نهج البلاغه ، اندیشه امام على (علیه السلام)

نهج البلاغه ، اندیشه امام على (علیه السلام)

نویسنده:شهید علامه مرتضى مطهرى(رحمت الله علیه)
این مجموعه نفیس…
این مجموعه نفیس و زیبا به نام‌«نهج البلاغه‌»که اکنون در دست ماست و روزگار از کهنه کردن آن ناتوان است و گذشت زمان و ظهور افکار و اندیشه‌هاى نوتر و روشنتر مرتبا به ارزش آن افزوده است، منتخبى از«خطابه‌ها»و«دعاها»و«وصایا»و«نامه‌ها»و«جمله‌هاى کوتاه‌»مولاى متقیان على علیه السلام است که به وسیله سید شریف بزرگوار«رضى‌»(رضوان الله علیه)در حدود هزار سال پیش گردآورى شده است.
آنچه تردید ناپذیر است این است که على علیه السلام چون مرد سخن بوده است،خطابه‌هاى فراوان انشاء کرده،و همچنین به تناسبهاى مختلف جمله‌هاى حکیمانه کوتاه فراوان از او شنیده شده است، همچنانکه نامه‌هاى فراوان مخصوصا در زمان خلافت نوشته است،و مردم مسلمان علاقه و نایت‌خاصى به حفظ و ضبط آنها داشته‌اند.
مسعودى که تقریبا صد سال پیش از سید رضى مى‌زیسته است(اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجرى)در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان‌«فى ذکر لمع من کلامه و اخباره و زهده‌»مى‌گوید:«آنچه مردم از خطابه‌هاى على در مقامات مختلف حفظ کرده‌اند (1) بالغ بر چهار صد و هشتاد و اندى مى‌شود. على علیه السلام آن خطابه‌ها را بالبدیهه و بدون یادداشت و پیشنویس انشاء مى‌کرد،و مردم،هم الفاظ آن را مى‌گرفتند و هم عملا از آن بهره‌مند مى‌شدند.»
گواهى دانشمند خبیر و متتبعى مانند مسعودى مى‌رساند که خطابه‌هاى على چقدر فراوان بوده است.در نهج البلاغه تنها239 قسمت‌به نام خطبه نقل شده است،در صورتى که مسعودى چهار صد و هشتاد و اندى آمار مى‌دهد و بعلاوه اهتمام و شیفتگى طبقات مختلف را بر حفظ و ضبط سخنان مولى مى‌رساند.
سید رضى و نهج البلاغه
سید رضى شخصا شیفته سخنان على علیه السلام بوده است.او مردى ادیب و شاعر و سخن‌شناس بود. ثعالبى که معاصر وى بوده درباره‌اش گفته است:
«او امروز شگفت‌ترین مردم عصر و شریفترین سادات عراق است و گذشته از اصالت نسب و حسب،به ادب روشن و فضل کامل آراسته شده است…او از همه شعراى آل ابیطالب برتر است‌با اینکه آل ابیطالب شاعر برجسته فراوان دارند.اگر بگویم در همه قریش شاعرى به این پایه نرسیده است،دور از صواب نگفته‌ام.» (2)
سید رضى به خاطر همین شیفتگى که به ادب عموما و به کلمات على علیه السلام خصوصا داشته است، بیشتر از زاویه فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولى مى‌نگریسته است،و به همین جهت در انتخاب آنها این خصوصیت را در نظر گرفته است،یعنى آن قسمتها بیشتر نظرش را جلب مى‌کرده است که از جنبه بلاغت‌برجستگى خاص داشته است،و از این رو نام مجموعه منتخب خویش را«نهج البلاغه‌»نهاده است،و به همین جهت نیز اهمیتى به ذکر مآخذ و مدارک نداده است،فقط در موارد معدودى به تناسب خاصى نام کتابى را مى‌برد که آن خطبه یا نامه در آنجا آمده است.
در یک مجموعه تاریخى و یا حدیثى،در درجه اول باید سند و مدرک مشخص باشد و گرنه اعتبار ندارد، ولى ارزش یک اثر ادبى در لطف و زیبایى و حلاوت و شیوایى آن است.در عین حال نمى‌توان گفت که سید رضى از ارزش تاریخى و سایر ارزشهاى این اثر شریف غافل و تنها متوجه ارزش ادبى آن بوده است.
خوشبختانه در عهدها و عصرهاى متاخرتر افراد دیگرى در پى گردآورى اسناد و مدارک نهج البلاغه بر آمده‌اند و شاید از همه مشروحتر و جامعتر کتابى است‌به نام‌«نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه‌»که در حال حاضر به وسیله یکى از فضلاى متتبع و ارزشمند شیعه عراق به نام محمد باقر محمودى در حال تکوین است.در این کتاب ذى قیمت مجموعه سخنان على علیه السلام اعم از خطب، اوامر،کتب و رسائل،وصایا،ادعیه،کلمات قصار جمع آورى شده است.این کتاب شامل نهج البلاغه فعلى و قسمتهاى علاوه‌اى است که سید رضى آنها را انتخاب نکرده و یا در اختیارش نبوده است،و ظاهرا جز قسمتى از کلمات قصار،مدارک و مآخذ همه به دست آمده است.تاکنون چهار جلد از این کتاب چاپ و منتشر شده است.
این نکته نیز ناگفته نماند که کار گردآورى مجموعه‌اى از سخنان على علیه السلام منحصر به سید رضى نبوده است،افراد دیگرى نیز کتابهاى با نامهاى مختلف در این زمینه تالیف کرده‌اند.معروفترین آنها غرر و درر آمدى است که محقق جمال الدین خوانسارى آن را به فارسى شرح کرده است و اخیرا به همت فاضل متتبع عالیقدر آقاى میر جلال الدین محدث ارموى،از طرف دانشگاه تهران چاپ شده است.على الجندى رئیس دانشکده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه‌اى که بر کتاب على بن ابیطالب، شعره و حکمه نوشته است،چند کتاب و نسخه از این مجموعه‌ها نام مى‌برد که برخى از آنها به صورت خطى مانده است و هنوز چاپ نشده است،از این قرار:
1.دستور معالم الحکم،از قضاعى صاحب الخطط.
2.نثر اللئالى.این کتاب به وسیله یک مستشرق روسى در یک جلد ضخیم ترجمه و منتشر شده است.3. حکم سیدنا على علیه السلام،نسخه خطى در دار الکتب المصریه.
دو امتیاز
کلمات امیر المؤمنین علیه السلام از قدیمترین ایام با دو امتیاز همراه بوده است و با این دو امتیاز شناخته مى‌شده است:یکى فصاحت و بلاغت،و دیگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن.هر یک از این دو امتیاز به تنهایى کافى است که به کلمات على علیه السلام ارزش فراوان بدهد ولى توام شدن ایندو با یکدیگر،یعنى اینکه سخنى در مسیرها و میدانهاى مختلف و احیانا متضاد رفته و در عین حال کمال فصاحت و بلاغت‌خود را در همه آنها حفظ کرده باشد،سخن على علیه السلام را قریب به حد اعجاز قرار داده است و به همین جهت‌سخن على در حد وسط کلام مخلوق و کلام خالق قرار گرفته است و در باره‌اش گفته‌اند:«فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق‌».
زیبایى
این امتیاز نهج البلاغه براى فردى که سخن‌شناس باشد و زیبایى سخن را درک کند،نیاز به توضیح و توصیف ندارد.اساس زیبایى درک کردنى است نه وصف کردنى.نهج البلاغه پس از نزدیک چهارده قرن براى شنونده امروز همان لطف و حلاوت و گیرندگى و جذابیت را دارد که براى مردم آن روز داشته است.ما نمى‌خواهیم در مقام اثبات این مطلب بر آییم،به تناسب بحث،گفتگویى در باره تاثیر و نفوذ سخن على در دلها و در بر انگیختن اعجابها-که از زمان خود آن حضرت تا امروز با اینهمه تحولات و تغییراتى که در فکرها و ذوقها پیدا شده،ادامه دارد-انجام مى‌دهیم و از زمان خود آن حضرت آغاز مى‌کنیم.
یاران على علیه السلام خصوصا آنان که از سخنورى بهره‌اى داشتند،شیفته سخنانش بودند.ابن عباس یکى از آنهاست.ابن عباس،آنچنان که جاحظ در البیان و التبیین نقل مى‌کند،خود خطیبى بردست‌بوده است. (3)
وى اشتیاق خود را به شنیدن سخنان على علیه السلام و لذت بردن خویش را از سخنان نغز آن حضرت کتمان نمى‌کرده است.چنانکه هنگامى که على علیه السلام خطبه معروف‌«شقشقیه‌»را انشاء فرمود،ابن عباس حضور داشت،در این بین،مردى از اهل سواد کوفه نامه‌اى که مشتمل بر مسائلى بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد.على علیه السلام پس از قرائت آن نامه،با آنکه ابن عباس تقاضا کرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد.ابن عباس گفت:هرگز در عمر خود از سخنى متاسف نشدم آنچنان که بر قطع این سخن متاسف شدم.
ابن عباس در مورد یکى از نامه‌هاى کوتاه على که به عنوان خودش صادر شده مى‌گوید:«بعد از سخن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از هیچ سخنى به اندازه این سخن سود نبردم‌» (4) .
معاویه بن ابى سفیان که سرسخت‌ترین دشمنان وى بود،به زیبایى و فصاحت‌خارق‌العاده سخن او معترف بود.
محقن بن ابى محقن به على علیه السلام پشت مى‌کند و به معاویه رو مى‌آورد و براى اینکه دل معاویه را که از کینه على علیه السلام مى‌جوشد خرسند سازد گفت:از نزد بى زبان‌ترین مردم به نزد تو آمدم.
آنچنان این چاپلوسى مشمئز کننده بود که خود معاویه او را ادب کرد.گفت:واى بر تو!على بى‌زبان‌ترین افراد است؟!قریش پیش از على از فصاحت آگاهى نداشت،على به قریش درس فصاحت آموخت.
تاثیر و نفوذ
آنان که پاى منبر او مى‌نشستند،سخت تحت تاثیر قرار مى‌گرفتند.مواعظ وى دلها را مى‌لرزانید و اشکها را جارى مى‌ساخت.هنوز هم کدام دل است که خطبه‌هاى موعظه‌اى على علیه السلام را بخواند و یا گوش کند و به لرزه در نیاید.سید رضى پس از نقل خطبه معروف‌«الغراء» (5) مى‌گوید:وقتى که على علیه السلام این خطابه را القا کرد بدنها لرزید،اشکها جارى شد،دلها به تپش افتاد!
همام بن شریح از یاران وى است.دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعله‌ور داشت.با اصرار و ابرام از على علیه السلام مى‌خواهد سیماى کاملى از پارسایان ترسیم کند.على از طرفى نمى‌خواهد جواب یاس بدهد و از طرفى مى‌ترسد همام تاب شنیدن نداشته باشد،لذا با چند جمله مختصر سخن را کوتاه مى‌کند.اما همام راضى نمى‌شود بلکه آتش شوقش تیزتر مى‌گردد،بیشتر اصرار مى‌کند و او را سوگند مى‌دهد.على شروع به سخن کرد.در حدود 105 صفت (6) در این ترسیم گنجانید و هنوز ادامه داشت.اما هرچه سخن على ادامه مى‌یافت و اوج مى‌گرفت،ضربان قلب همام بیشتر مى‌شد و روح متلاطمش متلاطم‌تر مى‌گشت و مانند مرغ محبوسى مى‌خواست قفس تن را بشکند.ناگهان فریاد هولناکى جمع شنوندگان را متوجه خود کرد.فریاد کننده کسى جز همام نبود.وقتى که بر بالینش رسیدند قالب تهى کرده و جان به جان آفرین تسلیم کرده بود.
على فرمود:«من از همین مى‌ترسیدم.عجب!مواعظ بلیغ با دلهاى مستعد چنین مى‌کند؟!»
این بود عکس العمل معاصران على در برابر سخنانش.
اعترافات
على علیه السلام یگانه کسى است که بعد از رسول خدا که مردم به حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند.
ابن ابى الحدید از عبد الحمید کاتب-که در فن نویسندگى ضرب المثل است (7) و در اوایل قرن دوم هجرى مى‌زیسته است-نقل مى‌کند که گفت:هفتاد خطبه از خطبه‌هاى على علیه السلام را حفظ کردم و پس از آن ذهنم جوشید که جوشید.
على الجندى نیز نقل مى‌کند که از عبد الحمید پرسیدند:چه چیز تو را به این پایه از بلاغت رساند؟ گفت:«حفظ کلام الاصلع‌» (8) از برکردن سخنان على.
عبد الرحیم بن نباته ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى.وى اعتراف مى‌کند که سرمایه فکرى و ذوقى خود را از على علیه السلام گرفته است.وى به نقل ابن ابى الحدید در مقدمه شرح نهج البلاغه مى‌گوید:
«صد فصل از سخنان على را حفظ کردم و به خاطر سپردم و همانها براى من گنجى پایان ناپذیر بود.»
جاحظ،ادیب سخندان و سخن‌شناس معروف-که از نوابغ ادب است و در اوایل قرن سوم هجرى مى‌زیسته است و کتاب البیان و التبیین وى یکى از ارکان چهارگانه ادب به شمار آمده است (9) -مکرر در کتاب خویش ستایش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت‌به سخنان على علیه السلام اظهار مى‌دارد.
از گفته‌هاى وى بر مى‌آید که در همان وقت‌سخنان فراوانى از على علیه السلام در میان مردم پخش بوده است.
در جلد اول البیان و التبیین (10) راى و عقیده کسانى را نقل مى‌کند که صمت و سکوت را ستایش و سخن زیاد را نکوهش کرده‌اند.جاحظ مى‌گوید:
«سخن زیاد که نکوهش شده است‌سخن بیهوده است نه سخن مفید و سودمند،و گرنه على بن ابیطالب و عبد الله بن عباس نیز سخن فراوان داشته‌اند.»
جاحظ در همان جلد اول (11) این جمله معروف را از على علیه السلام نقل مى‌کند:«قیمه کل امرى‌ء ما یحسنه‌» (12) .آنگاه بیش از نیم صفحه این جمله را ستایش مى‌کند و مى‌گوید:
«در همه کتاب ما اگر جز این یک جمله نبود،کافى بلکه کفایت‌بود.بهترین سخن آن است که کم آن،تو را از بسیارش بى‌نیاز کند و معنى در لفظ پنهان نشده باشد بلکه ظاهر و نمودار باشد.»
آنگاه مى‌گوید:
و کان الله عز و جل قد البسه من الجلاله و غشاه من نور الحکمه على حسب نیه صاحبه و تقوا قائله.
گویا خداوند جامه‌اى از جلالت و پرده‌اى از نور حکمت،متناسب با نیت پاک و تقواى گوینده‌اش،بر این جمله کوتاه پوشانیده است…
جاحظ در همین کتاب،آنجا که مى‌خواهد در باره سخنورى صعصعه بن صوحان (13) بحث کند مى‌گوید:
«از هر دلیلى بالاتر بر سخنورى او این است که على گاهى مى‌نشست و از او مى‌خواست‌سخنرانى کند.»
سید رضى جمله معروفى در ستایش و توصیف سخنان مولى علیه السلام دارد.
مى‌گوید:
کان امیر المؤمنین علیه السلام مشرع الفصاحه و موردها و عنه اخذت قوانینها و على امثلته حذا کل قائل خطیب و بکلامه استعان کل واعظ بلیغ و مع ذلک فقد سبق و قصروا،و تقدم و تاخروا.لان کلامه علیه السلام الکلام الذى علیه مسحه من العلم الالهى و فیه عبقه من الکلام النبوى.
امیر المؤمنین آبشخور فصاحت و ریشه و زادگاه بلاغت است.اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانین آن از او اقتباس شد.هر گوینده سخنور از او دنباله روى کرد و هر واعظ سخندانى از سخن او مدد گرفت.در عین حال به او نرسیدند و از او عقب ماندند،بدان جهت که بر کلام او نشانه‌اى از دانش خدایى و بویى از سخن نبوى موجود است.
ابن ابى الحدید از علماى معتزلى قرن هفتم هجرى است.او ادیبى ماهر و شاعرى چیره‌دست است و چنانکه مى‌دانیم سخت‌شیفته کلام مولى است و مکرر در خلال کتاب خود شیفتگى خویش را ابراز مى‌دارد.در مقدمه کتاب خویش مى‌گوید:
«به حق،سخن على را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده‌اند.مردم همه دو فن خطابه و نویسندگى را از او فرا گرفته‌اند…همین کافى است که یک دهم بلکه یک بیستم آنچه مردم از سخنان على گردآورده و نگهدارى کرده‌اند،از سخنان هیچکدام از صحابه رسول اکرم-با آنکه فصحایى در میان آنها بوده است-نقل نکرده‌اند،و باز کافى است که مردى مانند جاحظ در البیان و التبیین و سایر کتب خویش ستایشگر اوست.»
ابن ابى الحدید در جلد چهارم کتاب خود در شرح نامه امام به عبد الله بن عباس پس از فتح مصر به دست‌سپاهیان معاویه و شهادت محمد بن ابى بکر،که امام خبر این فاجعه را براى عبد الله به بصره مى‌نویسد (14) ،مى‌گوید:
«فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد داده و مهار خود را به او سپرده است.نظم عجیب الفاظ را تماشا کن،یکى پس از دیگرى مى‌آیند و در اختیار او قرار مى‌گیرند،مانند چشمه‌اى که خود به خود و بدون زحمت از زمین بجوشد.سبحان الله!جوانى از عرب در شهرى مانند مکه بزرگ مى‌شود،با هیچ حکیمى برخورد نکرده است اما سخنانش در حکمت نظرى بالا دست‌سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است،با اهل حکمت عملى معاشرت نکرده است اما از سقراط بالاتر رفته است، میان شجاعان و دلاوران تربیت نشده است زیرا مردم مکه تاجر پیشه بودند و اهل جنگ نبودند،اما شجاعترین بشرى از کار در آمد که بر روى زمین راه رفته است.از خلیل بن احمد پرسیدند:على علیه السلام شجاعترین است‌یا عنبسه و بسطام؟گفت:«عنبسه و بسطام را با افراد بشر باید مقایسه کرد،على ما فوق افراد بشر است.»این مرد فصیحتر از سبحان بن وائل و قس بن ساعده از کار در آمد و حال آنکه قریش که قبیله او بودند افصح عرب نبودند،افصح عرب‌«جرهم‌»است هر چند زیرکى زیادى ندارند…»
در آیینه این عصر
از چهارده قرن پیش تاکنون،جهان هزاران رنگ به خود گرفته،فرهنگها تغییر و تحول یافته و ذائقه‌ها دگرگون شده است.ممکن است کسى بپندارد که فرهنگ قدیم و ذوق قدیم سخن على را مى‌پسندید و در برابرش خاضع بود،فکر و ذوق جدید به نحو دیگرى قضاوت مى‌کند.اما باید بدانیم که سخن على علیه السلام چه از نظر صورت و چه از نظر معنى محدود به هیچ زمان و هیچ مکانى نیست،انسانى و جهانى است.ما بعدا در این باره بحث‌خواهیم کرد.فعلا به موازات اظهار نظرهایى که در قدیم در این زمینه شده است،اظهار نظرهاى صاحب نظران عصر خود را اندکى منعکس مى‌کنیم.
مرحوم شیخ محمد عبده،مفتى اسبق مصر،از افرادى است که تصادف و دورى از وطن او را با نهج البلاغه آشنا مى‌کند و این آشنایى به شیفتگى مى‌کشد و شیفتگى،به شرح این صحیفه مقدس و تبلیغ آن در میان نسل جوان عرب منجر مى‌گردد.!365 وى در مقدمه شرح خود مى‌گوید:
«در همه مردم عرب زبان یک نفر نیست مگر آنکه معتقد است‌سخن على علیه السلام بعد از قرآن و کلام نبوى شریفترین و بلیغترین و پرمعنى‌ترین و جامعترین سخنان است.»
على الجندى،رئیس دانشکده علوم در دانشگاه قاهره،در مقدمه کتاب على بن ابیطالب،شعره و حکمه در باره نثر على علیه السلام مى‌گوید:
«نوعى خاص از آهنگ موسیقى که بر اعماق احساسات پنجه مى‌افکند در این سخنان هست.از نظر سجع چنان منظوم است که مى‌توان آن را شعر منثور نامید.»
وى از قدامه بن جعفر نقل مى‌کند که گفته است:
«برخى در سخنان کوتاه توانایند و برخى در خطبه‌هاى طولانى،و على در هر دو قسمت‌بر همه پیشى گرفته است،همچنانکه در سایر فضیلتها.»
طه حسین،ادیب و نویسنده معروف مصرى معاصر،در کتاب على و بنوه داستان مردى را نقل مى‌کند که در جریان جنگ جمل دچار تردید مى‌شود،با خود مى‌گوید چطور ممکن است‌شخصیتهایى از طراز طلحه و زبیر بر خطا باشند؟!درد دل خود را با خود على علیه السلام در میان مى‌گذارد و از خود على مى‌پرسد که مگر ممکن است چنین شخصیتهاى عظیم بى‌سابقه‌اى بر خطا روند؟على به او مى‌فرماید:
«انک لملبوس علیک.ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال،اعرف الحق تعرف اهله،و اعرف الباطل تعرف اهله.»!366 یعنى تو سخت در اشتباهى،تو کار واژگونه کرده‌اى.تو به جاى اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیتها قرار دهى،عظمتها و حقارتها را که قبلا با پندار خود فرض کرده‌اى،مقیاس حق و باطل قرار داده‌اى.تو مى‌خواهى حق را با مقیاس افراد بشناسى!بر عکس رفتار کن.اول خود حق را بشناس،آن وقت اهل حق را خواهى شناخت،خود باطل را بشناس،آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت.آن وقت دیگر اهمیت نمى‌دهى که چه کسى طرفدار حق است و چه کسى طرفدار باطل،و از خطا بودن آن شخصیتها در شگفت و تردید نخواهى بود.
طه حسین پس از نقل جمله‌هاى بالا مى‌گوید:
«من پس از وحى و سخن خدا،جوابى پر جلال‌تر و شیواتر از این جواب ندیده و نمى‌شناسم.»
شکیب ارسلان ملقب به‌«امیر البیان‌»یکى دیگر از نویسندگان زبر دست عرب در عصر حاضر است.در جلسه‌اى که به افتخار او در مصر تشکیل شده بود،یکى از حضار مى‌رود پشت تریبون و ضمن سخنان خود مى‌گوید:دو نفر در تاریخ اسلام پیدا شده‌اند که به حق شایسته‌اند«امیر سخن‌»نامیده شوند:یکى على بن ابیطالب و دیگرى شکیب.
شکیب ارسلان با ناراحتى بر مى‌خیزد و پشت تریبون قرار مى‌گیرد و از دوستش که چنین مقایسه‌اى به عمل آورده گله مى‌کند و مى‌گوید:
«من کجا و على بن ابیطالب کجا؟من بند کفش على هم به حساب نمى‌آیم.» (15) میخائیل نعیمه، نویسنده مسیحى معاصر لبنانى،در مقدمه کتاب الامام على تالیف جرج جرداق مسیحى لبنانى مى‌گوید:
«على تنها در میدان جنگ قهرمان نبود،در همه‌جا قهرمان بود:در صفاى دل،پاکى وجدان، ذابیت‌سحر آمیز بیان،انسانیت واقعى،حرارت ایمان،آرامش شکوهمند،یارى مظلومان،تسلیم قیقت‌بودن در هر نقطه و هر جا که رخ بنماید،او در همه این میدانها قهرمان بود.»
سخن خود را پایان مى‌دهیم و بیش از این به نقل ستایش افراد و اشخاص نمى‌پنداریم.ستایشگر سخن على علیه السلام ستایشگر خود است.
مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامرمد است
سخن خود را در این زمینه به سخن خود على علیه السلام پایان مى‌دهیم:
روزى یکى از اصحاب على علیه السلام خواست‌خطابه‌اى ایراد کند،نتوانست و زبانش به اصطلاح بند آمد.على فرمود:
«همانا زبان پاره‌اى از انسان است و در اختیار ذهن او.اگر ذهن نجوشد و واپس رود از زبان کارى ساخته نیست،اما آنگاه که ذهن باز شود مهلت‌به زبان نمى‌دهد.»
سپس فرمود:
و انا لامراء الکلام و فینا تنشبت عروقه و علینا تهدلت غصونه. (16) همانا ما فرماندهان سپاه سخنیم،ریشه درخت‌سخن در میان ما دویده و جا گرفته و شاخه‌هایش بر سر ما آویخته است.
جاحظ در البیان و التبیین از عبد الله بن الحسن بن على(عبد الله محض)نقل مى‌کند که على علیه السلام فرموده است:
«ما به پنج‌خصلت از دیگران ممتازیم:فصاحت،زیبایى رخسار،گذشت و اغماض،شجاعت و دلیرى، محبوبیت در میان زنان.» (17)
اکنون در باره خصیصه دوم سخنان على،یعنى چند بعدى[بودن]معانى آن که موضوع اصلى این سلسله مقالات است،وارد بحث مى‌شویم.
شاهکارها
هر ملتى کم و بیش در میان خود از نظر ادبى آثارى دارد که برخى از آنها شاهکار به شمار مى‌رود. بگذریم از برخى شاهکارهاى دنیاى قدیم در یونان و غیر یونان و برخى شاهکارهاى ادبى قرون جدید در ایتالیا و انگلستان و فرانسه و غیره،گفتگو و قضاوت در باره آنها را بر عهده کسانى مى‌گذاریم که با آن ادبیات آشنا هستند و شایستگى داورى درباره آنها را دارند.سخن خود را محدود مى‌کنیم به شاهکارهایى که در زبان عربى و فارسى وجود دارد و کم و بیش مى‌توانیم آنها را درک کنیم.
البته قضاوت صحیح درباره شاهکارهاى زبان عربى و فارسى خاصه ادبا و اهل فن است،ولى این اندازه مسلم است که هر یک از این شاهکارها از جنبه خاصى شاهکار است نه از همه جنبه‌ها،و به عبارت صحیح‌تر:هر یک از خداوندان این شاهکارها تنها در یک زمینه خاص و محدود توانسته‌اند هنرنمایى کنند،در واقع استعداد هرى شان در یک زمینه معین و محدود بوده است و اگر احیانا از آن زمینه خارج شده‌اند،از آسمان به زمین سقوط کرده‌اند.
در زبان فارسى شاهکارهایى وجود دارد:در غزل عرفانى،غزل عادى،پند و اندرز،تمثیلات روحى و عرفانى،حماسه،قصیده و غیره،ولى چنانکه مى‌دانیم هیچیک از شعراى ما که شهرت جهانى دارند در همه این رشته‌ها نتوانسته‌اند شاهکار به وجود آورند.
شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى،سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى،فردوسى در حماسه،مولوى در تمثیلات و نازک اندیشى‌هاى روحى و معنوى،خیام در بدبینى فلسفى و نظامى در چیز دیگر است، و به همین جهت نمى‌توان آنها را با هم مقایسه کرد و میانشان ترجیح قائل شد.حد اکثر این است که گفته شود هر کدام از اینها در رشته خود مقام اول را واجد است.هر یک از این نوابغ اگر احیانا از رشته‌اى که در آن استعداد داشته‌اند خارج شده‌اند،تفاوت فاحشى میان دو نوع سخن آنها ملاحظه شده است.
شعراى عرب،چه در دوره جاهلیت و چه در دوره اسلام،نیز چنین‌اند.
در نهج البلاغه آمده است که از على علیه السلام سؤال شد:شاعرترین شاعران عرب کیست؟ایشان جواب دادند:
ان القوم لم یجروا فى حلبه تعرف الغایه عند قصبتها.
این شاعران در یک میدان اسب نتاخته‌اند تا معلوم شود کدامیک گوى سبقت ربوده‌اند.
آنگاه فرمود:
فان کان و لا بد فالملک الضلیل (18) .
اگر ناچار باید اظهار نظرى کرد،باید گفت آن پادشاه تبهکار(یعنى امرؤالقیس)بر دیگران مقدم است.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ذیل جمله بالا داستانى با سند نقل مى‌کند.
مى‌گوید:
«على علیه السلام در ماه رمضان هر شب مردم را به شام دعوت مى‌کرد و به آنها گوشت مى‌خورانید،اما خود از غذاى آنها نمى‌خورد.پس از صرف شام براى آنها خطابه مى‌خواند و موعظه مى‌کرد.یک شب حاضران در حالى که مشغول صرف غذا بودند،در باره شاعران گذشته به بحث پرداختند.على پس از صرف غذا سخن گفت و در ضمن فرمود:«ملاک کار شما دین است،مایه حفظ و نگهدارى شما تقواست. ادب زیور شماست و حلم حصار آبروى شماست‌».آنگاه رو کرد به ابو الاسود دئلى-که جزء حاضران بود و قبلا در بحث درباره شاعران شرکت کرده بود-و گفت:بگو ببینم عقیده تو درباره شاعرترین شاعران چیست؟!ابو الاسود شعرى از ابو داود ایادى خواند و گفت:به عقیده من این شخص از همه شاعرتر است. على فرمود:اشتباه کرده‌اى،چنین نیست.مردم که دیدند على درباره موضوعى که قبلا مورد بحث آنها بود اظهار علاقه مى‌کند،یکصدا فریاد کردند:شما نظر بدهید یا امیر المؤمنین،شما بفرمایید که تواناترین شاعران کیست؟على فرمود:قضاوت درباره این موضوع صحیح نیست،زیرا اگر در مسابقه شعرى همه آنها در یک جهت‌سیر کرده بودند ممکن بود درباره آنها داورى کرده،برنده را معرفى کنیم. اگر لازم باشد حتما اظهار نظرى بشود باید بگوییم آن کس که نه تحت تاثیر میل شخصى و نه تحت تاثیر بیم و ترس،بلکه صرفا تحت تاثیر قوه خیال و ذوق،شعرى سروده است‌بر دیگران مقدم است. گفتند:یا امیر المؤمنین!آن کیست؟گفت:پادشاه تبهکار،امرؤ القیس.»
مى‌گویند که از یونس،نحوى معروف،پرسیدند:بزرگترین شاعر جاهلیت کیست؟گفت:
امرؤ القیس اذا رکب و النابغه اذا هرب و زهیر اذا رغب و الاعشى اذا طرب.بزرگترین شاعران امرؤ القیس است آنگاه که سوار شود(یعنى در وقتى که احساسات دلاورى و شجاعتش تحریک شود و بخواهد حماسه بگوید)،و دیگر نابغه ذبیانى است اما آنگاه که تحت تاثیر واهمه و ترس قرار گیرد و!372 بخواهد معتذر شود و از خود دفاع کند،و زهیر بن ابى سلمى است آنگاه که چیزى را دوست‌بدارد و بخواهد توصیف کند،اعشى است آنگاه که به طرب آید.
مقصود این مرد این است که هر یک از این شاعران در زمینه معین استعداد دارند و شاهکارهایى که به وجود آورده‌اند تنها در همان زمینه معین است که استعداد آن را داشته‌اند،هر کدام در رشته خود اول‌اند و هیچکدام در رشته دیگرى نبوغى به خرج نداده‌اند.
حضرت على(علیه السلام) در میدانهاى گوناگون
از امتیازات برجسته سخنان امیر المؤمنین که به نام‌«نهج البلاغه‌»امروز در دست ماست این است که محدود به زمینه خاصى نیست.على به تعبیر خودش تنها در یک میدان اسب نتاخته است،در میدانهاى گوناگون-که احیانا بعضى با بعضى متضاد است-تکاور بیان را به جولان آورده است.نهج البلاغه شاهکار است اما نه تنها در یک زمینه مثلا موعظه یا حماسه یا فرضا عشق و غزل یا مدح و هجا و غیره،بلکه در زمینه‌هاى گوناگون که شرح خواهیم داد.
اینکه سخن شاهکار باشد ولى در یک زمینه،البته زیاد نیست و انگشت‌شمار است ولى به هر حال هست.اینکه در زمینه‌هاى گوناگون باشد ولى در حد معمولى نه شاهکار،فراوان است،ولى اینکه سخنى شاهکار باشد و در عین حال محدود به زمینه خاصى نباشد از مختصات نهج البلاغه است.
بگذریم از قرآن کریم که داستانى دیگر است،کدام شاهکار را مى‌توان پیدا کرد که به اندازه نهج البلاغه متنوع باشد؟!
سخن نماینده روح است،سخن هر کس به همان دنیایى تعلق دارد که روح گوینده‌اش به آنجا تعلق دارد. طبعا سخنى که به چندین دنیا تعلق دارد نشانه روحیه‌اى است که در انحصار یک دنیاى بخصوص نیست.و چون روح على محدود به دنیاى خاصى نیست(در همه دنیاها و جهانها حضور دارد و به اصطلاح عرفا«انسان کامل‌»و«کون جامع‌»و«جامع همه حضرات‌»و دارنده همه مراتب است)سخنش نیز به دنیاى خاص محدود نیست.از امتیازات سخن على این است!373 که به اصطلاح شایع عصر ما چند بعدى است نه یک بعدى.
خاصیت همه جانبه بودن سخن على و روح على مطلبى نیست که تازه کشف شده باشد،مطلبى است که حد اقل از هزار سال پیش اعجابها را بر مى‌انگیخته است.سید رضى که به هزار سال پیش تعلق دارد، متوجه این نکته و شیفته آن است.
مى‌گوید:
«از عجایب على که منحصر به خود اوست و احدى با او در این جهت‌شریک نیست این است که وقتى انسان در آن گونه سخنانش که در زهد و موعظه و تنبه است تامل مى‌کند و موقتا از یاد مى‌برد که گوینده این سخن،خود شخصیت اجتماعى عظیمى داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالک الرقاب عصر خویش بوده است،شک نمى‌کند که این سخن از آن کسى است که جز زهد و کناره‌گیرى چیزى را نمى‌شناسد و کارى جز عبادت و ذکر ندارد،گوشه خانه یا دامنه کوهى را براى انزوا اختیار کرده،جز صداى خود چیزى نمى‌شنود و جز شخص خود کسى را نمى‌بیند و از اجتماع و هیاهوى آن بى‌خبر است.کسى باور نمى‌کند که سخنانى که در زهد و تنبه و موعظه تا این حد موج دارد و اوج گرفته است از آن کسى است که در میدان جنگ تا قلب لشکر فرو مى‌رود،شمشیرش در اهتزاز است و آماده ربودن سر دشمن است،دلیران را به خاک مى‌افکند و از دم تیغش خون مى‌چکد،و در همین حال این شخص زاهدترین زهاد و عابدترین عباد است.»
سید رضى آنگاه مى‌گوید:
«من این مطلب را فراوان با دوستان در میان مى‌گذارم و اعجاب آنها را بدین وسیله بر مى‌انگیزم.»
شیخ محمد عبده نیز تحت تاثیر همین جنبه نهج البلاغه قرار گرفته است.تغییر پرده‌ها در نهج البلاغه و سیر دادن خواننده به عوالم گوناگون،بیش از هر چیز دیگر!374 مورد توجه و اعجاب او قرار گرفته است،چنانکه خود او در مقدمه شرح نهج البلاغه اظهار مى‌دارد.
قطع نظر از سخنان على،به طور کلى روح على یک روح وسیع و همه جانبه و چند بعدى است و همواره به این خصلت‌ستایش شده است.او زمامدارى است عادل،عابدى است‌شب زنده‌دار،در محراب عبادت گریان و در میدان نبرد خندان است،سربازى است‌خشن و سرپرستى است مهربان و رقیق القلب،حکیمى است ژرف اندیش،فرماندهى است لایق.او،هم معلم است و هم خطیب و هم قاضى و هم مفتى و هم کشاورز و هم نویسنده.او انسان کامل است و بر همه دنیاهاى روحى بشریت محیط است.
صفى الدین حلى،متوفى،در قرن هشتم هجرى،در باره‌اش مى‌گوید:
جمعت فى صفاتک الاضداد و لهذا عزت لک الانداد زاهد حاکم حلیم شجاع فاتک ناسک فقیر جواد شیم ما جمعن فى بشر قط و لا حاز مثلهن العباد خلق یخجل النسیم من اللطف و باس یذوب منه الجماد جل معناک ان تحیط به الشعر و یحصى صفاتک النقاد
از همه اینها گذشته،نکته جالب دیگر این است که على علیه السلام با اینکه همه درباره معنویت‌سخن رانده است،فصاحت را به اوج کمال رسانیده است.على از مى و معشوق و یا مفاخرت و امثال اینها-که میدانهایى باز براى سخن هستند-بحث نکرده است.بعلاوه،او سخن را براى خود سخن و اظهار هنر سخنورى ایراد نکرده است.سخن براى او وسیله بوده نه هدف،او نمى‌خواسته است‌به این وسیله یک اثر هنرى و یک شاهکار ادبى از خود باقى بگذارد.بالاتر اینکه سخنش کلیت دارد،محدود به زمان و مکان و افراد معینى نیست،مخاطب او«انسان‌»است و به همین جهت نه مرز مى‌شناسد و نه زمان.همه اینها میدان را از نظر شخص سخنور محدود و خود او را مقید مى‌سازد.
عمده جهت در اعجاز لفظى قرآن کریم این است که با اینکه یکسره موضوعات و مطالبش با موضوعات سخنان متداول عصر خود مغایر است و سر فصل ادبیات جدیدى است و با جهان و دنیاى دیگر سر و کار دارد،زیبایى و فصاحتش در حد اعجاز است.نهج البلاغه در این جهت نیز مانند سایر جهات متاثر از قرآن و در!375 حقیقت فرزند قرآن است.
مباحث و موضوعات در نهج البلاغه
مباحث و موضوعاتى که در نهج البلاغه مطرح است و رنگهاى مختلفى به این سخنهاى آسمانى داده است،زیاد است.این بنده ادعا ندارد که بتواند نهج البلاغه را تجزیه و تحلیل کند و حق مطلب را ادا نماید،فقط در نظر دارد نهج البلاغه را با این دید مورد بررسى قرار دهد و شک ندارد که در آینده کسانى پیدا خواهند شد که حق مطلب را بهتر ادا کنند.
نگاهى کلى به مباحث و مسائل نهج البلاغه
مباحث نهج البلاغه که هر کدام شایسته بحث و مقایسه است،به قرار ذیل است:
1.الهیات و ماوراء الطبیعه 2.سلوک و عبادت 3.حکومت و عدالت 4.اهل البیت و خلافت 5.موعظه و حکمت 6.دنیا و دنیا پرستى 7.حماسه و شجاعت 8.ملاحم و مغیبات 9.دعا و مناجات 10.شکایت و انتقاد از مردم زمان 11.اصول اجتماعى 12.اسلام و قرآن 13.اخلاق و تهذیب نفس 14.شخصیتها و یک سلسله مباحث دیگر.
بدیهى است که همان طورى که عنوان مقالات نشان مى‌دهد(سیرى در نهج البلاغه)این بنده نه ادعا دارد که موضوعات بالا جامع همه موضوعاتى است که!376 در نهج البلاغه طرح شده‌اند و نه مدعى است که بحث در باره موضوعات نامبرده را به پایان خواهد رسانید و نه دعوى شایستگى چنین کارى را دارد.آنچه در این مقالات ملاحظه مى‌فرمایید از حد یک نگاه تجاوز نمى‌کند.شاید بعدها توفیق حاصل شد و بهره بیشترى از این گنجینه عظیم حاصل گشت و یا دیگران چنین توفیقى به دست‌خواهند آورد. خدا داناست.انه خیر موفق و معین.

پی نوشت:

1- براى من معلوم نیست که مقصود مسعودى این است که در متن کتب حفظ شده است و یا مقصود این است که مردم از بر کرده‌اند و یا هر دو قصد شده است.
2- مقدمه عبده بر شرح نهج البلاغه،ص‌9.
3- ج 1/ص 230.
4- نهج البلاغه،بخش نامه‌ها،شماره 22.
5- خطبه 82.
6- به حسب آنچه من شخصا شمرده‌ام،اگر در عدد اشتباه نکرده باشم.
7- وى کاتب مروان بن محمد آخرین خلیفه اموى است.ایرانى الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و نویسنده معروف است.در باره‌اش گفته‌اند:نویسندگى با عبد الحمید آغاز شد و با ابن العمید پایان یافت. ابن العمید وزیر آل بویه بود.
8- اصلع یعنى کسى که موى جلو سرش ریخته است.عبد الحمید با اینکه عملا فضیلت و کمال مولى را اعتراف مى‌کند،به حکم وابستگى اموى نام آن حضرت را با تعبیر طنز آمیزى مى‌آورد.
9- سه رکن دیگر عبارت است از:ادب الکاتب ابن قتیبه،الکامل مبرد،النوادر ابى على قالى.مقدمه البیان و التبیین،نقل از مقدمه ابن خلدون.
10- ص 202.
11- ص‌83.
12- ارزش هر کسى همان است که مى‌داند.نهج البلاغه،حکمت 81.
13- وى از اکابر اصحاب امیر المؤمنین است و از خطباى معروف است.هنگامى که مولى پس از عثمان خلیفه شد،خطاب به آن حضرت گفت:«زینت الخلافه و ما زانتک و رفعتها و ما رفعتک و هى الیک احوج منک الیها»یعنى تو با قبول خلافت‌به آن زینت‌بخشیدى و جلال دادى اما خلافت تو را زینت نبخشید و جلال نداد،تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالا بردى ولى خلافت‌به تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد،خلافت‌به تو نیازمندتر است از تو به خلافت.
صعصعه جزء افراد معدودى است که در شب وفات امیر المؤمنین در تشییع جنازه آن حضرت و مراسم تدفین او در دل تاریک شب شرکت کرد.صعصعه پس از پایان یافتن تدفین،کنار قبر على علیه السلام ایستاد،یک دست روى قلب متهیج و پر تپش خود گذاشت و با دستى دیگر مشتى از خاک برداشت و بر سر خود ریخت و خطابه‌اى پرشور و پرهیجان در مجمع خاندان و یاران خاص على علیه السلام ایراد کرد.مرحوم مجلسى در جلد نهم بحار باب شهادت امیر المؤمنین علیه السلام،آن خطابه عالى را نقل کرده است.
14- نامه با این جمله آغاز مى‌شود:«اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بکر-رحمه الله-قد استشهد».نهج البلاغه،نامه 35 از بخش نامه‌ها.
15- این داستان را دانشمند معاصر محمد جواد مغنیه مقیم لبنان،در احتفالى که به افتخار ایشان در مشهد مقدس در چند سال پیش تشکیل شده بوده است نقل کرده بودند.
16- نهج البلاغه،بخش خطبه‌ها،خطبه 224.
17- ج 2/ص‌99.
18- نهج‌البلاغه،حکمت‌447.
منبع:مجموعه آثار شهید علامه مطهری(رحمت الله علیه) جلد 16

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید