احمد بن خضیب گفت: در ایّامی که منشی مادر متوکل خلیفه عباسی بودم خادمی نزدم آمد، کیسهای که دو هزار اشرفی داشت نزدم گذارد و گفت سیده مادر خلیفه میگوید این پول را بین مستحقین تقسیم کن، چون این وجه از پاکیزهترین مالهای من است، بنویس نام اشخاصی که از این پول به آنها میرسد.
احمد میگوید: جستجو نمودم بین مستحقین آن شهر سیصد اشرفی تقسیم کردم هفتصد اشرفی نزد من باقی ماند، نصف شب صدای درب خانه بلند شد، پشت درب آمدم با یک سید علوی که همسایهام بود روبرو شدم، علت آمدنش را پرسیدم، اظهار فقر کرد، یک اشرفی به او دادم، تشکّر کرد و رفت. همسرم سئوال کرد: این که نصف شب آمده بود کی بود؟
به او گفتم: مردی علوی، و همسایه است و یک اشرفی به او دادم و رفت، همسرم با گریه زیاد گفت از پیغمبر ـ صلّی اللّه علیه و آله و سلم ـ حیاء نکردی که یک اشرفی به او دادی و حال آنکه میدانی مستحق است، برخیز آنچه از اشرفیهائی که نزد تو باقی مانده به او بده، سخن آن زن اثری فراوان در قلبم کرد.
برخواستم دنبال آن سید رفتم هفتصد اشرفی باقی مانده را به او دادم چون به خانه برگشتم پشیمان شدم که اگر این خبر به متوکل برسد از دشمنی که نسبت به علویین دارد مرا به قتل میرساند با توکل به خدا در خانه نشستم، در این فکر بودم که صدای درب خانه بلند شد، غلامان مرا به حضور مادر متوکل بردند وی از پشت پرده گفت:
ای احمد خدا به تو و همسرت جزای خیر دهد، این ساعت پیغمبر اسلام تشریف آوردند و در حق ما دعا کردند فرمود از خدا به تو و زوجه احمد بن خضیب جزای خیر دهد.
مادر متوکل گفت: احمد! معنی کلام پیغمبر را نفهمیدم، برایم نقل کن، قصه دادن اشرفیها را به سید علوی گفتم و مادر متوکل گریه میکرد، غلامش را فرستاد اشرفیهای زیاد و جامههای زیبا بوسیله من برای آن سید علوی فرستاد، کیسهای که معادل صد هزار درهم بود به عنوان همسرم به من داد، من آمدم درب خانه آن سید علوی از داخل خانه صدای او را شنیدم که ای احمد آنچه با تو هست بده، گریان از خانه بیرون آمد، سبب پرسیدم، گفت:
در مراجعت به خانه با زنم دو رکعت نماز خواندیم و درباره تو و زنت و مادر متوکل دعا کردیم خوابیدیم؛ پس رسول خدا را به خواب دیدم که آن حضرت از آمدن تو و آوردن اشرفیهای دیگر را به من وعده دادند.
ای مونس هر وحید فردی آرام دل هر اهل دردی
فریاد رس نیازمندان گیرنده دست مستمندان
وی راحت سینههای غمناک بینایی دیدههای غمناک
نامت آرام جان خسته یادت جبر دل شکسته
درد تو دوای دردمندان ذکر تو غذای مستمندان
رحمی بنمای خستگان را بنواز دل شکستگان را