مقدّمه
روش عمومى قرآن در پرداختن به موضوعات گوناگون، ارائه رئوس کلّى برنامهها و سرفصلها است. قرآن، غالباً، وارد جزئیات و خصوصیات ریز مسائل نمىشود، مگر این که در آن مسئله جزئى و شخصى، خصوصیّتى نهفته باشد؛ مثل حرمت ازدواج با همسران پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) که ویژگى خاصى دارد و اگر از سوی پیامبر مطرح میشد هم موجب بروز سؤتفاهمها میگشت و هم مانند دیگر سخنان پیامبر ممکن بود تحریف و تأویل شود. روش قرآن ارائه برنامههاى کلّى است، تا مسلمانان با تأمّل و تدبّر در آیات قرآن و نگاه جامعنگر به همه آیات، به عنوان ثقل اکبر، بخشهایى از قرآن را مفسّر و توضیح بخشهاى دیگر قرار دهند و با مراجعه به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و تفسیرى که ایشان از قرآن ارائه مىدهند، به عنوان ثقل اصغر، نظر قرآن را در هر موضوعى به دست آورند و با راهنمایى آن در ابعاد گوناگون جامعه، به حرکت و تلاش بپردازند و از حیرت و ضلالت برهند.
با توجّه به این مقدّمه، اگر مقصود از ادعای فوق این باشد که باید قرآن، در آیهاى از آیات، باید صریحاً به موضوع ولایت فقیه پرداخته و از آن نامى به میان آورده باشد، بىتردید، پاسخ منفى است. تاکنون هیچ اندیشمندى نیز چنین ادّعایى نداشته است و نمىتواند داشته باشد که در قرآن آیه یا آیاتى به موضوع ولایت فقیه اختصاص یافته است یا حتما باید اختصاص یافته باشد! چنان که قرآن کریم، صریحاً ولایت امام على (علیه السلام) و دیگر امامان معصوم (علیهم السلام) را عنوان ننموده است و نامى از ایشان در قرآن مشاهده نمىشود، هر چند شأننزول آیات به خوبی گواه است که چه آیاتی درباره اهلبیت عصمت، خصوصا امام علی علیهم السلام نازل شده است. قرآن در مورد بسیارى از احکام و مقرّرات مسلّم مربوط به مسائل عبادى، اقتصادى و سیاسى، با ارائه برنامههاى کلّى، از آنها عبور کرده است.
امّا اگر مقصود و هدفمان از این پرسش، برنامههاى کلّى و سرفصلهاى اساسىِ قرآن کریم در رابطه با حاکمیّت سیاسى و ولایت و زمامدارى و شرایط والى و امام مسلمانان باشد، البتّه پاسخ مثبت است. توجّه به ویژگىهاى قرآن کریم در رهیابى به پاسخ مورد نظر راهگشاست چنان که رسول گرامى اسلام فرمود:
فَاِذا الْتَبَسَت عَلَیْکُم الفِتَنُ کَقِطَعِ اللّیْلِ المُظْلِم، فَعَلَیْکُم بالقرآن فانّه شافِعٌ مُشَفَّع و ماحلٌ مُصدَِّق، مَن جَعَلَهُ اَمامه، قادَهُ الى الجنّه وَ مَنْ جَعَلَه خَلْفَهُ ساقَهُ اِلى النارِ وَ هُوَ الدَّلیلُ یَدُلُّ عَلى خَیْرِ سَبیل؛2 هنگامى که فتنهها همانند پارههاى شب تیره شما را فرا گرفت، به قرآن روى آورید که قرآن شفیعى است که شفاعتش مقبول، و بر زیان هرکس گواهی دهد، تصدیق مىشود. هر کس قرآن را فراروى خود قرار دهد، او را به بهشت رهنمون سازد و هر کس آن را به پشت سر افکند، او را به دوزخ خواهد کشانید، همانا قرآن راهنماست، به بهترین راه، هدایت مىکند.
با توجّه به این شأن و منزلت قرآن در جامعه انسانى، آیا این سخن پذیرفتنى است که جامعه در عصر غیبت امام معصوم (عج) دچار حیرت و سرگردانىِ سیاسى باشد و در میان انبوه اندیشهها و نظرات متناقض، حیران و مبهوت، سردرگم باشد و قرآن کریم که کتاب راهنمایى و هدایت فرد در جامعه است، او را به حال خود واگذارد و از او دستگیرى ننماید؟ آیا مىتوان قرآن را فاقد اندیشه سیاسى ارزیابى نمود و آن را نسبت به مسئله ولایت، که اساسىترین مقوله در عرصه حیات اجتماعى انسان است و سعادت و شقاوت جامعه در گرو آن است و اساس و پایه و دلیل و راهنما براى دیگر فریضههاى شرعى است، ساکت دانست؟!3
بى گمان، قرآن انسان را به بهترین راهها هدایت مىکند و طبق گفته پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در حدیث پیشگفته، انسان در تاریکى و ظلمانیّت فتنههاى مختلف که شاخصترین آنها فتنههاى سیاسى و مسئله قدرت و حاکمیّت است، باید به قرآن مراجعه کند و از او استمداد نماید.
تأمّل و ژرفاندیشى در آیات وحى، این واقعیّت را آشکار مىسازد که قرآن رهنمودهاى مهم و ارزندهاى را در باب سیاست و حاکمیّت و شرایط مشروعیّت آن و ویژگىهاى افرادى که شایسته احراز پیشوایى مسلمانان هستند، ارائه نموده است که تفصیل آن را از منابعِ دست اوّل قرآنى مىتوان سراغ گرفت؛ مثلا قرآن کافران را از این که بتوانند زمامدارى و ریاست جامعه اسلامى را بر دوش گیرند، ممنوع مىسازد:
(وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلى المَـؤْمِنِـینَ سَبِـیلاً)؛4 خداوند هرگز براى کافران، سلطه بر مؤمنان قرار نداده است.
و یا قرآن اطاعت و فرمانبردارى از فاسقان و گناهکاران را ممنوع ساخته و به مسلمانان اجازه فرمانبردارى از ایشان را نمىدهد:
(وَلا تُـطِـیعُوا أَمْـرَ المُـسْرِفِـینَ الَّذِینَ یُـفْسِدُونَ فِـی الأَرْضِ وَلا یُـصْلِحُونَ)؛5 از فرمان مسرفان پیروى نکنید، کسانى که در زمین فتنه و فساد مىکنند و در اندیشه اصلاح نیستند.
بنابراین، ولایت به فاسد و فاسق نمىرسد و والى و حاکم سیاسى مسلمانان باید از خصلت عدالت و اجتناب از گناه برخوردار باشد.
در این میان، قرآن یکى دیگر از شرایط پیروى و اطاعت از دیگران را، آگاهى کافى و اطلاع دقیق از حق مىشمرد:
(أَفَمَنْ یَهْدِی إِلى الحَقِّ أحَقُّ أَنْ یُـتَّـبَعَ أَمَّنْ لا یَـهِدی إِلاّ أَنْ یُـهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ)؛6 آیا کسى که به حق راهنمایى مىکند، سزاوارتر است که از او پیروى شود، یا کسى که خود راه را نمىیابد، مگر آنکه راهنمایى شود؟ شما را چه مىشود؟ چگونه داورى مىکنید؟
این آیه، بر مبناى درک فطرى انسانها، عقل و وجدان عمومى بشریّت را مورد خطاب قرار مىدهد و از آنان مىپرسد: شما چه کسى را مىخواهید راهبر خویش قرار دهید تا به دنبال او راه بیفتید و از فرمان او پیروى کنید؟ کسى که ـ چون راه حق را نمىشناسد ـ براى یافتن مسیر درست باید دست نیاز به سوى دیگرى بگشاید؟ یا آن فردى که راه را یافته است و بدون نیاز به دیگران، توان هدایت به سوى حق را دارا مىباشد؟ این پرسشى است که قرآن کریم از فطرت انسانها دارد و پاسخ آن را هر انسانى که به فطرت خویش توجّه کند، مىیابد و نیازى به استدلال و برهان ندارد.
آیه شریفه در زمینه ولایت و حاکمیّت سیاسى هم مطرح مىشود. در آن جا هم به حکم آن که مردم و شهروندان باید از الزامات سیاسى و حکومت پیروى کنند و دستورات آن را محترم شمرند، قابل جریان است. طبق این آیه، در مقام مقایسه و سنجش دو فردى که از نظر ویژگىهاى لازم براى ولایت و رهبرى، مثل کفایت و مدیریّت، هیچ کاستىای ندارند، اما یکى داراى فقاهت است (این توان را دارد که با مراجعه مستقیم به کتاب و سنّت، حکم و فرمان الهى را استنباط کند و طبق قانون الهى جامعه را اداره کند) و دومى فاقد آن است (براى فهم حکم خداوند، از مراجعه مستقیم به کتاب و سنت ناتوان است و باید سراغ مجتهدان برود و از آنها استمداد بطلبد) کدام یک باید عهدهدار ولایت شود؟ خداوند به رهبرى و امامت کدام یک رضایت دارد؟ آیا جز آن است که تنها فرد اول، که مىتواند مسیر هدایت را خودش بشناسد و ارائه دهد، باید عهدهدار ولایت گردد و دیگرى حقّ دخالت در این حیطه را ندارد؟ در حقیقت، در این موارد، امر، دایرمدار حق و باطل و صواب و فساد است؛ اگر پیروى از فرد اول باشد، به حکم فطرت، راه صواب و حقّ پیموده شده و اگر دومى امام و پیشوا قرار گیرد، راه باطل و فساد طىّ شده است و مورد عتاب قرآن قرار مىگیرد که (فما لکم کیف تحکمون؟).
نظیر این آیه، که علم به دین و آگاهى از شریعت را ملاک مشروعیّت و اطاعت قرار مىدهد، آیه دیگرى است که از زبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) به سرپرست خود، آذر نقل شده است:
(یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ العِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیّاً)؛7 اى پدرجان! از علم چیزى به من رسیده است که تو از آن محروم هستى؛ پس، از من پیروى کن تا تو را به راهى معتدل راه نمایى کنم.
طبق این آیه شریفه، وجوب تبعیّت و پیروى منوط به علم حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. در این آیه به علت و سبب پیروى اشاره شده است که البتّه متکّى به حکم فطرت و وجدان انسانى است؛ یعنی لزوم رجوع جاهل به عالم و دانشمند و پیروى از او، که در هر زمینهاى، از جمله در زمینه ولایت و حاکمیّت سیاسى مطرح است.
جامعه اسلامى که قوانین کتاب و سنّت را خاصّ سعادت و تعالى خود مىداند، براى اجراىِ دقیق مقرّرات شریعت، باید به دنبال فردى راه بیفتد که از این مقرّرات آگاهى دارد و اهل تقلید در آنها نیست؛ چون مقلّد، کسى است که نیاز به راهنمایى و هدایت مرجع خود دارد. علم و فقاهت در این زمینه موضوعیّت دارد و در حقیقت، تمام مردم باید علم و دین شناسى را ملاک تبعیّت قرار دهند و براى آن که گرفتار گمراهى نشوند و به صراط مستقیم هدایت شوند، باید به دنبال علم حرکت کنند و جاهلان به کتاب و سنّت را امام و پیشواى خود قرار ندهند8.
بنابراین، طبق آیات قرآن، کسى باید عهدهدار ولایت و زمامدارى مسلمانان شود که شرایطى، مثل مسلمان بودن، عدالت، کفایت، مدیریّت و فقاهت را داشته باشد.
پینوشتها:
1ـ ر.ک: محسن کدیور، دغدغههاى حکومت دینى، ص 165.
2ـ کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 599، کتاب فضل القرآن، ح 2؛ سید محمد حسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 12.
3ـ در روایات فراوانى به جایگاه و منزلت حسّاس امامت و ولایت و رابطه آن با سایر فرایض شرعى اشاره شده است، از جمله زراره از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است: “بنى الاسلام على خمسه اشیاء، على الصلوه والزکوه والحج و الصوم و الولایه، قال زراره فقلت واىّ شىء من ذلک افضل؟ فقال: الولایه افضل، لانها مفتاحهنّ و الوالى هو الدلیل علیهنّ؛ اسلام بر پنج پایه: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت استوار است و برترین این پنج پایه، ولایت است؛ زیرا کلید چهار ستون دیگر است و زمامدار و حاکم، راهنما به سوى آنهاست”. وسائل الشیعه، ج 1، ابواب مقدّمات العبادات، باب 1، ح 2
4ـ سوره ى نساء (4) آیه 141
5ـ سوره شعراء (26) آیه 151 و 152
6ـ سوره یونس (10) آیه 35
7ـ سوره مریم (19) آیه 43.