیایی تهی می نمود، اما لبریز از نور ایمان بود؛ خانه ای گلین که دهلیز آن کانون خاطراتی تلخ و جانکاه برای علی(ع) بود و گاه تلخی داغی سترگ، گلویش را می فشرد.او نیز از همان آغاز و در همین خانه با مفهوم ظلم ستیزی آشنا شد و از همین مأمن زمینه های ایستادگی و جانفشانی در راه حق در او به وجود آمد.
در روزهای کودکی عباس، پدر گرانقدرش چون آیینه معرفت، ایمان، دانایی و کمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهی و رفتار آسمانی اش بر وی تأثیر می نهاد. او از دانش و بینش علی(ع) بهره می برد. حضرت درباره تکامل و پویایی فرزندش فرمود: «همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و همانند نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا می گیرد، از من معارف فرا گرفت.» پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ای پاک و مبارک برای ایام نوجوانی و جوانی عباس فراهم کرد تا در آینده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگی باشد.
امام علی(ع) در هر فرصتی ذهن پاک فرزندش را با حکمتها و مطالب سازنده و عمیق بارور می کرد و همچون لقمان حکیم، جان کودک خود را با مواعظ و حکمتهای ژرف می نواخت، و این توصیه های اخلاقی، یا نوازشهای عاطفی با لحنی صمیمانه توأم بود. بر همین اساس، این جوان هاشمی، انسانی برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نمای جمال و کمال پدر پاک خود گردید.
در محیط پرورشی عباس(ع) چشمه توحید جاری بود و با دلی لبریز ازعشق الهی و مهر ملکوتی، تربیت می گردید. دوران کودکی او سرشار از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانی بود که لحظه ای از پرورش وی به عنوان انسانی والا و صاحب کرامتهای اخلاقی، غافل نبودند.
حضرت ابوالفضل(ع) ملازم دو نوه گرامی رسول اکرم(ص) و سروران جوانان بهشت بود و در کلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت را فراگرفت. ایشان همواره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وی جدا نمی شد و الگوهای رفتاری او را در جان خویش استوار می ساخت، تا آنجا که پرتوی از برادر در خصوصیات و دیدگاه هایش گردید. امام حسین(ع) نیز که ارادت بی شایبه و جانبازی برادرش عباس(ع) را نیک دریافته بود، او را بر تمامی اهل بیت خود مقدم می داشت و خالصانه، نسبت به او محبت می ورزید. اسوه های تربیتی عباس(ع) او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقا داد؛ بزرگانی که با فداکاریهای والا و تلاشهای مستمر برای نجات جامعه انسانی از ذلت و احیای آرمانهای بلند انسانی مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این کودک از همان روزهای آغازین رشد و شکوفایی، آموخته بود که در راه اعتلای کلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازی کند و چنین باوری در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستی او عجین گشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایی را طی کند؛ زیرا پدرش امیرمؤمنان و برادرانش حسن و حسین(ع) و نیز مادر نیکو خصالش، نهال ارزشها را در کشتزار روح و روانش غرس کرده بودند.
نخستین بارقه های جنگاوری عباس(ع) از همان اوان نوجوانی درایشان مشاهده شد و در این میان امیرالمؤمنین(ع) بیشترین سهم را در بروز و اتصاف این ویژگی برجسته و کارآمد روحی در او بر عهده داشت. تیزبینی امام(ع) در پرورش عباس(ع)، از او چنان قهرمان نام آوری در جنگهای مختلف ساخته بود که شجاعت و شهامت او، نام علی(ع) را در کربلا زنده می کرد. روزی امیرالمؤمنین(ع) در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود مشغول گفتگو بود که مردی عرب در آستانه در مسجد ایستاد، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی(ع) را بوسید و گفت: مولای من! برای شما هدیه ای آورده ام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد. شمشیری آب دیده در آن بود. در همین لحظه، عباس(ع) که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه ای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین(ع) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس(ع) گفت: آری! امیرالمؤمنین(ع) فرمود: جلوتر بیا ! عباس(ع) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه می گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا می بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله می کند تا اینکه دو دستش قطع می گردد. آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنین خبر می داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمویش جعفر بن ابی طالب در بهشت پرواز کند. محبت پدری گاه علی(ع) را بر آن می داشت تا پاره پیکرش را ببوسد، ببوید و با آداب و اخلاق اسلامی آشنا سازد. از این رو، لحظه ای عباس را از خود دور نمی ساخت. فرزند پاکدل علی(ع) در مدت 14 سال و 47 روز که با پدر زیست، همیشه در جنگ، محراب ، غربت و وطن در کنار او حضور داشت.
در ایام دشوار خلافت، لحظه ای از پدر جدا نشد و آنگاه که در سال 37 هجری قمری جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسه ای جاوید آفرید.
در گرماگرم نبرد صفین، عباس(ع) از صفوف سپاه اسلام جدا شد و نقاب از چهره برداشت. سپس مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبی آتشین، مبارز خواست. معاویه به ابوشعثاء که جنگجویی قوی بود رو کرد و به او دستور داد با وی مبارزه کند. ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: «مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر می دانند، حالا تو می خواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟» پس به یکی از هفت فرزند خود دستور داد به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس(ع) او را به خون غلتاند و تا آنجا پیش رفت که همگی فرزندان ابوشعثاء به دست عباس(ع) کشته شدند. ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانواده اش را بر باد رفته می دید، به جنگ با او شتافت، ولی حضرت او را نیز به هلاکت رساند؛ به گونه ای که دیگر کسی جرات مبارزه با او را نداشت و حتی شگفتی اصحاب امیر مؤمنان(ع) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که حضرت عباس(ع) به لشکرگاه خود بازگشت، امام علی(ع) نقاب از چهره اش برداشت و غبار از چهره اش سترد.
دوران سراسر محنت علی(ع) که در سحرگاه خونین 21 رمضان سال چهلم هجری، با گویاترین فریاد مظلومیت تاریخ به پایان آمد و آن هنگام که آن امام همام، نیمه جان در بستر شهادت به سوی جاودانگی گام برمی داشت، فرزندان خویش را فراخواند، عباس(ع) را به بغل گرفت و فرمود: «پسرم! به زودی در قیامت چشمم به دیدار تو روشن می شود. به یاد داشته باش روز عاشورا به جای من، فرزندم حسین علیه السلام را یاری کنی».
حضرت عباس(ع) در دوران حیات طیبه امام مجتبی(ع) نیز پیوسته همراه با آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آنجا که هرگاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام همام می آمد، ایشان مأمور اجرای دستور امام خویش می شد. ایشان نزد برادرش امام حسین(ع) نیز جایگاهی بس رفیع داشت. امام(ع) با پیشامد هر مشکلی، آن را با برادرش در میان می گذاشت و از او می خواست آن را برطرف کند. همین مسأله نیز موجب گردید تا ایشان را باب الحوائج، «برآورنده نیازها» بخوانند.
با شهادت امام حسن مجتبی(ع) طلیعه قیام و نهضت عاشورا رخ نمود و تاریخ در عین آنکه نظاره گر مظلومیت خاندان پاک رسول صلح و رحمت بود، شهامت و دلاوری مردانی را به نظاره نشست که تاریخ را به تحسین اینان واداشت. در شب عاشورا آنگاه که امام حسین(ع) در خطبه معروف خود فرمود: «من به همه شما رخصت رفتن دادم؛ پس همه آزادید بروید و بیعتی که از جانب من به گردن شما بود برداشتم و این شب که شما را فرا گرفته فرصتی است، آن را شتر رهوار خود کنید و به هر سو که می خواهید بروید » آنگاه چراغ را خاموش کرد و فرصت خوبی برای رفتن بود. اولین کسی که وفای کامل خود را ابراز داشت، حضرت عباس وفادار بود و این گونه به امام حسین(ع) عرض کرد: برای چه این کار را انجام دهیم؟ آیا برای آنکه بعد از شما باقی باشیم؟ نه، خدا این را ]یعنی جدایی از شما را[هرگز به ما نشان ندهد »
هنگامی که وسایل غارت شده کربلا را به شام نزد یزید بردند، در میان آنها پرچم بزرگی بود. یزید و حاضران در مجلس دیدند همه پرچم سوراخ و صدمه دیده، ولی دستگیره آن سالم است. یزید پرسید: «این پرچم را چه کسی حمل می کرد؟» گفته شد: «عباس بن علی». یزید از روی تعجب و تجلیل از آن پرچم سه بار برخاست و نشست و گفت: «به این پرچم بنگرید، ]که بر اثر صدمات[ نیزه و زدن ]شمشیر[ جایی از آن سالم نمانده جز دستگیره آن که ]پرچمدار[ آن را با دست حمل می کرده است »
آنگاه گفت: لعن [و ناسزا[ را از خودت دور ساختی ای عباس]! و ناسزا زیبنده تو نیست [. این چنین است ]رسم و معنای[ وفاداری برادر نسبت به برادرش »
روز عاشورا هنگامی که حضرت عباس(ع) از اسب بر روی زمین افتاد، امام حسین(ع) فرمودند: «الان انکسر ظهری و قلت حیاتی»؛ اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد.
امام زین العابدین (ع) به عبیدا… بن عباس بن علی بن ابی طالب (ع) نظر افکند و اشکش جاری شد. سپس فرمود: «هیچ روزی بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زیرا در آن روز عموی پیامبر، شیر خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب کشته شد و بعد از آن روز بر پیامبر هیچ روزی سخت از روز جنگ موته نبود، زیرا در آن روز پسر عموی پیامبر جعفر بن ابی طالب کشته شد. سپس فرمود: هیچ روزی همچون روز مصیبت حضرت امام حسین(ع) نیست که سی هزار تن در مقابل امام حسین(ع) ایستادند و می پنداشتند، که از امت اسلام هستند و هر یک از آنها آن حضرت را از روی ظلم و جور و دشمنی به شهادت رساندند.«آنگاه ایشان ادامه داد:» خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت کند که به حق ایثار کرد و امتحان شد و جان خود را فدای برادرش کرد تا آنکه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض، دو بال به او عطا کرد تا همراه ملائکه در بهشت پرواز کند، همان طور که به جعفر بن ابی طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقیق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتی دارد که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند.»
حضرت امام صادق(ع) نیز از در تجلیل، مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا و در بیانی عالی، این گونه توصیف نموده است: «عموی ما عباس بن علی، بصیرتی نافذ، بینشی ژرف و ایمانی محکم داشت. همراه با امام حسین(ع) و در رکاب او به جهاد پرداخت و به خوبی از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد و با شهادت از دنیا رفت.»
عباس(ع) دنیای فضایل و کمالات، دریای معرفت و آموزگار عشق و وفاست. خون او شجره طیبه دین را آبیاری کرد و دستانش اسلام را یاری نمود. سلام بر او باید که معدن بزرگی و آزادمردی است؛ سلام بر ابوالفضل، پدر فضیلت ها و نیکی ها.
منابع :
1- جستاری درباره کنیه ها و لقب های حضرت عباس(ع) / حجه الاسلام ابوالفضل هادی منش
2- حوزه پاسدار اسلام /ش 43
3-معارف و معاریف، السید مصطفی الحسینی الدشتی، تهران، انتشارات مفید، چاپ دوم، 76 .
4- نفس المهموم، شیخ عباس قمی
5- مقاتل الطالبیین، ص 55
منبع: روزنامه قدس